این روزها نفاق و خشونت دامن جهان اسلام را گرفته و نمیتوان به سادگی از کنار چنین تنشهایی که ریشه در تاریخ دارند گذشت. قتل و برادر کشی در جهان اسلام و خشونتهای بیوقفه میان مردم فلسطین و اسرائیل بسیار درد آور است و هر انسانی از این همه خشونت اندوهگین و غم زده میشود.
امروز جهان اسلام و جهان غرب شاهد تنشهای جدی میان خود هستند. اما فارغ از همه تعصبات کور و احساسات بیثمر مقصود ما از کدام اسلام و کدام غرب است. آیا اسلام مورد نظر ما همان اسلام سنتی است که اکثریت مسلمانان بدان عمل میکنند، اسلام زنان و مردانی که میخواهند در پرتو تعالیم وحیانی خداوند در قرآن و در تسلیم به ارائه حضرت حق روزگار را طی کنند؟
یا منظور انواع افراطی اسلام فعال سیاسی است که در مقابل سلطه و سیطره نیروهای غیر اسلامی در خارج و داخل مرزهای بیشتر ممالک اسلامی از سر عصبانیت دست به دامان اندیشهها و روشهای برخی گرایشهای تاریخ سیاسی معاصر غرب، و در برخی موارد دست به دامان تروریسمی میشوند که مخالف شریعت اسلامی است و ابداع آنها نیست؟
ما با واقعیت یکسانی در غرب مواجه نیستیم. در حقیقت عملا تنها وحدت سیاسی که این روزها در غرب مشاهده میشود، در دشمنی با اسلامی اشکار میشود که نمونه آن را در بوسنی و هرزگوین و چچن و عراق و افغانستان دیدهایم، در مورد این کشورها با چند استثناء معدود یک نوع سکوت، بیاعتنایی و سکون یکنواخت گروههای مختلف جهان غرب در قبال بدترین جنایات بشری را مشاهده میکنیم. وگرنه تضاد نیروها و تنوع چیزی که معمولا از آن به غرب تعبیر کردهاند، چندان فاحش است که تقریبا نیازی به ذکر آن نیست.
واقعیتی اساسی که در بنیاد رابطه اسلام و جهان غرب قرار گرفته، واقعیتی است که بر خلاف انتظارات متقدمتر غربیان، دین اسلام هنوز کاملا پر طراوت و تمدن اسلامی هنوز زنده است حتی اگرچه به شدت تضعیف شده است. به رغم همه آن اسلام پژوهان غربی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به خصوص مبلغان مذهبی که سقوط قریب الوقوع اسلام را پیشگویی میکردند امروزه دین اسلام نسبت به ادیان دیگر بسیار سرزندهتر است.
نفس وجود جهان اسلام که نفی کننده بسیاری از فرضیههای جهان بینی مابعد قرون وسطی و متجددان غربی، مانند فردگرایی، انسان گرایی سکولار و برتری حقوق بشر بر شریعت الهی است به صورت معارضهای سرسخت برای جهان غرب آشکار میشود، جهان غربی که پیشرفت تاریخی خاص خود را تنها طریق قابل قبول برای متابعت همه دیگر انسانهای کره خاکی میداند و هر طریقی غیر از آن را انگ قرون وسطایی و مرتجع میزند و به نام همه انواع دیگر تلویحات موهن که امروزه در جهان غرب حاکم است معرفی میکند.
اگر اسلام صرفا تسلیم الگوهای غربی مربوط به اندیشه و عمل شده بود، کما اینکه بسیاری از مدرنیستهای مسلمان چنین کردهاند، هیچ تقابلی میان این دو عالم وجود نمیداشت.
دلیل این تعارض ماهیت واقعیت تمدن دیگر است که میخواهد از اصول خاص خود تبعیت کند و بر طبق حیات باطنی و پویایی خاص خود، و نه بر مبنای معیارهای تحمیل شده از خارج که به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران اینک خود غرب را نیز تهدید میکنند، رشد و توسعه بیابد.
اوضاع و احوال امروز متفاوت با دوران جنگ سرد است؛ یعنی زمانی که دو دنیای غرب و کمونیست موجودیت یکدیگر را تهدید میکردند، چرا که جهان اسلام به هیچ وجه نمیتوانست تهدیدی نظامی، سیاسی یا حتی اقتصادی برای جهان غرب باشد.
اما امروز جهان غرب زمام حیاتیترین منابع اقتصادی ملتهای مسلمان را در دست دارد و با فروش حجم وسیعی از تجهیزات نظامی از همه منازعات جهان اسلام سود میبرد و عملا خواستههای خود را در بسیاری از بخشهای جهان اسلام اعمال میکند.
در گفتوگوهای راجع به تهدید جهان اسلام، رسانههای گروهی غرب به ندرت به طرح مسائل واقعی بسیار مهم برای مسلمانان میپردازند، مسائلی مانند مسئله از دست رفتن سرزمینهای فلسطین بر مبنای دعاوی تاریخی انحصاری که نفی کننده دعاوی طرف دیگر است.
ماهیت این مدعیات تاریخی در واقع، به گونهای است که اگر بنا باشد درمورد هر جای دیگر نیز دنبال شوند، به حکم همان منطق باید آمریکائیان غیر بومی بسیاری از زمینهایی را که فقط یکی دو قرن پیش از طریق یکی از موفقترین فتوحات تاریخ بشر، از آن نوع که برخی اینک آن را تصفیه نژادی مینامند به تصرف درآمدند.
چه دردناک است که یهودیان و مسلمانان در روزگاران گذشته میتوانستند هم زیستی مسالمت آمیز داشته باشند، ولی اگر بنا بر قبول این منطق انحصاری بدون توجه به دیدگاههای طرف دیگر این رویارویی باشد، دیگر در آینده چنین امکانی وجود نخواهد داشت.
مسئله دیگر این است که بسیاری از ملتهای غربی نه فقط مهمترین جنبه اقتصادی جهان اسلام، یعنی نفت را در مهار خویش دارند، بلکه به هزار و یک راه میخواهند پولی را که در قبال آن پرداخت میکنند، خواه از طریق فروش تسلیحات و خواه از طریق ایجاد بازارهای بیخطر دوباره به چنگ بیاورند.
جهان غرب به معنای حکومتهای غربی و البته نه به معنای افراد و موسساتی که اهداف انسانی و نیتهای درست دارند، اهتمام جدی به پیشرفت و پیروزی جهان اسلام ندارند، مگر اینکه آن اهتمام همانطور که انتظار میرود، با منافع اقتصادی و ژئوپولیتیکی خودش را وفق دهد که نمونه آن در برخورد جهان غرب با مردمسالاری در جهان اسلام یا شیوه فوق العاده ریاکارانه آن در اهتمام به حقوق بشر دیده میشود.
در واقع در هر جا که در جهت منافع قدرتی از قدرتهای غربی باشد چنین اهتمامی را به حقوق بشر به خرج میدهد، ولی هرگاه این حقوق در تقابل با منافع آن قدرتها قرار بگیرند هرگز چنین نمیکند. این همه افراد که از تهدیدهای تروریستی اسلام سخن میگویند، به خود زحمت نمیدهند که بپرسند چرا یک فرد بیست ساله در اوج جوانی به این راحتی و خود خواسته دست از زندگی میشوید و در یک عملیات انتحاری نه تنها خود را بلکه تعداد دیگری از همنوعان خود را به کشتن میدهد؟ او چه چیزی را از دست داده که به خاطر آن دست به این اعمال افراطی میزند؟
هر نوع تروریسمی چه از سوی مسلمانان و چه از سوی مسیحیان یا یهودیان عملی زشت و مخالف با تعالیم ادیان الهی است. در مورد هر تروریستی، لازم است که نه فقط آن را محکوم کرد که البته باید چنین کرد بلکه باید از حوادث نزدیک و بیواسطه فراتر رفت و پرسید چرا این اعمال صورت میگیرد یا صورت گرفته است.
امروزه تا آنجا که به جهان اسلام مربوط است، عواملی که در پس این اعمال هولناک قرار گرفتهاند، ناامیدی و فشارهای غیر قابل تحمل و درماندگی در برابر نیروهایی است که دین و تمدن انسان را نابود میکنند. دشمنی، آتشی خانمان برانداز و ویرانگر است، ولی فرونشاندن این آتش یک آتش جز با تحقیق درباره علل و عوامل آن امکانپذیر نیست وگرنه همین که آتش خاموش گردد. آتشی دیگر برافروخته میشود.
دکتر سید حسین نصر