خانواده شهرام امیری فاش ساختند؛ پیش از بازگشت وی به کشور، یک ماه در بازداشت بودهاند تا او مجبور به بازگشت شود.
شهرام امیری پژوهش گر و متخصص رادیو ایزوتوپهای پزشکیِ دانشگاه صنعتیِ مالک اشتر (وابسته به وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح)، که خود پیشتر مدعی شده بود در سفر حج عمره به عربستان در خرداد ۱۳۸۸، توسط آمریکاییها ربوده و به آمریکا انتقال داده شده و تحت حفاظت و نگهداری در خانه هایِ امنِ سازمان هایِ امنیتی دولت آمریکا به سر برده است، پس از آنکه از همان خانه هایِ امن، اقدام به تماسِ اینترنتی و انتشار ویدیوهایی نمود، حدود ۱۳ ماه بعد از انتشار آن ویدیوها، در ۲۲ تیر ۱۳۸۹، به دفتر حافظ منافع ایران در آمریکا مراجعه کرد و دو روز پس از آن نیز به ایران بازگشت. وی پس از بازگشت به ایران، مورد استقبال مقامات عالی رتبه وزارت خانههای امور خارجه و دفاع قرار گرفت و از وی به عنوان قهرمان ملی تجلیل شد. او اکنون پس از حدود ۳ سال بلاتکلیفی در بند امنیتی زندانِ پادگانِ جی تهران، بیش از یک ماه است که دست به اعتصاب غذای نامحدود زده.
امیری در همان ایام ورود به کشور، در چندین برنامه زنده تلویزیون ایران حضور یافت و ضمن تشریح جزئیات چگونگی ربایشاش ازعربستان توسط سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، اعلام کرد که به مدد الهی و یاری چند دوست معتمد از ایران، توانسته از دست سازمان سیا و اف بی آی بگریزد و به دفتر حفاظت منافع ایران در واشنگتن پناه ببرد.
شهرام امیری که پیش از آن، از وی به عنوان دانشمند هستهای پناهنده شده به آمریکا یاد میشد، در تیرماه ۱۳۸۹، وقتی نامش بر سر زبانها افتاد که چندین ویدئوی متناقض از وی در فضای سایبری منتشر شد که در تعدادی از آنها اعلام کرده بود؛ به جهت تحصیل به آمریکا پناهنده شده و مهاجرت کرده است و در تعدادی دیگر نیز اعلام کرده بود که آمریکا وی را ربوده و در صدد بازگشت به کشور است.
امیری به گفته هیلاری کلینتون وزیر خارجه وقت دولت آمریکا، میهمان دولت آمریکا بوده است و بنا بر خواست خود به آمریکا رفته و از آمریکا هم خارج شده بود. وی چهار ماه پس از بازگشت پر سرو صدایش به ایران، طبق گفته خانوادهاش: «ابتدا مقامهای قضایی او را در یک خانه امن در شرق تهران نگهداری می کردند که دو بار نیز به وی اجازه داده بودند، در آخر هفته با خانوادهاش در یک مجتمع تفریحی – فرهنگی به نام «طلاییه» در شمال شرق تهران دیدار داشته باشد.»
آن زمان به خانواده امیری گفته شده بود که: «هدف از نگهداری وی، حفاظت از جان شهرام امیری در برابر خطراتی است که نیروهای امنیتی احساس کردهاند، جانش را تهدید می کند». اما این ملاقاتها پس از گذشت یک ماه متوقف شد و بعدها خانواده وی متوجه شدند که شهرام امیری بازداشت و در سلول انفرادی نگهداری میشود و تحت فشار بازجویی قرار دارد. امیری در خلال مدت بازداشت و بازجوییاش در زندان حشمتیه تهران، مورد شکنجههای روحی و جسمی قرار گرفت که به واسطه این سوء رفتارهای بازجویان و ماموران امنیتی – قضایی جمهوری اسلامی، یک بار نیز به مدت یک هفته، در بیمارستان ۵۰۴ ارتش در تهران بستری بوده است.
سایت «صبح امروز» برای اولین بار در سال ۱۳۸۹ فاش کرد که؛ شهرام امیری بازداشت و تحت بازجویی میباشد، خبری که به سرعت منتشر و مورد توجه محافل خبری قرار گرفت، اما طبق رسم همیشگی مقامات جمهوری اسلامی، این خبر ابتدا تکذیب و بعدها سخنگوی قوه قضائیه اعلام کرد، خبر را نه تائید و نه تکذیب میکند؛ اما چندی بعد از آن، سعید جلیلی دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی کشور، در مصاحبه با اشپیگل آن را تائید نمود و عنوان کرد: «او در جریان یک سفر خارجی ربوده شده و یک سال را خارج از مرزهای ایران گذرانده، بعد او برگشته و حالا ما داریم از او تحقیق میکنیم که چه اتفاقی برایش افتاده است.»
پس از آن بود که در خرداد ۱۳۹۱، خبری از سوی خانواده وی در اختیار رسانهها قرار گرفت که نشان میداد وی به اتهام «تماس و برقراری ارتباط مجرمانه با کشورهای متخاصم و اقدام علیه امنیت ملی و در اختیار گذاردن اطلاعات طبقه بندی شده به دشمن»، با حکم شعبه هفتم دادگاه نظامی تهران، به ده سال زندان و پنج سال تبعید به شهرستان خاش محکوم شده است.
خبرنگار سحام، پس از آنکه موفق به تماس با دادسرای نظامی تهران نشد و روابط عمومی آن دادسرا هم هیچ گونه اطلاعاتی درباره شهرام امیری مخابره نکرد، توانست با یکی از افراد خانواده وی ارتباط برقرار کرده و از او درباره وضعیت امیری سئوال کند. وی در پاسخ به این سئوال که اکنون شهرام امیری کجاست و چگونه از حال وی مطلع میشوید، گفت: «پس از آن چند ملاقات کوتاه که در مجتمع طلاییه تهران به ما میدادند، از او هیچ خبری نداشتیم تا اینکه چند ماه بعد که نزدیک عید نوروز سال ۱۳۹۱ بود، به ما اطلاع دادند که میتوانیم به ملاقاتش در زندان حشمتیه برویم، چند باری به ملاقاتش رفتیم تا اینکه در شب سال تحویل هم او را با چند مامور به خانه آوردند، سال تحویل در کنار ما بود و بعد همان روز ماموران برای بار چندم خانه و اتاق کارش را گشتند و چند سی دی و تعدادی یادداشت و کتابهای وی را با خود بردند. دیگر از او هیچ خبری نشد، حتی به ما هم دیگر ملاقات ندادند. فقط او هر از گاهی به ما تلفن میکرد و میگفت حالش خوب است و احتیاجی به پیگیری کارهایش ندارد، اما ما در تیرماه سال ۱۳۹۱، در رفت و آمدی که به سازمان قضایی نیروهای مسلح داشتیم، فهمیدیم او به ده سال زندان و پنج سال تبعید محکوم شده، نگرانش شدیم و برای او یک وکیل گرفتیم، اما حتی به وکیلمان اجازه ندادند که به دادگاه برود و وکالت نامهاش را روی پرونده بگذارد. همین طور مستاصل بودیم تا از طریق یکی از دوستانمان توانستیم با آقای احمدینژاد ملاقاتی داشته باشیم که ایشان قول داد یک هفتهای وی آزاد بشود و نامهای به ما داد که ببریم سازمان قضایی نیروهای مسلح. نامه را بردیم به قاضیاش دادیم، وی نامه را خواند و گذاشت داخل پرونده و گفت هفته دیگر بیایید، چند روز بعدش هم به ما تلفن زدند که برایش لباس بیاورید، ما خیلی خوشحال شدیم و فکر کردیم قرار است آزاد شود، برایش لباس بردیم اما هیچ خبری نشد تا اینکه یک ماه بعد از آن، در یک روز جمعه، چند مامور آمدند خانه ما و گفتند فقط بستگان درجه یک سوار ماشین شوند و ما را بردند هتل کوثر، آنجا بود که شهرام را آوردند و توانستیم در حضور ماموران او را ملاقات کنیم، حالش خیلی بد بود، اما مدام میگفت خوب است و نگران نباشید، تا نیمههای شب آنجا بودیم که بعد به ما گفت همه چی حل شده و به زودی آزاد میشود، اما دیگر از او خبری نشد.
از او میپرسیم یعنی دیگر هیچ خبری از او تا امروز ندارید؟
دیگر او را ندیدیم جز سه بار کوتاه، که ما اتفاقی رفته بودیم به دادگاهش تا از او خبری بگیریم، که دیدیم آنجاست و قاضی اجازه داد چند دقیقهای در همان اتاق دادگاه او را ببینیم، اما اینکه ملاقات داده باشند یا تلفنی بزند نه، ما الان نزدیک دو سال است که ملاقات نداشتیم، تلفن نزده، در این مدت همه جا رفتهایم، دفتر آقای خامنهای چند بار رفتهایم، دفتر آقای لاریجانی چند بار رفتهایم، همین هفته پیش رفتیم وزارت دفاع و گفتیم بهرحال ایشان اینجا کار کرده، زحمت کشیده، خودتان گفتید قهرمان ملی است، چرا آزادش نمیکنید؟ اما همه میگویند پرونده امنیتی است، به ما مربوط نیست! ما واقعا دلگیریم، ما خیلی زجر کشیدهایم در این چند سال، شما الان به خانه ما بیایید میبینید هیچ کس حالش خوب نیست، همهمان دیوانه شدیم به خدا، ما خیلی دلمان شکسته است از مسئولان، نه به آن استقبال از شهرام و مصاحبهها و خبرها، نه به این دربدری و آوارگی ما!
آخرین باری که شهرام را دیدید، دقیقا کی بود؟
اگر بگویم هر روز یکی از اعضای خانواده ما میرود سازمان قضایی دروغ نگفتم، خیلی وقتها دیگر ما را اصلا راه نمیدهند داخل، همان جا بیرون در، داخل خیابان میایستیم، بلکه دلشان بسوزد و بگویند بروید داخل، تا اینکه دقیقا هفته پیش، یک شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳، همسرش رفته بود به دادگاه، آنها که چیزی نمیگویند، ولی ما هر از گاهی برایش پول و لباس میبریم و به دادگاه تحویل میدهیم، این دفعه هم همسرش رفته بود برایش پول و لباس و مقداری میوه ببرد که شهرام را میبیند، اما نمیگذارند با او حرف بزند، بر خلاف تمام دفعات گذشته شهرام این بار معترض بوده و از همان راهرو که داشتند او را میبردند، فریاد میزند من یک ماه است اعتصاب غذا کردم، پادگان جی هستم، که خدا میداند در این یک هفته خانه ما عزاست، هیچ کس اعصاب ندارد، ما حتی دیروز ناچار شدیم و رفتیم پادگان جی، اما تا گفتیم امیری چند نفر آمدند و گفتند اگر اینجا بایستید، همهتان را بازداشت میکنیم، گفتیم بکنید ما آمدهایم برویم پیش شهرام، که زنگ زدند پلیس، آمدند ما را به زور سوار ون کردند و گفتند همهتان بازداشت هستید، بعد بردند تو اتوبان آزادگان ما را ول کردند و رفتند!
بیش از این از او نمیپرسیم و مکالمه را میخواهیم تمام کنیم، خداحافظی که میخواهیم بکنیم، میگوید: ما در همه این سالها ساکت بودیم، حرفی نزدیم، گفتیم بگذاریم کار شهرام انجام شود، اما این رسمش نیست، مگر شهرام چکار کرده؟ اصلا جاسوس بوده، مگر جاسوس انسان نیست؟ حق ملاقات ندارد؟ همسرش میگوید راه نمیتوانسته برود، دو نفر زیر بغلش را گرفته بودند، عکسهای شهرام را دیدهاید؟ وقتی به ایران آمد، الان شده یک پاره استخوان، ما به خدا شکایت میبریم، خدا شاهد است گفتیم اگر نگذارند او را ببینیم، همهمان خودمان را آتش میزنیم، ما خیلی حرفها داریم که تا حالا نزدهایم، ما نگفتهایم که چه شد که اصلا شهرام به ایران بازگشت؟ همه ما را اسیری برده بودند، فقط همین را بگوییم که ما تا حالا هیچ حرفی نزدهایم، با هیچ کس از آن یک ماهی که بعدش شهرام به ایران آمد حرفی نزدیم، اما اگر وضع همین جور بماند، میگوییم که در آن یک ماه چه بر سر ما آوردند تا شهرام به ایران برگشت! اینجا بود که فرد دیگری از خانواده آمد و تقاضای خاتمه مکالمه کرد و گفت فقط دعا کنیم شهرام زودتر کارش درست بشود و خداحافظی کرد!
و این سرنوشت کسی است که قربانی سیاست شده است، اینکه امیری چه بوده و چه کرده را هیچ کس نمیداند. اینکه او مجرم بوده است یا محرم. اینکه او با پای خود به ایران بازگشته یا به تهدید و اجبار، هیچ کدام مانع از آن نمیشود که حقوق اولیه یک متهم و زندانی زیر پا گذاشته شود.