دکتر داریوش شایگان
گاندی با اینکه دوران تحصیلاتش را در رشتۀ وکالت در انگلستان به پایان رساند، در عمق وجودش یک هندو بود و فردی وفادار به اصول و مبانی اخلاقی هند. او در فرهنگ کهنی پرورش یافت که اصول اخلاقی حاکم بر آن بر دو اصل استوار بود: یکی نظام طبقاتی، و دیگر چهار مرحلۀ زندگی هر هندو. اصطلاح «وارنا آشراما دارما» بر آمیزش این دو اصل دلالت دارد. اصول کلی اخلاقی در هند بر بخشش، تسلط بر نفس، پاکی درون، فرزانگی، راستی و بالاخص خشونت پرهیزی یا «آهیمسا» مبتنی است. ریشههای این خصلت اخیر، یعنی خشونتپرهیزی (آهیمسا)، را که قدمتی دیرپا در هند دارد، میتوان در آیین بودا، آیین هندو، و بهطرز اغراقآمیزی در آیین جِین بازیافت. محیطی که گاندی، کودکی خود را در آن گذراند، جامعهای بود که بسیاری از اعضایش را پیروان فرقۀ جِین تشکیل میدادند. در حقیقت دو آیین جِین و بودا، در قالب واکنشی در برابر سلطۀ برهمنان شکل گرفت.
این دو آیین در سدۀ ششم از میان طبقۀ آریستوکراسی، یعنی سلحشوران، برخاستند، و کیشی غیرمتشرع را اشاعه دادند. مفهوم خشونتپرهیزی در نظام اخلاقی دین جِین، وجهی بسیار افراطی دارد، و علاوه بر بُعد اخلاقی، از لحاظ اونتولوژیک و منطقی هم در این دین بسیار تأثیرگذار بوده است، زیرا همچنانکه پیروان این کیش از منظر اخلاقی به خشونت پرهیزی در برابر موجودات پایبندند، همچنان از لحاظ منطقی نیز به «عدم مطلق بودن احکام» باور دارند. آیین چندگانگی نسبی (آنه کانتاوادا) در واقع انعکاس عدم خشونت در امر قضاوت است. هیچ حکم و قضیهای مطلق نمیتواند باشد، بلکه احکام صرفاً تحت شرایطی خاص واقعیت دارند. اگر آیین کلاسیک هندو به معادلۀ ذات انسان و ذات الهی که در فرمول «تو همانی» اختصار یافته است، اعتقاد دارد؛ اگر دین بودا هرگونه جوهر هستی را نفی میکند و تنها به صیرورت و استمرار پیدرپی لحظات گذرا که بهمجرد ظهور، ناپدید میشوند، معتقد است؛ دین جِین هر دو نظریه را میپذیرد ولی هیچیک را مطلق نمیانگارد و اصل نسبیت را بر آنها جاری میسازد. در واقع منطق جِین منوط به نوعی «آزارپرهیزی ذهنی» است، بدانگونه که فرد پیرو اصول اخلاقی بر حیات تمامی موجودات حرمت مینهد. تردیدی نیست که گاندی از این تعالیم تأثیر پذیرفته و میراثبر کهنترین اصول اخلاقی هند بوده است، ضمن آنکه به بهاگاوات-گیتا نیز علاقۀ بسیاری داشته است. در خانقاه (آشرام) گاندی شبها بهاگاوات-گیتا خوانده میشد و خود او روزها در آن به تأمل میپرداخت. موضوع بهاگاوات-گیتا، حماسۀ بزرگ ماهاباراتا است، بدین شرح که: دو قوم «کوروها» و «پاندوها» در میدان کارزار صفآرایی کرده، و سپاهیان را برای نبرد آراسته بودند. «آرجونا» که پهلوان این حماسه، و از طبقۀ «کشاتریاها» یا سلحشوران بود، هنگامیکه خود را ناگزیر از نبرد و در نتیجه کشتار دید، به تردید افتاد و ناتوانی و ضعف بر وجودش مستولی شد، پس گفت: هنگامیکه خویشان خود را که در اینجا قرار یافتهاند میبینم دهانم خشک میشود و لرزه بر اندامم میافتد.» در پاسخ، کریشنا که مرشد او بود و در همان ارابه کنار او بود، نکوهشکنان بر او نهیب زد که: «این رفتار تو غیرآریایی (یعنی ناجوانمردانه)، مایۀ رسوایی و مخالف راه بهشت است.ای آرجونا!» کریشنا در اینجا به آرجونا تعلیمات رستگاری و فرزانگی داد و به او آموخت که ذات عالم هرگز از میان نمیرود، نه فاعلی هست و نه منفعلی، و سپس این جملۀ معروف را بهزبان آورد که: «هر آنکس که آن را ضارب بپندارد، و هرآنکس که آن را مضروب بیندیشد، هر دو در خطا هستند، چه، آن نه ضارب است و نه مضروب.» در واقع کریشنا، آرجونا را از وظایف طبقاتیاش آگاه ساخت و او را به نبرد موعظه داد، البته به شرط آنکه چشمداشتی به نتیجۀ عملش نداشته باشد، یعنی عملی را پیشه کند ناب و بری از هر نیت خودخواهانه و هرگونه خودنمایی. بدین ترتیب آرجونا باید دو چیز را با یکدیگر تلفیق میکرد: از یکسو جنگیدن که وظیفۀ طبقاتیاش بود، از سوی دیگر گوش جان سپردن به تعالیم کریشنا و ممتاز شدن به مقام تجردِ از کردار و عدم فعالیت که مترادف است با فرزانگی، و چون این مقام بر دلش مستولی شود، دیگر تحت نفوذ تأثرات کردار نخواهد بود. در اینجا بین وظایف کلی اخلاقی که شالودهاش بر خشونت پرهیزی استوار است، و وظیفۀ طبقاتی که برای یک سلحشور چیزی نیست مگر جنگیدن و خون ریختن، تضادی مییابیم. «آهیمسا» یا خشونت پرهیزی جزء وظایف کلی به شمار میآید در حالی که از سوی دیگر نظام اخلاقی سلحشوران ایجاب میکند که فرد متعلق به این طبقه، دست به کشتن زند و دشمن را نابود سازد. هرگاه چنین تضادی رخ دهد، وظایف طبقاتی بر تکالیف اخلاقی مقدم است. در بهاگاوات-گیتا هم همین موضوع مطرح شده است.
آنچه در رفتار گاندی جالب توجه است این است که او فرزانگی و عمل بی چشم داشت بهاگاوات-گیتا را میپذیرد و آن را اخذ میکند، ولی از پذیرش اصل سلحشوری و نبرد که از وظایف کشاتریاهاست پرهیز میکند. گاندی به یک اعتبار، اصل بهاگاوات-گیتا را وارونه میسازد؛ یعنی این بار با وقوع تضاد، تکلیف اخلاقی که در اینجا همان خشونت پرهیزی است بر وظایف طبقاتی تقدم مییابد. بر مبنای آرمان بهاگاوات-گیتا، او میتوانست دست به خشونت بزند چون بر هر هندویی واجب بود که از سلطۀ انگلیسیها رها شود، و همین تکلیف میتوانست توجیهکنندۀ قیام مسلحانۀ هندیان علیه استبداد انگلیس باشد، پس او نیز باید مانند آرجونا دست به سلاح میبرد، ولی گاندی چون اساساً به نظام طبقاتی اعتقاد نداشت و آن را یکی از علل عقبماندگی هند میدانست، این فرایند را وارونه کرد و از جنگی که مطابق بهاگاوات-گیتا میتوانست موجه و معتبر و مشروع باشد اجتناب ورزید و اصل بزرگ اخلاقی خشونتپرهیزی را سرلوحۀ اعمالش قرار داد. گاندی علیرغم عشقش به بهاگاوات-گیتا، برخوردی منحصربهفرد و خاص را اتخاذ میکند و اساس اعمالش را بر اصل خدمت بیچشمداشت بنا مینهد. مضافاً بر اینکه او سخت به این اصل معتقد بود که «هدف، وسیله را توجیه نمیکند، هرقدر هم آن هدف مقدس باشد» زیرا بذر خوب، محصول خوب به بار میآورد و بذر بد، محصول نامرغوب. پس بین وسیله و هدف باید تطابق کامل وجود داشته باشد، از این لحاظ رفتار گاندی رفتاری است درست عکس رفتار ماکیاولی. همچنانکه گاندی، مانند پیروان جین، به خشونت پرهیزی در اخلاقیات اعتقاد داشت، در قضاوتهایش هم اهل تسامح بود و نسبت به ادیان دیگر اهل تساهل و سازش. بارها در سرزنش برخی اعمال ناشایست مسیحیان میگفت مسیحیت دین بخشش است، ولی مسیحیان چندان به رهای از آن ندارند. گاندی به عبارت دیگر، اصل خشونت پرهیزی را در ذهن خود به صورت مدارا و اصل نسبیت نشانده بود. شاید او در تاریخ جدید نخستین فردی باشد که آزادی هند را از راهی به دست آورد که برای بسیاری حتی تصور آن هم مشکل و بعید مینمود. رفتاری که گاندی در پیش گرفت، در قیاس با آنچه اکنون در جهان میگذرد به معجزه شباهت دارد.
البته لازم میدانم در اینجا این نکته را هم متذکر شوم که اگر گاندی طی مبارزات بی خشونتش، به جای انگلیسیها با آلمانهای نازی یا استالینیستهای روس روبهرو بود، به احتمال قریب به یقین هرگز توفیق نمییافت. انگلیسیها علیرغم خلقوخوی استبدادی و میل جهانگشاییشان به برخی اصول اعتقاد داشتند، و نخستین مریدان غربی گاندی هم انگلیسی بودند. فراموش نکنیم که در محاکمۀ آخر گاندی، هنگامیکه او در پیشگاه دادگاه حاضر شد، قاضی انگلیسی به احترامش از جای برخاست و به او تعظیم کرد و گفت: «ابداً علاقهمند نیستم که هیچگونه حکمی علیه شما صادر کنم، امّا ناگزیرم.»
در جایی، مائو و گاندی را، با الهام از کتاب کوستلر، «مرتاض و کمیسر» نامیدهام. اصل عدم خشونت گاندی با تفکر هندو پیوندی تنگاتنگ دارد و از اینرو جز در خاستگاهش، یعنی هند، نمیتوانست شکفته شود. وقتی دو سنت بزرگ آسیایی، که یکی مبلغ بیعملی (در چین) و دیگری اشاعه دهندۀ عدم خشونت (در هند) است، را در کنار هم میگذاریم، در یکسو گاندی را مییابیم که به اخلاق پرهیز و امتناع وفادار میماند، و در سوی دیگر مائو قرار دارد که نقش کمیسر را پیدا میکند، یعنی درست عکس تعلیمات لائو ـ تسو عمل میکند. فراموش نکنیم که چین تحت سلطۀ تفکر مارکسیسم قرار گرفت، و مائو راهی را اتخاذ کرد که از اساس غیرچینی بود، حال آنکه هند توانست، دستکم در دوران گاندی، سنت عظیم جوکیان و مرتاضان را ـ که بارزترین مظهر آن خودِ مهاتما است ـ حفظ کند. گاندی راه حلی را برگزید که هندیِ نمونهوار بود. بیسبب نیست که هندیان، او را «مهاتما» یعنی روح بزرگ، لقب دادند.
بهگمان من مفهوم عدم خشونت در جهان امروز روزبهروز اکنونیتر و بیشازپیش مطرح میشود. البته من شخصاً هیچ یقین ندارم که چنین رفتار بزرگمنشانهای در هر کشور و هر فرهنگی قابل اجرا باشد! مفهوم «آهیمسا» هندیتر از آن است که بتواند بهسهولت به سرزمینی جز هند منتقل شود، چرا که در هندوان پیشزمینۀ کاملاً آماده و مستعدی برای پذیرش ترک و انصراف وجود دارد، ضمن آنکه هدف غایی زندگی برای آنان رسیدن به رهایی است. البته مارتین لوتر کینگ نیز به همین اصل پایبند بود، اما تمام سیاهان امریکا، همچون او هواخواه عدم خشونت نبودند، و در میان آنان افرادی چون پلنگان سیاه و مالکوم ایکس هم وجود داشتند. به عقیده من، خشونت پرهیزی با روحیۀ جنگآور برخی تمدنها بهکلی ناسازگار است. شاید آخرین فردی که در اواخر قرن بیستم اصل گاندی را متحقق ساخت ماندلا باشد. او نیز بهمجرد آزادی از حبسی ۲۷ ساله، متوجه شد که خشونت چنان در جامعهاش انباشته شده است که اگر درصدد انتقامجویی برآید، وقوع جنگ داخلی قطعی خواهد بود. به همین دلیل بهدرستی تشخیص داد که تنها راه آشتی است و راه حل دیگری هم وجود ندارد. این نکته ناگفته نماند که گاندی فعالیتهایش را نخست در آفریقای جنوبی آغاز کرد و از اینرو آفریقاییها با فعالیتهای او و ایدۀ خشونتپرهیزیاش بیگانه نبودند.»