جامعهی ما به همان نسبت که به روشنفکر نیازمند است، به فعالان عرصهی عمل نیازمند است
چند ماه گذشته با طرح بحث امتناع «روشنفکری دینی» از سوی استاد مصطفی ملکیان، بار دیگر شاهد منازعهای فکری میان پارهای از متفکران در اردوگاه نواندیشی دینی بودیم. اظهارات ملکیان در گفتگو با سایت «فرهنگ امروز» با پاسخ اولیه و کوتاه مجتهد شبستری مواجه شد؛ سپس چهرههایی نظیر محمود صدری، عبدالعلی بازرگان، حسن یوسفی اشکوری و …. نیز وارد شده و به نوبهی خود پارهای نکات را مطرح کردند. چندی است که مباحث اخیر دکتر عبدالکریم سروش با عنوان «محمّد(ص)، راوی رویاهای رسولانه» نیز به محل بحث و تبادلنظر پارهای از روشنفکران ما بدل شده است و افراد زیادی به مواجهه و گفتگو با این ایده پرداختهاند. نمونههای متعدد دیگری از این دست میتوان برشمرد که در یک مساله با هم اشتراک دارند: اصل و اساس این مباحثات، نسبت تعیینکننده با مسائل جاری در بطن جامعه ندارد.
میتوان سوالی را پیش نهاد و پیرامون آن سخن گفت. سوال این است که فایدهی مباحثات اخیر پیرامون امکان یا امتناع روشنفکری دینی و مباحثی از این دست چیست؟ اجازه دهید خود را در جای متفکرانی که وارد این مباحث شدهاند قرار دهیم و پاسخی برای این پرسش بیابیم. مباحثات نظری همواره از جهتی میتواند سودمند تلقی شود. نفی این قبیل منازعات فکری ممکن است به گورستانی کردن عرصهی اندیشه و مطلقانگاری تعبیر شود. احتمالا یک پاسخ این است که این مباحث به شفاف شدن مواضع و رویکردهای نظری یاری میرساند، موجب رفع کاستیها در نگرش اندیشمندان میشود. به میانجی همین مباحث و تضارب آراء است که ایدهها و نگرشهای فکری رشد مییابند، جریانهای فکری پویایی خود را حفظ میکنند و کنشهای اجتماعی مبتنی بر/متاثر از ایدههای نظری دچار کمترین اعوجاجات و انحرافات میشود و هزینههای ناشی از خطاها کاهش مییابد. مباحثات ـ هرچند به طور جزئی ـ میتواند در اصلاح نگرشها موثر افتد و جلوی بسیاری از فجایع احتمالی را بگیرد. ایزوله شدن نظامهای اندیشهای ممکن است به مطلقانگاری و فرقهگرایی فکری بینجامد و این قبیل فرقهگراییهای فکری در تاریخ بشریت همواره فاجعهآفرین بوده است. به علاوه، بدون داشتن پشتوانهی فکری و مبانی تئوریک، امکان درانداختن طرحی نو برای تغییر اجتماعی وجود ندارد. این مبانی تئوریک هر چه منسجمتر و رشدیافتهتر باشند و نواقص و خللهایشان بیشتر مرتفع شده باشد، زمینهی مناسبتری برای تغییر اجتماعی با کمترین هزینهها فراهم میآورند.
تمامی نکات فوق را پذیرفتهشده قلمداد کنیم. اکنون سوال دومی مطرح کنیم: آیا میان مباحثات و مجادلات فکری و کوششهای عملیاتی و راهبردی برای تحقق بخشیدن به اندیشهها باید تناسبی برقرار باشد یا نه؟ یا کلیتر: آیا نقش روشنفکران در جامعهای با شرایط امروز جامعهی ایران، صرفا مباحثهی نظری و تلاش برای بارور کردن نگرشها و ایدههاست؟ ارائهی تعاریف عملیاتی از ایدههای نظری کلان، برقراری نسبت میان مباحثات نظری و مسائل روز جامعه، سنجش ابعاد و پیامدهای عملی ایدهها، موانع و مشکلات پیش روی تحقق ایدهها و راههای غلبه بر آنها، و در یک کلام راهبردی کردن اندیشهها بر عهدهی کیست؟ آیا بخشی از رسالت روشنفکری است؟ اگر هست آیا نباید میان مباحثات نظری و این قبیل ملاحظات عملی تناسب و توازنی برقرار باشد؟
یک پاسخ ممکن به سوال فوق از این قرار است: نقش روشنفکر بدواً ملازمتی با ملاحظات عملی ندارد. این وظیفهی استراتژیستها، سیاستمداران، اصحاب رسانه، فعالان جامعهی مدنی و کنشگرانی از این قبیل است که ایدههای روشنفکران را اخذ کرده، جوانب عملی آن را بسنجند، پیامدها را ارزیابی کنند، لوازم تحقق عملی آن ایدهها را مشخص کنند و در نهایت به نشر و عملیاتی کردن آنها بپردازند. به عنوان مثال، روشنفکران در لزوم مبارزه با خرافات سخن میگویند؛ این وظیفهی سیاستگذاران فرهنگی است که عملیاتی کردن این ایده را در دستور کار و خطمشی اجتماعی خود قرار دهند؛ یا به طور مشابه، وظیفهی اهالی رسانه و فعالان عرصهی مدنی است که به عملیاتی کردن ایدهی کلان خرافهستیزی بیندیشند، این ایدهها را همگانی و همهفهم کنند و آن را در عمل به کار بندند. یا به عنوان مثال، روشنفکران به بحث پیرامون جایگاه قرآن، گفتاری یا متن بودن آن، کلام نبی یا خدا بودن آن، رویاگونگی یا واقعانگاری آن میپردازند. اینکه این مباحثات چگونه باید در دستور کار اصلاح دینی در جامعه قرار گیرد، خارج از حیطهی ایفای نقش روشنفکری است. این وظیفهی مصلحان، شارحان و موزّعان اندیشههای روشنفکران است که به جوانب عملی این ایدهها بیندیشند؛ نسبت این ایدهها را با شرایط روز جامعه دریابند و برای پیوند دادن آن به معیشت و زندگی روزمرهی مردم جامعه کوشش کنند.
چنین پاسخی در بدو امر عافیتطلبانه به نظر میرسد. گویا که بزرگانی در کار وضع ایده هستند و دیگرانی نقش پاییندست برای عملیاتی کردن آن ایدهها را بر عهده دارند.شان روشنفکری اجلّ از آن تلقی شده که روشنفکر در مقابل ایدههای نظری خود مسئول شناخته شود؛ مسئول سنجش ابعاد و جنبههای عملی، پیامدهای اجتماعی حاصل از نشر آن ایدهها در جامعه و میان مخاطبان و تمامی مسائلی از این دست. به علاوه، اینکه چنین تقسیم کاری در عرصهی فکر و عمل صورت گیرد، میتواند تبعات سهمگینی در پی داشته باشد. این خطر که در این تقسیم کار، روشنفکران که مولدان ایدههای کلان و نظریات انتزاعی تلقی میشوند، ممکن است به سبب دور افتادن از عرصهی عمل و مقتضیات اجرایی ایدهها، به طرح و تفسیر اموری بریده از واقعیت بپردازند، و بالاتر اینکه، پس از مدت زمانی، به کلی از مسائل جامعهی خود دور بیفتند، درد و رنج تودهی مردم را درنیابند و متناسب با فضای محدودی که در آن تنفس میکنند، بر سبیلی قدم بگذارند که نسبتی با آنچه در جریان اصلی جامعه جاری است، نداشته باشد. چنین روندی میتواند به پیدایش یا تعمیق شکاف میان روشنفکران و بطن جامعه بینجامد. شکاف و واگرایی احتمالی میان نخبگان فرهنگی، فیلسوفان، متالهان، اندیشمندان با عموم افراد جامعه، قابل فهم و توضیح است. اما روشنفکران که قرار است ایفای نقش پیامبرانه کنند، در روند اصلاح جامعه به مشارکت کنند، و «تقریر حقیقت» را برای «تقلیل مرارت» صورت دهند، چگونه میتوانند از آنچه در بطن جامعه در جریان است، عامدانه یا از روی سهو، بیخبر باشند و در عین حال مدعی ایفای نقش روشنفکرانه نیز باشند؟[۱] به علاوه، اندیشهها و ایدههایی که در میدان اجتماعی، آزموده نشوند، خللها و کاستیهایشان روشن نخواهد شد. به فرض که تقسیم کار میان روشنفکران و پیادهکنندگان ایدههای روشنفکری را بپذیریم، چه سازوکارهایی برای دریافت بازخورد پیادهسازی ایدهها از سوی روشنفکران تعبیه شده است؟ روشنفکران چگونه درمییابند که ایدههای طرحشده توسط آنها و اجراشده از سوی جریانهای اجتماعی فعال در میدان عمل، چه تبعاتی در پی داشته، کاستیهای آن چه بوده و چگونه باید اصلاح و بازسازی شود تا از هزینههای اجتماعی آن ایدهها کاسته شده و بر بازدهی آنها افزوده شود؟ آیا اصولاً مسائلی از این دست، در دهههای اخیر در دستور کار روشنفکران ایرانی بوده است؟
به نظر میرسد روشنفکران، مقدمتاً در قبال مواضع نظری و ایدههای خود «مسئول» هستند. این مسئولیت نه صرفاً از جنس تعهد به «حقیقت»، که مهمتر از آن، مسئولیت در قبال عملیاتی کردن ایدهها و بازتاب و پیامدهای حاصل از این امر است. اگر در دورانی که جامعه با اشکال گوناگونی از مسائل و آسیبهای اجتماعی (از فقر و فساد گرفته تا اعتیاد و طلاق و فروپاشی بنیان خانواده و افول روزافزون سرمایهی اجتماعی، تا اعتقاد رو به رشد به خرافه و نیروی سحر و افسون برای خروج از بحران و مسائل فردی و خانوادگی و …) مواجه است، روشنفکران در کار طرح ایدهها و نظریاتی بیربط با این مسائل باشند، باید به بازبینی در امکان اطلاق مفهوم روشنفکر به آن اندیشهگران پرداخت. ممکن است نتوان فیلسوف یا آکادمیسین را به سبب بیاعتنایی به درد و رنج مردم و مسائل بحرانی اجتماعی، ملامت کرد، اما در مورد کسانی که خواهان ایفای نقش روشنفکرانه هستند، مسلماً چنین سوال سرزنشگرانهای جای طرح دارد که مباحث نظری شما قرار است گره از کدام مشکلات عینی و ذهنی جاری در جامعه بگشاید؟
به علاوه، اگر قرار باشد تقسیم کار میان روشنفکران به عنوان مولدان اندیشههای نظری کلان و فعالان عرصهی عمل به رسمیت شناخته شود، کاملاً بدیهی است که جامعهی ما به همان نسبت که به روشنفکر نیازمند است، به فعالان عرصهی عمل نیازمند است. فعالانی که بتوانند فراتر از شرح و توزیع ایدههای روشنفکران، به ابعاد عملی آن ایدهها و فرود آوردن آنها از آسمان اندیشه به زمین عمل بیندیشند، موانع را دریابند و راهکارهای عملی و برنامهریزی و طراحیشده برای آن ایدهها تعبیه کنند. نقش این فعالان به مراتب حیاتیتر و موثرتر از نقش روشنفکرانی است که صرفاً به تنظیم ایدههای نظری مشغولاند. تعامل این فعالان عرصهی عمل با روشنفکران، از جنس تعامل یکسویه و گیرندگی محض نیست؛ اینکه روشنفکران صرفا مولد ایده باشند برای اجرایی شدن، چنانکه گفته شد، نوعی تقسیم کار یکسویه است. انتظار میرود روشنفکران آمادگی داشته باشند که از اهالی میدان عمل اجتماعی، بازخورد طرح ایدههایشان را بشنوند و متناسب با آن به بازبینی ایدهها بپردازند و بالاتر، پارهای از اساسیترین مایههای ایدهپردازی و پروژهی فکری خود را از همین تعامل با فعالان میدان عمل اخذ کنند.
جامعهی ایران، سخنران خوشبیان و روشنفکران بیرون از میدان کم نداشته است. نیاز امروز جامعهی ایران، ایفای نقش روشنفکرانی است که فراتر از طرح ایده، یا خود در کار عملیاتی کردن ایدههایشان هستند، یا تعاملی همهجانبه و موثر با فعالان عرصهی عمل را مبنای اندیشهورزی و ایدهپردازی خود قرار دادهاند.[۲]
توضیح: این یادداشت قریب به سه ماه پیش و اندکی پس از مباحثات نظریای که در آغاز مقاله ذکر آن رفته، نوشته شد. طرح کلی بحث، وامدار اندیشههای شهید هدی صابر است که یک نمونه از آن در مقالهی «مواجههای نقادانه با روشنفکری ایرانی» (نشریهی چشمانداز ایران، شماره ۸۵) انعکاس یافته است. این نوشته را میتوان تعلیقه یا حاشیهای کممایه بر بحث ارزشمند هدی صابر تلقی کرد؛ به این امید که تقریری سطحی یا خطا از نظریات آن زندهیاد نباشد.
—————————————————
[۱]. این ایفای نقش، بسی فراتر از صدور بیانیههای سیاسی و اعلام مواضع مقطعی در باب برخی مسائل روز است. نه ساحتهای گوناگون جامعه قابل فروکاستن به شماری از رویدادهای سیاسی مشخص است که اعلام موضع احتمالی برخی روشنفکران در باب آن رویدادهای سیاسی بتواند مشارکت در مسائل اجتماعی جاری تلقی شود و نه اساساً چنین اعلام موضع مقطعیای میتواند گرهای از کار جامعه بگشاید. مسائل جامعه باید در تاروپود پروژهی فکری روشنفکران حضوری فعال و همهجانبه داشته باشد، به اشکال متفاوت خود را بنماید و ردپای مسائل مبتلابه جامعه را بتوان در مباحثات اصلی روشنفکران پی گرفت.
[۲]. تذکر این نکته در پایان ضرورت دارد که نقدهایی از این دست به کلی با آنچه در سالهای اخیر در سیاههی اتهامات نواندیشان و روشنفکران دینی قرار گرفته و دستمایهای برای اعلام ختم پروژهی روشنفکری دینی و خواندن فاتحه بر تابوت خیالی آن شده، متفاوت است. این قبیل نقدها از موضعی همدلانه و با هدف ارتقای جریان نواندیشی و روشنفکری دینی در ایران طرح میشوند نه با انگیزه و جهتگیری تخطئه و غیرمفید تلقی کردن کلیهی تلاشهای مستمر جریان پربار نواندیشی و روشنفکری دینی. به علاوه اینکه، نقدهایی از این دست، به طریق اولی و با ژرفایی بیشتر بر کار کسانی وارد است که دستاندرکار دفن پیکر روشنفکری دینی در ایران هستند؛ چرا که بریده بودن از بطن جامعه و بیتوجهی به ابعاد عملی ایدهها و اندیشهها، با شدتی بس بیشتر در کار آن تشییعکنندگان تابوت خالی نواندیشی دینی در ایران قابل نشان دادن است.
کمال رضوی