حسن فتحی
یکی از مسائلی که ذهن بسیاری را در جهان خصوصاً جهان سوم به خود جلب کرده بازتولید استبداد و بازگشت استبداد به صورتها و شیوههای مختلف در کشورهای این منطقه است. اگر نگاهی به کشورهای پیرامون بیندازیم شاهد رژیمهایی خواهیم بود که پس از انقلابها روی کار آمده و در عوض حرکت در مسیر دموکراسی و مردمسالاریم همان روش پیشین را ادامه داده و به استبداد گراییدهاند.
گرایش به استبداد و شخصمحوری که متأسفانه به خصوصیت جهان سوم تبدیل شده مانع اصلی بر سر راه رشد و توسعه بوده و زمینهساز عقبماندگی آنها را فراهم آورده است؛ زیرا رشد و توسعه رابطه مستقیم با مردمسالاری داشته و تفکیکناپذیر هستند.
متأسفانه در جهان عرب که سالهای گذشته شاهد بهار عربی بود به استثنای تونس که نوعی هماهنگی و همدلی بین ملت و دولت در آن شکل گرفت در دیگر کشورها مردمسالاری چندان دوام نیاورده و استبداد مجدداً سر برآورد. هرچند شرایط در مصر با فشار مردم و همراهی ارتش به گونه دیگری رقم خورد اما در لیبی، سوریه، یمن و عراق اغتشاش و ناامنی همه پیشبینیها را با خطا مواجه کرد.
در سوریه هنوز بشار اسد و حزب بعث با حمایت متحدان خارجی به قتلعام مردم ادامه میدهد. در عراق سیاستهای فرقهگرایانه نوری مالکی نخستوزیر، حمله داعش و بریدن سنیها و کردها را از حکومت رقم زد. در یمن حوثیهای زیدی و کمونیستهای پیشین جنوب با جانبداری دیگر کشورها در تلاش هستند قدرت را با فشار اسلحه و هیاهو در دست گیرند. لیبی هم که هنوز نتوانسته حکومت خود را تثبیت کند. در این شرایط جایی برای مردمسالاری و حکومت قانون باقی نمیماند.
بازگشت به استبداد و شخصمحوری یا در حقیقت بازگشت به عقب، ریشه در باورها و فقدان نهادهایی دارد که باید جادهصافکن دموکراسی و مردمسالاری شوند.
نیمه دوم قرن بیستم دوران استعمارزدایی بود. در ۵۰ سالی که از این قرن باقی مانده بود کشورهای بسیاری پا به عرصه وجود گذارده و ملتهایی از قیدوبند استعمار رها شدند. بسیاری از آنها نیز برای کسب استقلال به سلاح و جنگ مسلحانه روی آوردند. در میان این کشورها تعداد اندکی توانستند به رستگاری برسند. هندوستان از جمله این کشورها بود که به بزرگترین دموکراسی جهان تبدیل شد و یا روندی که ماندلا در افریقای جنوبی پس از فروپاشی آپارتاید در پیش گرفت تجربه مثبتی بود که متأسفانه از سوی دیگران مورد توجه قرار نگرفت؛ زیرا کشورهایی مثل الجزایر، کوبا، کنگو و غنا با وجود غلبه بر دیکتاتورها و استعمار روش پیشینیان را اتخاذ کرده و به حکومتهای استبدادی تبدیل شدند که امروزه زندان آزادیخواهان و آزادیطلبان هستند.
عوامل بسیاری را میتوان برای بازتولید استبداد در این کشورها بر شمرد اما عدم باور به آزادی و مردمسالاری همراه با بیتوجهی به نهادهای مدنی مستقل همیشه مشکلساز بوده و زمینهساز بازگشت دیکتاتورها در قالب و نام و صورتهای مختلف بوده است.
این یک واقعیت انکارناپذیر است که همه کودتاگران و دیکتاتورها برای جلب افکار عمومی و فریفتن ملتها، خود را منادی آزادی و دموکراسی دانسته و داعیه مردمسالاری داشتهاند. در جهان کنونی به نظر میرسد با روشی که دیکتاتورها در پیش گرفتهاند و مصادره انقلابها و واژهها، نیاز به تعریف دوباره این موارد است. بهطور مثال مراجعه به آرای عمومی یک اصل دموکراتیک است؛ اما آیا میتوان نتایج یک انتخابات مهندسیشده و کودتای صندوقهای رأی را خواسته مردمی دانست که پای صندوقهای رأی حضور یافتهاند؟
آیا آزادی که ژنرال پینوشه و بشار اسد از آن دم میزنند همان آزادی است که ماندلا و لومومبا خواستارش بودند؟
مصادره انقلابها توسط دیکتاتورها و سوق دادن جوامع به سوی استبداد و حکومتهای خودکامه سبب جلوگیری از بالندگی و رشد جامعه میشود؛ زیرا نیروهای محدودیتناپذیر و تمامیتخواه مانع حضور و فعالیت نیروهای محدودیت پذیر و مردمسالار گردیده و به رویارویی تمامعیار با جامعه میپردازند. هگل تحلیلی درباره تفکرات ملل مختلف دارد که میتواند امروزه هم مورد استفاده قرار گیرد. او میگوید شرقی میدانست و اکنون نیز میداند که تنها یک تن آزاد است. جهان یونانی و رومی میدانستند که گروهی از افراد آگاهاند و جهان ژرمن میداند که همه آزادند. اگرچه ممکن است هگل اغراق کرده باشد اما این واقعیت را باید پذیرفت تا زمانی که افکار ملتی استبدادپذیر نباشد نمیتوان آنها را به اسارت و بردگی گرفت. به قول دکتر شریعتی در بیشرمی و بدبختی، انسان استعدادی ماورا همه موجودات دارد.
انسانی که مایل به زندگی در کشوری آزاد نیست را نمیتوان به سوی دموکراسی سوق داد. همچنین تا زمانی که دموکراسی و مردمسالاری در کشوری نهادینه نشده اثری از آزادی در آن نمیتوان یافت. در روسیه پس از پیروزی کمونیستها و استقرار شوروی بدترین دیکتاتوریها حاکم میشود و جالب است که هفتاد سال پس از آن و در پی سقوط شوروی و کمونیسم نیز پوتین به قدرت میرسد که همان سیاستهای استالین را ادامه میدهد. حال این سؤال پیش میآید که چه تفاوتی بین روسیه امروزی و شوروی استالین از نظر دموکراسی و مردمسالاری وجود دارد؟
امروزه در اکثر کشورهای جهان شاهد برگزاری انتخابات، فعالیت احزاب سیاسی، رسانهها و روزنامهها هستیم ولی در جهان سوم که رشد سیاسی صورت نگرفته و کشورها در نهایت به نوعی رفرم و اصلاحات روبنایی سیاسی روی آوردهاند، همه راهها به یک شخص و گروه و حزب خاص ختم میشود؛ زیرا مدرنیته ارتباط مستقیم با دموکراتیزاسیون دارد و نقد آزاد ویژگی بزرگ مردمسالاری است. در حالی که در استبداد همه مردم به نفع یک اندیشه و یک حزب و یک شخص قربانی شده و یا هورا میکشند. به قولی جامعه تکصدایی شده و همه موظف میشوند خود را با آن تکصدا هماهنگ سازند. وجود و فعالیت این احزاب و گروهها در راستای آزادی نیست بلکه در جهت استعمار و تقویت پایههای نظام شخصمحور است که از طریق این افراد و دستهها میخواهد خواستههای خود را به کرسی بنشاند.
تحریف فتنهانگیز واقعیتها راه را برای فشار بیشتر بر تودهها هموار کرده و به رشد منفعتطلبها میانجامد. در حالی که بنیاد زندگی با آزادی خوب است و آزادی با حفظ آزادی دیگران. اگر به آزادی دیگران احترام نگذاریم و خود را برتر بدانیم جامعه در نهایت به خودی و غیرخودی تقسیم میشود.
به قول برخی، کسی را که خواب است به راحتی میتوان بیدار کرد، اما کسی را که خودش را به خواب زده هیچوقت نمیتوان بیدار کرد. بیداری را نمیتوان با سرنگ به کسی تزریق کرد باید انگیزه آن در ملتی به وجود آید. ملت مصر در کنار زدن باند اخوانالمسلمین نشان داد که بیدار است و مایل نیست تابع یک باند انحصارطلب باشد. رزا لوکزامبورگ انقلابی معروف معتقد است: «آزادی که فقط برای حامیان دولت و فقط برای اعضای یک حزب باشد هر اندازه آن حزب بزرگ باشد و اعضای زیادی داشته باشد اصلاً آزادی نیست. آزادی همیشه وقتی وجود دارد که در مورد شخصی که به گونهای دیگر فکر میکند وجود داشته باشد.» در کشورهایی که حتی پس از انقلاب به استبداد گرایش پیدا میکنند باور به آزادی و حق اقلیت وجود نداشته و نادیده گرفته میشود. به گفته لینکلن رییسجمهور پیشین امریکا، «خانهای که بین اعضای آن نفاق و جدایی افتد پایدار نمیماند. دولتی با حالتی نیمه برده و نیمه آزاد نمیتواند دوام بیاورد.» بردگی این نیست که شما با انواع و اقسام شکنجه و محدودیت مواجه باشید بلکه این ذهنیت که شما باید تابع بوده و تن به خواسته یک اقلیت حاکم که انقلابی را مصادره کردهاند بدهید خود بردگی است. بردگی ذهنی و فکری به مراتب ویرانگرتر از هر اندیشهای است. در چنین جامعهای باید تفکر و اندیشه تغییر یابد تا مردم خود اجازه حاکمیت و برتری به انحصارطلبها ندهند. ویلیام جیمز روانشناس آمریکایی میگوید: «مقررات موضوعه حکومتی نمیتواند راه و روش مردم را تغییر دهد. به این دلیل که خلقوخوی اکثریت جامعه یا فرهنگعامه بر شکل قوانین حاکم میشود و آن را میشکند. اولین شکنندگان آن فرد فرد مردم هستند و اگر فرهنگ حکومتکنندگان از جنس فرهنگ مردم قانونشکن باشد هر وقت لازم دیدند خودشان بر شکستن قوانین از مردم سبقت میگیرند.»
تا زمانی که مردم تن به استبداد و خودمحوری ندهند عدهای نمیتوانند سلطه خود را بر آنها حاکم سازند. به قول بودا از نیکی، نیکی پدید آید و از زشتی جز زشتی حاصل نمیشود. دموکراسی پایدار را با شعار و ادعا نمیتوان حاکم کرد. در جهان سوم استبدادزده لیبرالیزه کردن مصنوعی جای رشد سیاسی را گرفته و حکومت در اختیار کسانی قرار میگیرد که علاقهای به مردمسالاری ندارند. آنها سعی میکنند با حربه مصلحت و ایجاد امنیت تیشه به ریشه انقلابها و آزادی مردم بزنند؛ زیرا اعتقادی به این مسائل نداشته و از آنجا که قادر به ابراز مخالفت خود به صورت آشکار نیستند به حربه مصلحت متوسل میشوند. دکتر شریعتی معتقد است: «مصلحت تازیانهای است که همیشه بر گرده حقیقت نواخته میشود. مصلحت تیغی است که همواره زرنگها با آن حقیقت را ذبح شرعی کردهاند.»
منبع: درنگ
(به نقل از سایت کلمه )