Search
Close this search box.

مجلس صبح پنجشنبه ۰۶-۶-۹۳ (عیاری و جوانمردی-آقایان)

010

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

قبل از تحولات اخیری که در زندگی بشر رُخ داد، روحیات و اخلاق بشر یعنی عرف جامعه کمی با حالای ما متفاوت بود. مثلاً می‌گفتند یعقوب لیس، از عیاران بود. البته بدون اسم در داستان‌ها گفتند ولی بعضی جاها یعقوب لیس گفتند. شخصی در جامعه زورگو بود و ستم کرده بود و چون به دستگاه‌های حکومتی (رهبری‌شان) سهم می‌دادند کسی مزاحمشان نمی‌شد. این‌ها [عیاران] دسته‌ای بودند که بین خودشان تشکیلاتی داشتند، کارشان این بود که به این اشخاص ستمگر، ستمی می‌کردند برای اینکه برای دیگران جبران بکنند. وقتی زور داشتند خوب زور هزار عیب دیگر هم می‌آورد. إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَ أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى (علق/7-8) وقتی خودش را از همه مستغنی بداند و زور بگوید، طغیان می‌کند. البته این هم بگوییم که عیاران یا چند گروه دیگر که الان هست (اسم‌هایشان یادم نیست)، این‌ها در واقع مخالفین حکومتشان بودند منتهی اشخاص زورگویی هم قاطی این‌ها می‌شدند که سوءاستفاده کنند. اصل این‌ها از همین تشیّع بود. ممکن است هر حکومتی خیلی مخالف داشته باشد ولی از روی اعتقادی نبوده ولی این‌ها از روی اعتقادی که مخالف باشند، شیعه‌ها بودند که از اول این خلافت را منطبق با دستور اسلام نمی‌دانستد. در هر زمانی یک اسم خاصی داشتند. یک مدتی شعوبی‌ها بودند مستند به آن آیه قرآن: إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا (حجرات/49) خداوند می‌گوید شما را شعبه‌شعبه و قبیله‌قبیله مقرر کردیم که بین شما نشانی باشد و یکدیگر را بشناسید. یک مدتی شعوبی می‌گفتند، یک مدتی جوانمردان و یک مدتی عیاران می‌گفتند، هر زمانی یک اسمی داشتند.

در داستان‌ها چند جا هست که شاعر عربی دور‌ و‌ بر خلیفه آن وقت بود و شعری می‌گفت و پولی به او می‌دادند، کاسبی‌اش بود. زمان حضرت سجاد در خدمت خلیفه حج رفتند. در این ضمن سفیری از یکی از کشورهای غیر اسلام آمده بود که خلیفه را ببیند، گفتند در حج است. اجازه گرفت که به حج برود و در همان جا خلیفه را ببیند. وقتی به مکه رفت دید خلیفه هر چه می‌رود طواف کند نمی‌تواند هی راه باید باز کنند، جمعیت اصلاً نگاهش هم نمی‌کند. از این وضعیت خیلی خوشش آمد و از این مردم که به شاه‌شان بی‌اعتنا هستند. بعد که آمدند نشستند این شخص دید یک نفر تک و تنها آمده، (خلیفه با دار و دسته آمده بود). هر چه رو به سمت حرم می‌رفت مردم به او کوچه می‌دادند (برعکس آن خلیفه) او تعجب کرد این کیست که مردم به خلیفه اعتنا نکردند ولی به او کوچه می‌دهند؟ رفت و آن شخص طوافش را کرد. وقتی آن شخص از دیدشان غایب شد، سفیر از خلیفه پرسید این کی بود؟ خلیفه تجاهل کرد گفت نمی‌شناسم! فرزدق در دربار، شیعه بود،  به خلیفه گفت من می‌شناسم، اجازه می‌دهید؟ خلیفه چه بگوید گفت بله بگو، آن قصیده مشهورش را گفت و به فارسی ترجمه شده است.

هَذا الّذي تَعرِفُ البَطْــحاءُ وَطْأتَهُ  /  وَالبَيْـتُ يـعْـرِفُهُ وَالحِـلُّ وَالحَـرَمُ
هذا ابــنُ خَيــرِ عِبـادِ الله كُلّهِـمُ  /  هذا التّقيّ النّقيّ الطّاهِرُ العَلَمُ

گفت: این شخص بهترین بندگان خدا، فرزند پاک از پدر و مادری طاهر است. مفصل می‌گوید تا به معرفی شخص می‌رسد که حضرت سجاد بود. البته خلیفه در همان جلسه پاداشش را داد. گفت بگیرید زندانی‌اش کنید. در زندان حضرت سجاد برایش یک پاداش و هدیه‌ای فرستادند. فرمودند این صله‌ی شعرت هست، این را که بردند حتما احترامی کرد و بوسید برگرداند خدمت حضرت، عرض کرد من یک عمر شعر گفتم و از این خلفا پاداش گرفتم، زندگی کردم و معاش گذراندم. این یکی شعر را برای خودم، برای خدا گفتم. حضرت فرمودند ما هم قبول داریم، نیتت هم قبول است. ما اهل بیت کاری را بی‌پاداش نمی‌گذاریم و چیزی که دادیم پس نمی‌گیریم، دومرتبه همان کادو را برایش فرستادند. ذوق شعر داشت خودش را نشان نمی‌داد، یک وقت، دیگر می‌جوشید.

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم  /  نبود بـر سـَر آتش میـسرم کـه نجوشم

به هر جهت گاهی اینطوری می‌شد. یا خیلی موارد دیگر از این قبیل هست. خود فُضیل عیاض دسته‌ی عیاران داشت سر گردنده [مردم را] می‌گرفتند. سر یک گردنه‌ای با این دسته‌ی عیاران، یک خیمه را تصاحب کرد که هر چه دارند بردارد. وقتی رفت شعری با خودش زمزمه می‌کرد، آن شخص پرسید این شعری که زمزمه می‌کنید از کیست؟ گفت مال فلان شاعر است (این مال زمان بعدی‌اش به نظرم غزالی بود) گفت فلان شاعری که می‌گویی دیده‌ای؟ گفته نه! گفت اگر ببینی می‌شناسی؟ گفت نه. گفت آن شاعر من هستم، بقیه غزل را برایش خواند. بعد، رئیس این گروه، مال این را که برنداشت گفت دست نزنید. صدا هم زد به رفقایش گفت بیایید این از خود ماست. (عبارتی به این مضمون) همه‌ی این‌ها جنبش‌ها و کوشش‌هایی بود که علیه ظلم و ستم می‌کردند. گروه عیاران، جوانمردان تشکیل می‌دادند. این‌ها خیلی در وفاداری [مشهور بودند] چون شناختی هم نداشتند یعنی حزب رسمی که نبوند چون دولت با همه‌ی این‌ها مخالف بود، این است که کسی نمی‌شناخت. یکی از خصوصیات اینها همین نمک‌شناسی بود. اصطلاح نمک‌شناسی از این داستان هم فهمیده می‌شود. رئیس دزدان (عیاران) داخل اتاق تاریک یکی از منزل‌ها که می‌رفت یک قطعه سنگ سفیدی دید. به خیال این‌که ممکن است قیمتی باشد برداشت که بچشد دید نمک است. صدا زد رفقا بیایید برویم، نمک این را من چشیدم. به احترام نمکش برویم. این اصطلاحِ به احترام نمک در تاریخ مانده این داستان مؤید این نمک است. شناخت هر گروهی در قدیم طوری بود که هرگز منافاتی با عدل و عدالت نداشت، امروز هم همین طور هست. منتها امروز خود این‌ها عامل [ظلم هستند]. اما آن وقت‌ها خودشان ظلم می‌کردند و جلوی عدل را می‌گرفتند، این است که این گروه‌ها ایجاد می‌شد.

همیشه جامعه در مقابل این‌گونه امور عکس‌العمل نشان می‌دهد. این‌ها باید حق‌العملی که مجاز است ببینند. این لغت عیار و جوانمرد که در ادبیات و فرهنگ ماست از نظایر این داستان‌ها سرچشمه می‌گیرد. فضیل عیاض هم یکی از همین‌ها بود. و اینها اینقدر در برابر قرآن و آیات قرآن حساس بودند که آن‌ها را صریح خطاب به خودشان می‌دانستند. فضیل عیاض در شهر آمده بود در یک خرابه‌ای گوشه‌ای دراز کشیده بود، صدای مؤذن بلند شد و این آیه را گفت: أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ‌ اللَّـهِ (حدید/16) آیا وقت آن نرسیده که دل ما در مقابل امر الهی خاشع شود، سر فرود آورد. این آیه چنان در فضیل اثر کرد که بی اختیار بلند شد گفت چرا، چرا! وقت آن رسیده است. بلند شد رفت به لباس اهل تقوی درآمد که بعد هم از بزرگان شد. خیلی از این قبیل بودند که با دل‌ها‌ی پاک در میان مردم بودند ولی دلشان جای دیگری. می‌گفتند:

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

علی‌بن‌یقتین؛ حضرت صادق و حضرت موسی‌بن‌جعفر به او فرموده بودند که تقیه کند. تقیه کرد و چون در تقوی شهرت داشت هارون‌الرشید او را وزیر خودش کرد. چند بار امتحان کرد که ببیند او شیعه است، که اگر شیعه است او را بیرون کند. یک بار یک مدتی او را نگه داشت، چون می‌دانست نماز می‌خواند. می‌خواست ببیند که چه طوری وضو می‌گیرد! از آن بالا این را نگاه می‌کرد که ببیند چه طوری وضو می‌گیرد، که ببیند سنّی است یا شیعه! در همان دیروزش علما بحثی داشتند مِن جمله همین علی‌بن‌یقتین. نامه‌ای خدمت حضرت موسی‌بن‌جعفر نوشته بود و سؤال کرده بود که وضو‌ی دست از بالا به پایین است یا از پایین به بالا؟ حضرت جواب دادند وضوی ما اهل بیت از بالا به پایین ولی تو علی‌بن‌یقتین فعلاً همان وضویی که مردم همه می‌گیرند، بگیر. این نامه وقتی که رسید از همان لحظه رعایت کرد. یعنی وضو به آن طریق می‌گرفت، هارون از بالا که نگاه می‌کرد دید نه، وضو مثل خودشان گرفته از، عزل او منصرف شد. شب که آمد حضرت موسی‌بن‌جعفر به او نامه‌ای نوشتند که از امروز آن محدودیت تو برداشته شد مثل ما وضو بگیر. یک جهت هم این بود که مردم آن دوران این همه گرفتاری دنیایی نداشتند. بنابراین حرف‌شان و عمل‌شان همیشه یکی بود. وقتی اعتقادشان هر طور بود همان طور وضو می‌گرفتند. علی‌بن‌یقتین هم اگر صریحا به او نفرموده بودند که تو این طور وضو بگیر، او هم وضو را طوری می‌گرفت که [مردم می‌گرفتند]. آن روح الهی و امامت مراقب او هست. می‌گوید:

آن عـزیران کـــه طبـیبـان دلنــد  /  سوی رنجوران بپرسش مایلند
گر حذر از نـنگ و از نـامی کننـد  /  چاره اندیشـند و پیغامــی کنـند

Tags