به گزارش خبرگزاری مهر، اخیرا کتاب «ابن عربی، میراثدار پیامبران» تألیف ویلیام چیتیک، محقق و عرفان پژوه مشهور آمریکایی با ترجمه اسماعیل علیخانی و محمد سوری و یراستاری حجت الاسلام دکتر قاسم کاکایی از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.
دکتر کاکایی مقدمه مفصلی بر این کتاب نوشته است که اکنون از نظر شما میگذرد.
در چند دههٔ اخیر در ایران گرایش فراوانی از سوی عامهٔ مردم، به خصوص نسل جوان، به سمت عرفان و عارفان دیده میشود. سخن ما فعلاً در باب چراییِ این امر نیست. همین قدر میتوان گفت که این گرایش را به اشکال مختلف امروز در سراسر جهان مییابیم. این گرایش در برخی موارد عکس العملی است در برابر سیطرهٔ مادیت، خلأ معنویت و از دست رفتن معنای زندگی در غرب. اما در ایرانِ ما همواره عرفان رکنِ رکین فرهنگ اسلامی بوده است. اگر عرفان و شخصیتهای عرفانی را از تاریخ این سرزمین جدا کنیم کالبدی بیروح خواهیم یافت. ما در اینجا بر سر آن نیستیم که نسبت بین اسلام و عرفان را واکاوی کنیم. فقط از این واقعیت انکارناپذیر سخن میگوییم که بخش اعظم مفاخر ملی و اسلامی ما را عرفا تشکیل میدهند و بیشترین خدمت را در ارائهٔ معنویت اسلامی همین جماعت کردهاند. لیکن این را نیز نمیتوان منکر شد که برخی از تحولات اجتماعی و سیاسی در صد سال اخیر باعث شد تا نسل جوان و روشنفکر مدتی از این جریان فکری فاصله بگیرد اما در سی سال اخیر گویی بازگشتی به اصل خویش در این زمینه صورت گرفته است.
در تاریخ دیرپای عرفان اسلامی اگر بخواهیم دو شخصیت را که بیشترین توجه را به خود برانگیختهاند نام ببریم، بیشک یکی از آنها ابن عربی و دیگری مولانا است. این در صدر قرار دادن ابنعربی و مولانا ممکن است موهِم مقایسهای شود که در بین عموم مردم متداول است. عامهٔ مردم و به خصوص جوانان وقتی به بحث عرفان میرسند مایلند که دست به مقایسه بزنند و پای این سؤالات را به میدان بحث بازکنند که: مقام عرفانی کدام یک از عرفا بالاتر است؟ کدام یک به درگاه خدا مقربتر است؟ تجارب عرفانی کدام یک عمیقتر است؟
در جواب باید گفت که ما نه مستقیماً به تجارب عرفانی عرفا دسترسی داریم و نه میزانی دقیق و واضح برای مقایسهٔ آنها با یکدیگر و تعیین درجهٔ قربشان در اختیار داریم و بالاتر اینکه پاسخ اینگونه سؤالات هیچ چیز چندان مفیدی عائد ما نمیکند و گرهی از مشکلات فکری یا معنوی ما نمیگشاید. بلکه ما را از مسایل کلی دور میکند و در وادی جزییاتی میاندازد که سنخیتی با عرفان ندارد. مراد ما نیز از نام بردن ابنعربی و مولانا نه آن است که این دو، بزرگترین اولیای خدا در طول تاریخ عرفان اسلامی هستند چرا که خداوند خود در حدیث قدسی فرمود که «اولیای مرا کسی جز من نمیشناسد». آنچه مراد ماست این است که این دو شخصیت، تأثیرگذارترین و بحث برانگیزترین شخصیتهای عرفانیای هستند که ما میشناسیم.
به لحاظ تأثیرگذاری، میبینیم که پس از ابنعربی و مولانا هیچ کتاب عرفانی به اندازهٔ فصوص الحکم و نیز مثنوی معنوی طرف توجه اهل عرفان قرار نگرفته است به نحوی که بر هر کدام از این دو کتاب، دهها شرح، تفسیر و تعلیقه نگاشته شده است و نیز هیچ عارفی را پس از ابنعربی و مولانا سراع نداریم که از کنار این دو، بیاعتنا گذشته باشد. یعنی جایگاه این دو در عرفان اسلامی بسان جایگاه ابن سینا و ملاصدرا در فلسفهی اسلامی و یا جایگاه غزالی و خواجه نصیر در عالم کلام است. امروزه در سطح بینالمللی نیز بیشترین توجه در عرفان اسلامی بر روی همین دو شخصیت متمرکز است و بیشترین تحقیقات به همین دو نفر اختصاص دارد.
همچنین هیچ عارفی را سراغ نداریم که چونان ابنعربی و مولانا برای مدتی طولانی، از گذشته تا حال، بحث برانگیز بوده و مورد مجادله قرار گرفته باشد. همواره در میان مؤمنان کسانی بوده و هستند که سخت عرفان اسلامی را مورد حمله قرار میدهند. اگر از آنها بپرسیم که عرفان اسلامی چیست، اکثر قریب به اتفاق آنها پاسخ خواهند داد که عرفان اسلامی همان است که ابنعربی می گوید و یا مولوی از آن دم میزند. یعنی این دو شخصیت به عنوان نماد عرفان اسلامی در آمدهاند. هر کس، چه در سطح عوام و چه در میان خواص، بخواهد از عرفان اسلامی انتقادی کند این را کافی میبیند که یک یا چند جمله و یا بیت از ابنعربی و مولانا نقل کند و به زعم خویش تضاد آن جمله و یا آن بیت را با اصول اسلامی نشان دهد و بدینسان کل عرفان اسلامی را مورد مناقشه قرار دهد. کافی است که کتابها و نشریاتی که اخیراً از جانب مخالفان اسلامی منتشر میشود تورق کنید تا صحت آنچه گفتیم واضح شود. پس میتوان گفت که ابنعربی و مولانا به اعتراف موافق و مخالف رکن رکین عرفان اسلامی محسوب میشوند.
البته در این دو امر- یعنی در تأثیرگذاری و بحثبرانگیزی – بین این دو عارف، به خصوص در ایران، تفاوتهای زیادی نیز وجود دارد که برخی از آنها را میتوان به شرح زیر توضیح داد:
۱-مولانا این توفیق را داشته است که عمیقترین معارف عرفانی را به زبان شیرین فارسی و در قالب شعر، تمثیل و داستان بیان کند. وی یکی از خدایان ادبیات فارسی است که نه تنها اهل علم به او توجه ویژه دارند بلکه عموم مردم ما همواره به نحوی به او عشق ورزیدهاند. مثنوی او به تعبیر جامی قرآنی به لفظ پهلوی است: مثنوی معنوی مولوی هست قرآنی به لفظ پهلوی
نه تنها «مثنوی دانی» یک منزلت در نزد عرفا بوده که «مثنوی خوانی» نیز یک هنر و یک سبک موسیقی در بین عامهٔ مردم بوده است. اندرزهای اخلاقی و عرفانی این قرآن فارسی همواره آویزهٔ گوش خواص و عوام بوده است. برای همه اتفاق افتاده است که به عنوان مثال در خارج از شهر در جادهای در دل بیابان در حال رانندگی بودهاید ناگهان پشت یک کامیون نوشتهای را دیدهاید: «از محبت خارها گل میشود» و یا این نوشته که «از علی آموز اخلاص عمل» که هر دو مصراع از مثنوی است. و یا به رادیو گوش میدادید این آوای ملکوتی به گوشتان رسید که «کجاییدای شهیدان خدایی؟» که از دیوان شمس است. بسیاری از مردم حالات معنویِ لحظاتِ افطارِ ماه رمضان برایشان با این ابیات از مولوی گره خورده است که
این دهان بستی دهانی باز شد/ تا خورندهٔ لقمههای راز شد
اما این شناخت و این مقبولیت عام در میان مردم ما، به هیچ وجه دربارهٔ ابنعربی قابل تصور نیست چرا که او حتی نامش هم با «عربیت» پیوند خورده است تا چه رسد به زبانش. به همین سبب همواره مقبولیت و مشهوریت او در سطح عموم، حتی از ابنسینا و فارابی هم کمتر بوده است تا چه رسد به مولانا و حافظ. تا پیش از دهههای اخیر در میان عموم مردم، کمتر کسی به غیر از اهل علم پیدا میشد که حتی نام ابنعربی را شنیده باشد.
۲- صرف نظر از فارسی نبودن آثار ابنعربی، زبان او نیز زبانی بسیار دشوار و دیریاب است به نحوی که حتی یک عرب زبان هم بدون تسلط بر مجموعهای از علوم قرآن، تفسیر، حدیث، فقه، تاریخ، کلام، فلسفه و عرفان قادر بر فهم آثار ابن عربی نیست. آثار او مملو از اصطلاحات نامأنوس و مشکل است. این امر حتی به آثار پیروان و شارحان ابن عربی نیز سرایت کرده است. حکایتی که از گفتو گوی مولانا و صدرالدین قونوی- بزرگترین شاگرد و شارح ابنعربی- نقل شده است مبین همن مطلب است. معروف است که روزی مولانا و صدرالدین قونوی در قونیه کنار هم نشسته بودند. یکی از شاگردان مولانا آمد و سؤالی در باب یکی از مسایل غامض کلامی از وی پرسید، مولانا جواب ساده و قانع کنندهای به وی داد به نحوی که آن فرد از جواب مولانا بسیار خرسند و مسرور شد و رفت. قونوی از مولانا پرسید: «شما چگونه میتوانید این مسایل مشکل را این چنین ساده بیان کنید!؟». و مولانا پاسخ داد: «شما چگونه میتوانید مسایل به این سادگی را این چنین سخت و مشکل نمایید!؟»
۳- نکات دقیق علمی و اصطلاحاتی که در عرفان ابنعربی مطرح است در آثار هیچیک از عرفای سابق بر او سابقه نداشته است. با آنکه ابنعربی سخت به فلاسفه میتازد ولی زبانش در بسیاری از موارد به زبان فلاسفه شباهت پیدا میکند. از این جهت برخی معتقدند که وی اولین کسی است که به طور مفصل به عرفان نظری پرداخته است و وی را بدین لحاظ «پدر عرفان نظری» خواندهاند. وی در بین خودِ عرفا به «شیخ اکبر» معروف است. نوع زبان و اصطلاحاتی که وی وارد مباحث عرفانی کرده است (از قبیل اعیان ثابته، فیض اقدس، فیض مقدس، …) در بین عرفای بعدی – به خصوص در حوزهٔ عرفان نظری- کاملاً مقبول افتاده است. حتی فیلسوف بزرگی چون ملاصدرا در حکمت متعالیهٔ خویش بسیار وامدار ابنعربی و مکتب اوست. از قدیم الایام نیز در حوزههای علمیهٔ ما هرگاه خواستهاند عرفان نظری تدریس کنند، کتاب فصوص الحکم ابنعربی را به عنوان بهترین متن برگزیده و تدریس کردهاند. از این لحاظ، آثار مولانا که زبانشان زبان شعر است با کتابهای ابنعربی تفاوت بسیار دارد.
۴- در آثار مولانا کمتر میبینیم که وی از احوال باطنی، مکاشفات، مشاهدات و تجارب عرفانی خویش گزارشی داده باشد چه رسد به آنکه مقام عرفانی خودش را به رخ خوانندهٔ آثارش بکشد. اما در مورد ابنعربی با وضع دیگری رو به رو هستیم. وی هر چند شطحیاتی چون حلاج و یا بایزید بسطامی ندارد، بلکه شطح گویی را یک نوع نقصان برای شخص عارف میشمارد، ولی گزارشهای شگرفی از مکاشفات و تجارب عرفانی خویش میدهد. از معراج خودش سخن میگوید. از اینکه خداوند مستقیماً با او سخن گفته است بحث به میان میآورد. برای امثال خود نوعی نبوت قائل است که حتی امثال غزالی نیز از ادراک آن عاجزند. او از یک سو، معتقد است که رسالتِ تشریع و نبوتِ تکلیف با رسول الله (ص) انقطاع و خاتمه یافته است لیکن از سوی دیگر بر طبق آیهٔ شریفهٔ «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً» (انفال/۲۹)، بر این باور است که «تنزیل تمام نمیشود و در دنیا و آخرت ادامه پیدا میکند». انسانها میتوانند در اثر تقوی به این نوع از نبوت نائل آیند – وی معتقد است که اولیا و انبیای انبائی- که آنها را انبیاء الاولیاء مینامد – «فقط خبر دریافت میکنند ولی پیامبران که رسولاند هم خبر دریافت میکنند و هم حکم و شرع».
وی در این باره مینویسد: کلام اهل طریق الاهی از ذوق است ولی هیچ کس ذوق و فهم اینکه نصیب هر رسولی از خدا چیست را ندارد. زیرا ذوقهای رسولان مخصوص رسولان و ذوقهای انبیا مخصوص انبیا و ذوقهای اولیا مخصوص اولیا است… نهایات اولیا بدایات انبیا است… از اصول ما این است که جز از روی ذوق سخن نمیگوییم لیکن رسول و نبی شریعت نیستیم.
ابنعربی بالصراحه از ملاقاتهایش با انبیای مختلف الاهی سخن میگوید. خود را میراثدار انبیا میداند و در جایی خود را «خاتم ولایت محمدی» میخواند و آثارش را همه، ناشی از همین مقام میداند و معتقد است که همهٔ آنها از طرف خداوند و پیامبر (ص) به او افاضه شده است: نوشتههایم را هرگز مانند سایر نویسندگان و بر اساس هدف از پیش تعیین شدهای ننوشتم، بلکه بر عکس، انوار تجلی الاهی بر من ریزش کرد و مرا تا مرز استغراق پیش برد و تقریباً مرا سوزاند… صرفاً میتوانستم آنچه را آنها به من الهام میکردند بر روی کاغذ بیاورم. اگر در آثارم هر نوع صورتبندی ظاهر باشد غیر اختیاری است. بسیاری از آثاری را که تألیف کردم به امر خدا نوشتم که در خواب یا از طریق مکاشفهٔ عرفانی بر من القا شده است.
در جای دیگری از فتوحات باز هم بر تفاوت شیوهٔ تألیف خویش بر سایر نویسندگان چنین اشاره میکند: تألیفات ما اعم از این کتاب و سایر کتابهایمان، از شیوهٔ تألیفات متعارف تبعیت نمیکند و خود ما نیز مانند نوع مؤلفان نیستیم. زیرا هر مؤلفی تحت اختیار خودش است… هر چه را بخواهد القا میکند و هر چه را بخواهد بیان نمیدارد. ما در تألیفاتمان چنین نیستیم… [ابتدا] قلبم بر باب حضرت الاهی معتکف و مراقب گشایش آن در است. [در این حالت] قلبم فقیر و خالی از علم است… هنگامی که از ورای آن پرده امری بر قلبم ظهور میکند به امتثال آن مبادرت ورزیده، مطابق حدی که مقرر شده به تألیف آن میپردازم.
دو تألف مهم و اصلی ابن عربی یکی کتاب فصوص الحکم است و دیگری الفتوحات المکیه و ابن عربی مدعی است که هر دو کتاب را عیناً از عالم بالا دریافت کرده و به تألیف آنها پرداخته است. در مورد کتاب فصوص الحکم و سبب تألیف آن چنین میگوید: در دههٔ آخر محرم سال ۶۲۷ در شهر دمشق، رسول الله (ص) را در رؤیای صادقهای دیدم که در دستش کتابی بود و به من فرمود: «این کتاب فصوص الحکم است. آن را بگیر و به سوی مردم برو تا آنکه بدان منتفع شوند». عرض کردم: «شنیدم و اطاعت از آنِ خدا و رسول و اولوالامر ماست آن چنان که امر شدهایم». پس آرامش خاطر را فراهم آورده، نتیم را خالص و قصد و همتم را منحصر به ظاهر ساختن این کتاب کردم، چنان که رسول الله (ص) مقرر فرموده بود، بیهیچ زیادی و کمی.
در مورد فتوحات نیز وضع به همین منوال است. وی ضمن بیان مراد از حکمت در آیهٔ شریفهٔ «و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً» (البقره/۲۶۹) چنین میگوید: علم الاهی علمی است که خداوند با الهام و با انزال روح الامین بر قلب القا میکند و این کتاب [فتوحات] از این دست است. به خدا قسم که حرفی از این کتاب را ننوشتم مگر با املای خداوند و القای ربانی با دمیدن روحانی … با اینکه ما رسول مشرع و نبی مکلف نیستیم. رسالت تشریع و نبوت تکلیف با رسول خدا محمد (ص) انقطاع و خاتمه یافته است… این صرفاً علم و حکمت و فهمی است از رسول خداوند در باب آنچه بر زبان رسل و انبیا (ع) نازل کرده یا در لوح موجود با حروف عالَم و کلمات حق نگاشته است… این را به این خاطر گفتم که کسی توهم نکند که من یا امثال من ادعای نبوت داریم نه، به خدا قسم این چیزی غیر از میراث محمد (ص) و سلوک بر درجات او نیست. این میراث نبوت برای مردم به طور عام و برای من و امثال من بهطور خاص وجود دارد.
بدین ترتیب ابنعربی خود را میراثدار محمد (ص) بلکه میراثدار همهٔ انبیا میداند چرا که همانطور که محمد (ص) خاتم انبیا است و همهٔ علوم اولین و آخرین را واجد است خاتم ولایت محمدی نیز همین معرفت را از محمد (ص) دریافت میکند و میراثدار همهٔ انبیا می گردد. بدین ترتیب درهای آسمان معرفت به روی او گشوده میشود و این علوم را به او افاضه میکنند که کتاب «الفتوحات المکیه» حاصل همین افاضه است.
همین ادعاهای بزرگ و شگفت است که باعث خشم بیشتر مخالفان ابنعربی شده است. برخی او را به عنوان «عارفی خودستا» مورد نکوهش قرار دادهاند. کسانی که از بیخ و بن با عرفان اسلامی مخالفند، ابنعربی را نماد عرفان اسلامی قلمداد میکنند و او را با این ادعاها، هدف و نشانهٔ خوبی میدانند برای تیرهای دشنام و تکفیر علیه عرفان اسلامی.
۵- کتاب فتوحات ابنعربی که نام کامل آن «الفتوحات المکیه فی معرفة الاسرار المالکیة و الملکیه» به لحاظ حجم بزرگترین کتاب ابنعربی است. چاپ جدید و انتقادی آنکه عثمان یحیی شروع کرده است به ۱۵۰۰۰ صفحه (سی جلد پانصد صفحهای) بالغ خواهد گشت. این کتاب دریایی گسترده و پهناور از علوم عرفانی و بلکه علوم اسلامی است. یک دوره دایره المعارف در علوم اسلامی است. هر کس با هر دیدگاه و طرز فکری هر چه را بخواهد میتواند در آن بیابد و ابنعربی را موافق نظر خویش قلمداد کند و یا خود را یار غار ابنعربی بپندارد. از این نظر، تشتتِ آرا در باب مشرب فکری ابنعربی بسیار بیشتر از اختلاف نظر در باب مولانا است که خود در نینامهاش فرمود: هر کسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من.
جمعی ابن عربی را نه تنها «احیاگر عرفان» که زنده کنندهٔ دین میدانند و لقب «محیی الدین» را به حق، برازندهٔ او مییابند. در مقابل، عدهای دیگر او را یک شیاد و بدعت گذاری بزرگ میدانند و وی را «ممیت الدین» میخوانند. جمعی او را فرزند راستین اسلام و متعبدترین فرد به شریعت پیامبر اسلام (ص) به حساب می آورند، گروهی نیز وی را یک پلورالیست دینی مییابند که به وحدت متعالیهٔ ادیان معتقد است و در آثار او به دنبال پیدا کردن «حکمت خالده» هستند. برخی او را شیعهای معتقد لیکن اهل تقیه قلمداد میکنند و برخی دیگر او را نه تنها سنّی بلکه یک «سنّی متعصب» مییابند و با همین عنوان علیه او کتاب مینویسند. عدهای او را ولی خدا و «شیخ اکبرِ» عرفان اسلامی قلمداد میکنند و برخی او را فیلسوفی میدانند که افکار فلسفیِ نوافلاطونیِ خود را وارد عرفان کرده است و به عرفان اصیل اسلامی که قبل از او جریان داشته است صدمهزده و آن را از مسیر اصلی خود منحرف کرده است.
بالاتر آنکه اخیراً در مجلهای میخواندم که عدهای از مؤمنان که رسالت خویش را «کشف توطئه»، «یافتن جاسوس» و «چسباندن برچسب» در همهٔ صحنههای فکری و فرهنگی میدانند، پس از آنکه به زعم خویش، ماهیت بسیاری از اندیشمندان معاصر را کشف و افشا کردهاند به سراغ گذشتگان رفته و اخیراً کشف نمودهاند که ابنعربی مهرهٔ نفوذیِ صلیبیانِ مسیحیِ قرون وسطی بوده است که طی جنگهای صلیبی به او مأموریت داده بودند تا از پشت به اسلام و مسلمانان خنجر بزند و افکار التقاطی را وارد جهان اسلام کند!!
به هر حال میبینیم که شناخت ابنعربی و اختلاف دیدگاهها در مورد وی حتی از مولانا نیز بیشتر است. ولی واضح است که با آن حجم بزرگ آثار ابنعربی، پاسخ به اینکه ابنعربی کیست و چه جایگاهی در اندیشهٔ اسلامی دارد با شعار و هو و جنجال میسر نمیشود. بلکه باید آثار او را عمیقاً کاوش کرد و هندسهٔ فکری او را ترسیم نمود و به نقل یک یا دو جمله از وی بسنده نکرد.
آنچه بر نگارندهٔ این سطور مسلم است این است که صرف نظر از برخی از علاقمندان عرفان در جهان تسنن، بسیاری از عرفای شیعی مذهب و فقهای عارف مسلک اثنی عشری همواره ابنعربی را ستودهاند. حتی کسانی که آنها را مظهر عرفان شیعی ناب و عرضه کنندهٔ عرفان اهل بیت میدانیم نیز چنیناند. نگارنده خود از نزدیک ارادت حضرت آیت الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی به ابنعربی را دیده و کلمات بلند آن مرحوم در مورد ابنعربی را شنیده است. ایشان همین مطلب را از استادان خویش، حضرت آیت الحق سیدعلی قاضی طباطبایی و حضرت آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، نقل میکردند. بسیاری دیگر از فقهای بزرگوار اهل معرفت همین دیدگاه را داشتهاند، تو گویی که اینان در کلمات ابنعربی سخنانی کاملاً آشنا را میدیدند و از کلامش عطر یار را استشمام میکردند و حافظ وار، ابنعربی را ندا میدادند که:ای پیــکِ راستان خبـر یار مـا بگــو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو/ ما محــرمان خلوت انسیــم غم مخور با یارِ آشنـــا سخن آشنـــا بگــو/ جان پرور است قصهٔ اصحاب معرفت رمزی برو بپرس، حدیثــی بیا بگـو.
دیگر از مرحوم علامه طباطبایی و شاگردان ایشان سخن نمیگوییم که دیگران بسیار گفتهاند و از مرحوم حضرت امام خمینی (ره) و نامهٔ معروف ایشان به گورباچف که ابنعربی را در رأس متفکران و اندیشمندان جهان اسلام نشانید، بحث نمیکنیم. غرض آنکه «اهل دل» با ابنعربی کاملاً احساس «همدلی» میکنند. ما نیز در همهٔ تحقیقاتمان در باب ابنعربی باید این پند حافظ را آویزهٔ گوش کنیم که چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/ سخنشناس نهیی جان من خطا اینجاست.
غرض از این تطویل، آن است که ابنعربی علی رغم تأثیرگذاری فراوان بر عرفا و صاحبان اندیشهٔ پس از خود، هنوز شخصیت و افکارش در هالهای از ابهام باقی مانده است. در سالهای اخیر، در مملکت ما ابنعربی از حوزههای علمیه عبور کرده و وارد تحقیقات آکادمیک و دانشگاهی شده است. مقالات، کتابها و رسالههای دانشگاهی فراوانی در مورد ابنعربی و اندیشههای او نگاشته شده است ولی هنوز هم ابنعربی برای عموم مردم ما ناشناخته است. در سطح خواصِ حوزه و دانشگاه نیز کارهای فراوانی در زمینهٔ ابن عربی پژوهی باقی مانده است. جنبههای مختلف فکری او هنوز عرضه نشده است. برخی از کتابها و مقالاتی که به او پرداختهاند حداکثر اطلاعاتی پراکنده از اندیشهٔ او به دست میدهند. گویی هیچ نظم و نسقی بر نوشتههای ابنعربی حاکم نیست. فصوص او هنوز در سطح حوزهها باقی مانده است و برخی از بزرگان با هزار مشکل به تدریس آن میپردازند که چنین کاری در برخی موارد به منزلهٔ انتحار است. از این کتاب ترجمههای پراکندهای به فارسی انجام شده و در اختیار عموم قرار گرفته است ولی چنان که میدانیم هنوز جای شرح و تفسیر بسیار در مورد این کتاب وجود دارد. دربارهٔ فتوحات نیز هنوز هیچ کار در خور و ارزندهای انجام نشده است. برخی از رسایل ابنعربی نیز تصحیح و منتشر شدهاند اما بسیاری دیگر از آنها همچنان به صورت نسخ خطی در کتابخانهها ماندهاند.
در دهههای اخیر در سطح بینالمللی نیز توجه ویژهای به ابنعربی صورت پذیرفته است. کسانی مثل عثمان یحیی عمرشان را صرف کتابشناسی ابنعربی و تصحیح انتقادی آثار او کردند هرچند حداکثر موفق به تصحیح نیمی از فتوحات شدند. برخی دیگر چون محمود محمود الغراب سعی کردهاند دیدگاههای ابنعربی را به صورت موضوعی از آثار مختلفش جمعآوری و به صورت رسالههای مستقل، منتشر کنند. برخی دیگر نیز به ترجمهٔ آثار ابن عربی به زبانهای اروپایی پرداختهاند. فصوص او چندین بار به زبانهای مختلف اروپایی ترجمه شده است. چندین ترجمهٔ مختلف از فصوص به زبان انگلیسی منتشر گشته است. سنت گرایان و پیروان حکمت خالده از قبیل تیتوس بورکهارت، مارتین لینگز، فریتیوف شوان و البته سیدحسین نصر، در ابن عربی پژوهی و توجه غرب به ابنعربی، نقش مهمی داشتهاند. نیکلسون «ترجمان الاشواق» ابنعربی را به انگلیسی ترجمه کرد و شرحی بر آن نگاشت که این شرح مورد نقد پروفسور چیتیک قرار گرفت. ترجمهٔ فتوحات ابنعربی به انگلیسی آغاز شده است و تاکنون ترجمههایی از قسمتهای مختلف آن منتشر گشته است.
برخی از نویسندگان چون میگول آسین پالاسیوس به زندگی ابنعربی پرداختهاند و سعی کردهاند تأثیرگذاران بر اندیشهٔ ابنعربی را پیدا نمایند و از این رهگذر مشرب فکری ابنعربی را روشن کنند. در همین زمینه میشل چودکیویچ با نگارش دو کتاب «اقیانوس بیساحل» و «خاتم الاولیاء» خدمت ارزندهای به شناخت ابنعربی در غرب کرد. دختر دانشمند ایشان خانم کلود عدّاس نیز با نگارش دو کتاب «سفر بیبازگشت» و «در جستوجوی کبریت احمر» کار پدر را ادامه داد. اما این کتابها بیشتر به زندگی ابنعربی پرداختهاند.
چندین سال است که «انجمن ابنعربی» به همت جمعی از دوستداران ابنعربی در آکسفورد انگلستان تأسیس شده است که علاوه بر جلسات هفتگی و ماهانه که در سطح داخلی برگزار میکنند، سالانه کنفرانس بزرگی بر پا مینمایند و در هر سال به یکی از موضوعات مربوط به اندیشهٔ ابنعربی میپردازند. از اندیشمندان مختلفی از سراسر جهان برای ارائه مقاله در این کنفرانس دعوت به عمل میآید. مجلهای نیز به صورت دو فصلنامه منتشر میکنند که حاوی مقالات بسیار باارزشی در مورد ابنعربی است. چهرهٔ پرکار این انجمن جناب آقای استفان هیرتنشتاین است که تاکنون آثار متعددی در باب ابنعربی چاپ و منتشر کرده است که مهمترین آنها «رحیم مطلق: حیات معنوی و اندیشهٔ ابنعربی» نام دارد.
یعنی میتوان گفت که در خارج از ایران کارهای بسیار فراوانتری در زمینهٔ شناخت ابنعربی و اندیشههای او صورت پذیرفته است. ولی یک نکته در اینجا قابل یادآوری است و آن اینکه از میان این متفکران (اعم از اروپایی، آمریکایی وعرب زبان)، آنان که به نحوی با ایران و استادان ایرانی- همچون مرحوم استاد سیدجلالالدین آشتیانی، مرحوم علامه طباطبایی و دکتر سیدحسین نصر- ارتباط داشتهاند شناختشان از ابنعربی بسیار عمیقتر است و صرفاً به زندگی نامهٔ ابنعربی نپرداخته بلکه ابعاد مختلف اندیشهٔ او را واضحتر و نمایانتر نشان دادهاند. اینان روشمندی علمی تحقیقات دانشگاهی غربی را با دقت حوزوی و ذوق عرفانیِ استادان ایرانی ترکیب کردهاند.
در این میان میتوان از مرحوم توشیهیکو ایزوتسو، مرحوم هانری کربن، پروفسور ویلیام چیتیک و پروفسور جیمز موریس نام برد که آثارشان در مورد ابنعربی، سرمشق بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است. اما هانری کربن به عنوان «زائر شرق» سعی و تلاشش برای شناساندن عرفان و حکمت مشرق زمین منحصر به ابنعربی نبود و ابنسینا، سهروردی، ملاصدرا و بسیاری دیگر را هم شامل میشد. ایزوتسو نیز همین وضعیت را داشت ضمن آنکه در ابنعربی پژوهی، مانند بسیاری از استادان ایرانی همت خویش را به فصوص الحکم معطوف داشت. پروفسور جیمز موریس نیز کارهای متعددی نسبت به ابنعربی انجام داده است ولی آثار او پراکنده است و صورت یک پروژه را ندارد. بیشتر در قالب مقالات پراکنده گوشههایی از اندیشهٔ ابنعربی را ارائه داده است. در پروژهٔ ترجمهٔ فتوحات نیز با میشل چودکیویچ و ویلیام چیتیک همکاری میکند.
ولی باید اعتراف کرد که در این میان، پروفسور ویلیام چیتیک گوی سبقت را از همهٔ نامبردگان ربوده است. نزدیک به چهل سال است که وی به طور ممحض بر روی ابنعربی و افکار او کار میکند. اگر به متفکران دیگری هم پرداخته است از کسانی بودهاند که به نحوی به مکتب ابنعربی تعلق داشتهاند از قبیل قونوی، عراقی و جامی. تسلطش بر زبان عربی و زبان فارسی، اخلاق علمی، تواضع و همدلی وی با اهل عرفان که در سبک زندگی او کاملاً واضح است، توفیق وی را صد چندان کرده است. ایشان در تحقیقات خویش به فصوص الحکم اکتفا نکرده بلکه در دریای فتوحات مستغرق گشته است. اهل فن میدانند که غوطهور شدن در فتوحات و ترسیم چهرهٔ ابنعربی در چارچوب فتوحات چه کار سترگ و طاقت فرسایی است. اما پروفسور چیتیک همت بلند داشته و این مهم را تحقق بخشیده است. وی دو کتاب ارزشمند و بزرگ در بارهٔ اندیشههای ابن عربی نوشته و منتشر کرده است بکی «طریق صوفیانهٔ معرفت» که به معرفتشناسی ابنعربی میپردازد. و دیگری «تجلی خدا» که به وجودشناسی و جهانشناسی ابنعربی اختصاص دارد و چنان که خود وی در کتاب حاضر وعده داده است، جلد سوم این مجموعه نیز در راه است. ایشان کتابهای دیگری نیز در حجمی کوچکتر راجع به ابنعربی نگاشته و منتشر ساخته است. مقالات ایشان نیز در این زمینه پرشمار است.
از آنچه گفتیم معلوم میشود که ترجمهٔ آثار پروفسور چیتیک به فارسی میتواند تا حدودی قصور یا تقصیر در مورد ابنپژوهی در ایران را جبران کند به شرط آنکه اولاً این امر ما را دلخوش نکند و از تحقیقات اصیل و عمیق در مورد ابنعربی باز ندارد. ثانیاً این کار ترجمه از سرتفنّن و یا به این خاطر نباشد که ابنعربی یا چیتیک بازارشان گرم است. ثالثاً مترجم صلاحیتهای لازم برای ترجمهٔ اثری راجع به ابنعربی را داشته باشد چرا که لازمهٔ چنین ترجمهای علاوه بر سایر صلاحیتهایی که برای یک مترجم لازم است، محتاج تسلط بر آثار، افکار و اصطلاحات پیچیدهٔ ابنعربی نیز هست. خودِ پروفسور چیتیک نیز بر همین امر تأکید دارد و نگرانی خویش را در ترجمههای بیضابطه هم با نگارندهٔ این سطور در میان گذاشته است و هم با برخی از کسانی که جدیداً در صدد ترجمهٔ کتابهای ایشان برآمدهاند.
مدتی قبل دوست عزیز و فرزانه جناب آقای دکتر علیرضا آل بویه از جانب انتشارات محترم علمی و فرهنگی با نگارنده تماس گرفتند و گفتند که کتاب Ibn Arabi، Heir to the Prophets تألیف پروفسور ویلیام چیتیک توسط دو تن از فضلای حوزه و دانشگاه به فارسی ترجمه شده است و به بنده پیشنهاد دادند که در مرحلهٔ اول کار داوری این ترجمه و در مرحله دوم کار ویرایش علمی و نوشتن مقدمهای بر این ترجمه را عهدهدار شوم. با توجه به علقه و علاقهام به ابنعربی و رفاقتی که با پروفسور چیتیک داشتم، به رغم همهٔ اشتغالات دیگر، پیشنهاد یاد شده را پذیرفتم، بهویژه آنکه کار ترجمه را دو تن از فضلایی به عهده داشتندکه هم آشنایی با روش تحقیقات دانشگاهی را واجد بودند و هم دقت نظر اهل حوزه را، لذا میتوانستند انتظاراتی را که از ترجمهٔ چنین کتابهایی وجود دارد- و قبلاً بدان اشارت رفت- برآورده سازند.
این کتاب به رغم اختصارش، یکی از بهترین کتابهایی است که با زبانی ساده و روان و به دور از اصطلاحات مغلق و پیچیده و حواشیِ غیر ضروری، به معرفی اندیشههای ابنعربی میپردازد. پروفسور چیتیک در این کتاب، به جای آنکه به زندگی ابنعربی یا شرح مکاشفات او بپردازد، تلاش کرده است تا کلید فهم اندیشههای ابنعربی را به دست دهد و وی را از طریق اندیشههایش معرفی کند. یعنی اگر مثلاً در کتاب عوالم خیال تبیین دو موضوع عالم خیال و اختلاف ادیان از دیدگاه ابن عربی مطرح بوده است درکتاب حاضر، تبیین شخصیت خود ابنعربی و جایگاه عرفانی او مدنظر است لیکن به روایت اندیشههای خودِ وی. جالب آنکه پروفسور چیتیک در این کتاب کوشیده است که بهطور غیرمستقیم، انتقادهایی را که مخالفان ابنعربی مطرح میکنند، پاسخ دهد، از قبیل اینکه: چرا ابنعربی خودستایی میکند؛ چرا خود را «خاتم ولایت محمدی» و یا «میراثدار انبیا» میداند؟ چرا برخلاف اکثریت مومنان به خلود عذاب برای اهل جهنم فتوی نمیدهد و چرا عذاب را برای آنان عذب و گوارا میداند؟ و …
نکته قابل توجه اینکه نُه فصل این کتاب، نُه مقالهٔ جداگانه بوده است که پروفسور چیتیک آنها را از میان انبوه مقالههای خویش در مورد ابنعربی، برگزیده است. ولی وی نه تنها این گزینش را با هدفی خاص انجام داده بلکه این مقالات را بهطور کامل بازنویسی کرده و نظم و سیاقی جدید بخشیده است تا بتواند نظام هندسی و نظم ارگانیک اندیشههای ابنعربی را ترسیم کند؛ درست برخلاف آنچه برخی میپندارند که اندیشهها و آثار ابنعربی هیچ نظم و نظامی ندارند. در این کتاب انسجام منطقی تامی بین ترتیب فصول نه گانه مشهود است. هر فصلی دقیقاً از جایی مطلب را پی میگیرد که فصل قبل بدانجا ختم شده بود. یعنی ابواب این کتاب به درهای یک کاخ رفیع میماند که هر کدام را باز کنی پس از پیمودن مسافتی به در دیگری میرسی که به رویت گشوده میگردد و صحنهای جدید و منظرهای نو مییابی که باز هم تو را به درِ بعدی رهنمون میشود و همینطور تا آخر کتاب.
فصل ۱ دربارهٔ میراث محمدی سخن میگوید چرا که ابنعربی خود را میراثدار انبیا و در جایی دیگر خود را خاتم ولایت محمدی میخواند. به همین مناسبت معنای ولایت، معنای وارث بودن، معنای خاتم بودن و معنای محمدی بودن مطرح میشود. ادعای ابنعربی این است که محمد (ص) خاتم پیامبران است. بدین معنی که معرفتی که خداوند در همهٔ پیامبران (ع) الاهی به ودیعت نهاده بود یکجا در شریعت حضرت ختمی مرتبت جلوهگر است. پس کسی که قدم جای پای محمد (ص) بگذارد و از شریعت وی تبعیت کامل کند به برکت قرآن، به شناخت خدا در بالاترین درجه میرسد که عبارت است از شناخت خدا از راه شناخت نفس. چنین شخصی به جایی میرسد که نفْسِ وی تبدیل به «ارض واسعهٔ خدا» میگردد و در سرزمین پهناور نفس خویش و در اقیانوس بیساحل آن، وارث همهٔ انبیا میشود و به نبوت همهٔ آنها (چنان که قرآن امر فرموده است) تصدیق میکند و معرفتِ عطا شده به همهٔ آنها را از مشکات نبوت حضرت ختمی مرتبت (ص) کسب مینماید. ابنعربی که عاکف درگاه شریعت حضرت ختمی مرتبت است به ادعای خویش، یکی از این افراد است.
بنابراین مطابق فصل یکم، ابنعربی معرفت را بالاتر از هر چیز دیگر میداند اما این امر سبب نمیشود که جایگاه محبت را فراموش کند. لذا در فصل ۲ با جایگاه ابنعربی در مقام محبت مواجهیم و با نقشی که محبت در تخلق به اسماءالله دارد. از نظر وی، محبت در همهٔ کائنات ساری و جاری است و انسان از طریق محبت میتواند آن صورت الاهی را که در وی به ودیعه نهاده شده است به فعلیت برساند.
فصل ۳ به کالبد شکافی محبت و عشق اختصاص دارد. مهمترین نکته آن است که معشوق همواره باید عدمی باشد. به قول مولانا: بر عدم باشم نه بر موجود مست/ زان که معشوق عدم وافیتر است. در همین رابطه از محبت خدا به خلق سخن به میان میآید و حدیث گنج پنهان مطرح میشود که «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت ان اعرف». در اینجا متعلقِ محبتِ خدا اعیان ثابتهاند که معدومند که «ما شمت رائحة الوجود». همین محبت باعث میشود که در قوسِ نزول، عالَم و آدم تجلی یابند. اما در قوس صعود، این انسان است که با محبت و عشق به سوی خدا بازمیگردد و به سعادت میرسد. این امر جز با عنایت خدا میسر نمیشود و لازمهٔ آن این است که انسان به مقام فقر و نیستی برسد تا همواره محبوب خدا باقی بماند و مصداق «یحبهم و یحبونه» قرار گیرد.
به مناسبت اینکه در فصل سوم، از فقر و نیستی سخن به میان آمد، در فصل ۴ راه رسیدن به این امر از دیدگاه ابن عربی مورد بحث قرار میگیرد که عبارت است از «ذکر». در سه فصل قبلی بحث از «توحید» بود اما اینجا پای «نبوت» به میان میآید. «ذکر» هدف اصلی انبیا است. انبیا آمدهاند تا جایگاه اصلی انسان را به او یادآور شوند و وی را به «اصل خویش» هدایت نمایند. این هدایت عبارت است از دعوت به بندگی و عبودیت: لازمهٔ «عبدالله» بودن رسیدن به مقام «فنا» و «نیستی» است. این فقر و نیستی در نفس انسان حاصل میشود و طبق اینکه فرمودند که: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیه»، انسان در این عبودیت، معرفت همهٔ اسماءالله را در نفس خویش مییابد و به مقام آدم میرسد که خدا فرمود «و علم آدم الاسماء کلها» یعنی بندگی کامل همان جامعیت کامل است. هر چه انسان بندهتر باشد، اسماء بیشتری را در وجود خویش متجلی میسازد تا به تجلی همهٔ اسماء برسد که مقام خلیفة اللّهی است.
در فصل ۵، مراد از خلیفة الله شدن و معنای این آیه که «علم آدم الاسماء کلها» به تفصیل بیان میشود. آن علمی که خلیفة الله واجد آن است صرف دانش و دانایی نیست بلکه نوع خاصی از معرفت است که ابنعربی آن را «تحقیق» یا دارایی مینامد که عبارت است از متحقق شدن به حق و حقیقت. به همین مناسبت پروفسور چیتیک سؤالاتی از این دست را پاسخ میدهد که: آیا هر علمی نافع است؟ علم نافع کدام است؟ کدام علم معتبر است؟ فرق تقلید در علم و تحقیق در علم چیست؟ حقْ بودنِ موجودات و حقْ دانستنِ آنها به چه معناست؟ از دیدگاه ابنعربی کسی که به مقام «تحقیق» میرسد حقّ همهٔ هستی اعم از حق خدا، حق انسان و حتی حق نباتات و جمادات را به جا میآورد چرا که در همهٔ آنها «حق» یعنی خدا جلوهگر است.
در فصل ۶، پروفسور چیتیک میکوشد تا با شکافتن معنای «تحقیق»، تفاوت رویکرد ابنعربی با رویکرد جهان مدرن را در باب مقولهٔ «علم» نشان دهد. به همین مناسبت بحث «زمان»، «مکان» و «تغییر» از دیدگاه ابنعربی مطرح میشود. شناخت این سه امر به انسان «محقق» کمک میکند تا اشیا را چنان که هستند بشناسد و حقوق آنها را ادا کند. شناخت «آنِ ازلی» و تغییر مدام هستی لازمهٔ چنین معرفتی است. به همین مناسبت پروفسور چیتیک به نقد تفکر مدرن در باب علم از دیدگاه ابنعربی میپردازد و متذکر میشود که تفکر مدرن نمیتواند عالم را چنان که هست بشناسد و حقوق آن را ادا کند چرا که اولاً عالَم را مستقل از حق تعالی میبیند -که حق مطلق است- و ثانیاً حقوق را صرفاً امری اعتباری میداند که جایگاه ان در ذهنِ فاعلِ شناسا است نه امری حقیقی که جایگاه آن درخودِ حقیقتِ متعلقِ شناسایی باشد.
پس از آنکه دریافتیم که از دیدگاه ابنعربی- برخلاف تفکر مدرن- عالَم حقیقتی مستقل از حق تعالی ندارد، در فصل ۷ پروفسور چیتیک بیان میکند که از دیدگاه ابنعربی عالم نه یک هویت مستقل بلکه یک هویت «بینابین» دارد یعنی بین وجود مطلق (خدا) و عدم مطلق قرار دارد. بر همین اساس، جهانبینی ابن عربی و نحوۀ نگرش او به عالَم، به عنوان هویت بینابین، مطرح میشود. این امر ما را به مبحث «خیال» میکشاند که پروفسور چیتیک آن را از دیدگاه ابن عربی در کتاب عوالم خیال به خوبی شکافته است و در اینجا به طور مختصر بدان میپردازد.
وقتی پای عالم خیال به میان آمد بهطور طبیعی از عالم مثال بحث خواهد شد و به عالم برزخ و مسألهٔ مرگ منتقل خواهیم گشت. این همان کاری است که پروفسور چیتیک آن را در فصل ۸ از دیدگاه ابن عربی پی گرفته است. بدین ترتیب از بحث نبوت، شریعت و حقوق عبور کرده، به بحث معاد میرسیم. در همینجا رابطهٔ خیال و محبت نیز مطرح میشود. همه کس در فطرت خویش محب خداست. دنیا محل آزمایش این محبت است و مرگ زمان ملاقات با محبوب حقیقی است.
در فصل ۹، به مناسبت بحث از مرگ، پروفسو چیتیک درصدد است تا یکی از مسایل چالش برانگیز دیدگاههای ابنعربی را مطرح کند و آن عدمِ خلودِ اهل جهنم در عذاب، و بلکه گوارا بودن عذاب برای اهل آتش است. برای این کار ابتدا از شیوهی تفسیریِ ابنعربی یاد میشود که تفسیری است نشأت گرفته از رحمت خدا. این تفسیر مبتنی بر این است که «رحمت خدا همه چیز را فراگرفته است» و «رحمت او بر غضبش پیشی دارد». لازمهٔ چنین تفسیری حسن ظن به خدا در همه جا و در همه حال است. این تفسیر به خصوص دربارهٔ جهانِ پس از مرگ و مسألهٔ دوزخ پیامدهای خاصی را دارد. در مسألهٔ معاد، بازگشت همه به سوی «رحمن» است که پس از «الله» ، فراگیرترین اسم خداست بلکه با «الله» یکی است. ابنعربی خالدبودن در عذاب را منافی با تفسیرِ برخاسته از رحمت و در تضاد با حسن ظن به خدا میداند. ولی خالد بودن در آتش را میپذیرد چرا که خدا فرمود «هم فیها خالدون» هرچند این آتش، همواره عذاب نخواهد بود. حتی اگر خدا تهدید به عذاب هم کرده باشد عمل نکردن به تهدید و وعید از کسی که جواد، کریم، و عفُوّ و رحمان است نه تنها قبیح نیست بلکه حَسَن است. آنچه قبیح است عمل نکردن به وعده است نه به وعید. این است که ابنعربی معتقد است در بازگشت به سوی رحمن هر کس به آنچه مزاجش اقتضای آن را دارد میرسد، خواه در بهشت خواه در آتش. همه در نزد رحمن به خیر و نیکی میرسند.
مترجمان محترم این کتاب سعی وافر خویش را به کار بردهاند تا اولاً به متن مؤلف محترم وفادار بمانند و ثانیاً نوشتهٔ آنها تا حد ممکن برای فارسی زبانان گویا باشد و با توجه به توانمندی حوزوی و دانشگاهیشان تا حدود زیادی در این امر مفق بودهاند. همچنین ذیل نقل قولهایی که مؤلف محترم از ابنعربی کرده است با توجه به آدرسی که خود مؤلف داده است، به متن عربی رجوع کرده و آن را در پاورقی آوردهاند تا محققان فهم روشنتری از عبارات ابنعربی پیدا نمایند. همچنین آیات قرآن و روایات مورد اشارهٔ ابنعربی و یا پروفسو چیتیک را تا آنجا که ممکن بوده است یافته و متن عربی آنها را در پاورقی آوردهاند. نگارندهٔ این سطور در اینجا از همت و تلاش مترجمان محترم قدردانی میکند و از زحمات ایشان برای این خدمت به جامعۀ علمی کشور، کمال تشکر را دارد.
نگارنده در چند و چون ویرایش این اثر یادآوری نکات زیر را لازم میداند:
۱- چون پروفسور چیتیک این کتاب را برای عموم ـ حتی آنها که با ابن عربی آشنایی ندارند ـ نگاشته است، متن انگلیسی کتاب بسیار روان است لذا سعی شده است که این روانی در متن فارسی نیز رعایت شود.
۲- با توجه به اینکه مترجمان محترم دو نفر بودهاند، سعی شده است که کتاب طوری ویرایش شود که همگونی و یکپارچگیِ نحوۀ نگارش آن حفظ شود و دوگانگی یا دوگونگی در عبارات و معادلها کمتر به چشم آید. لذا علاوه بر ویرایش علمی، ویرایش ادبی نیز صورت گرفته است.
۳- سعی شده است که در ترجمهٔ فارسی، اصطلاحات ابنعربی و دقت نظرهای خودِ او حفظ شود. مثلاً مترجمان محترم در اکثر موارد کلمهٔ «love» را به «عشق» ترجمه کرده بودند در حالی که با توجه به واژگان ابنعربی و بار معنایی مورد نظر او، در موارد فراوانی کلمهٔ «محبت» و یا «حب» بسیار مناسبتر است. ابنعربی در فصوص و در فتوحات (نه در ترجمان الاشواق) از واژهٔ عشق کمتر استفاده میکند و به تبعیت از قرآن، این واژه را هیچگاه در مورد خداوند به کار نمیبرد. یا به طور مثال، کلمهٔ world و یا cosmos درموارد متعدد به «جهان» ترجمه شده بود که بهتر است به «عالَم» ترجمه شود که با اصطلاح ابنعربی نزدیکتر است و معنای مورد نظر ابنعربی را بیشتر میرساند که عالَم را علامتی میداند که خدا را نشان میده. و یا به طور مثال مهم است که بدانیم واژهٔ knowledge را در کجا به «علم» و در کجا به «معرفت» ترجمه کنیم که این امر را در ویرایش مد نظر داشتهایم.
۴- سعی شده است که در ویرایش ِترجمهٔ فارسی از اصطلاحات و واژگانی استفاده شود که در عرفان اسلامی و برای خوانندهٔ فارسی زبان مأنوستر است. مثلاً عنوان «The soul» s Root» را مترجمان محترم به «ریشهٔ نفس» ترجمه کرده بودند که «اصل نفس» بهتر به نظر میرسید. هر چند واژهٔ «اصل» در عربی نیز همان معنای ریشه را دارد ولی چیزی که ابنعربی و مؤلف محترم به دنبال بیان آن بودهاند بازگشت به اصل است که یادآور این بیت مولانا است که: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش
۵- تاریخهایی که به زندگی ابنعربی مربوط میشود همه از میلادی به هجری قمری تبدیل شد تا حال و هوای فرهنگ اسلامی برای خوانندهٔ فارسی زبان حفظ شود.
۶- همانطور که نگارندهٔ این سطور در ترجمهٔ کتاب عوالم خیال نیز یادآور شده است در ترجمهٔ کلماتی که دلالت خاص بر خداوند تعالی دارد و یا در ترجمهٔ اسماء الاهی و آنچه مربوط به خداست، در زبان فارسی دچار مشکلیم. در زبان عربی برای این منظور از الف و لامِ تعریف استفاده میشود. در زبان انگلیسی از حرف تعریف The و یا حروف بزرگ در اول کلمات استفاده میگردد. اما چنین معادلهایی در زبان فارسی نداریم. این است که بر حسب مورد گاهی از واژهٔ «حضرت»، قبل از کلمهٔ مورد نظر استفاده کردهایم و گاهی از واژۀ «مطلق» یا «محض»، پس از آن. مثلاً در برابر کلمهٔ «Wujud» (با حرف بزرگ) اصطلاح «حضرت وجود» را قرار دادهایم و یا در برابر کلمهٔ «Truth» (با حرف بزرگ) اصطلاح «حقیقت محض» را برگزیدهایم و در برخی موارد نیز کلمهٔ مورد نظر را به صورت مورّب (ایرانیک) آوردهایم.
۷- همهٔ پاورقیهای متن از مترجمان محترم است مگر یکی دو مورد که در آنجا نام نگارندهٔ این سطور در انتهای مطلب و در پرانتز آمده است و در آخر آنکه:
این همه گفتیم لیک انــدر بسیـج/ بیعنـایـات خـدا هیچیم هیچ
بیعنایات حــق و خاصـان حــق/ گر مَلَک باشد، سیاهستش ورق
ای خدا،ای فـضل تــو حاجت روا /با تـو یاد هیــچ کس نَبــْوَد روا
این قــدر ارشاد تــو بخشیــدهای/ تا بدین بس، عیب ما پوشیدهای
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش/ متصل گردان به دریاهای خویش.