دکتر ناصر فکوهی، جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در خصوص برخورد آمرانه و سیاسی با پدیدههای اجتماعی معتقد است: وقتی عرف جامعه تغییر کرده و قانون معنایی ندارد، اصرار بر اجرای آن در حالی که همه میدانند غیر قابل اجرا است، هم هزینه بیهوده کردن است و هم سایر قوانین را ضعیف میکند. بسیاری از مواردی که امروز در کشور ما تنش وجود دارد بحث بر سر مسائلی است که به ضوابطی مربوط میشود که تحول یافتهاند لذا مبارزه آمرانه با آسیبهای اجتماعی مثل مبارزه با عفونتها با آنتی بیوتیک است که در کوتاه مدت جواب میدهد نه در بلند مدت. وی همچنین اظهار کرد: اولویت دادن منافع سیاسی کوتاه مدت به منافع میان و دراز مدت جامعه روش غلطی است که هر گروه و فردی این روش را انتخاب کند در نهایت بازنده است.
مشروح گفتوگوی خبرنگار شفقنا زندگی با دکتر ناصر فکوهی در زیر اشاره میشود:
*چه زمانی یک پدیده اجتماعی به یک مساله اجتماعی تبدیل و سپس فراگیر میشود؟ و چه زمانی ممکن است به یک بن بست برسد؟ نظیر مساله اعتیاد که زمانی یک جرم محسوب میشد و سپس با فراگیری آن تبدیل به یک بیماری و حال به بزرگترین مساله آسیب زای جامعه ایران و دغدغه بیشتر خانوادهها تبدیل شده است.
فکوهی: در علوم اجتماعی «پدیده» و «مساله» اجتماعی از یکدیگر کاملا متمایز هستند و این امر به میزان آسیب زا بودن و تقابل آنها با عرف و قوانین اجتماعی برمی گردد. پدیده، یک واقعیت اجتماعی، مثل یک رفتار یا یک طرز فکر یعنی یک امر مادی یا غیر مادی است که در جامعه در دوره خاصی یا به صورت پیوسته، مشاهده میشود و ممکن است کمابیش میان این یا آن قشر یا گروه اجتماعی رایج باشد و حتی فرض بر آن باشد که ممکن است پیامدهایی منفی برای جامعه داشته باشد، اما یک آسیب به شمار نمیآید و به عنوان یک آسیب اجتماعی یعنی امری (مادی یا غیر مادی) که باور عرفی یا قانونی بر آن است که به جامعه ضربه میزند به حساب نیامده و بنابراین با آن نه برخوردی قانونی میشود و نه عرفی و اجتماعی. برعکس، در مورد آسیب، عرف، قانون و جامعه به صورتی رسمی یا غیر رسمی زیان آور بودن آن را به طور عام یا در این یا آن گروه اجتماعی به رسمیت شمرده و به همین صورت نیز آن را مجازات میکنند. مثالی در هر دو مورد میزنم. اعتیاد به سیگار یک پدیده اجتماعی است که در اغلب جوامع یک پدیده زیان بار به حساب میآید، همان طور که نفرت و بدبینی پدیدههایی باز هم منفی به حساب میآیند، اما هیچ یک از اینها جز در شرایطی خاص (مثلا سیگار کشیدن در برخی از محیطها، یا به بیان درآوردن نفرتهای نژادی در سطح عمومی) آسیب شمرده نمیشوند و برخوردی با آنها نمیشود.
اینکه چرا یک پدیده منفی یا حتی مثبت به یک آسیب تبدیل میشود موضوعی پیچیده است. اما فرایندی غیر قابل پیش بینی نیست. مثلا اعتیادهای سبک مثل اعتیاد به سیگار در شرایطی که جامعه در شرایط سخت اقتصادی و در سقوط اخلاقی به هر دلیلی قرار بگیرد میتوانند همان طور که گفتید به آسیبهای جدی همچون اعتیاد به مشروبات الکلی و یا مواد مخدر تبدیل شده و رواج زیادی پیدا کرده و به جامعه زیانهای جبران ناپذیری بزنند. بنابراین اگر در جامعه خود شاهد بالا رفتن شرایط آسیب زا بودیم، نباید از بالا رفتن میزان آسیبها یا تبدیل پدیدههای کوچک و کم اهمیت به مسائل حاد اجتماعی تعجب کنیم. این نکتهای اساسی است که در اغلب موارد مطالعات نشان میدهد هر چند دلیل رشد آسیبها، در خود آنها هم هستند مثلا اعتیاد به مواد مخدر میتواند بدون دلایل اجتماعی قوی، صرفا به علت مصرف ایجاد شود، اما در سطح عمومی و در مقیاسهای بزرگ عوامل و مولفههای آسیب زای اجتماعی، فقر، سقوط اخلاقی و نبود سامانهای یک جامعه سالم دلیل اصلی هستند. به همین دلیل نیز برخوردهای آمرانه و سخت گیرانه، تاثیری زود گذر دارند، زیرا به علت اصلی حمله نمیکنند، بلکه معلولها را هدف میگیرند و این تازه زمانی وجود دارد که میان جرم انجام شده و تنبیه نسبت عقلانی وجود داشته باشد و جامعه این نسبت را بپذیرد و افزون بر این توزیع تنبیه و اجرای آن محل شک و تردید نباشد، یعنی افراد جامعه واقعا باور داشته باشند که در برابر قانون برابرند و هر کسی در هر مقامی اگر خطایی مرتکب شود به یک نسبت مجازات میشود. اگر این امر زیر سئوال برود، حتی همان تاثیر زود گذر نیز چندان قابل مشاهده نیست.
*فرق بین یک پدیده اجتماعی با یک ناهنجاری اجتماعی چیست و چگونه میتوان این دو مقوله را از هم تفکیک کرد؟ بعضا ممکن است یک مسالهای در یک جامعهای عادی تلقی شود اما در جوامع دیگر مطابق با عرف جامعه نباشد. اساسا عرف جامعه را چگونه میتوان تمییز داد؟ ممکن است برخی مسایل زمانی عرف آن را تایید نکند اما در برههای دیگر عرف نسبت به آن بیتفاوت و یا حتی مورد پذیرش قرار دهد. نظیر داشتن ماهواره که زمانی عرف نبود اما حالا به گفته مشاور رییس جمهور نزدیک ۶۰ درصد خانوادههای تهرانیها ماهواره دارند.
فکوهی: ناهنجاری اجتماعی یا آنومی درجه بالاتری از آسیب است. در جامعه شناسیگاه ما برای رواج یافتن بسیار شدید آسیبهای متعدد و متداخل را با نام آنومی میشناسیم. مثلا جامعهای که در آن واحد پدیدههایی مثل فقر، اعتیاد، سقوط اخلاقی، فساد اقتصادی و سیاسی و نظامهای سخت و سرکوبگرانه را تجربه کند. همانگونه که بارها و بارها در تاریخ قرن بیستم تجربه کردهایم، وارد شدن در موقعیتهای آنومیک که موقعیتهایی نسبتا استثنایی هستند، به صورت فراوان اتفاق نمیافتند و اگر بیافتند جامعه را وارد فرایندهای حاد نظیر انقلاب یا تنشها و جنگهای داخلی میکنند. فکر میکنم آنچه منظور شما است، همان آسیبهای اجتماعی هستند که در جوامع جدید و مدرن نمیتوان به سادگی آنها را از پدیدههای عادی مثبت یا منفی تفکیک کرد. در واقع بحث بر سر آن است که همانگونه که گفتید آستانه تحمل کجا باید قرار بگیرد؟ چرا در جامعهای یا در زمانی خاص یک رفتار یا یک اندیشه «طبیعی» تلقی میشود و واکنشی را بر نمیانگیزد اما در جامعهای دیگر و یا در زمانی دیگر همان ر فتار و اندیشه به شدت با واکنش روبرو میشود؟ پاسخ چندان پیچیده نیست: جوامع انسانی تغییر میکنند و عرف و قوانین این جوامع همراه با زمان باید تغییر کنند و حتی در نظامهای دینی نظامهای تفسیری برای انطباق هر چه بیشتر مردم با اصول دینی وجود دارد. نظام شیعه از این لحاظ کاملا گویا است، اصل تقلید در واقع همین است یعنی افراد بنا بر موقعیتهای تاریخی میتوانند در شیوه زندگی خود تغییرانی ایجاد کنند. همین در مورد عرف و قانون به صورت بسیار وسیعتری وجود دارد چون در قوانین مدنی و عرفی نه با قوانین الهی بلکه با عادات و ضوابط انسانی سروکار داریم که انسانها وضع کردهاند و میتوانند خود نیز آنها را لغو کنند. دربسیاری از مواردی که امروز در کشور ما تنش وجود دارد بحث بر سر مسائلی است که به ضوابطی مربوط میشود که تحول یافتهاند اما به دلایل مختلفی سازمان اجتماعی نتوانسته تغییر را در جامعه سامان بدهد و همین سبب تنشهای بیهوده شده است. یکی از این موارد مساله ماهواره است که خود مسئولان میگویند ۶۰ یا ۷۰ درصد مردم از آن استفاده میکنند، اما هنوز قوانین ضد ماهواره وجود دارد و اعمال میشود. این به نظر من به نوعی جدی نگرفتن قانون و اهمیت آن است. وقتی عرف جامعه تغییر کرده و قانون معنایی ندارد، اصرار بر اجرای آن در حالی که همه میدانند غیر قابل اجرا است، هم هزینه بیهوده کردن است و هم سایر قوانین را ضعیف میکند. از این مثالها در جامعه امروز ما بسیار زیاد است. دلیلش هم این است که کشور ما مثل اغلب کشورهای جهان، از سلیقهها و سبکهای زندگی بسیار متفاوت به وجود آمده است: آدمها شبیه یکدیگر نیستند، سلیقههای یکسان ندارند. حال اینکه گروهی بخواهند سلیقه و شیوههای زندگی خود را به همه تحمیل کنند، نه ممکن است و نه مفید. این امر در کوتاه مدت بیاثر است یعنی، عملا سلیقهها ادامه مییابند و حتی به صورت واکنشی کسانی که ممکن است به سلیقهای گرایش نداشته باشند به دلیل ممنوعیت یافتن آن، بدان جذب میشوند. در دراز مدت نیز بدون شک این فشارها به بازگشت گسترده همه رفتارها و عقایدی بر میگردد که به صورت تصنعی و به صورت آمرانه لغو شده یا ممنوعیت یافتهاند. بنابراین باید به سوی اعتدال رفت. دولتها نباید تصدیگری و دخالت در همه امور زندگی مردم را هدف خود قرار بدهند. چون این کار غیر ممکن است و جامعه و آسیبهایش را غیر شفاف و بنابراین خطرناک و غیر قابل مدیریت میکند. بلکه فقط باید در موارد واقعا آسیب زای حاد دخالت کنند. جامعه خود سایر موارد را به موقعیت عادی بر میگرداند. جامعه ایرانی چند هزار پیشینه تمدنی دارد یعنی این مردمان و نیاکانشان قرنها در شهرها و روستاها با هم زندگی کردهاند و سازش داشتهاند و در زمانهای قدیم جامعه خود خویشتن را تنظیم میکرد این امر در جوامع مدرن تغییر چندانی نکرده و دولتها در امور جزئی دخالت نمیکنند، چون در غیر این صورت نه میتوانند مدیریت در امور اصلی را ادامه بدهند و نه مشروعیت خویش را حفظ و توجیه کنند.
*اینکه یک مساله اجتماعی نظیر شیوع مصرف قلیان یا کاهش زاد و ولد، یا پدیده بدحجابی در یک جامعهای نظیر جامعه ما رواج یابد در صورت برخورد امنیتی و انتظامی با این پدیدهها یا دست آویز قرار دادن آن برای اهداف یا اغراض سیاسی چه تبعاتی میتواند بر یک جامعه بگذارد؟
فکوهی: همه امور و وظایف را نباید با یکدیگر در هم بیامیزید. از نیروی انتظامی آغاز کنیم. در همه جای جهان نیروی انتظامی مسئول اجرای قوانین است، حال قوانین هر چه میخواهند باشند. البته نیروی انتظامی موظف است باز هم طبق قوانین برخوردی انسانی و محترم با همه افراد داشته باشد، ولی اینکه به فرض خواسته باشیم که کار یک جامعهشناس در یافتن دلایل بالا رفتن جرائم و تحلیل این امر و یا کار یک مدیر اجتماعی را در سامان دادن به این امر، یا کار یک سیاستمدار را در وضع قوانین درست، نیروی انتظامی انجام بدهد، انتظاری درست نیست. مشکل ما در سطح کشور متاسفانه بیشتر در سطح عدم درک نخبگان و دست اندرکارانی است که باید جامعه ایران و جهان امروز را درست درک کنند و یا نمیتوانند و یا بهر دلیلی نمیخواهند این کار را انجام دهند و ترجیح میدهند در بسیاری موارد با کسانی که این نکات را متذکر میشوند، مثلا جامعهشناسان برخورد کنند. این روش کاملا بیتاثیر است، زیرا با از میان رفتن و یا ساکت شدن نیروهای دلسوز و متفکران و تحلیلگران اجتماعی نه فقط اصل قضیه از میان نمیرود، بلکه دست اندرکاران خود را در موقعیت بدتری قرار میدهند. این همچون آن است که بیمار به جای آنکه به علائم بیماری در بدن خود مثل درد توجه کند و یا به توصیههای پزشک معالج خود اهمیت بدهد، درد را با مسکنهایی هر چه قویتر از بین ببرد و پزشک را هم وادار به سکوت کند. نتیجه این کار هر چه باشد از میان رفتن بیماری نیست، بلکه تشدید آن است و ایجاد موقعیتهایی کهگاه غیر قابل بازگشت هستند.
متاسفانه در سالهای اخیر کمتر دیده شده است که به نظر منتقدان توجه شود و برعکس کسانی که صرفا تعریف و تمجید میکنند و ادعای دروغین امکان درمان دردها و بیماریها را با ابزارهای آمرانه یا ساده لوحانه مطرح میکنند، بیشترین میدان را داشتهاند. در حالی که به نظر من هر عقل سلیمی، هر پدر و مادری، هر معلمی، هر آدم عادیای میتواند بفهمد که راه حل مشکلات تنبیه و محرومیت و ساکت کردن مخالفتها نیست. درست برعکس به نظر من کسانی که بر این مسائل اصرار میکنند دقیقا تمایل بدان دارند که بیماری کالبد را از پای در بیاورد. تصور کنید که یک فرد به یک بیماری قابل معالجه مبتلا است، از یک سو گروهی به او پیشنهاد میکنند که به پزشک مراجعه کند و خود را مداوا کند و سلامت خود را باز یابد و گروه دیگری برعکس همه ابزارها را به کار میبرند که او را از مراجعه به پزشک و معالجه خود با روشهای عقلانی بازدارند. نتیجه گوش سپردن به گروه نخست بازیافتن سلامت است و نتیجه گوش سپردن به گروه دوم از میان رفتن کالبد و نابودی. به همین دلیل نیز من گمان نمیکنم باید ساده انگارانه تصور کرد که اصرار بر آمرانه رفتار کردن در همه امور و نادیده گرفتن اهمیت فرهنگ و درونی کردن آن و برعکس، اصرار ورزیدن به آنکه همه چیز با سختگیری بیشتر و بیشتر حل میشود، چندان معصومانه باشد برعکس فکر میکنم بسیاری از این دوستیها ظاهری، با نوعی زیرکی و هوشمندی شیطانی، هدف تخریب جامعه را دنبال میکنند. وگرنه کلاه خود را قاضی میکردند و نتیجه سالها و سالها فشار آمرانه را که بدتر شدن هر چه بیشتر جامعه منجر شده است، میدیدند و اعتراف میکردند که باید روشهایی دیگر به کار گرفت. سیاسی رفتار کردن را من نامش را «سیاستزدگی» میگذارم چون خود سیاست به معنای مدیریت جامعه است، سیاست زدگی یعنی اولویت دادن منافع سیاسی کوتاه مدت خود به منافع میان و دراز مدت جامعه. در نهایت هر گروه و فردی این راه را انتخاب کند، بازنده است ما در قرن بیستم بارها و بارها این موقعیتها را دیدهایم و حتی یک مورد هم نیست که عکس این امر را نشان دهد.
*به کار بردن اهرم نظامی و امنیتی در چه زمانهایی در مواجهه با ناهنجاریهای اجتماعی مجاز است و یا اساسا کارساز است؟ یا اینکه در هر گونه مواجههای با مسائل اجتماعی بایستی از آن اجتناب شود؟
فکوهی: اهرم نظامی ابزار قانون است و هر بار قانون به آن اجازه داده باشد، طبعا مجاز است که وارد عمل شود، اما منطق اجتماعی با منطق قانون گرایی یکی نیست. به عبارت دیگر از قوانین باید تبعیت کرد. چون نظام اجتماعی نمیتواند بدون این اطاعت، خود را حفظ کند. در عین حال، نظامهای مقتدر همواره امکان اعتراض نسبت به خود را باقی گذاشته و حتی فرد میتواند از یک دولت شکایت کند. هر اندازه قانون بتواند با واقعیت اجتماعی انطباق بیشتری داشته باشد، شانس خود را در تداوم یافتن و موثر بودن بیشتر میکند و برعکس. بنابراین اولا ابزار آمرانه و کنترل اجتماعی اجتناب ناپذیر است و ثانیا باید کنترل شود و مشروعیت آن دائما از طرف نظام اجتماعی تجدید شود، چون در غیر این صورت با از میان رفتن مشروعیت دموکراتیک و عقلانیاش نه فقط روی به سوی خشونت آمیزتر شدن میبرد بلکه این خشونت خود ویرانگر نیز هست یعنی در نهایت خودش را نابود میکند، اما این همه قضیه نیست، ابزار با روی بردن به طرف هر چه خشونت آمیزتر شدن، خود را هر چه بیاثرتر نیز میکند. درست مثل والدینی که برای تربیت فرزندان خود صرفا از ابزار تنبیه استفاده کنند. تنبیه بعد از مدتی بیفایده میشود و باید آن را تشدید کرد، اما تشدید میتواند آنقدر زیاد شود که کودک را از بین برده و در نتیجه آنها را نیز به عنوان والدین از بین ببرد. از این رو در عین حال که اصل جامعه نیاز به کنترل و تنبیه دارد، اما این کنترل و تنبیه خود نیاز به کنترل و تنبیه دیگری دارد که مشروعیت آن را حفظ کند و آزادی بیان و رسانهای اینجا نقشی کلیدی دارند تا از سوء استفاده از قدرت جلوگیری کند.
اما همه این راه حلهای آمرانه و ناگزیر در کوتاه مدت معنی دارند، یعنی برای برخورد سریع با یک پدیده آسیب زا، در حالی که در میان و دراز مدت تنها راه حلهای اجتماعی و فرهنگی ممکن است موثر باشند و خشونت و آمریت هیچ اثری جز تشدید آسیبها و قویتر شدن آنها در برابر عوامل مبارزه با آنها نخواهند داشت. این اصلی است که ما حتی در طبیعت هم میبینیم. مبارزه آمرانه با آسیبهای اجتماعی مثل مبارزه با عفونتها با آنتی بیوتیک است که در کوتاه مدت جواب میدهد ولی امروز همه میدانند که هر چه در بدن بیشتر از آنتی بیوتیک استفاده کنیم، قابلیتهای دفاع بدن از خود کمتر میشود و میکروبها و عفونتها نیز بیشتر در برابر آنتی بیوتیکها مقاوم میشوند. راه حلهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در اینجا شبیه به قدرتمند کردن بدن از طریق تغذیه مناسب، ورزش، مدیریت مناسب بدن و غیره دارند که به بدن امکان میدهند خود آسیبهایی را که تهدیدش میکنند، از میان ببرد. تصدیگری دولت که ما چنین خود را به آن وابسته کردهایم در نهایت قدرت جامعه را در دفاع از خودش از آن میگیرد، در حالی که جامعه، آن هم جامعهای با پیشینهای دراز مدت همچون ایران که چند هزار سال سابقه شهرنشینی دارد، در خود میلیونها راه و روش برای مبارزه با آسیبها نهفته دارد که باید فعالشان کرد و اجازه داد که خودش از خودش دفاع کند.
*به نظر میآید زمانی دستگاه حاکمه در یک کشور به اقدام آمرانه در مواجهه با پدیدههای اجتماعی مبادرت میورزد که هیچ راه دیگری وجود نداشته باشد. راههای فرهنگی را طی کرده و حال درست یا غلط به نتیجه نرسیده است. آیا شما نیز با این فرضیه موافقید؟
فکوهی: درست عکس این است. آن کارهایی که راههای فرهنگی طی شده به نظر میرسند در واقع، اشتباهات فرهنگی بودهاند که در اثر عدم شناخت از جامعه و از جهان از آنها استفاده شده است و نه راههای فرهنگی و اجتماعی مناسب. بگذارید به همان مثال بدن و سلامت برگردم. فرض کنیم که راه حلی که ما برای تقویت بدن در برابر بیماریها به آن متوسل شویم، این باشد که بدن را به شدت زیر فشار ورزشهای سنگین قرار دهیم، تغذیه را به شدت در برخی از مواد افزایش دهیم و بسیاری کارهای دیگر که ممکن است در جای خود درست باشند، اما در یک موقعیت و شرایط خاص و در بدنی مشخص، کاملا اشتباه باشند، دراین صورت ما تصور میکنیم که کار درستی کردهایم صرفا به این دلیل که از دارو استفاده نکردهایم، و به این نتیجه باز هم غلطتر میرسیم که باید به دارو، آن هم داروهایی سختتر و سنگینتر مثلا آنتی بیوتیکهای قویتر برگردیم. در حالی که حرف من آن است که بیاییم و فکر کنیم که شاید راه حلهایی که به نظرمان فرهنگی و اجتماعی میآمدهاند، اشتباه بودهاند. و به فکر راه حلهای درست باشیم. نه اینکه یک اشتباه را با اشتباه بزرگتر جبران کنیم. من میتوانم به عنوان یک جامعهشناس و یک انسانشناس که کارش آسیبشناسی اجتماعی است و در ضمن باز به دلیل کارش تاریخ آسیب شناسیها را در فرهنگهای مختلف میشناسد، به همه دست اندر کاران و مردم عادی اعلام کنم کههرگز در طول تاریخی که ما میشناسیم، آسیبهای اجتماعی با اقدامات آمرانه و سخت گیریها ترمیم نشدهاند و درست برعکس این اقدامات در دراز مدت به شدت بر آسیبها افزودهاند. یک مثال از رویکردهای آسیبشناختی در کشورهای توسعه یافته برایتان میآورم. مثالی که به میزان تکرار جرم زندانیان و میزان حشونت تبه کاران بر میگردد. اگر به طور کلی (بدون وارد شدن به ریز اعداد و ارقام) رویکرد پلیسی و انتظامی و جزایی در آمریکا با همین رویکرد در کشورهای اروپای غربی مثلا فرانسه و آلمان و از آن بهتر اسکاندیناوی را با یکدیگر مقایسه کنیم، میبینیم که در آمریکا شدت عمل و تنبیههای شدیدی که علیه مجرمان در زندانها اعمال میشود و برخورد خشونت آمیز پلیس در خیابانها با مجرمان، در مقایسه با رویکردهای بسیار انسانیتر پلیس و قوه قضاییه در اروپای غربی (البته با اختلاف زیاد، مثلا بدترین رفتارها در فرانسه و بهترین آنها در اسکاندیناوی) نتایج کاملا مشخصی داشته است بدین ترتیب که هر اندازه برخوردها در عین قاطعیت، انسانیتر شدهاند میزان تکرار جرم کاهش یافته و خشونتها رو به کاهش گذاشتهاند و برعکس. آمریکا امروز یکی از خشونت بارترین جوامع جهان است در عین حال که میزان رفتارهای خشونت آمیز با مجرمان و درگیریهای پلیسی نیز در این کشور با مجرمان تقریبا در جهان بیسابقه است و کشورهای اسکاندیناوی یکی از آرامترین جوامع انسانی و با کمترین خشونت در حالی که رفتار با تمام مجرمان در انسانیترین شکل ممکن انجام میشود. مقابله به مثل با مجرمان یعنی ورود کسانی که وظیفهشان مقابله با جرم است در همان منطق خشونت. مجرمان در نهایت آنها را نیز آسیب پذیر و کل جامعه را به خطر میاندازد. در تمام کشورهای توسعه یافته تلاش میشود برای همه یک درآمد حداقل در نظر گرفته شود تا از فقر مطلق جلوگیری شود، به افراد فقیر حق استفاده رایگان از سینماها و موزهها و استخرها را میدهند، بهداشت آنها از طریق بیمه رایگان تامین میشود، چرا؟ نباید صرفا اینها را اقدامات و دستاوردهای دموکراتیک دانست، که هستند، بلکه روی دیگر سکه هم این است که این اقدامات از افزایش جرم و جنایت جلوگیری میکنند. پس چه بهتر که هم رفتارهایمان را به طور کلی انسانی کنیم حتی با مجرمان و هم اولویت مطلقی برای رویکردهای غیر آمرانه و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی نسبت به رویکردهای تنبیهی قائل شویم. این تنها راهی است که میتواند چه در جامعه ما و چه در هر جامعه دیگری از بالا رفتن سطح جرائم و آسیب جلوگیری کند. یعنی مدیریت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آسیب و گره گشایی از معلولهای اصلی ایجاد این آسیبها.
منبع: شفقنا
نظرات وارده در یادداشتها لزوما دیدگاه مجذوبان نور نیست.