سید علی اصغر غروی- اشاره: در این مقاله با استناد به ادله لغوی و تاریخی و استناد به سنت قطعیه و سیاق آیات، نشان داده میشود که «ید» در قرآن، اغلب به معنای «قدرت» آمده، و «قطع» به معنای «ایجاد فاصله بین عامل و معمول». پس مراد این است که دست دزد از قدرتی بریده شود که امکان دزدی به وی داده است. بر این اساس واژه «قطع» و «ید» در این آیه نه در معنای عرفی، بلکه در معنای متشابه آن، بکار رفته است.
قرآن کریم قول سدید است و صادر از حکیم. بناءبراین نباید حکمی و امری و نهیی در آن غیر عاقلانه و غیر حکیمانه و غیر سدید باشد. حکیم علامه آیـة الله سید محمد جواد موسوی غروی معتقد است فهم نادرست بعضی از مفسران و فقهاء، از برخی آیات قرآن کریم، موجب وهن کلام الهی و افتراء به آیات کتاب و تکذیب آنها گشته است. ازینرو، همانگونه که خدای عزّ و جلّ خود دعوت فرموده، باید در آیات قرآن تعقل نمود و به فهمی دقیق و درکی صحیح نائل آمد، تا در نتیجه از ذات باری تعالی و کتاب او رفع انتساب افتراء و کذب گردد، و هدف بعثت رسول، که تزکیة اخلاقی مردم و تعلیم کتاب و حکمت به ایشان است، به نحو احسن انجام پذیرد، و هدایت آنها به عرصة عمل صالح به خوبی محقق شود.
آنچه را که انبیاء از طرف خدا مأمور به ابلاغ آن شدهاند، تبیین راههای تأمین نیازهای فطری، مادی و معنوی بشر، در چهارچوب ایمان به خدا، آخرت و عمل صالح، بوده است. همة پیامبران الهی معترفند که رسولان رحمتند، و جهت گسترانیدن آن بر عرصة حیات بشر مأموریت یافتهاند، و همگی کراراً بر این حقیقت پای فشردهاند که نه برای مزد گرفتن آمدهاند و نه برای سلطهگری و حکومت. بلکه قصد آنها رها ساختن بشر از یوغ جهل و ستم و بیداد، و اقامة رحمت، آزادی و عدل و داد است: [۱]
یکی از آیات اشکالگیر، که از دیرباز مورد سؤال بوده، و امروز نیز مدافعان حقوق بشر و اندیشمندان محقق، و قائلان به تاریخی بودن، و یا عصری کردن، و نیز مخالفان کتاب مجید، آن را مغایر با حقوق و اخلاق انسانی میدانند، آیة ۳۸ سورة مائده میباشد، که میفرماید:
وَالسَّـارِقُ وَالسَّـارِقَةُ فَـاقْطَعـُواْ أَیْـدِیَـهُمَا جَـزَاء بِمَـا کَسَبَـا نَکَـالًا مِّـنَ اللّهِ وَاللّهُ عَـزِیـزٌ حَکِیـمٌ
و مرد دزد و زن دزد را پس ببرید دستان آن دو را، به سزای آنچه که آن دو کردهاند، (و این) بازتابی از عمل است از سوی خدا [۲] و خداوند عزیزی حکیم است.
مسلماً اجراء حکم مذکور در این آیه، به شکلی که در بعضی از حکومتهای اسلامی صورت پذیرفته، با حقوقی که برای انسان، به ما هو انسان، بدون در نظر گرفتن دین و اعتقاد او تعریف شده است، مغایرت دارد.
ما اگر قرآن را عیناً کلام خدا بدانیم، و بناءبراین، خالی از هر گونه اشتباه و نقصانی، و در کمال دقت و معرفت، [۳] عبارت پایانی آیه که میفرماید: «وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»، ما را برآن میدارد که صدور چنین حکمی را از جانب حضرت باری، حتماً، هم از سرِ عزت بدانیم و هم از منبع حکمت. و از آنجایی که «عزت»، استحکام در عمل و مَناعتی [۴] است که جامعه بر اساس اخلاق و رفتار حَسَن دارد، پس آنچه برآمده از زور و متکی به قوای نظامی است، لزوماً و در اساس و عمل، عزّت نیست! [۵] همچنین «حکمت»، علم محکم و درست و خدشهناپذیر است که از عقلی همه جانبه نگر صادر میشود، [۶] و «حکیم» کسی است که گفتار و کردارش برآمده از چنین علمی باشد. یعنی در سخن او خدشهیی نباشد، و به اتقان و استحکام و سَداد، سخن بگوید و عمل کند. براین اساس، قول و فعل خداوند عزیز حکیم، که بر اساس عزتی مبتنی بر حکمت است، نباید و نشاید که با حقوق ذاتی انسان مغایرت و منافاتی داشته باشد. بلکه تصدیق کننده و تأمین کنندﮤ آن است. پس اگر فهم و بیان رایج از آیه، مغایر و مخالف با حقوق ذاتی انسان است، و خردمندانه و حکیمانه و از سرِ عزت نمینمایاند، حق این است که با تمسک به اصلی که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبۀ ۱۸ نهج البلاغه بناء نهاده که: «أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا»، «همانا بعضی از کتاب بعضی دیگر را تصدیق (و تفسیر) میکند»، [۷] کوشش نماییم با استناد به آیات دیگر، مراد خداوند از بیان این حکم در آیة مذکور را دریابیم.
آیة الله غروی میگوید: «دست» به معنای قدرت است، و «بریدن» کوتاه کردن دست است از قدرت. تبیین این نظر در پی خواهد آمد.
مراد از بریدن دست، سلب قدرت از دزد است
این آیه در کتاب «حجیت ظنّ فقیه و کاربرد آن در فقه» ذیل عنوان «اجمال در آیة سرقت و بیان آن» [۸] مطرح شده است. در آنجا این معنا را آوردهاند که هم لفظ «ید» و هم لفظ «قطع»، در آیة مذکور، مجمل است، و مجمل نمیتواند حکمی باشد که به تفصیل اجراء شود. [۹]
لفظ «ید» را در آیه از این جهت مجمل میدانیم، که وقتی میگوید؛ «دست یا دستان»، معلوم نیست آیا مراد گوینده، انگشتان است، یا دو انگشت، یا سر انگشتان، یا کف دست، یا منظور تا مچ دست است، یا تا میانۀ ساعد و آرنج، یا بازو است تا کتف؟! در زبانهای رایج دنیا، مثل زبان عربی، لفظ «دست»، هم به کل دست و هم به قسمتی از آن اطلاق میگردد. گذشته از این، باید حتماً خدا تعیین مینمود که دست راست را باید برید یا چپ را؟! پس تردیدی نیست که آیه در «ید» مجمل است.
از سوی دیگر؛ آیه در «قطع» هم مجمل است، زیرا در زبان عربی؛ این لغت هم بر «جدا کردن» اطلاق میشود و هم بر «مجروح کردن». همچنین «قطع» به معنای از میان برداشتن ارتباط بین دو چیز، و ایجاد فاصله در میان آنها است و در موارد گوناگونی کاربرد دارد. مانند؛ «اِقطَعوا لسانه»، «زبانش را ببرید»، یعنی؛ ساکتش کنید و یا «قَطَعَ صلاته»، «نمازش را برید».
اما اگر مجمل بودن لفظ «ید» و «قطع» را قائل نشویم، و ظاهر، نه مفهوم متشابه این دو لفظ، مراد باشد، اشکال دیگری هم به آیه وارد میشود، و آن اینکه؛ چرا در آیه، لفظ «ایدی» ـ جمع «ید» ـ را آورده است؟! در حالی که اگر یک دست قطع شود ـ یک دست از سارق و یک دست از سارقه ـ باید مثنی، یعنی «یَدَین» میآورد. و حال آنکه در هیچ یک از روایات، سخنی از اینکه دو دست از هر یک از زن و مرد دزد قطع شود، یعنی چهار دست، وجود ندارد، تا «ایدی» که لفظ جمع است مصداق پیدا کند. البته برخی مفسران گفتهاند؛ «مراد، همة دزدان و دستان آنها است».
طبق سنت قطعیه [۱۰] نیز در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم دست دزدی بریده نشد، و الگویی در اجراء این حکم نداریم. علت اینکه پیامبر (ص) اصلاً فرمان به بریدن دستی نداد، اجمال در آیه نبود، بلکه به این دلیل بود که معنای «قطع و ید» را به خوبی میدانست!
اگر این دو واژه، در آیه، در مفهوم حقیقی خود، و نه معنای متشابه، بکار رفته بود، بر خداوند حکیم متعین میبود، جهت احتراز از «تأخیر بیان در وقت حاجت»، موضع قطع را، به تفصیل، در همین جا بیان میفرمود. در این مورد نیز چنین وظیفهیی را به رسول خود محول نکرده است.
حال که ذات رحیم و رحمان و وَدُود [۱۱] و منّان [۱۲] و غفور و توّاب [۱۳] و کریم و حکیم حضرت باری جزئیات حکم را مسکوت گذاشته است، پس باید از دو لفظ «قطع» و «ید» مفهوم متشابه آن را اتخاذ نمود.
«ید» در قرآن، اغلب به معنای «قدرت» بکار رفته است، و «قطع» به معنای «ایجاد فاصله بین عامل و معمول». پس مراد این است که دست دزد از قدرتی بریده شود که امکان دزدی به وی داده است.
توبه و اثر آن در اصلاح مجرم
دلیل دیگری در عدم جواز بریدن جسمانی دستان سارقان، آیة ۳۹ سورة مائده است که بلافاصله بعد از آیة مورد بحث میفرماید:
فَمَـن تَـابَ مِـن بَعْـدِ ظُلْمِـهِ وَأَصْلَـحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتـُوبُ عَلَیـْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُـورٌ رَّحِیـمٌ
پس هر کس که بازگردد (از زشتکاری خود)، بعد از ستمش (که روا داشته است)، و اصلاح کند (تباهی خود را)، پس همانا خدا هم باز میگردد بر او، همانا خداوند است آمرزندهیی رحیم. [۱۴]
اسلام دین رحمت، عطوفت، رأفت، سلام، صلح، سعادت، تربیت و نیکبختی است، و پیامبرش رسول رحمت است برای عالمیان. پس چنین دینی هرگز طالب آن نیست که یکی از اعضاء تربیت نایافته جامعه، چه مسلمان چه غیر مسلمان، ناقص شود، و نیروی کار و تولید، هم به جهت نقص عضو، و هم به سبب نقصان حیثیت و آبرو، از او سلب گردد، که اگر زمانی هم توبه کند و از عمل ناشایست خود بازگردد، نتواند مشغول کاری شود تا خانواده و جامعه از او سود برد! به همین دلیل است که بلافاصله بعد از صدور حکم مذکور در آیة ۳۸ سورة مائده، سخن از توبه و اصلاح مطرح میشود.
در شرائطی که اگر بخواهید حجاب را به بانویی تحمیل کنید و بگویید که این حکم خدا و به نفع تو است، واکنش مخالف نشان میدهد، چگونه انتظار داریم کسی که دست حقیقی او را ببرند، باز هم معتقد به اسلام باقی بماند؟! قطعاً چنین کسی دیگر اصلاً نگاه به این دین نمیکند و حتی دشمن آن نیز میگردد. از این جهت خدای تعالی در مقام تعلیم رسول خود میفرماید: [۱۵]
وَإِذَا جَـاءکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَن عَمِلَ مِنکُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (انعام ۵۴)
و هرگاه آمدند نزد تو (ای پیامبر) کسانی که ایمان میآورند به آیات ما، پس بگو سلام بر شما [۱۶]، واجب کرده است پروردگارتان برخود رحمت را اینکه هر کس عملی کرد، از شما، به بدی، از سرِ نادانی، سپس بازگشت کند از پسِ آن، و براست آوَرَد، پس همانا او است آمرزندهیی رحیم.
پس خدایی که گسترانیدن رحمت بر بندگان را بر خویش واجب کرده است، به هیچ روی نمیخواهد بندهیی را از دائرۀ رحمت خود، با عذابهایی اینچنین خارج سازد.
رحمت خدا چیست؟ اینکه اگر کسی از سَرِ نادانی دست به اقدامی ناشایست زند، سپس از کردﮤ خود بازگردد، و آن کژی و کاستی، و آثار تباهی و ویرانی خود را اصلاح نماید، پس همانا خدا آمرزندهیی رحیم است. یعنی از سرِ رحمت خود، آثار اشتباه او را به آمرزش خود، محو یا مدفون میسازد. پس قبل از هر کس، بر رسول خدا است که این فرصت را به بندگان خاطی عطاء فرماید، و زمینۀ اصلاح را از هیچ کس دریغ ندارد. و بر اساس اصل وجوب اطاعت از رسول، بر مؤمنان نیز واجب است که زمینههای رشد اخلاقی آحاد جامعه را، چه مؤمن باشند یا کافر یا مشرک، فراهم آورند.
تعیین مجازات سارقان باید چگونه باشد؟
با روشن شدن مراد آیه، حال باید دید تکلیف دزدان و حکم نهایی دربارة آنها چیست؟ آیا شخص دزد، متحمل مجازاتی میشود؟
در پاسخ این سؤال باید گفت؛ در بسیاری از فروعات احکام شرع، تعیین مجازات جرائم به عرف و قوانین عرفی واگذار میشود که در هرجایی ممکن است متفاوت باشد. به عنوان مثال؛ شخصی خدمت امام صادق علیه السلام آمده، عرض کرد؛ در فلان جا مردم خلاف روش ما، و بعضاً با محارم خود نکاح میکنند، که از منظر قرآن و اسلام حرام است!
حضرت چنین پاسخ داد؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: [۱۷] «اِنَّ لِکُلِّ قَومٍ نِکاحاً»، «همانا برای هر قومی نکاحی است». پس کسانی که مسلمان نیستند، بر اساس اعتقاد خود ازدواج میکنند! [۱۸] در هرحال، قصد امام بیان عرف در جامعه است. یعنی اموری مربوط به عرف جامعه است و مجازاتهایی هم به عرف مردم احاله داده میشود که همان قوانین موضوعه میباشد. عرف میتواند بگوید شخص دزد، مالی را که دزدیده، پس بدهد و یا مثلاً دو برابر مال دزدیده شده را از او جریمه بگیرند. در قوانین مختلف دنیا این مجازاتها تعریف شده است. پس در جوامعی که دست دزد را نمیبرند، برای دزد تنبیه وجود دارد. مجالس قانونگزاری ما نیز میتوانند قوانینی را برای مجازات دزد تعیین کنند که در شرع، تحت عنوان تعزیر، یعنی تأدیب، آمده است. البته آنچه که عرف میگوید، نباید مخالف قرآن و عقول مستقلة بشری و حقوق ذاتی انسان باشد.
در باب مسائلی که شرع در قبال آنها سکوت کرده و آنها را به عرف واگذاشته است، میزان و معیار سنجش، سخن امیرالمؤمنین علیه السلام است که احکام را به چهار دسته تقسیم فرموده، میگوید: [۱۹]
اِنَّ اللهَ افتَرَضَ علَیکمُ الفَرائِضَ فَلا تُضَیِّعُوها وَ حَدَّ لکَم حَدوداً فَلا تَعتَـدُوها وَ نَهاکُم عَن اَشیاءَ فَلا تَنتَهِـکُوها وَ سَکَتَ لَکُم عَن اَشیاءَ وَ لَم یَدَعها نِسیاناً فَلا تَتَکَلَّـفُوها.
۱ـ همانا خداوند واجب ساخته است بر شما فرائضی را، پس تباهشان نسازید، ۲ـ و به اندازه درآورده است برای شما اندازههایی را پس از آنها گذر نکنید، ۳ـ و بازداشته است شما را از چیزهایی، پس قُرُقَشان را نشکنید، ۴ـ وساکت است مر شما را نسبت به چیزهایی و واننهاده است آنها را از سَرِ فراموشی، پس خود را در مورد انجام آنها به سختی نیندازید.
واضح است که بخش چهارم کلام مولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منبعث از آیات کتاب است که خدای تبارک و تعالی، در دو آیه، ایمان آورندگان به نبیِّ خاتم را از سؤالات بیپایه و تکلیفزا باز میدارد. به این دو آیه توجه کنید:
مائده ۱۰۱:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ
ای کسانی که ایمان آوردهاند مپرسید از چیزهایی که اگر آشکارتان گردد، بد آید شما را، و اگر بپرسید از آنها به هنگامی که قرآن فرود میآید، آشکار گردانده شود برای شما، خدا گذشت کرد از شما و خداوند است آمرزندهیی خویشتندار.
بقره ۱۰۸:
أَمْ تُرِیدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ وَمَن یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ
آیا میخواهید که بپرسید رسولتان را همچنان که پرسیده شد موسی پیش از این، و آن کس که بگزیند کفر را به جای ایمان، پس هر آینه گمراه گشته است از راستی راه.
دزدان اصلی چه کسانی هستند؟!
حال این نکته حائز اهمیت است که ببینیم دزدان اصلی چه کسانی هستند؟ تا زمانی که افراد و گروههایی، که به جهت برخورداری از قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی خود، توان دزدیهای کلان دارند، و از بیت المال و ثروتهای ملی میدزدند، دستشان از این دزدیها کوتاه نگردد، و در جامعه تعدیل و توزیع عادلانة ثروت صورت نگیرد، مبارزه با دزدانی که از سر فقر و ناداری و اضطرار اقدام به سَرِقَت [۲۰] میکنند، مبارزه با معلول بوده و گرهگشای این معضِل اجتماعی نمیشود. [۲۱] زیرا دزدیهای کلان از بیت المال است که موجب توسعۀ فقر در جامعه میگردد و نیازمندان را وادار به دزدیهای کوچک مینماید.
در ضمن اگر مراد قرآن، بریدن حقیقی دستان دزدان بود، باز هم اجراء این حکم، مانع از دزدیهای افراد و گروههای برخوردار از کانونهای قدرت و وابسته به مراکز ثروت، علیرغم بریدن جسمانی دستانشان، نمیشد. زیرا آن قدر رابطه و سلطه در قدرت دارند که به سهولت میتوانند دزدیهای خود را ادامه دهند! پس طبق فرمان الهی در آیۀ مورد بحث، و نیز آیات دیگر، وظیفۀ جامعۀ مسلمان است که این افراد را مسلوب الاختیار و ناتوان سازند و دستشان را از کار منقطع کنند، تا ثروت ملی و خصوصی، طوری عادلانه در میان آحاد جامعه توزیع گردد، که از سر فقر و ناداری، کسی اقدام به سرقت ننماید. اگر چنین شود، قطعاً این دسته از سارقان، انگیزه ارتکاب این جرم را از دست خواهند داد و از اقدام به آن دست خواهند کشید.
روایاتی در بریدن جسمانی دست دزد، و نقد آنها
و اما کسانی که فتوی بر بریدن جسمانی دست دزد دادهاند، استنادشان به چند خبر واحد [۲۲] است. از جمله روایتی است از عبدالله بن عمر که میگوید: [۲۳]
قَطَعَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و سلم فِی مِجَنٍّ قِیمَتُهُ خَمسَةُ دَرَاهَمِ، کَذَا قَالَ….
برید رسول خدا صلی الله علیه و سلم در سپری به ارزش پنج درهم، چنین گفت….
مضافاً بر واحد بودن خبر، آثار جعل در عبارت مشهود است، به دلائل زیر:
اولاً؛ رسول رحمت و عدالت دست کسی را به پنج درهم نمیبرد، و اصلا در طول حیات خود هیچ دستی را نبریده است. [۲۴]
ثانیاً؛ ذکری از شخصی به میان نیامده که چه کسی از چه کسی دزدیده است.
ثالثاً؛ «کـذا قـال» در آخر حدیث، حکایت از کذب آن دارد. زیرا راوی اطمینان حاصل نکرده است که چنین گفته و عملی از رسول خدا (ص) صحت داشته باشد. ازینرو گفته است: «چنین گفت» و این نشانۀ شگفتزدگی رُواة بعدی است.
دوم؛ روایتی است در تمام کتب اهل سنت و شیعه، از عَمرو بن شُعَیب، از پدرش و او هم از پدرش اینگونه نقل میکند: [۲۵]
سُئِلَ رسولُ اللهِ (ص) فی کَم تُقطَعِ الید؟ قال لا تُقطَعِ الیدُ فی ثَمَرٍ مُعَلَّقٍ فَاِذا ضمَّه الجَرینُ قُطِعَت فی ثَمَنِ المِجَنّ.
پرسیده شد از رسول خدا (ص) در چه مقدار (که دزدی شود) دست بریده میشود؟ فرمود: دست بریده نمیشود در میوۀ آویزان (دسترس) پس اگر چیده شده و به انبار رفت بریده شود به بهای یک سپر (یعنی؛ اگر دزدی به بهای یک سپر رسید دستش بریده میشود).
در این روایت از پیامبر پرسیده میشود؛ در چه میزان از دزدی دست بریده میشود؟ و پیامبر بهای یک سپر را میزان قرار میدهد. اما نمیگوید که از کجای دست باید ببرند!
در روایت دیگری رافعِ بن خَدیج از پیامبر نقل میکند که فرمود: [۲۶]
لا قَطعَ فی ثَمَرٍ و لا کَثَرٍ. نه در میوه و نه در صمغ خرما بریدنی نیست.
در این روایت نیز پیامبر اکرم صلوات الله علیه بریدن دست در دزدی از هر میوه، خصوصاً خرما و صمغ آن را جائز نمیداند.
در مجموع روایات از منابع شیعه و سنی، اختلاف حکم به وضوح مشهود است. بناءبراین نمیتوان به قطعیتی در حکمی با این خشونت، که انجامش از پیامبر رحمت غیر ممکن است، دست یافت.
و اما یک عبارت هم در باب بریدن دست دزد در نهج البلاغه وجود دارد [۲۷] که به اعتقاد مرحوم آیـة الله غروی از امیرالمؤمنین نیست. او براین باور است که عباراتی از نهج البلاغه که با فحوای کلی قرآن مغایرت دارد، از امیرالمؤمنین نمیباشد.
شارحان در توضیح این قسمت از خطبة مذکور میگویند؛ امیرالمؤمنین در برابر خوارج، که او را متهم به کفر و زندقه کردند، میخواست از خود دفاع کند و بگوید؛ پیامبر با چنین افرادی مواجه بود ولی ایشان را متهم به کفر و زندقه نکرد! آنها سارق و سارقه بودند، زانی و زانیه بودند، حدود بر ایشان اجراء شد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله حتی بر آنها نماز گزارد و مالشان را بین وارثانشان تقسیم کرد! سؤال امیرالمؤمنین این است که آیا من از آنان بیدینتَرَم؟!
قد علِمتم اَنّ رسولَ الله (ص) رَجَمَ الزّانِیَ المُحصَنَ ثمّ صلّی علَیهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ اهلَه و قَتَلَ القاتلَ و وَرَّثَ مِیراثَهُ اَهلَه و قَطَعَ السّارق و جَلَدَ الزّانِیَ غیرَ المُحصَنِ…
هر آینه دانستید که رسول خدا (ص) سنگسار کرد زناکار همسردار را، سپس نماز گزارد بر او، سپس مالش را میراث اهلش ساخت، و به قتل رسانید قاتل را، و اهلش را وارث میراثش ساخت، و برید دزد را، و تازیانه زد زناکار بیهمسر را…
سخن بر سر این است که مولی علیه السلام هرگز به مسائلی که در زمان رسول خدا اتفاق نیفتاده، یا به دستور او انجام نگرفته، و مغایرت کلی و فحوایی و مفهومی با نصّ قرآن کریم دارند، استناد نمیکند.
اولاً: آیا رسول خدا فقط مردان زناکار را رجم مینمود و حد میزد، و زنان زناکار، چه باهمسر، چه بیهمسر، آزاد بودند؟!
ثانیاً: آیا حکم رجم که در قرآن نیست، و در تورات [۲۸] هم از احکام تحریف شده است، توسط پیامبر رحمت، در حق مسلمانان اجراء میشده است؟!
ثالثاً: حتی در مجعولات تاریخی، قصاص قتل در زمان پیامبر ثبت نشده است!
رابعاً: در مورد دزد، ذکری از «دست» در عبارت نیست. فقط میگوید: «برید دزد را». از چگونگی بریدن و میزان دزدی و خصوصیات دزد هیچ سخنی نیامده است!
خامساً: همۀ مجرمانی را که امیرالمؤمنین از آنها نام برده است، مردانند، در صورتی که اجراء حکم از منظر قرآن نسبت به مردان و زنان یکسان است، پس باید حتماً از زنان هم یاد میکرد!
سادساً: امیرالمؤمنین (ع) برای اثبات مُسلِم بودن و مرتد نبودن خود نیازی به استدلال خلاف قرآن ندارد!
روایاتی در اثبات مدعای ما
(فارغ از صحت و سقم روایات)
روایت اول: جالب نظر حدیثی است از اَبِی الزُّبیرِ از جابر از قول رسول خدا (ص) که دزدان بزرگ و اصلی را از بریدن دست مُعاف داشته است. همان رسولی که از ۵ درهم دزدی نمیگذرد و فرمان قطع ید صادر میکند!!! [۲۹]
لَیسَ علَی مُختَلِسٍ و لا مُنتَهِبٍ و لا خائِنٍ قَطعٌ! بریدنی نیست بر اختلاس کننده و نه غارت کننده، و نه خیانت کنده!
سؤال این است که؛ آیا مختلس و غارتگر و خائن باید در عمل مجرمانۀ خود آزاد باشند؟! قطعاً پاسخ منفی است! پس برای پیشگیری از ارتکاب چنین جرمی چه باید کرد؟! احکام شرع، عرف و قوانین موضوعه مُشعِر بر این معنا است که باید دست مجرم را از آن قدرتی که به او اجازه میدهد اختلاس، غارت یا خیانت کند، برید! و این همان مفهومی است که از آیۀ مورد بحث و از روایت فوقالذکر به وضوح ادراک میشود. و در این صورت است که دیگر کسی مرتکب جرم سَرِقت نمیشود، چون دیگر دزدی باقی نمیماند.
روایت دوم: حدیثی است از اَعرج که میگوید: [۳۰]
قال رسولُ الله صلّی الله علیه و سلَّم قال رَجُلٌ: لَاَ تَصَدَّقَنَّ اللَّیلةَ صدقةً، فَاَخرَجَ صَدَقَتَهُ فَوَضَعها فی یدِ زانیَةٍ، فَاَصبَحُوا یَتَحدَّثون؛ تَصَدَّق اللَّیلةَ علی زانِیَةٍ! وقال: لاَ تَصَدَّقَنَّ اللّیلةَ بِصَدَقَةٍ، فَاَخرَجَ صدقَتَهُ فَوَضَعَها فی یدِ سارقٍ، فَاَصبحُوا یَتَحَدَّثون؛ تَصَدَّقَ اللَّیلةَ علی سارقٍ! ثمَّ قال: لاَتَصَدَّقَنَّ اللَّیلةَ بِصَدَقَةٍ، فَاَخرَجَ الصَّدَقَةَ فَوَضَعَها فی یَدِ غَنِیٍّ، فَاَصبَحوا یَتَحدَّثون؛ تَصَدَّقَ اللَّیلةَ علی غَنِیٍّ!
فرستادة خدا صلی الله علیه و سلم از شخصی نقل میکند که گفت: هر آینه صدقه میدهم امشب زکاتی را، پس بدر آورد (از مال خود) صدقهاش را، پس بنهادش در دست زانیهیی. پس (مردم) آغاز بدگویی کردند که؛ صدقه داده است امشب زانیهیی را! و گفت: هر آینه صدقه میدهم امشب به زکاتی دیگر. پس بدر آورد (از مال خود) صدقهاش را، پس بنهادش در دست دزدی. پس (مردم) آغاز بدگویی کردند که؛ صدقه داده است امشب دزدی را! سپس گفت: هر آینه صدقه میدهم امشب به زکاتی دیگر، پس بدر آورد (از مال خود) صدقهاش را، پس بنهادش در دست ثروتمندی. پس (مردم) آغاز بدگویی کردند که؛ صدقه داده است امشب ثروتمندی را! پس گفت: سپاس خدای را بر دزد و بر زانیه و بر ثروتمند (که زکاتم را به آنها دادم) (راوی) گفت: آنگاه (نزد پیامبر) آمد، پس به او گفته شد: اما زکات تو قطعاً مقبول است، اما زانیه؛ ممکن است که عفاف پیش گیرد بدان (صدقه) و اما دزد؛ پس باشد که بینیاز گردد به آن، و اما ثروتمند؛ پس باشد که او پند گیرد، پس انفاق کند از آنچه که خدا به او داده است.
در این روایت هم سخن از این نیست که چون دست این دزد بریده شده است، میتوان به او زکات داد، بلکه مشخص است که آن دزد در میان افراد جامعه معروف بوده، و به دزدی ادامه میداده، و دستان او هم سالم بوده است! همچنین آن زن روسپی به کار خود شهره بوده، و نه تازیانه خورده است و نه سنگسار شده! و اینها همه در عهد رسول خدا (ص) اتفاق میافتاده است! پس به دزد و روسپی میتوان زکات داد تا هردو از عمل زشت خود دست بردارند. از همین روی، پیامبر رأفت و الفت و آزادی و عدالت، عمل زکات دهنده را تأیید کرده میفرماید؛ حتماً صدقة تو پذیرفته شده است.
گذشته از همة اینها، پیامبر به صراحت در روایتی از قول خدای عزّ و جلّ فرموده: «لاتُمَـثِّلُوا بعبـادی»، «بندگان مرا مُثله نکنید»، [۳۱] یعنی اجزاء بدن آنها را نبُرید. آیا در کلام رسول خدا تناقض است؟! اگر نیست، پس باید کلامی را از او اتخاذ کرد که انطباق کامل با قرآن داشته باشد. پس وقتی میگوید خدا فرموده است: «بندگان مرا مُثله نکنید» این سخن منطبق با تمام آیات الهی و نظام عالم است. بناءبراین اگر خداوند گفته است «دست دزد را ببرید» و این بریدن، حقیقی و از جسم باشد، مغایر این کلامی است که پیامبر فرموده؛ خداوند مُثله را حرام کرده است. زیرا چنین بریدنی نوعی از مُثله کردن است.
نظری به کتب شیعه و اهل سنت در تفسیر آیه
توضیح مفسران و فقهاء برآیۀ شریفه، این است که عمل دزدی یا سَرِقَت را باید به انواع آن تعمیم داد. یعنی به کم یا زیاد، به گران فروشی یا کم فروشی، به بیرون یا درون حصار یا حفاظ، و کلاً به حقوق عامة مردم از ماده یا معنا. [۳۲]
و اکثر بر این عقیدهاند که اگر کسی از سرِ احتیاج و ناداری دزدی میکند، حتماً اقدامش باید بررسی شود که معلول چه پدیدة اجتماعی بوده است؟! آیا فقر و نیاز او ناشی از عدم تعدیل ثروت در جامعه نبوده است؟! و در اثر نیازمندی مرتکب این رفتار ناهنجار نشده است؟! زیرا طبق برخی از روایات چنین دزدانی قابل مجازات نیستند. بناءبراین ثروتمندان و حاکمان، که اختیار ثروتهای ملی را بدست گرفتهاند، و به اسراف و تبذیر، آن را هزینه میکنند، مقصران و مجرمان اصلی در این گونه آسیبهای اجتماعی میباشند! و این سخن قرآن مجید است.
و بعضاً هم بر این باورند که اندوختة متمکنین اجتماع غالباً از راه عمل نادرست و غیرمشروع، که آن هم دزدی تلقی میشود، متراکم گشته است، و آنها دزدتر از سارقانی هستند که از سرِ نیاز دزدیدهاند. پس تعریف دزد، تشخیص حدود و گسترة دزدی، شناختن مصادیق و معرفی آنها، کار سادهیی نیست. و بعضی از ایشان میگویند؛ دزد کسی است که حتماً از دیوار عبور کند و یا در را بشکند، و اگر دری باز بود و دزدی وارد شد، صاحب خانه بیشتر مقصر است تا دزد.
با نگاه به بعضی از کتب فقهی و تفسیر درمییابیم که فقهاء و مفسران ما به نتیجۀ قطعی در مورد آیه «و السـارق و السـارقه» نرسیدهاند، بناءبراین، کسانی که معتقد به بریدن دست حقیقی در مجازات سرقت میباشند، به دلایل فوق، و نیز به دلیل اجمال در آیه، نتوانستهاند حکم قطعی در این مسأله صادر کنند.
«قطع ید» در کتاب نهایه شیخ طوسی (فقیه شیعه) [۳۳]
«آن دزدی که قطع بر وی واجب آید، آن کس باشد که وی از حِرزی [۳۴] دانگ نیم زر یا بیشتر یا آنچه قیمتش چندین بُوَد بدزدد، و وی کامل عقل بود، و شُبهَت از وی مرتفع بود، اگر آزاد بُوَد و اگر بنده، اگر مسلمان بود و اگر کافر. و اگر کسی چیزی بدزدد، نه از حِرز، بر وی قطع واجب نیاید. و اگرچه زیادتِ این مقدار بُوَد که ما بگفتیم، بل واجب آید بر وی تعزیر. [۳۵]
و حرز هر آن موضعی بود که جز آن کس که در وی تصرف میکند، کسی را نبود که در آنجایگاه شود، الا به دستوریِِ وی، یا قفل بر وی زده باشد، یا در زیر خاک کرده باشد. اما جایگاهی که هر کسی در آنجایگاه شود، و مخصوص نبود به کسی دون کسی؛ آن حرز نباشد، و آن چون کاروانسراها بُوَد، و گرمابهها و مسجدها و آسیابها و مانند آن. و اگر یکی چیزی در یکی از اینجایگاهها خاک کرده باشد، یا قفل بر وی نهاده باشد، کسی بدزدد؛ بر وی قطع واجب آید. زیرا که به قفل و دفن به حرز کرده باشد. و اگر کسی نَقبی [۳۶] زند و متاعی بیرون نیاورد و نه مالی، و اگر چه گِرد کرده باشد و در پُشته بسته و برنگرفته، قطع بر وی واجب نیاید، بر وی عقوبت و ادب بود.
«و انَّما قَطع» آنگاه واجب آید که از حرز به بیرون آوَرَد. و هرگاه که مال از حرز به بیرون آورد، قطع بر وی واجب آمد، الا آنکه درآن مال که بدزدیده باشد انباز [۳۷] بُوَد. یا درآن مال، وی را حظَّی بود؛ که آنگه بدان مقدار که وی را بُوَد، از مال فروافکنند، آنچه بماند، اگر کمتر از آن نصاب بود که قطع واجب آید؛ بر وی قطع واجب نیاید. پس اگر آن باقی چندان بود که قطع واجب آید در وی، لازم بود بر وی قطع بر همه حالی.
و اگر کسی از مال غنیمت بدزدد، پیش از آنکه قسمت کرده باشند، آن مقدار که وی را میرسد؛ بر وی قطع نَبوَد، و بر وِی ادب بود، تا اقدام و دلیری نکند بر مانند آن. و اگر بدزدد، زیادت آنکه وی را میرسد، آن مقدار که قطع واجب آید، در وی یا زیادت آن، بر وِی قطع بوَد و این آنگه بود که وی مسلمان بوَد، و وی را در غنیمت سهمی بود که اگر کافر بود قطعش کنند، در همه حالی چون نِصاب بُوَد.
وهرگاه که مال از حِرز بیرون آوَرَد، وی را بگیرند، وی دعوی کند که خداوندِ مال، این مال بدو داده است، قطع از وی بیفکنند، و برآن کس بُوَد که دعوی دزدی کرد، بروِی بَیِّنَت بیاوردن، بدان که وی دزد است.
و هرگاه که دزدی کند آن کس که کامل عقل نَبوَد بدان، یا دیوانه بوَد، یا کودک نابالغ بوَد، اگر نقب کرده باشد و قفل بشکسته باشد؛ بر وِی قطع نبود، و اگر کودک بوَد عفوش بکنند یک بار. اگر با سرش شود [۳۸] ادبش کنند. اگر با سرش شود سوم بار، انگشتانش بسایند تا آن وقت که خون بیاید. اگر از پسِ آن با سرِ دزدی شود، سرانگشتانش ببرند. اگر دیگر باره با سرِ دزدی شود، زیرتر آن را ببرند همچنان که مرد را راست. [۳۹]…
و مرد را قطع کنند چون از مال پدر و مادر چیزی بدزدد، و قطع نکنند مرد را چون از مال فرزند چیزی بدزدد، و مادر را قطع کنند چون از مال فرزند بدزدد بر همه حالی. و مرد را قطع کنند چون از مال زنش بدزدد، چون زن در حرز نهاده باشد. و همچنین قطع کنند زن را که از مال شوهرش بدزدد، چون شوهر در حرز نهاده باشد.
و بنده را قطع نکنند چون از مال خداوندش بدزدد. و هرگاه که بنده یی غنیمت بدزدد ازمَغنَم، نیز قطع نکنند وی را. و مزدور چون دزدی کند چیزی از مال مستأجر، بر وِی قطع نبود. و همچنین مهمان چون از مهمانخدای چیزی بدزدد، بر وی قطع نبود. و اگر مهمان کسی را با خویشتن ببرد و وی دزدی کند، بر وی قطع واجب آید، زیرا که وی بیدستوریِ وی در سرا شده است.
و هر که را قطع واجب آید بر وِی، دست راستش ببرند از بن چهارانگشت در، و کَفَش با انگشت مِهین بگذارند. پس اگر از پسِ قطع، دیگر باره دزدی کند و از حرزی آن مقدار بدزدد که قطع واجب آید، پای چپش ببرند از اصل ساق در، و پاشنهاش بازگذارند تا در نماز بر وی بایستد. پس اگر از پسِ این دیگر باره دزدی کند، وی را در زندان کنند تا به مردن. و اگر در زندان دزدی کند از حرزی، آن مقدار که بگفتیم، وی را بکشند.
و هر که را قطع دست راست واجب آید بر وی، و آن دست شَل بود؛ بِبُرند و به بَدَلَش دست چپ نَبُرند. و همچنین هر که را پای چپ واجب آید بُبریدن، و شل بوَد، پای چپ ببُرند و پای راست نبُرند. و اگر کسی دزدی کند و وی را دست راستش نَبوَد، و آن دست راست وی در قصاص بریده باشند و جز آن، و دست چپ دارد، دست چپش ببرند. پس اگر دست چپش نیز نبود، پایش ببرند. و اگر پایش نبود، بر وِی بیش از آن نبود که محبوسش بکنند، چنانکه بگفتیم…
آن کس که به اختیار خویش اقرار کرده باشد به دزدی بر خویشتن، و پس از اقرار بازآید، الزام کنند وی را تا آن چیز که بدزدیده باشد بازدهد، و قطع از وی بیفتد.
و آن کس که توبت کند از دزدی، از پیشِ آنکه بیّنت بخیزد بر وی، و پس بیّنت بخیزد بر وی؛ قطع از وی بیفتد، و واجب بود بر وی آن چیز را ردّ کردن. و اگر از پسِ آن، بیّنت بخیزد، امام را روا نبود که وی را قطع کند. و اگر توبت کند، از پسِ قیامِِ بیّنت بر وی، روا نبود امام را که وی را عفو بکند. و اگر اقرار داده باشد بر خویشتن، و پس توبت کند از پسِ اقرار، روا بود امام را که وی را عفو بکند، یا حد براند، چنانکه وی مصلحت بیند، که در حال، زجرکنندهتر باشد. اما رد کردن دزدیده، بر وی واجب آید بر همه حالی.
و روایت کردهاند از ابی عبدالله علیه السلام که او گفت: قطع نباید کردن کسی را که در سال قحط چیزی بدزدد از خوردنی [۴۰]».
این بود بخشی از چکیدة آراء یکی از فقهاء صاحب نام شیعه، در خصوص حکم «قطع ید»، که سراسر از متغایرات و متناقضات است. سایر فقهاء هم تقریباً بر همین منوال رفتهاند و نتوانستهاند از متن آیه و روایات متخالفه حکمی واحد و قطعی استخراج نمایند. فقط به طرح چند سؤال در خصوص این فتاوا اکتفاء میکنیم:
آیا در زیر آسمان، زن یا شوهری یافت میشود که به سبب اینکه یکی از آنها از دیگری دزدی کرده است، راضی شود دستش بریده شود؟! وآیا برای مال بیمقدار دنیا حاضر است با همسری بیدست تا پایان عمر زندگی کند؟! آیا به جهت حفظ آبرو هم که شده، این راز را مکتوم نمیدارد؟! این چه شقاوت و سنگدلی و آموزش خصال تندخویی و خشونت است که فقهاء در پیش گرفتهاند؟! آیا امکان دارد کسی بعد از اینکه انگشتان دست و پایش را بریدند باز هم خود به دزدی برود؟! یا در زندان دزدی کند؟! و آیا امکان زنده ماندن او در آن زمانها بوده است؟! و آیا این دستورات از آیة ۳۸ سورة مائده مستفاد میگردد؟! و آیا در جای دیگری از قرآن چنین احکامی هست؟!
«قطع ید» در تفسیر فخر رازی (فقیه و مفسر سنی)
«هر یک از این فقهاء، دیگری را رد کرده است، [۴۱] یکی روایت را قبول کرده و آن دیگری وی را مطعون ساخته است [۴۲] و بر این تقدیر دلائل تخصیصی ایشان با هم متعارض است. پس باید که به هیچ یک از اینها توجه نشود و در شناخت حکم خدای تعالی به ظاهر قرآن رجوع گردد. و ابن ابی لَیلی میگوید: «و هیچ کس حق ندارد بگوید صحابه رضی الله عنهم اجماع کردهاند که قطع واجب نیست مگر در مقدار معین. زیرا حسن بصری بریدن را واجب میداند به مطلق سرقت، و پیوسته میگفت: برحذر باش ازکسی که به یک درهم دست تو را میبرد».
اگر این اجماع منعقد بود حسن بصری مخالف آن نبود، با اینکه نزدیک به زمان صحابه است، و نیز شدت احتیاط او درآنچه مربوط به دین است، واین تقریر مذهب حسن بصری و داود اصفهانی است». [۴۳]
پس میبینیم که اجماعی در قطع ید سارق و سارقه وجود ندارد، و با اختلاف نظری که بین مفسران و فقهاء و سایر علماء دین مشهود است، اجماع شکسته میشود.
فخر رازی میگوید شافعی گفته است:
«همانا دزدی علت وجوب قطع است، و هرآینه اگر یافته شود برای بار سوم، واجب است بریدن نیز در مرتبۀ سوم… و دوم همانا قول خدای تعالی است که فرمود: «فاقطَعوا ایدیَهما» لفظ ایدی لفظ جمع است، چرا که اقلّ جمع، سه است وظاهر اقتضاء دارد وجوب بریدن سه دست از سارق و سارقه (و چون آدمی را دو دست است) عمل به آیه ترک میشود تا دزدی در مرتبۀ سوم… سارق وادار میشود آنچه را دزدیده است پس بدهد. و ابوحنیفه و ثوری و احمد و اسحاق میگویند بین بریدن و جریمه جمع نمیشود، اگر وادار به پرداخت جریمه شد، بریدنی نیست، و اگر دستش را بریدید دیگر جریمهیی نیست… سپس آنکه در جواب معتزله میگوییم: ما اجماع کردیم براینکه وقوع حد، برسبیل تنکیل، مشروط به عدم توبه است. پس با این تقدیر که دلیلی دلالت کند برحصول عفو از جانب خدا، باز هم بریدن لازم است. زیرا اقامۀ حد نیز بر سبیل تنکیل نمیباشد، بلکه بر سبیل امتحان است. لکن ما دلائل بسیاری بر عفو آوردیم». [۴۴]
فخر رازی در مسألۀ دوم ذیل آیۀ ۳۹ سورۀ مائده میگوید:
«اگر پیش از بریدن توبه کرد، خدا توبهاش را پذیرفته است، و آیا حد هم از او برداشته میشود؟ برخی از علماء تابعین [۴۵] گفتهاند: حد از او ساقط میگردد زیرا ذکر «الغفور الرحیم» در آخر این آیه دلالت بر ساقط شدن مجازات از او میکند و عقوبت ذکر شده در این آیه، حد است. پس ظاهر آیه اقتضاء سقوط حد را دارد، و جمهور فقهاء گفتهاند: این حد از او ساقط نمیگردد، بلکه بر سبیل امتحان اقامه میگردد». [۴۶]
رازی بعد از بیان آراء متخالفه و متباینه در خصوص «قطع ید» میگوید:
«متکلمان به این آیه احتجاج کردهاند که باید حتماً جامعۀ مسلمانها بر خود امام معینی را نصب نمایند… و امت بر این اجماع کرده است که بر آحاد رعیت ممکن نیست اقامة حدود بر جانیان… و از عهدة این تکلیف برآمدن جز به هنگام وجود امام میسر نمیگردد». [۴۷]
فخر رازی در خلال چند صفحهیی که در باب این آیه، هم خود سخن گفته و هم از دیگران نقل کرده، به این نتیجه میرسد که به جهت اجمال در آیه، و اختلاف در روایات، و تشتّت در فتویها، امکان اجراء این حد وجود ندارد.
«قطع ید» در تفسیر المیزان
«در تفسیر عیاشی از سمّاعَه از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: وقتی دزد دستگیر شد و وسط کف دستش قطع شد، اگر دوباره دزدی کند پایش نیز از وسط قدم، قطع میشود. و اگر بار سوم دزدی کرد به حبس ابد محکوم است. و در صورتی که در زندان مرتکب دزدی شد کشته میشود.
و در همان کتاب، از زُرارَه نقل کرده از امام ابی جعفر علیه السلام از مردی سؤال کرده که دست راستش به جرم دزدی قطع شده و باز دزدی کرده، و در نوبت دوم پای چپش قطع شده، و برای بار سوم مرتکب دزدی شده چه باید کرد؟
حضرت فرمود: امیرالمؤمنین چنین کسی را حبس ابد میکرد، [۴۸] و میفرمود: من از پروردگارم حیاء میکنم از اینکه او را طوری بیدست کنم که نتواند خود را بشوید و نظیف کند و آنچنان بیپا کنم که نتواند به سوی قضاء حاجتش برود».
علامة طباطبایی در خلال یازده صفحه بحث روایی پیرامون آیة سرقت، بیآنکه بهرهیی از روایات گرفته و اظهار نظری در خصوص تفسیر آیه کرده باشد، و مشکلی را برای قرآن پژوه امروز حل نماید، به بحث خاتمه میدهد و تنها در یک عبارت میگوید:
«اگر ما همة روایات را با اینکه طولانی بود نقل کردیم، و نیز روایات قبلی را با اینکه مضمون مجموع آنها مکرر بود، آوردیم برای این بود که این روایات مشتمل بر بحثهای قرآنی بود و خواننده میتوانست برای فهم آیات از آنها کمک بگیرد». [۴۹]
«ید» به معنای «قدرت» در قرآن
«ید» در حدود ۱۲۰ آیه از قرآن، به صورت مفرد، تثنیه و جمع بکار رفته است که در بیشتر آنها مفهوم اصطلاحی و متشابه [۵۰] دارد، مثلاً با پیشوند «بَین» به معنای «در پیش رو»، [۵۱] و درپارهیی از آیات به معنای «قدرت» است. ذیلاً آیاتی را در این ارتباط میآوریم.
مائده ۶۴:
وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ
و یهودان گفتند دست خدا به زنجیر است، بسته باد (به زنجیر) دستانشان و دورباش برآنان باد بدان چه گفتند، بلکه دو دست او گشاده ا ست.
آیا خدا دست یا دو دست دارد؟! قطعاً خدا دست ندارد! پس چه چیزی از خدا به زنجیر بسته است؟! قطعاً مراد این است که خدا توان و قدرت ندارد! همین «دست بستگی» در زبان و ادب فارسی به فراوانی آمده است. امروز هم ما در محاورات عمومی، این اصطلاح را بکار میبریم. مثلاً میگوییم؛ شما فلان کار را برای من انجام دهید! و طرف مقابل میگوید؛ ببخشید من دستم بسته است! دستم نمیرسد! این بدان معنی نیست که کار مورد نظر در نقطهیی دور دست است، و به سبب بُعد مسافت، دستش به آن کار نمیرسد، ولی اگر فاصله کم شود دستش میرسد! حتماً چنین نیست، و بُعد مکانی هم مطرح نمیباشد. پس معنا به وضوح این است که شخص مورد نظر توان انجام چنین کاری را ندارد، یعنی قدرت ندارد و نمیتواند. «دستم بسته است» یعنی نمیتوانم، مثلاً میگوییم؛ فلانی کمک کارمان بود، حالا از اینجا رفته است و دست ما بسته شده، یعنی دیگر کمک کار و یاور نداریم! پس کلمة «دست» در اصطلاحات مذکور، به معنای این دست ظاهر و جسم نیست، در صحبت و محاوره هم مخاطب به خوبی و آسانی درک میکند که مفهوم «دست» در این عبارت، «توان و قدرت» است.
پس یهود میگوید؛ خدا قدرت ندارد، خدا نمیتواند. و خدا میگوید؛ نه! چنین نیست! بلکه دستان خودهاشان بسته است! یهود که دستانشان باز بود، راه میرفتند، کار میکردند، دست کسی بسته نبود! پس معنای بسته بودن دست، «ناتوانمندی» است. یا وقتی میگویند؛ فلانی «مبسوط الید» است، دستش باز است، یعنی هر کاری بخواهد میتواند انجام دهد.
کهف ۵۷:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ
و چه کسی ستمکارتر از آن کس است که یادآوری شد به آیات پروردگارش، پس روی برتافت از آنها و فراموش کرد آن چه را که دو دستش پیش انداخته بود.
پس «دو دست» در این آیه نیز به معنای «قدرت تمام» است. هرچه در توان داشته است به انجام رسانده است، همان طور که در آیه قبل میگوید: «یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»، یعنی تمام قدرت خدا در معرض انجام فعل، امر، خلق و محو است. هیچ وقت این قدرت ناشی از ارادة مشروط و نامشروط [۵۲] پروردگار آرام نمیگیرد، «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» (الرحمن۲۹).
ص ۴۵:
وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ
و (ای پیامبر) بیادآر بندگان ما ابراهیم و اسحق و یعقوب را صاحبان دستها ـ قدرت ـ و بینشها.
این پیامبران نیز از کسانی بودند که هم توان مادی داشتند و هم قدرت معنوی. یعنی قدرت مادی، بدون خِرَد، مخرب است، و خرد بیقدرت، ناتوانمند و تأثیرش ناچیز! قرآن نکات ظریف و دقیق و هشدارهایشرا اینگونه بیان میدارد! هم قدرت میخواهیم، هم خرد! یعنی اگر قرآن خرد محض باشد و ارادهیی برای عمل به آن وجود نداشته باشد چندان ارزشی ندارد!
حشر ۲:
وَظَنُّـوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْحَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ و اَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ
وگمان بردند که بازدارندۀ ایشان از (عذاب) خدا دژهای ایشان است، پس آمد ایشان را خدای از جایی که گمانش نبرده بودند، و افکند در دلهاشان ترس را، ویران میکنند خانههاشان را به دستانشان و دستان مؤمنان، پس پند گیریدای صاحبان بینش.
کافران گمان کردند آن چه که مانع نزول عذاب بر آنان میشود قِلاع و دژهای مستحکم و نفوذ ناپذیر ایشان است که در آن پناه گرفتهاند. البته این دژها، پناهگاهها و سنگرهای محکمی بود، اما خدا از نقطهیی وارد آنها میشود که اصلاً حسابش را نمیکردند!
و شما این نقاط ضعف و قابل نفوذ را امروز بسیار خوب میتوانید ببینید! همیشه میتوانید ببینید! اگر تاریخ را بخوانید، اگر امروز جوامع بشری را نگاه کنید، میبینید که خدای تعالی چقدر جالب از این نقاط نامرئی، به آن قلعههایی ورود میکند که ما گمان میبریم غیر قابل نفوذند! وقتی خدا وارد میشود چه میکند و چه رخ میدهد؟! در دلهاشان ایجاد رعب مینماید و به وحشتشان میاندازد! شما میبینید قدرتهای استبدادی چقدر فاقد خِرَدند که این اصول مسلم، غیرقابل انکار و خدشه ناپذیر نظام هستی را درک نمیکنند! یعنی «اولی الایدی» هست، ولی «اولی الابصار» نیست!
حقیقت این است که قدرتمندان بیخرد، با همان قدرتی که جمعآوری کرده و به آن تکیه زدهاند، و جاودانگی را در آن میبینند، با همان قدرت، خانههای خود را بر سر خود خراب میکنند! ولی از سوی دیگر، قدرت مؤمنان هم باید ظهور و بروز پیدا کند تا این رعب در دل بیخردان صاحب قدرت بیفتد، آنگاه خودکامگان و مستبدان، از رعبی که مؤمنان بر دل ایشان افکندهاند، به جان هم بیفتند و خانههای خود را ویران سازند!
ای صاحبان خرد و بصیرت! ای کسانی که دیدو بینش دارید، شما عبرت بگیرید! مباد که به آن راه کج درافتید و به دست خود آنچه را که از عمران و آبادانی فراهم آوردهاید به ویرانی و خرابی مبدل سازید!
فرقان ۲۷:
وَیَـوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا
و روزی که به دندان گزد ستمگر دو دستش را (از سر پشیمانی)، میگویدای کاش که برگرفته بودم در کنار رسول راهی را.
در این آیه، «یَعَضُّ عَلَى یَدَیْه» ـ «دست خود گزیدن» ـ به معنای «اظهار پشیمانی» بکار رفته است. [۵۳]
«ید» به معنای «قدرت» در نهجالبلاغه
خطبة ۱۰۹ فِقرَه ۲: [۵۴]
و اَنتَ المَوعِدُ فَلا مَنجی مِنک اِلاّ اِلَیک بِیَدِک ناصیةُ کلِّ دابّة.
و تو (خداوندا) میعادگاهی، [۵۵] پس نیست هیچ گریزگاهی از تو، جز به سوی تو، [۵۶] در دست ـ قدرت ـ تو است، پیشانی هر جنبندهیی.
و همه میدانیم و معتقدیم که خدا دست ندارد، پس مراد از «ید» در عبارت مولی علیه السلام «قدرت» است.
خطبة ۱۰۶ فِقرَه آخر:
و قَد بَلَغتُم مِن کَرامَةِ الله لکُم منزلةً تُکرَم بها اِماءُکم و تُوصَلُ بِها جیرانُکُیم و یُعَظِّمُکم مَن لا فَضلَ لَکُم علَیه و لا یَدَ لَکُم عِنده.
و هر آینه شما (ای پیروان من! ای مسلمانها!) به جایی رسیدهاید، از کرامت خداوندی، که شما را منزلتی است، که گرامی داشته میشود بدان کنیزکانتان، [۵۷] و به هم درآمیزند، بدان کرامت، همسایگانتان (مورد صلة رحم قرار میگیرند)، و بزرگ میشمارد شما را کسی که هیچ برتری ندارید بر او، و نیست هیچ قدرتی مر شما را نزد آن کس (که بزرگ میشمارد شما را).
در این عبارت هم «ید» به معنای قدرت است نه دست.
خطبة ۱۲۷ فِقرَه ۲:
و خیرُ الناسِّ فِیَّحالاً النَّمَطُ الاَوسَط فَالزَمُوهُ، وَالزَمُوا السَّوادَ الاَعظَمَ فَاِنَّ یَدَ اللهِ معَ الجَماعة وَ اِیّاکُم والفُرقَة.
و بهترین مردم نسبت به من، از نظر حالت (و روش)، گروه میانهرو و معتدل است، پس ملازم شوید ایشان را و همراه شوید اکثریت را، زیرا که دست ـ قدرت ـ خدا همراه با جمعیت است، و پروا کنید از تفرقه.
خطاب امیرالمؤمنین به کسانی است که بیتوجه به خواست اکثریت مردم، ملازم و چسبیدۀ به قدرت میشوند تا به اهداف دنیوی و مقاصد مادیخود دست یابند! خطاب به این گروه اندک اما صاحب نفوذ و دنیا خواه میفرماید؛ بروید و ملازم این گروه میانه شوید! این راه میانه، این راه وسط و معتدل که همراهی با تودههای مردم است، شما را به سرمنزل مقصود و کرامت موعود و آزادی و عدالت معهود میرساند! دست خدا ـ قدرت او ـ در چنین جامعهیی متجلی میگردد. به کلام مولی علیهالسلام دقت کنید! میفرماید؛ بهترین مردمانی که میخواهند در حق من خدمتی انجام دهند و خود را از پیروان من قلمداد کنند و بر این پیروی افتخار نماید، گروه میانهرو هستند؛ آنان که بر صراط مستقیم الهی سلوک میکنند. «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا» (بقره۱۴۳)، «و سنت ما چنین است که قرارتان دادیم امتی میانه تا باشید الگوهایی بر مردم و باشد رسول مر شما را الگویی». «… هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ» (انعام۱۵۳)، «… این راه من مستقیم است، پس پیروی کنید از آن و پیروی نکنید از راههای (دیگر) که شما را از راه او جدا میسازد».
«ایدی» در نهج البلاغه
خطبة ۱۰۵: (خطاب به بنی امیه)
الارضُ لکم شاغـرة و اَیدِیکُم فیها مَبسوطَة و اَیدِی القادةِ مِنکُم مَکفوفَة.
زمین بر شما گشاده است [۵۸] و دستان فرماندههان شما (که من اکنون یکی از آنهایم) بسته است (مسلوب القدرة و الاختیار شدهاند).
خطبة ۱۰۶ فِقرَه آخر: (در ذمّ اصحاب خود)
و اَلقَیتُم الیهم اَذِمَّتَکم و اَسلَمتُم امورَ الله فی اَیدِیهِم.
و افکندید به سوی ایشان (بنیامیه) زمامهاتان را و وانهادید کارهای خدا را در دستهاشان.
یعنی کارهای خدا را، که همان امور جامعه و مردم است، در ید قدرت و اختیار امثال معاویه و عمروعاص گذاشتهاید، اکنون آنها صاحب قدرت و مستولی بر ملت و حاکم بر دولتند.
خطبة ۱۳۰: (خطاب به ابیذر به هنگام تبعید به ربذه)
یا اباذرُّ، اِنَّک غَضِبتَ لِلهِ فَارجُ مَن غَضِبت َ لَه، اِن القومَ خافوک علی دنیاهم و خِفتَهُم علی دینِک، فَاترُک فی اَیدِیهِم ما خافُوکَ علَیه وَ اهرُب مِنهُم بِما خِفتَهم علیه.
یا اباذر همانا تو خشمگین شدی برای خدا، پس امید هم به کسی داشته باش که خشم گرفتی برای (دفاع) از او. همانا این مردم ترسیدند از تو بر سر دنیاشان، و ترسیدی تو از ایشان بر سر دین خود، پس رها کن در دستانشان آن چیزی را که ترسیدند از تو بر سر آن (دنیا را به آنها بسپار)، و بگریز از آنها به سبب آنچه که ترسیدی از ایشان بر سر آن (که همانا دین تو باشد).
نامة ۲۸: (نامة امیرالمؤمنین به محمد بن ابیبکر)
اَوَلا تَرَیاَنَّ قَوماً قُطِعَت اَیدِیهِم فی سبیلِ اللهِ و لِکُلٍّ فَضلٌ….
آیا ندیدی که مردمانی بریده شد دستانشان در راه خدا و هریک را فضیلتی است….
قطع ایدی در راه خدا، هم به این مفهوم است که در جنگ دستهاشان بریده شده، و هم به این معنا که در راه خدا تمام توان و نیرویشان صرف شده است، تا جایی که از توان افتاده و از پا درآمدهاند.
«ید» در مفاهیم متشابه در شعر عرب [۵۹]
اِنَّمَـا الدنیـا حُمَیـدٌ و اَیـادیـهِ الـجِسـامُ
فَـاِذا وَلّـَی حُمَیـدٌ فَعَـلَی الدّنیـَا السّـلامُ [۶۰]
همانا همة دنیا حُمَید است و دستــان پـر تــوان او
پس اگر روی بگرداند حُمَید پــس بـر دنیــا ســلام
شاعر علیّ بن جَِبِلَه است که حُمید [۶۱] را تمجید میکند و میگوید: همۀ دنیا حُمَید است و دستهای پر توان او. هرگاه حُمَید از کار برکنار شود یا بمیرد، سلام بر دنیا! یعنی دیگر دنیا بدرد نمیخورد و باید با آن وَداع کرد.
و شاعر دیگری به نام ابی عُیـَینَه به معشوق خود میگوید: [۶۲]
اُدنِیـایَ مِن غمـرِ بَحرِ الهـَوَی خُـذِی بِیـَدِی قبـلَ اَن اَغرَقـا
نزدیک شو به من از بیکران دریای عشق بگیر دستم را پیش از آنـکه غرق شـوم
این «دستگیری» به معنای کمک به عاشق در تحقق وصال به معشوق است. زیرا «هوی» که عشق است دریای حقیقی ندارد که کسی در آن غرق شود، بناءبراین دستگیری از عاشق هم مجازی است.
باز از ابو عُیَـینَه است که خالد را نکوهش مینماید. خالد از حکّامی است که به وی کمک نمیکند و در قبال اشعاری که میسراید به او صله نمیدهد. [۶۳]
یعنی تو سزوار این هستی که این بیادبی در حق تو روا داشته شود. در اینجا هم، «ید» و «قدم» در معنای متشابه است.
و شعر دیگر نیز از ابو عُِیـَینَه است خطاب به موسی الهادی [۶۴]: [۶۵]
قُل لِموسی یا مالِکَ المُلکِ طَوعاً بِقیـادٍ و فـی یَدَیـک العِنـانُ
بگو به موسیای مالک ملک! مردم مطیع تو هستند امـا به زور بنـدهــا! و عنـان در دسـت تـو اسـت
مراد این است که؛ مردم را در قید و بند کردهای و به این سبب از تو اطاعت میکنند، و زمام کار هم در دست تو است که صاحب قدرت هستی.
دِعبِل خُزاعی هم شاعری است که در دو بیت زیر معتصم عباسی را به جهت امتناع از خلعت دادن، نکوهش میکند. در آن وقت معتصم والی شام بوده است: [۶۶]
فمَتَـی سَـأَلتُکَ حاجَـةً ابـداً فَـاشدُد بِهـا قُفلاً علَی غَلَـق
و اَعِـدَّ لـی قُفـلاً و جامِعَـةً [۶۷] فَـاشدُد ّیَـدَیَ اِلـی عُنُفـی
هرگاه من حاجتی از تو خواستم، برای همیشه تــو بــر درِ آن قفلــی بــزن بستـنـش را
و آمـاده سـاز بـرای من قفلی و غُل جامعهیی پـس محکـم ببنـد دو دست مـرا بـر گردنـم
از این دست ابیات در ادب عرب بسیار است، ولی ما برای اثبات مدعاء خود به این مقدار بسنده کردیم.
«دست» در مفاهیم متشابه در ادب فارسی
ـ از دست فلان: شکایت از آزار و اذیت کسی که توان آزردن دارد.
آه آه از دست صرافان گوهر ناشنـاس هر زمان خر مهره را با دُرّ برابر میکنند (حافظ)
از دست غیبـت تـو شکایت نمیکنـم تـا نیست غیبتی، نبـود لـذت حضـور (حافظ)
مـن ز دسـت تـو خویشتـن بکشـم تـا تــو دستــم بـه خـون نیـالایـی (سعدی)
هر شب اندیشة دیگر کنم و رأی دگـر که من از دست تو فردا بروم جای دگـر (سعدی)
ز دست شاهد نـازک عـذار عیسی دم شراب نوشو رها کن حدیث عاد و ثمود (حافظ)
ـ در دست داشتن: مالک بودن، قدرت تصرف داشتن.
جز نقد جان به دست ندارم شراب کـو؟ کـان نیـز بر کرشمة سـاقی کنـم نثـار (حافظ)
ـ بدست آوردن: مالک شدن.
گـر مسـاعد شودم دائـرة چرخ کبـود هم بدست آورمش باز بـه پـرگار دگـر (حافظ)
عروس طبع را زیور ز فکر بکر میبندم بود کز نقش ایامم بدست افتد نگاری خوش (حافظ)
ـ دست خواجه: قدرت خدا.
بگیرم آن سر زلف به دست خواجه دهم کـه داد مـن بستـاند مگر ز دستـانش (حافظ)
ـ دست حسود: قدرت حسود.
مـده دامـن بـه دستــان حســودان کـه ایشان میکشندت سـوی پستـی (دیوان شمس)
ـ دست باد: قدرت باد (استعارة ملکی).
شکنج زلف پریشان بـه دست بـاد مده مگو کـه خاطر عشاق گو پریشان باش (حافظ)
ـ دست جفا: قدرت ستم.
ای دست جفای تو چـو زلـف تـو دراز وی بیسببی گرفتـه پـای از مـن بـاز (سعدی)
ـ دست آز: قدرت طمع.
بــرو خواجـه کوتـاه کـن دسـت آز چــه میبــایـدت ز آستیــن دراز؟ (سعدی)
ـ داد از دست کسی ستاندن: حق خود را گرفتن.
بگیرم آن سر زلف به دست خواجه دهم که داد من بستانــد مگـر ز دستـانش (حافظ)
ـ بیدست و پا بودن: قدرت نداشتن، ضعیف بودن.
بــه خنـده گویـد او دستـت گرفتـم کـه میدانـم کـه بس بیدست و پایی (دیوانشمس)
ـ دل در دست بودن: عاشق بودن، مجذوب و مفتون کسی بودن، در جذبة قدرت عشق او بودن.
چو بیـد بر سـر ایمان خویش میلـرزم کهدل بهدست کمانابرویی استکافر کیش (حافظ)
ـ دست بر دل کسی نهادن: به توانمندی تیمار او کردن و دردش دواء نمودن.
ز آستیـن طبیبان هـزار خـون بچکـد گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش (حافظ)
ـ دست گزیدن: اظهار ندامت و پشیمانی.
از بس که دست میگـزم و آه میکشـم آتش زدمچو گل به تن لختلخت خویش (حافظ)
ـ دست کوتاه بودن: ناتوان بودن.
پـای ما لنـگ است و منــزل بس دراز دسـت مـا کوتـاه و خرمـا بـر نخیـل (حافظ)
ـ دست کسی را گرفتن: او را کمک کردن، توان به او دادن.
در بحــر فتــادهام چــو مــاهـی تــا یــار مــرا بــه شسـت [۶۸] گیـرد
در پــاش فتـــادهام بـــه زاری آیــا بــود آنکــه دســت گیــرد (حافظ)
بـه خنــده گـویـد او دستت گرفتـم کـه میدانـم کـه بس بیدست و پایی (دیوانشمس)
ـ بدست پروردن: تربیت کردن، رشد دادن.
من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست که از آن دست که میپروردم میرویـم (حافظ)
ـ دست لرزاندن یا لرزیدن: ترسیدن، بیم داشتن.
این دست ملرزان و فروکش قدح عشق پـازهـر چـو داری نکنـد زهـر زیـانی (دیوانشمس)
ـ دست بریدن، کف بریدن: از خود بیخود شدن، مجذوب جمال کسی شدن.
چـو خاتونـان مصـریای شفـق! تـو چـو دیـدی یوسفـم را کـف بریـدی (دیوانشمس)
ـ از دست شدن، از دست رفتن: جان دادن.
ـ دست برنداشتن: رها نکردن.
چـو جـان بینـد جمـال عشـق گویـد شدم از دست و دست از مـن نـداری (دیوانشمس)
نه دسـت مـن گـرفتی؟ عهـد کـردی؟ کـه مـا را تــا قیـامت دستیـاری؟
ز دسـت عهـد تـو از دسـت رفتــم بـه جـان تـو کـه دست از من نداری (دیوان شمس)
ـ دست از آستین بیرون کردن: کمک خواستن و پیشنهاد کمک دادن.
ای دست از آستیـن برون کرده به عهد و امـروز کشیــده پـای در دامن بـاز (سعدی)
«دسـت» در مثنـوی
دست در رسن زدن [۶۹]
مولانا در اشعاری خطاب به یوسف، دنیا را به چاه تعبیر کرده و اینکه هر انسانی، یوسف است و آن ریسمانی که برای نجات یوسف در این چاه آویخته میشود، کتاب خدا و حبل الله المتین است. [۷۰] پس همۀ ما در چاه دنیا گرفتار آمدهایم و نیازمندیم که آن رسن را محکم بگیریم تا خداوند ما را از چاه صفات رذیله برکشد.
یوسف حسنی و این عالـم چو چاه ویـن رسـن صبرست بر امـر الـه
یوسفا آمـد رسن در زن دو دست از رسن غافل مشـو بیگه شدست
حمـد لله کیــن رسـن آویختنـد فضل و رحمت را بهـم آمیختنـد
در رسن زن دست و بیرون رو ز چاه تــا ببینــی بارگـــاه پادشــاه
تـا ببینـی عـالـم جـان جـدیـد عـالـم بــس آشکـار نـاپدیـد
در این تشبیه به وضوح پیداست دستی که باید رسن را بگیرد، این دستِ متعلق به جسم انسان نیست، بلکه ایمان و اندیشة انسان و توان فکری او، و قدرت خِرد و اولی الالباب و اولی الابصار بودن او است. اینها «دست» هایی است که میتواند به آن ریسمان الهی چنگ بزند. حال اگر ما قرنها به همین روش امروزیمان با کتاب خدا مواجه شویم، و با دست خرد و اندیشه و دانش و بینش در آن چنگ نزنیم، اثری ندارد و این کتاب نمیتواند ما را از چاه دنیا بیرون کشد. «ریسمان خدا را چنگ بزنید»، یعنی به آیات کتاب عمل کنید. اینها تعبیرات متشابهی است که در قرآن آمده و مفاهیم آن روشن است.
دست طلب [۷۱]
گـر گـران و گـر شتـابنـده بُـوَد آنکـه جوینـده است یابنـده بُـوَد
در طلب زن دائماً تـو هر دو دست کـه طلب در راه نیکو رهبـر است
لنگ و لوک [۷۲] و خفته شکل و بیادب سـوی او میغیژ [۷۳] و او را میطلب
گه به گفت و گه به خاموشی و گه [۷۴] بوی کردن گیـر هر سو بوی شـه
منظور از دست در اینجا چیست و طلب چیست؟ اگر همة دستها باید در مفاهیم جسمی و ذاتی و عینی خود بکار رود، پس «طلب» هم باید عینیت داشته باشد و باید جایی به اسم «طلب» باشد تا بتوان دست در آن زد! پس این معنی مراد نیست! بلکه مقصود این است که با تمام توان طالب باش! و ما این را دقیقاًٌ میفهمیم، حتی بیسوادهای ما میفهمند.
دست عقل، دست هوی [۷۵]
حس اسیـر عقـل باشـدای فـلان عقل اسیر روح باشـد هـم بـدان [۷۶]
دستِ بستة عقل را جـان باز کرد [۷۷] کارهـای بستـه را هـم سـاز کرد
حسها و اندیشـه بــر آبِ صفــا [۷۸] همچـو خـس بگرفته روی آب را
دست عقل آنخس بهیکسو میبَرَد آب پیـدا میشـود پـیش خِـرَد
خس بس اَنبُه بود بر جو چونحباب خسچو یکسو رفت پیدا گشت آب
چونکه دست عقل نگشایـد خـدا [۷۹] خـس فـزایـد از هـوا بـر آب مـا
آب را هـر دم کنـد پـوشیـده او آن هوا خنـدان و گریـان عقل تو
چونکه تقوی بست دو دست هوی حق گشاید هـر دو دست عقل را
پس حواس چیره محکوم تو شـد [۸۰] چون خِرد سالار و مخدوم تو شد
و همچنین ابیات زیر: [۸۱]
صیقـلی [۸۲] را بستـهایای بـی نماز و آن هـوی را کردهای دو دست باز
گـر هـوی را بنـد بنهـاده شـود صیقلی را دسـت بگشـاده بــود
قطع و مفاهیم مختلف آن
«قطع کردن» به معنای «بریدن»، یعنی ارتباط دو چیز را گسستن و وصل آن را فصل کردن. مثلاً کسی که دستش را، یا سر دیگری را میبرد، در حقیقت ارتباط اجزاء و اعضاء به هم پیوستة یک عضو را از هم جدا میسازد. این بریدن اصطلاحاً در کلام وقتی بکار میرود که مرادمان قطع ارتباط و ایجاد فاصله بین اجزاء مادی یا معنوی چیزی باشد.
«قطع» در معانی متشابه در قرآن
اعراف ۷۲: (پشت کسی را بریدن؛ از قدرت انداختن)
فَأَنجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَمَا کَانُواْ مُؤْمِنِینَ
پس نجات دادیمش ـ هود را ـ و کسان همراهش را، به رحمتی از خویش، و بریدیم پی آن کسان را، که دروغ انگاشتند آیات ما را و نبودند ایمان آورندگان.
حج ۱۵: (قطع سبب؛ قطع امید و رابطه کردن)
مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاء ثُمَّ لِیَقْطَعْ فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ
هرکس که گمان میبرده است که هرگز یاری نکند وی را خدای در دنیا و آخرت، پس بکشد ریسمانی به سوی آسمان، سپس آنگاه ببُرد، پس بنگرد آیا میبَرَد کید او آنچه را که موجب خشم میگردد.
متأسفانه مفسران در تفسیر آیه به خطاء رفتهاند و گفتهاند منظور این است که هرکس گمان بَرَد که خدای او را یاری نکند، طنابی به سقف اتاقش بیاویزد و خود را بدان بدار زند و نتیجه را، بعد از آنکه کشته شد، ببیند!!! و حال آنکه وقتی مُرد چگونه میتواند نتیجه را نظاره کند که آیا کیدش آن غیظش را از بین برده است یا نه؟! در صورتی که فرد ناامید از نصرت الهی، برای دیدن نتیجۀ اقدام خود، باید زنده باشد!
و اما معنای صحیح آیه؛ «سبب» به معنای «ریسمان» و «ابزار ارتباط» است، و در معنای متشابه، «قدرت» و توان ایجاد اتصال بین دو کانون میباشد. و آیه میگوید: آنان که از راه هدایت الهی خارج گشته و به چارهسازیهای خود متوسل میشوند، کسانی هستند که بر حسب گمان خویش تصور کردهاند وعدههای الهی و هدایت او و ارشاد رسولان و راهنمایی پیامبران کارساز نیازهای دنیوی آنها نیست. ازینرو پشت به خدا و سببسازیهای او کردهاند. خداوند میفرماید همة انسانها بر حسب فطرت به منبع وحی و آفریدگار گیتی متصل بودهاند. اما در اثر گمراهی، به وادی ضلالت و کژی درافتادهاند و ریسمان بین خود و پروردگار را بریدهاند! حال خداوند از این دسته از مردمان میپرسد: اکنون که چنین کردید، و رابطة خود را با من بریدید به اهداف خود نائل گشتید؟! آیا اکنون خشمتان فروکش کرده است؟! خشمی که از عدم وصول به نیات و عدم حصول مقاصد خود داشتید؟! و این سرزنش خداوند است نسبت به کسانی که گمان میبرند خدای تعالی، ایشان را در دنیا و آخرت یاری نمیکند! [۸۳]
بقره ۱۶۶:
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ
همین که بیزاری جستند آن کسان که پیروی شدند، از آنان که پیروی کردند، و دیدند عذاب را و بریده شد از ایشان اسباب.
توبه ۱۲۱: (قطع وادی یا قطع طریق؛ پیمودن راه)
وَلاَیُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً وَلاَ یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ
و انفاق نکنند نفقهیی کوچک را و نه بزرگ را، و نپیمایند هیچ وادی را جز آنکه نوشته شده است برای ایشان، هر آینه سزای دهد آنان را خدای بهتر از آنچه میکردند.
رعد ۲۵: (قطع فرمان خدا؛ عدم اجراء دستور او)
وَالَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِن بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ
و آنان که میشکنند پیمان خدای را، از پسِ پیوندش، و میبُرند آنچه را که فرمان داده است خدای به آنکه وصل شود، و تباهی میکنند در زمین.
یوسف ۳۱: (قطع ایدی؛ از خود بیخود شدن)
وَقَالَتِ اُخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ
و گفت (زن عزیز مصر): برون آی (ای یوسف) بر اینزنان، پس همین که دیدندش، بزرگ شمردندش و تکه تکه کردند دستانشان را و گفتند شگفتا بر خدای! نیست این بشری! [۸۴] نیست این جز فرشتهیی بزرگوار.
در مصطلحات عرب، «قطع ایدی» به معنای «از خود بیخود شدن و مدهوش گشتن در اوج شگفتی و کمال عشقورزی نیز آمده است». در ادبیات فارسی نیز عین این معنا وارد است، مثل بیت زیر از دیوان شمس:
چو خاتونان مصریای شفق! تـو چو دیـدی یوسفم را کف بریـدی
اعراف ۱۶۰: (تقطیع اسباط و امم؛ جدا جدا کردن به صورت خاندان و گروه)
وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا و (بنی اسرائیل را) تکه تکه کرده بودیمشان دوازده خاندان، هر یک گروهی (بودند).
«تقطیع» در لغت به معنای «پاره پاره کردن» است. ولی مراد خداوند از تقطیع در این آیه، بیان یک اصل اجتماعی مهم و قابل توجه است. به این مفهوم که نهاد اصلی و بنیان حقیقی جامعه را «خانواده» تشکیل میدهد. بناءبراین وقتی میگوید: «ما تقسیم نمودیم [۸۵] بنی اسرائیل را به دوازده خاندان، و هر خاندان را امتی قرار دادیم»؛ مرادش این نیست که آفریدگار، مردم را دچار پراکندگی و تفرقه و چند دستگی میسازد! بلکه مُشعِر بر همان اصل است که حتی پیروان انبیاء الهی، که از یک اندیشة توحیدی تبعیت مینمایند، بالمآل تشکیل خانواده و گروه میدهند، و بر اساس تمایلات فردی و اجتماعی، و بینشهای سیاسی، و امیدها و آرزوها، و نیازهای مادی و معنوی خود، به طور طبیعی، به گروههای متفاوت تقسیم میشوند که شاید بتوان امروز نهاد احزاب سیاسی را چیزی معادل «قَطَّعْنَاهُمُ… أَسْبَاطًا أُمَمًا» دانست. در این صورت است که جامعه بر مبنای نهادها و بنیانهای حقیقی خود تأسیس میگردد.
محمد ۲۲ و ۲۳: (قطع رحم؛ جدایی افکندن میان خویشان)
فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ
پس آیا امید داشتید، چنانچه پشت کنید (به هدایت)، (بتوانید) تباهی کنید در زمین و جدایی اندازید (میان) خویشان خود را؟! [۸۶] هم اینانند که دورباش داد ایشان را خدای پس کر ساخت ایشان را و کور کرد دیدگانشان را.
نمل ۳۲: (قطع امر؛ اتخاذ تصمیم نهایی و اجراء آن)
قَالَتْ یَا أَیُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ
گفت (ملکۀ سبا):ای گروه بزرگان! فتوی دهید مرا در کار خود، من نبودهام بُرَنده ـ تمام کنندۀ ـ کاری تا اینکه گواهی دهید (شما).
تحقیقاً از هیچ یک از مشتقات لفظ «قطع» در آیات فوق، مفهوم «بریدن» به معنای حقیقی آن استنباط نمیشود، و تماماً از متشابهات بوده، و وجه شَبَه در کلام مطمح نظر میباشد. و معنای آن، بیهیچ توضیحی، روشن است.
«قطع» در معانی متشابه در نهج البلاغه
خطبة ۱۳۷ فِقرَه آخر: [۸۷] (در شأن طلحه و زبیر)
اَللّهمَّ اِنَّهُما قَطَعانی و ظَلَمانی و نَکَثا بَیعَتی وَ قَد زاحَ الباطلُ عن نِصابِه وَانقَطَعَ لِسانُه عن شَغَبِهِ.
خدایا آن دو بریدند مرا ـ با من قطع ارتباط کردند ـ و ستم کردند بر من و شکستند بیعتم را و هر آینه پاک شد ـ دور شد ـ باطل از جایگاهش و بریده شد زبانش به سبب شرارتش. [۸۸]
پر واضح است که باطل، زبان حقیقی ندارد که بریده شود. پس مراد این است که پیروان باطل دیگر قدرت تکلم ندارند.
خطبة ۶۰: (در شأن خوارج)
امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به این پرسش که؛ با پایان گرفتن جنگ نهروان و کشته شدن گروهی از خوارج، و فراری گشتن عدهیی، آیا ریشۀ آنها کنده شده است؟! میفرماید:
کَلاّ وَ اللهِ اِنّهم نُطَفً فی اَصلابِ الرجالِ و قَراراتِ النّساء، کُلَّما نَجَمَ مِنهُم قَرنٌ قُطِعَ حتّی یکونَ آخِرُهم لُصوصاً سَلّابین! لا تَقتُلُوا الخوارجَ بَعدی، فلَیس مَن طَلَبَ الحقَّ فَاَخطَأَهُ، کَمَن طَلَبَ الباطلَ فَاَدرَکَهُ.
نه! هرگز! قسم به خدا همانا اینان نطفههایی هستند در پشت مردان و رحمهای زنان [۸۹] (اما طوری رفتار خواهند کرد)، که هرگاه شاخی از ایشان بر آمد، بریده شد، [۹۰] (اینان تا جایی به سمت بدبختی میروند) که آخرین آنها دزدانی میشوند که بسیار از حقوق مردم را! سلب میکنند نکشید خوارج را بعد از من، زیرا کسی که طلب نموده است حق را، پس به خطاء رفته، به مانند کسی نیست که باطل را خواسته، پس بدان دست یافته.
این عاقبت ناشی از عملکرد خوارج است! امیرالمؤمنین چند نکتة بسیار مهم اخلاقی، سیاسی و اجتماعی را در این خطبه مطرح ساخته است. اول اینکه میگوید؛ نتیجة خروج از راه راست، و عدم تبعیت صحیح از هدایت الهی، و اتکاء به غرور و خودخواهی و استکبار و خودکامگی، ذلت محض و سرافکندگی و فقر و بیچارگی است. به طوری که انسانِِ اینگونه را به دزدی و سلب حقوق دیگران وادار میسازد.
دوم اینکه مولی علیه السلام حکمی مبنی بر حدود و تعزیرات برای چنین دزدان و سالبان حقوقی تعیین نمیکند. بلکه از پیروان خود میخواهد آنان را آزاد بگذارند، و علیرغم اینکه فتنهیی بپا کردهاند، کسی از ایشان را بقتل نرسانند.
سوم اینکه نظر مولی بر این است که اگر کسی در طلب حق خطاء کرد، مجرم نیست و نمیتوان او را عقوبت کرد. بلکه باید به جدال احسن و موعظة حسنه راه بر او بنمود، اگر پذیرا گشت، به سود خود کرده است، و چنانچه پشت کرد، روزگار، که همان سنتهای لایتغیر الهیاست، او را تربیت خواهد کرد، یا سرش را بر سنگ خواهد کوبید!
پس یک چهارچوب و میزان برای شناخت کسانی که ادعاء شیعه بودن و پیروی از علی را دارند، ولی جزء خوارجند، این است که سرانجام کارشان به جایی میرسد که از راه دزدی و راهزنی، حقوق مردم را سلب میکنند. با این حال، امیرالمؤمنین (ع) به فرزندان و اصحاب خود اجازه نمیدهد اقدام به کشتار آنها کنند. کاش این آموزهها و روشهای عملی مولی سرمشقی بود برای شیعیان امروز، خصوصاً سیاستمداران آنها!!
خطبة ۱۹۲ (یا ۱۹۰): (در شأن مسلمانان زمانة خود)
اَلا و قَد قَطَعتُم قَیدَ الاسلام و عَطَّلتُم حدودَهُ و اَمَتُّم اَحکامَه.
و آگاه باشید هر آینه که پاره کردید بند اسلام، را و تعطیل کردید حدودش را، و میراندید احکامش را. [۹۱]
خطبة ۲۲۱ ـ فِقرَه ۶: (در وصف قیامت و اینکه چگونه زبانها، از وحشت آن روز، لال میشوند و از سخن گفتن باز میمانند)
وَ تَقَطَّعَتِ الاَلسِنَةُ بَعدَ ذَلاقَـتِها. و تکه تکه شد زبانها (در کامها) بعد از روانیشان.
روز قیامت، زبانهایی که در دنیا به سَلاسَت و روانی سخن میگفتند، در پس کامها فرو میافتند، گویا که تکه تکه شده دیگر توان تکلم ندارند.
یک روایت در «قطع لسان»
در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله، کسانی بودند که در تعظیم و تحسین او شعر میسرودند، یا از او چیزی مطالبه مینمودند. پیامبر جهت منع از غلو یا برآوردن نیاز سائل، میفرمود: اِقطَعُوا لِسانَه! زبانش را ببرید! اما علیرغم این فرمان صریح، کسی چاقو برنداشت زبان کسی را ببرد! زیرا مراد گوینده و مفهوم کلام کاملاً مشخص بود. یعنی کاری کنند که ساکت شود و دیگر حرف نزند. پس مقصود این بوده است که به او دینار یا درهمی بدهند تا ساکت شود. گرچه ممکن بود بعضی، به جهت عدم آشنایی با مصطلحات زبان در یک نقطه یا یک شهر، معنای جمله را حمل بر ظاهر کنند. چنانکه در روایت زیر میبینیم که شخص گرفتار به دست امیرالمؤمنین گمانش همین بوده است:
پس از پایان جنگ حنین، رسول خدا غنائم را به تساوی در بین مجاهدان تقسیم فرمود. این امر موجب آزردگی خاطر یکی از بزرگان گشته بر این عمل پیامبر (ص) اعتراض نمود و گفت: [۹۲] آیا به من و یک برده به یک چشم نگاه میکنی؟! پیامبر به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «قُمْ یَا عَلِیُّ وَ اقْطَعْ لِسَانَهُ»، «برخیز یا علی و ببر زبانش را». آن شخص میگوید؛
علی بن ابیطالب دست مرا بگرفت و به راه افتاد و اگر میدانستم که کسی هست که مرا از او برهاند، هرآینه او را فرامیخواندم. پس پرسیدم: «یَا عَلِیُّ إِنَّکَ لَقَاطِعُ لِسَانِی»، «ای علی! آیا تو برندة زبان منی؟!!!»، علی گفت: «إِنِّی لَمُمْضٍ فِیکَ مَا أُمِرْتُ»، «همانا من، دربارة تو، اجراءکنندة همانی هستم که به من فرمان داده شده». دوباره از سر ترس پرسیدم: «یَا عَلِیُّ إِنَّکَ لِقَاطِعُ لِسَانِی»، و علی همان پاسخ را داد و پیوسته مرا با خود میبُرد تا پسِ دیوارها. آنگاه گفت؛ اندیشه کن بین چهار درهم (عطاء رسول) و صد درهم (مطالبة خود)… من میگویم آنچه را که رسول خدا به تو داده است برگیر و راضی باش! و من گفتم؛ چنین میکنم.
از متن این روایت مفهوم است که شخص معترض، در آغاز، کلام رسول خدا را حمل بر معنای حقیقی قطع یا بریدن نموده است. از این جهت در طول مسیر دو بار با نگرانی و اضطراب تمام، از علی (ع) میپرسد؛ آیا تو، به حقیقت میخواهی زبان مرا ببری؟! و علی (ع) پاسخ او را به ابهام و ایهام میگوید که؛ من مجری فرمانم! و بعد از آنکه به پشت دیوارهای دورتر میرسند، به شخص معترض میگوید که تو نباید بر تصمیم رسول خدا خدشه وارد میکردی، و اکنون مخیّری که خواست خود را برآورده کنی و از دائرة مجاهدان راه خدا و اصحاب رسول خارج شوی، و یا مطیع فرمان رسول خدا باشی و از یاران و انصار او! و به این شکل زبان او را برید، یعنی او را از اعتراض منصرف ساخت و ساکتش نمود. در لغت عرب اینگونه مفاهیم متشابه بسیار است.
«قطع» در معانی متشابه در ادبیات عرب
بیتی از قصیدۀ علی بن جَبَلَه: [۹۳]
و راحَ عـدوُّ الدّیـن جَذلانَ یَنتَحِـی اَمـانیَّ کانَت فی حَشـاهُ تَقطَـعُ
این دشمـن دیـن شادمانه تکیه زده است به آرزوهایی که درونش را تکه تکه میکند
پس این عدو دین شادمان است و متکی به آرزوهایی است که درون او را پارهپاره و تکهتکه کرده است! پس لفظ «قطع» را برای «تکه تکه کردن درون از آرزوها» بکار میبرد.
باز بیت دیگری از ابی عُیَینَه: [۹۴]
و تَقطَـعُ اَسبـابی و تَنسَـی مَوَدَّتـی فکیفَ تَرَی یا مالِکی فِی الهَوی صَبرِی
تـو میبُری رگـهایم را و فراموش میکنی دوستیم را ای مـالکِ من در عشق! چگونه میبینی صبـرم را؟!
ونیز از پسر ابی عُیَینَه: [۹۵]
قَـد لَعَمری کانَ ذاکَ ولکن قَطَعَت دُنیـا علَیکَ الطَّریقـا
به جان خودم سوگند کاش آن گونه بود، ولی! بـریــده اسـت دنیــا بــر تــو راه را
پس دنیا قطع طریق میکند.
«بریدن» در معانی متشابه در ادبیات فارسی
در زبان عرف و هم در ادبیات فارسی نیز «قطع» ـ بریدن ـ در معنای متشابه بکار رفته است. مثلاً اگر شما طلبکاری داشته باشید که بیاید در خانه و مزاحم بشود، اهل خانه از شما میپرسند؛ آیا نمیشود پای این شخص را از اینجا برید؟!
آیا مفهوم این سؤال این است که باید تیشه و اَرِه بردارند و پای او را قطع کنند و ببرند؟! و حال آنکه دقیقاً مشخص است از این «بریدن» چیزی را اراده کرده است که در معنای متشابه «بریدن» نهفته است، و شنوندة کلام، آن را به خوبی درک میکند و اقدام لازم را انجام میدهد. یعنی کاری میکند که آن شخص دیگر نیاید، بیآنکه پای او را به راستی بریده باشد.
یا مثلا میگویید؛ در معاملهیی شرکت کردیم و فلانی گوش ما را برید! در حالی که گوش جسم شما آسیبی ندیده است. پس «گوش بریدن» یک اصطلاح است. یعنی کسی را فریب دادن به طوری که متوجه نشود! «کلاه سر کسی گذاشتن». پس مفهوم متشابه این «بریدن» هم مشخص است.
اما نمونههایی از ادب فارسی در این باب:
رنگ خون را هم ترشرویـی جانــان میبُـرَد نی همی از تیغ، رگهای شهیـدان میبُـرَد (سعیـد اشـرف)
خلیـل بیـخ ارادت بـریــد و مـن نبـریــدم حریف عهد مودت بشکست و من نشکستم [۹۶] (گلستانسعدی)
زمـن بـریـدی و بـا هیـچ کـس نپیـوستـم بـه خـاک پـای عزیـزتکه عهد نشکستم (گلستانسعدی)
مــرغ عاشــق بـریــده پـــر بـاشـــد پـــای رفتــن نمانـــد سعـــدی را (گلستانسعدی)
چــون ســایـه، ز مــن رمیــد یـــارم چــون یــار، ز مــن بـریـد سـایــه (خــاقــانـی)
وظیفۀ روزی خواران را به خطاء منکَر نَبُـرَد. (گلستان سعدی)
در لغتنامه دهخدا:
زبان بریدن: کنایه از ساکت کردن و خاموش کردن
نمازش را برید: اتصالش را قطع کرد
گوش بریدن: وام گرفتن به زرنگی و نیرنگ
بچه را از مادر بریدن: جدا کردن (مثل؛ از شیر بریدن)
چـاو چـاوان [۹۷] دُرُست چونان است مـرغ دیـدی که بچـه زو ببریـد
سایه را بریدن: قطع لطف و مهربانی. میگویند؛ ما زیر سایه شما هستیم.
وظیفه را بریدن: قطع حقوق و دستمزد.
و…
سخن پایانی
چه نیکو است که این بحث دقیق و بدیع را، در انتهاء، به کلام امیرالمؤمنین مؤید سازیم. مولی علیه السلام در خطبة ۱۸ نهج البلاغه، در نهایت حسرت، افسوس و همراه با اعتراض شدید به فقهاء و مفسران، از ایشان میپرسد؛ چگونه است که با اعتقاد به خدای واحد و رسول واحد و کتاب واحد، این همه اختلاف در دین ایجاد کردهاید؟! مگر امکان دارد دینی که برای ایجاد وحدت، و تأسیس امت واحد، و برقراری سلم و صلح در میان تمامی مردم به میدان آمده است، خود موجب تفرقه، دشمنی و رویارویی گردد؟! اعتراض امیرالمؤمنین مفید این معنا است که فقط این دو گروهند که جامعة مسلمین را، با فتواها و سخنان متخالف و متناقض خود، که متباین با حقیقت کلام الهی است، به وادی چند دستگی و تفرق میکشانند. پس به طور ضمنی از ایشان میخواهد کلام خدا را به درستی فهم کنند، و در طریق ایجاد وحدت گام بردارند، و امت واحد را به مذاهب متفرقه و آراء متشتته نکشانند.
«در حکمی از احکام، مسأله بر یکی از ایشان وارد میشود، پس داوری میکند در آن به رأی خویش. سپس همان مسأله عیناً بر یکی دیگر از ایشان وارد میشود، پس داوری میکند در آن به خلاف آن دیگری! سپس قاضیان نزد امام خویش، بر این مسأله، گرد هم آیند. امامی که ایشان را بر منصب قضاء گماشته است، پس همو فتاوای همگی را به تصویب میرساند! در حالی که خدای ایشان یکی است و پیامبرشان یکی و کتابشان یکی!
پس آیا خدای تعالی ایشان را به اختلاف فرمان داده است، آنگاه اطاعتش کردهاند؟! یا اینکه ایشان را از اختلاف بازداشته است و از فرمانش سرپیچی کردهاند؟! یا اینکه خدای سبحان دینی ناقص فرو فرستاد آنگاه از ایشان یاری طلبید تا به اتمامش رسانند؟! یا اینکه مر او را انبازانی بودهاند؟! پس آیا ایشان را است که بگویند و او را است که پذیرا گردد؟!
یا اینکه خدای سبحان دینی تمام فرو فرستاد، پس آنگاه رسول صلى اللّه علیهِ و آلِه در رساندن و انجامش کوتاهی فرمود؟! و حال آنکه خدای سبحان میگوید: «فرو ننهادیم در کتاب چیزی را»، و نیز فرموده است: «در کتاب دلیل روشن بر هر چیزی هست». و یادآور شده است که بعضی از کتاب برخی دیگر را تصدیق میکند و اینکه هیچ اختلافی در آن نیست. [۹۸]
پس آنکه منزه از هر نقصی است فرموده است: «چنانچه (کتاب) از نزد کسی غیر از خدا بود، هر آینه در آن اختلاف بسیار مییافتند». و همانا قرآن ظاهری آراسته و باطنی ژرف دارد، و شگفتیهایش فناء نپذیرد، و غرائبش به پایان نرسد، و تاریکیها جز بدان گشوده نگردد». [۹۹]
***
جهد بلیغ ما بر این پایه استوار بوده، و نیز به یاری حضرت حق، این چنین خواهد بود، تا به فحوای این دو آیه دست یابیم که «ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا»، [۱۰۰] «وَلَا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیرًا»، [۱۰۱] و آیات بی بدیل و تردید ناپذیر کتاب خدا، که از منبع زلال وحی سرچشمه گرفتهاند، از هر گونه افتراء و بهتانی مبراء گردند، و ذات اصیل هر آیه، که از اصالت نور الهی ناشی گشته، صیقل داده شود و عرصة حیات بشر را منوّر سازد، و این همه تباین و تخالف، که موجب تضییع حقوق انسانها گشته و میگردد، از میان برداشته شود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
منابع و پانوشتها
—————————–
[۱]: اعراف۱۵۷: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ»، «کسانی که پیروی میکنند فرستادة پیامآور درس ناخواندهیی را که مییابندش نوشته شده نزد خود، در تورات و انجیل، دستور میدهد ایشان را به معروف، و باز میداردشان از منکر، و حلال میسازد مر ایشان پاکیزهها را، و حرام میسازد بر ایشان ناپاکیها را، و فرو مینهد از ایشان گرانباریشان را، و غلهایی که بوده است بر ایشان».
[۲]: «نکال» عذابی است که درآن، عین اعمال انسان به خودش برگردد، مثل زمانی که توپ را به دیوار میزنید و به سویتان برمیگردد، یا فوّاره که بالا میرود و سرنگون میشود، یا بازتاب صدا در کوه. «نکول» یعنی بازگشت همان چیزی که رفته است. پس مراد این است که آثار اعمال انسان عیناً به خودش بر میگردد.
[۳]: آیات عدیده بر این معنا تأکید دارند: حاقه ۴۰ تا ۴۸، تکویر ۱۷ تا ۲۵، مؤمنون ۶۶ تا ۷۱، طارق ۱۱ تا ۱۴ و…. برای رسول خدا (ص) نیز – به بیان قرآن – وظیفهیی جز ابلاغ این کلام تعیین نشده است: آلعمران ۲۰، مائده ۹۲ و ۹۹، نحل ۳۵ و ۸۲، نور ۵۴، عنکبوت ۱۸، تغابن ۱۲.
[۴]: مناعت؛ صفت بازدارنگی است هم در اندیشه و هم در عمل که انسان را از تفکر به زشتیها و عمل به آنها باز میدارد.
[۵]: آیة ۸ سورۀ منافقون از قول منافقان میگوید: «لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ»، «اگر بازگشتیم به مدینه هر آینه حتماً بیرون میراند عزیزترین، از آن (شهر) ذلیلترین را». اما خداوند در ادامة آیه، در پاسخ به ایشان میفرماید: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَعْلَمُونَ»، «و برای خدا است عزت و برای رسول او و برای مؤمنان، ولی منافقان نمیدانند». پس عزت مورد نظر منافقان با اتکاء به قدرت احراز میگردد! میگویند ما قدرت داریم، توان نظامی داریم و میتوانیم مسلمانان و پیامبر را از مدینه بیرون کنیم! و هر گروه که توانست گروه دیگر را از شهر بیرون کند، عزیز است. اما خدا میگوید؛ نه چنین است که شما گمان میبرید! بلکه عزت از آنِ خدا و از آنِِ رسول و از آنِ مؤمنان است، منافقان نمیدانند و نمیفهمند.
[۶]: حکمت؛ بر چهار عقل فطری و نظریِ اکتسابی و عملی و مُستفاد استوار گشته است. عقل مستفاد؛ عقلی است که فعلیت پیدا کرده و به ظهور و تجلی و نماد عملی کامل نائل شده است.
[۷]: مفسران، مضمون این عبارت مولی علیه السلام را یکی از اصول تفسیر قرار داده و گفتهاند: «القُـرآن یُفَسِّـرُ بَعضُهُ بَعضا».
[۸]: تألیف؛ علامة حکیم سید محمد جواد موسوی غروی – ص ۲۰۰ تا ۲۰۶
[۹]: فخر رازی و برخی از مفسران دیگر هم معتقد به اجمال در آیه هستند.
[۱۰]: غرض ما از سنت قطعیه، نقلهای صحیح و بیشبهۀ تاریخی است از رفتار پیامبر که مغایرتی با اخلاق عملی رسولان الهی نداشته باشد.
[۱۱]: وَدود: دوست بسیار صمیمی.
[۱۲]: منّان: کسی که نعمت را به تمام عطاء مینماید.
[۱۳]: توّاب: بسیار بازگشت کننده به سوی بندگانی که پس از ارتکاب گناه به سوی او بازمیگردند.
[۱۴]: «غفران» و «کفران» هر دو سرپوش گذاشتن است، یکی به سمت خوبی و دیگری به سمت بدی. پس غافر کسی است که روی بدی را میپوشاند و کافر کسی که روی خوبی را. خداوند میفرماید: «لِیَغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ» (ابراهیم۱۰) و یا «نَّغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ» (بقره۵۸)، یعنی بناء به شروطی، ذنب و تأخیر در انجام وظیفه و خطاء را ترمیم و اصلاح میکند. البته «کَفَرَ» به باب تفعیل که میرود، مفید فعل خداوند است در مدفون کردن بدیها: «نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ» (نساء۳۱).
[۱۵]: انعام ۵۴
[۱۶]: ما از در صلح وارد شدهایم و با شما دشمن نیستیم.
[۱۷]: وافی، چاپ جدید، ج ۲۱، ص۲۹۳، باب ۴۵
[۱۸]: کسانی از شیعه، بسیاری از اهل تسنن را، به جهت اینکه والدین آنها یا یکی از ایشان طواف نساء را انجام نداده است، حرامزاده میدانند! آیا اینان پاسخی از شرع برای رسول خدا (ص) دارند؟! پس به استناد این حدیث، اعتقاد این گروه از شیعه مبنی بر حرامزاده بودن اهل سنت، بیاساس و مخالف سخن پیامبر است. ضمن اینکه اهل سنت، طواف وَداع را به جای طواف نساء انجام مبی دهند.
[۱۹]: نهج البلاغه – کلمات قصار – ۱۰۴
[۲۰]: تلفظ صحیح «سَرِقَت» است نه «سِرقَت».
[۲۱]: تا کنون، حداقل در کشور ما ایران، این حکم در مورد افرادی اجراء شده است که از سَرِ نیاز و فقر یا قرض و دَین مرتکب این جرم شدهاند و دست دزدان اصلی برای هرکاری باز مانده است.
[۲۲]: خبر واحد از چند راوی به یک راوی منتهی میشود.
[۲۳]: سنن نسائی – ج ۸ – ص ۷۶ – باب القدر الذی سرقه السارق قطعت یده.
[۲۴]: و از پنج درهم بدتر، این روایت است که میگوید: «قَطَعَ رَسول الله (ص) فی رُبع دینارٍ» (نسائی – سارق – ۹). و یا این روایت: «اُتیَ بِلِصٍ و قال اُقتُلوه»، «دزدی نزد او – پیامبر – آورده شد و گفت: بکشیدش» (نسائی – سارق – ۱۴).
[۲۵]: سنن نسائی – ج ۸ – ص ۸۴ – باب الثمر المعلق یسرق.
[۲۶]: سنن نسائی – ج ۸ – ص ۸۶ – باب ما لا قطع فیه.
[۲۷]: خطبة ۱۲۷ (یا ۱۲۵) – فِقرَه ۲.
[۲۸]: سفر تثنیه، اصحاح ۲۲، از آیة ۱۳ تا ۳۰، پایان اصحاح ۲۲.
[۲۹]: سنن نسائی – ج ۸ – ص ۸۹ – باب ما لا قطع فیه.
[۳۰]: احمد حنبل- ج ۲، ص۳۲۲ (قدیم) / ج ۲، ص ۶۱۸ – ۸۰۸۰۳
[۳۱]: مسند احمد – ج ۴ – ص ۱۷۲ (قدیم) / ج ۵ – ۱۷۱۰۷
[۳۲]: دزدی از حقوق معنوی مثل خروج از نوبت، در جایی که افراد باید به نوبت، به حق خود دسترسی پیدا کنند.
[۳۳]: طوسی، النهایة، ج۲، کتاب حدود، باب نهم، در حد دزدیها، ص ۷۳۵.
[۳۴]: حِرز: دیوار
[۳۵]: تعزیر؛ تأدیب است نه اجراء حدّ.
[۳۶]: نَقب: سوراخ، تونل
[۳۷]: انباز: شریک
[۳۸]: با سر شدن؛ دوباره سرکاری رفتن، اقدام مجدد.
[۳۹]: همه این موارد بر خلاف متن قرآن است و چنین احکامی در قرآن نیست.
[۴۰]: بناءبراین کسی که از سر نیاز بدزدد قطع بر او نباشد!!
[۴۱]: پنج فقیه را نام میبرد و میگوید هر یک از این فقهاء، دیگری را رد کرده است، یعنی همین فقهائی که اساس مذاهب اهل سنتند، همدیگر را قبول ندارند.
[۴۲]: بر او طعنه زده و وی را ردّ کرده است.
[۴۳]: تفسیر کبیر – فخر رازی – ج ۴ – ص ۱۹۳.
[۴۴]: همان – ص ۱۹۳.
[۴۵]: «تابعین» کسانی هستند که صحابی را دیدهاند نه پیامبر را.
[۴۶]: همان – ص ۱۹۶.
[۴۷]: همان – ص ۱۹۵.
[۴۸]: در هیچ جای تاریخ اشاره نشده است که امیرالمؤمنین زندان داشته است، پس این دزد را کجا حبس کرده که تا سالها بعد از حکومت او و تاپایان عمر در زندان بوده است؟! آیا امیرالمؤمنین در زمان خلافت سه خلیفة پیش از خود نباید از آنها میخواست که این حکم را اجراء کنند؟! تاریخ نشانی از اینکه آنها اجراء کرده باشند ندارد!
[۴۹]: ترجمة تفسیر المیزان – ج ۵ – ص ۵۴۷.
[۵۰]: متشابه؛ بکار بردن لغت محسوس است در معنای معقول. مثل «آینه» در معنای «قلب صافی». آینهت دانی چرا غماز نیست / زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
[۵۱]: به عنوان نمونه: بقره ۹۷، آل عمران ۳، مائده ۴۶.
[۵۲]: ارادة نامشروط متعلق به عالم امر است، و ارادة مشروط مربوط به عالم خلق. برای توضیح بیشتر رجوع شود به؛ «چند گفتار» – ص ۲۱۸ – علامه غروی.
[۵۳]: همچنین در زبان فارسی این ترکیب به همین معنا بکار میرود.
[۵۴]: فِقرَه: پاراگراف.
[۵۵]: تو زمان و مکان بازگشتنی، تو وعدهگاهی.
[۵۶]: از آن وعدهگاه مفری به جایی دیگر نیست جز به سوی تو.
[۵۷]: کمینهترین فرد جامعة شما، به جهت کرامت خداوندی، مکرم است.
[۵۸]: شَغَرَتِ الاَرضُ: لَم یَبقَ فیها مَن یَحمیها و یَضبُطُها. یعنی دیگر در زمین کسی نمانده که قانون را رعایت کند و از مردمش حمایت نماید. در سال دوم پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سال ۱۳۵۸، مرحوم مهندس مهدی بازرگان مقالهیی نوشت، و در آن گفت؛ هیچ زمانی در تاریخ، ملت ایران اینقدر بیپناه نبوده است! حال ببینید طی این ۳۰ سال چقدر بیپناهتر شده است!
[۵۹]: اشعار از کتاب الاغانی از ابوالفرج اصفهانی است که از ادباء قرن چهارم هجری قمری میباشد. کتاب او تاریخ ادبیات است.
[۶۰]: اغانی – ج ۲۰ – ص ۴۴.
[۶۱]: حُمیَد یکی از والیان عباسیان است که بر خِطَّهیی از قلمرو ایشان- ظاهراً جنوب ایران- حاکم بوده است.
[۶۲]: اغانی – ج ۲۰ – ص ۹۹.
[۶۳]: اغانی – ج ۲۰ – ص ۱۲۱.
[۶۴]: موسی الهادی (متوفای ۱۷۰ هـ. ق) نوادة منصور دوانقی از خلفاء عباسی است.
[۶۵]: اغانی – ج ۲۰ – ص ۱۲۹.
[۶۶]: اغانی – ج ۲۰ – ص ۱۹۶.
[۶۷]: «جامعه» غُلی بوده است که با آن دو دست را به گردن میبستهاند.
[۶۸]: شست: دام، تور، صید.
[۶۹]: مثنوی معنوی – دفتر دوم – فرمودن والی آن مرد را که این خاربن…
[۷۰]: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» (آلعمران۱۰۳).
[۷۱]: مثنوی – دفتر سوم – حکایت مارگیر که اژدهای فسرده را مرده پنداشت…
[۷۲]: لوک: کسی که با دو کف دست و دو زانو راه میرود.
[۷۳]: خزیدن، لغزیدن.
[۷۴]: به هر شکلی که میتوانی خدا را بخوان و او را طلب کن، دنبال بوی خدا برو، همان گونه که حیوانات و حشرات با شامه خود مطلوبشان را پیدا میکنند، تو هم خدا را بو کن، اما حتماً بوی خدا و بو کشیدن او با این بینی نیست، با روح و جان است.
[۷۵]: مثنوی – دفتر سوم – عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر مرگ فرزندان.
[۷۶]: حس زیر نفوذ عقل است و عقل هم زیر نفوذ روح است.
[۷۷]: عقل، دست دارد و دستش بسته است! حس، دست دارد و دستش بسته است!
[۷۸]: اساس تزکیه است و اگر انسان خود را تزکیه کند، تمام این حس بر آب مصفای روح انسان حرکت میکند. اما اگر همه چیز را بخواهیم با حس درک کنیم، باید همه چیز اساس مادی داشته باشد، و این آن چیزی است که روی آب مصفای روح را، مثل خس روی آب، میگیرد. «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا» (شمس۹)، «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّى» (اعلی۱۴)، «وَیُزَکِّیهِمْ و َیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ» (جمعه۲).
[۷۹]: همان طور که خس از هوا روی آب را میگیرد، از هوای نفس هم خس بر روی آب زلال روح ما میریزد، و راه درست اندیشیدن را بر ما میبندد.
[۸۰]: آن حواسی که چیره بودند و عقل تو را تحت نفوذ گرفته بودند، محکوم تو میشوند. وقتی خِرَد فرماندۀ تو شد، و او را خدمت کردی، و او مخدوم تو شد، حواسّی هم که برتو چیره بود، خادم و محکوم تو میشود.
[۸۱]: دفتر چهارم – بیان آنکه تن هر یک از آدمی همچون آهن نیکو جوهر…
[۸۲]: صیقلی: صیقل دهنده، ابزاری که زنگار میزداید.
[۸۳]: برای تفسیر کامل آیه رجوع شود به؛ «آدم از نظر قرآن» – ج ۳ – ص ۲۲۷ – علامه سید محمد جواد موسوی غروی.
[۸۴]: گرچه اغلب مفسران «حاش لله» در معنای «تنزیه» مطلق گرفتهاند ولی معدودی از آنها مفهوم «شگفتی و تعجب» را مزید بر آن ساختهاند. بیان این دسته از مفسران اکمل است، مثل زمخشری در «کشّاف» و رشید رضا و عبده در «المنار».
[۸۵]: مراد از «ما»، خالق عالم و جنود او است.
[۸۶]: تفاخر و تفرقه افکنی بنیامیه بین خود و بنیهاشم، و قطع رحمی که در میان عموزادگان ایجاد کردند، آن چنان آثار سوئی بر اسلام و مسلمین بجای گذاشت که تا امروز مسلمانها از پیامدهای شوم آن در رنجند، و تا غدة چرکین این اختلاف ریشهدار برکنده نشود، و جای آن التیام نپذیرد، این انتظار، خیالی واهی است که مسمانها بتوانند روی آزادی، امنیت، عدالت و در نتیجه سعادت را ببینند. امیرالمؤمنین علیه السلام در صدر اسلام، از جمله کسانی بود که بیش از همه، در راستای پیشگیری از چنین قطع رحمی کوشا بود. و ۲۵ سال سکوت خود را یکی از عوامل مؤثر در این امر میدانست. مولی علیه السلام در خطب مختلف نهج البلاغه صریحاً متذکر اقدامات خود در حفظ رحم و لزوم وصل آن شده است. مثل خطبههای ۱۳۹، ۱۵۰، ۱۵۱، ۱۷۲ و ۲۱۷ و همچنین نامة ۲۸ (خطاب به معاویه) و نامة ۳۶ (خطاب به عقیل).
[۸۷]: فِقرَه: پاراگراف.
[۸۸]: باطل قدرت عمل و سخن گفتن خود را در راستای انگیزش شر از دست داد!
[۸۹]: یعنی باز هم این نوع آدمها با اینگونه اخلاق متولد میشوند، لازم نیست اسمشان خوارج باشد، کسی است که ادعاء دوستی و محبت و پیروی مرا دارد، ولی عملاً با من مخالف است، حال در هر نقطهیی از زمین و هر دورهیی از تاریخ بشر که متولد شود!!
[۹۰]: خشونت خود را به گونهیی ابراز میکنند که ظهورش را امیرالمؤمنین به شاخ برآوردن وصف کرده است، که این شاخ را مردم تحمل نمیکنند و آن را میبرند.
[۹۱]: حال ببینید، حال و اعمال امروز ما مشمول این کلام مولی نمیشود؟! آیا کارهایی که از ما سر میزند بریدن قید اسلام و تعطیل کردن حدود آن و میراندن احکامش نیست؟!
[۹۲]: بحار الانوار ۲۱ – ۱۶۰ – باب ۲۸ – غزوة حنین و الطائف و أوطاس
[۹۳]: اغانی- ج ۲۰ – ص ۳۴.
[۹۴]: اغانی – ج ۲۰ – ص ۹۴.
[۹۵]: اغانی – ج ۲۰ – ص ۱۱۲.
[۹۶]: آیا ارادت یک درخت است؟! در کدام باغ بوده است که این دوست رفته و این درخت را از ریشه بریده است؟! قطعاً کسی دنبال باغ ارادت که بر قطعه زمینی احداث شده باشد نمیرود، زیرا مفهوم متشابه کلام دقیقاً روشن است.
[۹۷]: صدای پرندهیی را که از بچهاش دور افتاده است «چاو چاو» گویند.
[۹۸]: خالق متعال در آیة ۱۱۶ سورة نحل میفرماید که تعیین حلال و حرام به وصف زبانهای مردم نیست، بلکه تعیین حلال و حرام و وضع حدود آن به دست خداوند است: «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَذَا حَلاَلٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ لاَ یُفْلِحُونَ»، «و نگویید به آنچه وصف میکند زبانهای شما، به دروغ (که) این حلال است و این حرام تا ناروا نسبت دهید خدا را، به دورغ، همانا آن کسان که ناروا نسبت دهند خدا را به دروغ، رستگار نگردند».
[۹۹]: تَرِدُ عَلى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُکْمٍ مِنَ الْأَحْکَامِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْکُمُ فِیها بِخِلاَفِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِکَ عِنْدَ إمَامِهِمُ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرأَهُمْ جَمِیعا وَ إلَهُهُمْ واحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعالى فَأطَاعُوهُ؟ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِینا نَاقِصا فَاسْتَعانَ بِهِمْ عَلَى إتمَامِهِ؟ أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحانَهُ دِینا تَامّا فَقَصَّرَ الرَّسُولُ عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ؟ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیءٍ وَ قالَ: فِیهِ تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَیءٍ وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلافَ فِیهِ فَقالَ سُبْحانَهُ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً وَ إنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لا تَفْنى عَجَائِبُهُ وَ لا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إلا بِهِ.
[۱۰۰]: اسراء ۳۵: آن نیکوترین است و دارای بهترین تأویلها.
[۱۰۱]: فرقان ۳۳: و نیاورند تو را به مانندی (از این) جز آنکه آوردهایم (پیش از این) تو را (کلام) حق و بهترین تفسیر را.
نظرات وارده در یادداشتها لزوما دیدگاه مجذوبان نور نیست.