حقیقت این است که در این باغ سنگی، دولتمردان خاورمیانه از عرب و غیر عرب، دچار تنبلی، اگر نگویم پخمگی شده اند
صبح روز جمعه ۸ اوت ۲۰۱۴، خبری بر روی خبرگزاریهای بین المللی قرار گرفت مبنی بر اینکه نیروی هوایی آمریکا مجوز حملۀ هواپیماهای بیسرنشین – دراون – به مواضع داعش، دولت اسلامی عراق و شام در شمال عراق را دریافت کرده است. اولین سؤالی که بعد از شنیدن این خبر به ذهن من آمد این بود که چرا آمریکا؟ چرا رئیس جمهور آمریکا هزاران هزار کیلومتر دور از جغرافیای جنگ باید دستور حمله به مواضع تروریستهایی را صادر کند که به نظر نمیرسد در حال حاضر توان و یا نیت تهدید امنیت ملی آمریکا را در خاک آن کشور داشته باشند. چرا آمریکا باید از آن سر دنیا، تازه آن هم بعد از ماهها تأمل و خویشتن داری دست به چنین اقدامی بزند و چرا دولتهای خاورمیانه هیچ کاری نکرده و نمیکنند؟ این سؤال برای من صرفاً سؤالی از سیاست خارجی کشورهای خاورمیانه یا آمریکا نیست، بلکه پرسشی عمیقتر و مهمتر است. پرسشی است از زوال سیاسی و فرهنگی جایی که خاورمیانه نامیده میشود. تازه همین نام هم خود داستانی دارد. آن هم توسط مستشرقان به کشورهای واقع در منطقۀ جغرافیایی مشخصی داده شد.
اول از کشورهای عرب خاورمیانه شروع میکنم. داعش به رهبری ابوبکر البغدادی (کنیهای معنادار برای شخصی پنهان و رازآلود) به لحاظ فکری و معرفتی غولی است که از چراغ مکتب وهابیت بیرون آمده و بازگشت به چراغ هم دیگر غیر ممکن است. کار دیر زمانی است که از دست بشده و تفاسیر به شدت ضد انسانی و خشن از اسلام سنی که سکۀ رایج مفتیان بر تخت منبر تکیه زدۀ سعودی و قطری و مصری بوده، کار را به جایی رسانده که کشتن دیگری – این دیگری میتواند هر کسی باشد – نشانهای است از اثبات راست کیشی و راست آئینی. منطق وهابیون زیادی ساده است: بکش نه به این قصد که زنده بمانی، بلکه به این قصد که ثابت کنی مسلمان راستین دین محمدی و خراب کن، نه به این قصد که بسازی، بلکه به این نیت که نشان دهی اسلام سلف صالح – یعنی محمد بن عبدالله – جز بدویت و صحرا نشینی نیست و پیرایهها همه عجمی و مجوسی است. اسلاف فکری داعش، که امروزه خواب از چشم مردم عراق و سوریه ربودهاند، در اول قرن سابق میلادی، تحت لوای تأسیس سلطنت آل سعود و به بهانۀ گسترش حرم و آوردن مدرنیزاسیون و چه و چه، تا توانستند آثار صدر اسلام را خراب کردند. نه تنها بقاع شیعی، که مراکز و محلههای قریشی نیز از دست رفت. آنها را با گذشته چه کار؟ تاریخ میخواستند چه کنند؟ دنیا با آل سعود و محمد بن عبدالوهاب و پول نفت شروع میشود. باقی همه زیادی است. تا اینجایش، داعشیون پا جای پای اسلاف فکری و سیاسیشان گذاشتهاند: مزار یونس پیامبر (که قدمتی به اندازۀ ۱۸۰۰ سال داشت)، کلیساهای عراق، مساجد شیعۀ واقع در شهرهای سنی نشین و میراث باستانی بین النهرین همه در مدت بسیار کوتاهی – شاید فقط دو ماه – تخریب شد. از این لحاظ، داعشیون کار خارق عادتی نکردهاند. قومی که جز تخریب و کشتار نمیشناسد، تاریخ به چه کارش میآید. تاریخ مال مردگان است. برای ابوبکر البغدادی و یارانش نیز تاریخ با فتح شهرهای عراق و سوریه و تأسیس خلافت اسلامی آغاز شد.
اما چیزی که دنیا را ترساند؛ یا دستکم دنیای متمدن واقع در غرب منطقۀ خاورمیانه را ترساند، سبعیت داعش در کشتار بود. امکان نداشت اخبار را تعقیب کنی و روزی خبری، عکسی و فیلمی راجع به قتل و کشتار مردم بیگناه عراق نبینی. همان قدر که یاران البغدادی از تخریب لذت میبردند، از قتل و آدم کشی نیز محظوظ میشدند. اما به عقیدۀ من این یکی نیز چیز عجیبی نیست و در خاورمیانه مسبوق به سابقه است. مگر بشار اسد با بهار عربیِ سوریه چه کرد؟ عکسهایی که اخیراً توسط عکاس رسمی رژیم بعثی سوریه، با نام مستعار سزار که به سفارت آمریکا در دمشق پناهنده شده و در سنا علیه بشار اسد شهادت داد، بر روی معدودی وب سایتها قرار گرفت. این تصاویر از فرط خشونت، تنها یادآور اردوگاههای کار اجباری و هولوکاست یهودی در زمان هیتلر بود. بهار عربی مصر چه شد؟ احکام دادگاههای نظامی مصر و به احتمال قریب به یقین شکنجۀ یاران اخوان المسلمین در زندانهای این کشور، چه بسا دست کمی از زندانهای سوریه نداشته باشد. نمیدانیم، شاید فردا روزی چنین عکسهایی به همین میزان تکان دهنده از مصر نیز به بیرون مخابره شود. همچنین به همین میزان نمیدانیم که در زندانهای بقیۀ کشورهای خاورمیانه چه خبر است. اما همان اندازه هم که میدانیم کافی است نتیجه بگیریم داعش پدیدۀ غریب و دور از ذهنی در خاورمیانه نیست.
بنابراین، با چنین سوابق مثبت و درخشانی در همۀ زمینهها و جوانب، این انتظار که کشورهای عربی بخواهند واکنشی نشان دهند، چیزی را محکوم کنند، حرکتی برای مقابله با آن بکنند، انتظار نابجایی است. در بدبینانهترین حالت، چه بسا ته دلشان هم از سر بر آوردن تهدیدی در نزدیکی مرزهای ایران خوشحال باشد. مسأله کشورهای عربی خاورمیانه، تنها عدم ارادۀ سیاسی برای مقابله با داعش نیست، داستان از آن هم دردآورتر است: اصلاً داعش خطری تعریف نمیشود که برای رویارویی با آن نیاز به اقدامی باشد. زرادخانۀ نظامی عریض و طویل کشورهای ثروتمند خلیج فارس نیز در فقدان فکر و اندیشهای که خطر را تعریف کند، آن را بشناسد و آنگاه خواستی برای از میان بردن آن داشته باشد، تنها از فرط بیهودگی یادآور جواهرات سلطنتی موجود در موزهها است که عطش خریدارانش را فرو مینشاند. نیروهای امنیتی و استخبارات هم – چنانکه از نامش پیداست – فقط برای جاسوسی شهروندان و کنترل آنها، سرکوب جامعۀ مدنی و معترضین بیسلاح است. نمونهاش را هم فراوان دیدهایم: از عراق بعثی گرفته تا سوریه که ذکرش رفت، تا عربستان و بحرین و قطر.
اوضاع در خاورمیانۀ غیر عربی (منظورم به ویژه ایران است) نیز چندان تفاوتی با خاورمیانۀ عربی ندارد. نمیتوان با نشانه رفتن انگشت اتهام به سوی اسلام سنی، اسلام شیعه را از بسیاری کاستیها و خطاها غسل تعمید داد. همچنین نمیتوان و نباید چشم بر نظام سیاسی جمهوری اسلامی بست که به سهم خودش، نقش مهمی در رادیکال کردن فضای خاورمیانه داشته است. در طول این چند ماهی که از عمر خلافت اسلامیِ داعش میگذرد، تنها جسته و گریخته دیدیم و شنیدیم که یکی از مسوولان نظام ولایی اشارۀ کوتاه و پراکندهای به این خطر مرگبار داشته باشد. وزیر دفاع یکی از آنها بود که چند هفته پیش فرمودند که این گروه، گروهکی بیش نیست و ارتش عراق از پسش بر میآید. خلاص. اولاً همین واژۀ گروهک خود نشان دهندۀ ناآگاهی و غفلت از عمق فاجعه است. پیروزیهای سریع و فرو ریختن شهرهای عراق نشان داد که داعش هر چه هست گروهک نیست. خود این تخفیف دادن دشمنِ تا بغل گوش آمده، حاکی از این است که بالاترین مقامات نظام نیز شناخت درستی از اوضاع همسایۀ غربیشان ندارند. آن هم همسایهای که به دلیل قرابت عقیدتی و سابقۀ روابط، همیشه برای ایران اهمیت داشته است. ثانیاً عراق ارتشی ندارد که بخواهد از پس داعش بر آید. موجودیت سیاسی این کشور به مثابه یک دولت – ملت تحت خطر است و هر لحظه در شرف تجزیه و تقسیم به ایالات و ولایات شیعه و سنی و کرد است؛ آن وقت چطور میتوان انتظار داشت که ارتش عراق از پس داعش بر آید. ثالثاً به نظر میرسد که تنها شهرهای شیعه نشین کربلا و نجف برای ایران اهمیت دارد و لا غیر. در حقیقت، در چشم دولتمردان جمهوری اسلامی، عراق نیز مثل داعش به تصویری غیر واقعی و نگریسته شده از پس پردۀ جهل ایدئولوژی کاهش مییابد که بخشهای سنی نشین، کرد نشین، ترکمنها و یزیدیها کوچکترین جایگاهی در سیاست منطقهایاش ندارند. این اتفاقاً همان منطق داعش است. اگر تکفیری نیستی باید کشته شوی، و اگر شیعه نیستی بودن و نبودنت اهمیتی ندارد.
علاوه بر ناآگاهی و بیاطلاعی از اوضاع پیرامون، تقریباً تمامی کشورهای خاورمیانه – احتمالاً به استثنای ترکیه – از مشکل دیگری نیز رنج میبرند: فقدان نهادهای نظارتی و اطلاعاتیِ وابسته به جامعۀ مدنی که کارش رصد تحولات داخلی و منطقهای باشد و آن را به حاکمیت انتقال دهد. همان حضور نصفه و نیمۀ نهادهای اطلاعاتی، تحقیقاتی و آموزشی در ایران – که سرنمونشان همان تینک تنکهای غربی است – در نتیجۀ سیاستهای عامدانۀ دولت احمدینژاد و وزیر علومش کامران دانشجو به بستر مرگ افتاد. اگر تا پیش از آن، اینجا و آنجا روزنامه نگاری، استادی، دانشجویی، نویسندهای، و محققی خطر میکرد و چیزکی مینوشت و میگفت، در «بن بست کج و پیچ سرما» ی بعد از سرکوب جنبش سبز سال ۸۸، دیگر حتی به اندیشیدن خطر هم نکرد. آنها که عقلشان و علمشان به جایی قد میداد، یا در حبساند، یا در حصراند، و یا خانه نشین. مسلم است که در این برهوت و همچنین در این درگیر کردن ماهرانۀ جامعۀ ایرانی در غم نان و معیشت فردا، اندیشیدن و نوشتن و آگاهانیدنِ جهّال بر مسند قدرت نشسته، امری لوکس و از سر شکم سیری است.
افزون بر این، توازن و تعادل نیروهای سیاسی در کشور نیز در نتیجۀ حوادث سال ۸۸ به نفع جریان زنجیر پاره کردهای که ایران را به لبۀ پرتگاه برد، از بین رفت. چه بسا اگر این توازن که اتفاقاً یکی از مشخصههای جمهوری اسلامی از آغاز بوده است، از بین نرفته بود، سلفیون شیعهای که منابر را محل ترکتازی خود کردند، میدان نمیدیدند، بر آتش اختلافات فرقهای نمیدمیدند و در نتیجه بسیاری از حوادث ناگوار خاورمیانه – و مهمتر از همه حمام خون سوریه – اتفاق نمیافتاد. باید در اینجا به سرداران گونه گون سپاه اشاره کنم که حتی یکی از بیشمار، نه توان شناخت و رصد کردن اوضاع را دارند، و نه ارادهای برای مبارزه با آن. اوضاعشان یادآور وضع و حال خانم هابیشام در «آرزوهای بزرگ» چارلز دیکنز است که تا آخر عمرش از حال و هوای حسرت جشن عروسی ناکامش بیرون نیامد. جناب سرداران هم از حال و هوای عملیات جنگ بیرون نیامدهاند و دور و برشان را نمیبییند، و تنها هنرشان زهر چشم گرفتن و نسق کشیدن از جامعۀ مدنی بیدفاعی است که اتفاقاً کنترل کردنش زور بازوی چندانی نمیخواهد؛ از بیکفنی زنده است. نزد آقایان، چه آنها که مروج سلفیگری شیعه بر روی منابرند و چه آنها که در حال و هوای فتح خرمشهر و شکست حصر آبادان سیر میکنند، ساپورت زنان و وازکتومی مردان قطعاً از خطر تروریسم اسلامی مهمتر است. از آن مهمتر، شهامت داشته باشیم و از خودمان بپرسیم که اگر توان، آمادگی و عرضۀ مقابله با خطر داعش را نداریم، پس شعار کر کنندۀ مرگ بر آمریکا دیگر برای چیست؟ اگر بنا هست که آقا بالاسری از آن گوشۀ دنیا چپ و راستمان را امن و امان کند، چنانکه در افغانستان و عراق زمان صدام حسین کرد، پس بهتر است زبان در کام بکشیم و شعار مرده باد و زنده باد ندهیم. البته این هم از ثمرات نامیمون باد نخوتی است که اسلام و نفت در دماغمان انداخته است.
حقیقت این است که در این باغ سنگی، دولتمردان خاورمیانه از عرب و غیر عرب، دچار تنبلی، اگر نگویم پخمگی شدهاند. پول بادآوردۀ نفت به عوض اینکه توسعه و پیشرفت بیاورد، تنها حباب توهم و فساد اقتصادی و اداری و چه بسا اخلاقی تولید کرده، و ماهی از سر گندیده است. چیزی که کشورهای اسلامی را به مابقی دنیای مسکون وصل کرده نفت است. اگر آشغالی به اسم نفت نباشد که بفروشیم و بخوریم و بریزیم و بپاشیم، چه داریم که به دنیا بدهیم؟ صنعتی، هنری، فکری و اندیشهای؟ بیعملی و انفعال رسوای کشورهای خاورمیانه فقط محدود به مقابله با جریانهای تکفیری داخلی نیست. در جنگ چند هفتهای اخیری که اسرائیل علیه غزه آغاز کرده، هیچ یک، هیچ کاری نکردند که به پشیزی بیارزد. واقعیت این است که با کمال تأسف اسرائیل، آگاهانه و از موضع قدرت، جوامع خاورمیانه را مرتباً تحقیر کرده و میکند؛ چون قدرت حریف را سنجیده و اندازۀ آن را به خوبی برآورد کرده است. میداند که چیزی در چنتهاش نیست. همچنین خوب میداند که بیشتر از این مفلس و مفلوک است که به کشته شدن فلسطینیان واکنشی نشان دهد.
علاوه بر نفت، باید از ظرفیت و تحمل و مدارای اندک اسلام برای پذیرش مفاهیم و ایدههای جدیدی چون حقوق بشر، دمکراسی، جمهوری خواهی و از این قبیل یاد کنیم. اسلام دین مدارا نیست. از آن بدتر، درون مایههای قویِ ضد حقوق بشری دارد که همچون دالی مدلولهای مختلف به خود میگیرند و در صورت مناسب بودن شرایط فعال میشوند. البته میتوان بر اساس تجربۀ تاریخی چنین استدلال کرد که هیچ یک از ادیان و به ویژه ادیان ابراهیمی ظرفیتِ حقوق بشری ندارند. اما دستکم از بعد از جنگ دوم جهانی به بعد، کشورهای غیر اسلامی، با تأمل در بحران، راههای برون رفت را پیدا کردند. هم اکنون حقوق بشر و اجزایش، مثل حقوق زنان، حقوق کودکان، و حقوق اقلیتها در زمره ارزشهای جدایی ناپذیر زندگی مدرن است. حال آنکه جهان اسلام هنوز با این مفاهیم بیگانه است. چه بسا همان طور که نازیسم و فاشیسم بخش جدایی ناپذیری از مدرنیتۀ پر باد و نخوت اروپایی بودند و البته آن را از خواب غفلت بیدار کردند، تروریسم اسلامی و سلفیگری شیعه و سنی نیز لازمۀ اسلام باشند. باید باشند تا به خود بیاییم و بفهمیم که دنیا و مافیها تنها در احکام پیش پا افتادۀ طهارت و نجاست از یکسو و شلاق و تنبیه و سنگسار از سوی دیگر خلاصه نمیشود. اینها نه تنها همۀ آن نیست، بلکه بیاهمیتترین بخش آن است. همچنین بدانیم که جان هر آدمی، فارغ از دین ونژاد و جنسیت، به اندازۀ خون بر زمین ریخته شدۀ شهدای شیعه ارزش و حرمت دارد. اگر بعد از هزار و اندی سال برای آنها میگرییم، و بر سر و سینه میزنیم و سیاه میپوشیم، باید برای از دست رفتن هر آدمی که به ظلم و شقاوت کشته میشود نیز بگرییم.
لیلا چمن خواه
دیدگاه های مطرح شده لزوما دیگاه مجذوبان نور نیست