شکى نیست که ماه از دریا بزرگتر است، با این همه تصویرش در پیاله هم مى گنجد، اگر زاویه متناسب باشد. این مطلب که پیش رو دارید، برای خبر نیست و به قصد خبر نیز نوشته نشده است. ادای دین هم نمى تواند باشد، زیرا درویشانى که زیر ضربات باتوم و شوکر، مانند بلور شکستند و خونشان، ظریفتر از شاتوت در هنگامه ى تابستان داغ، بر صورتها و بدنهاشان جارى شد، براى مطرح شدن در بنگاه هاى خبرى به میدان نیامده بودند. آنها به فرای زندگى دست یافتهاند و طمع را در نهاد خویش کشتهاند، چه بزرگترین ظرفى که مى توان به نزد صاحبِ سفرهى بینهایتِ کرم و بخشش خداوندى برد، بیظرفى و استغناست.
این مطلب براى زنده نگه داشتنِ نامِ انسان نوشته شده است، در روزگارى که انسانها یکسر به دشمنى و عناد با یکدیگر مشغولند:
قریب به ۱۴ روز از حرکت همدلانه دراویش گنابادی و اقدام جسورانه آنها برای داوطلبانه به زندان رفتن گذشته است، حرکتى صلح طلبانه و کم نظیر که نه به نیت خودنمایى، که به نشانه ى «نمایشِ آشنایى و دوستىِ ازلى انسان با انسان» صورت گرفت و از این منظر قابل توجه بود که دراویش تجمع نکرده بودند تا از مسوولان نابینا و ناشنوا، آزادی و حقوق قانونی و حق طبیعی و خداداد خویش را تکدی کنند، بلکه آمدند تا با نمایش بى حاجتى و بى نیازى، بر سکوىِ آزادگی و فراغت از بیم و امید از غیرِ خدا، فریاد بردارند که با ما همان کنید که با برادرانمان کردید.
مجذوبان نور، بنا به وظیفه ى خبررسانىاش ناگزیر از طرح اخبارِ خشک و بى روحِ رویدادها بود و از این جهت، نتوانست لطف و محبتى را که در آن روزها تجلى ظاهرى و مصداق دیدارى داشت، شرح دهد و صد حیف که چه مفاهیم شکوهمندی در زیر سایه لحن خشک اخبار، مدفون و مستور ماند و چه وقایعی که رخ داد و متجلی شد اما هرگز گزارشی از آن منتشر نشد.
مجذوبان نور تلاش کرد تا به دقت آمار و اسامی بازداشتها را منتشر کند، اما از غم و تاسف دراویشی که به اعتراف خودشان از بازداشت محروم شده بودند خبری ننوشت. از التماس و لابههای آنها از سربازانی که مى گفتند ماشین برای بازداشت نداریم گزارشی ننوشتیم. از وضعیت اسفبار بازداشتگاهها و برخوردهای زننده ماموران با دراویش نوشتیم اما لحظات خوش دراویش در کنار هم و از دوستیهایی که در این بازداشتگاهها پیوند گرفت و خاطرههای خوشی که تا روزها و سالها نقل محافل شده و میشود، سخنی به میان نیاوردیم، چه اینکه خودشان گفته بودند: «زندان کنار دوستان / بهتر ز باغ و بوستان». از مصائب شنیدنی درویش جوانی که به خانوادهاش میگوید به دانشگاهش میرود، اما صدها کیلومتر دورتر از دانشگاه از بازداشتگاه تهران سر درمی آورد، مصاحبهای نگرفتیم و از مادری که فرزندانش را با قول بازگشت با برادران زندانی راهی تهران میکند، خبرى نشر ندادیم.
شاید از تعداد و اسامی مجروحین و نوع جراحتهای آنها گزارشهای تصویری تکان دهندهای ارائه کردیم، اما از بانویی که به علت بینصیب ماندن از ضربات مشت و باتوم گریان به خانه برگشته بود، تصویری منتشر نکردیم. تعداد شکستگیهای سر و صورت و آمار نفسهایی را که از گازهای اشک آور تنگ شد، منتشر کردیم، اما از توصیف شکوه لبخندهای خون آلود فقرا عاجز ماندیم. در خبرها گفتیم که دراویش در مقابل وزارت دادگستری دست در دست هم ایستادند، اما جایی نوشته نشد که دندانپزشک و راننده و کارمند و کشاورز بازو به بازوی هم ایستاده بودند.
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایى به شاهى مقابل نشیند
گزارش رسید که موجی از دراویش به سمت تهران در حرکتند اما از این خبر حذف شد که بسیاری هزینه سفر را قرض کردند تا از قطار همدلی جا نمانند. منتشر نکردیم که درویشی گوشی موبایلش را فروخت تا دوستانش را به بلیط اتوبوس تهران و مسافرخانه مهمان کند تا مگر دغدغه ریال، آنها را از غافله برادرانشان جا نیاندازد. از حضور پرشمار دراویش در تجمع ظهر یکشبنه ٣٠ شهریور خبر نوشتیم، اما از سحر شدن شب هاى بعدى بعضی از آنها در پارکها خبری ننوشتیم. منتشر نکردیم که درویشی در روزهاى پرالتهاب تجمع، در خانهاش، ۶۰ درویش دیگر را بیاینکه آشنایی قبلی داشته باشد پذیرایی کرد. منتشر کردیم دراویش، خانوادهها را حتى براى یک روز، در پیگیریهای هر روزه و مراجعه آنها به مسوولان تنها نگذاشتند، اما منتشر نکردیم که در همین غیبتها چه کسانی شغلشان را از کف دادند، اما چون بار دلشان را به مقصد رسانده بودند، خرسند ماندند. از روزهای اعتصاب و ضعف ۹ درویش زندانی نوشتیم اما از دراویشی که تمام این ۳۳ روز را از خوراک سیر پرهیز میکردند، اسمی و حرفی منتشر نساختیم.
روزهایى که گذشت، برای ایران و جهان پر خبر بود، اما خبر یگانهای که دراویش را خوشدل و خوشحال مى کرد، همدلى و دوستى و محبت بود و دستاوردهایى بسیار بزرگتر از آنچه ممکن است در عالم امکان بگنجد.
کاش همچنان که ده درویش مى توانند در گلیمى بخسبند، دولتمردان نیز در یک اقلیم آسایش مى داشتند، که گفتهاند، رنگینى سفرهٔ دوستان از طعام و شراب نیست، از لطف و محبت و برادرىست. درویشان را نه مرغ و گوشتِ بریان، که شوق دیدارِ یاران به گرد هم آورده است.
شهر یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانى کى سرآمد، شهریاران را چه شد؟