اما وصال يار و پيوستن به حق زماني ميسر ميگردد که سالک قادر گردد تا راه دراز پر درد و رنج و رياضت و فداکاري را طي کند و طي آن از قيد و بند هرآنچه که مادي و دنيوي ويا بعبارت ديگر غير الهي است رها گشته، به مقام فنا برسد که خود آغاز بقاء در وجود باريتعالي ميباشد.
شاعر ملي، فيلسوف و انديشمند بزرگ خلق ترکمن مختومقلي فراغي(1780-1733) حدود 150 سال است که مورد توجه محققين آسيایـي و اروپایـي بوده،اشعار و شخصيت تاريخي وي از زواياي مختلف مورد برررسي و ارزيابي قرار گرفته است.اشعار مختومقلي آنچنان پرجنبه و از لحاظ مضمون متنوع ميباشد که شرقشناس برجستهپرفسور “برتلس” ديوان وي را به جام افسانه اي جم تشبيه نموده است که تمامي دنيا رادر خود منعکس ميکرد.
بررسي جهانبيني مختومقلي کاري سترگو پیگیر علمي را ميطلبد که نه در يک مقاله ميگنجد و نه موضوع يک کارژورناليستي ميتواند باشد. لذا در اينجا بمثابه مدخلي به اين کار سنگین، درحدتوان خود به پی جويي رگه هايي از بيانات صوفيانه در اشعار وي میپردازم. درستتر آنديديم که اين کار را ضمن آشنايي مختصر با کليات تصوف، پس از يک مقدمه کوتاه پيش ببريم.
مجموعه تصورات و تفکرات انسانپيرامون جهاني که ويرا احاطه نموده است و نيز پديده هاي شگرفي چون مرگ و زندگي درخرافات و اديان اوليه شکل ميگيرد. اينگونه تصورات نخستين بار پس از پيدايش خط درکتيبه هاي سومري ثبت ميگردد (در هزارهٍ سوم پيش از ميلاد) . سپس در مکتبيونان و ديرتر در اسکندريه رشد و تکامل يافته از تصور
به تعقل و از خرافه به علم فراميرويد و سيستمهاي بسيار منظم تفکر و تعقل توسط حکما و فلاسفهٍ يونان خلق ميگردد.
با گسترش دين مسيح به ممالک اروپاييو قدرت يابي کليساها عرصه بر مدارس فلسفي تنگ ميشود و فلاسفه از سوي ارباب کليسابه کفر و الحاد متهم گرديده مورد پيگرد و انواع ايذاء و آزار قرار ميگيرند، تا اينکه با گرويدن “ژوستينين” امپراطور روم به دين مسيح در سال 529 پس ازميلاد، بساط حکمت و حوزهٍ فيلسوفي بکلي برچيده شده، فلاسفهٍ يونان نيز دراقصي نقاط دنيا بويژه مصر پراکنده ميشوند. آثار فلسفي و علمي زيادي به زبان عربيترجمه و ترويج ميگردد. از آن زمان زبان عربي به زبان علم و فلسفه تبديل ميشود.
همزمان با گسترش دين اسلام، اين آثار گرانبها نيز در سرزمينهاي وسيعي از اسپانيا تا ترکستان شرقي انتشار يافتهتوسط متفکرين دنياي اسلام باز آفريني ميگردد. يکي ازمهمترين سرچشمه هاي عرفان وتصوف و بويژه ايدهٍ اساسي آن يعني “وحدت وجود” همين آثار ترجمه و بازآفريني شده ميباشد.
همانگونه که ميدانيم در سرزمينهايوسيعي که تحت سيطرهٍ دين اسلام قرار ميگيرد اقوام مختلفي با باورهاي ديني وفرهنگهاي باستاني خويش ميزيسته اند. تکليف جنگ مادي يا جنگ شمشير بين مهاجمينمسلمان و ساکنين سرزمينهاي مختلف طي چند دهه روشن ميشود. اما اين تازه آغاز جنگ درعرصهٍ ديگري بود يعني جنگ معنوي و برخورد و مبارزه بين اصول و عقايد اوليهٍ ديناسلام و باورها و فرهنگهاي قديمي آنان چون بوديزم، مانيزم، شامانيزم، زرتشتيگري ، مسيحيت و غيره بوده که چند سده به درازا ميکشدو حاصل آن پيدايش دهها مذهب و طريقت بوده که در شرايط اقتصادي-اجتماعي و انگيزههاي سياسي گوناگون شکل گرفته اند. چنانکه در بالا اشاره کرديم اين گوناگوني باورهابويژه جريانهاي تصوف حاصل آميزه و سنتزي از اسلام، فلسفهٍ يونان و اديان وفرهنگهاي قبل از اسلام اقوام مختلف بوده است. محققين از بيش از صد نوع مذهب وطريقت در چارچوب اسلام نامميبرند.
در منشأ کلمهٍ صوفي و تصوف نظراتمختلفي وجود دارد. برخي ريشهٍ آنرا از کلمهٍ يوناني “سوفيا” يعني علم ودانشميدانند، برخي از کلمهٍ “صفه” به معني سکو ميدانند. زيرا در صدر اسلام جمعياز صحابهٍ پيغمبر چون ابوذر زندگي فقيرانه اي پيش گرفته بودند و شب را برروي سکويمساجد، يعني “صفه” به روز مي آوردند و از صدقات و نذوراتي که مردمميدادند امرار معاش مينمودند. برخي ريشهٍ آنرا از کلمهٍ “صوف” به معني يکنوعپارچهٍ پشمي درشت ميدانند که خرقهٍ درويشي از آن دوخته ميشده است. و بالاخره جمعينيز ريشهٍ آنرا از کلمهٍ “صاف” ميدانند. دو تعبير اخير در يکي از اشعار مختومقليچنين مي آيد:
صوفي ليق اسبابي خوشدور گـي ايچينگني صاف اديپ
بولسا مؤي-مؤجک ايچيم، بو اسگي شالي نيله رم.
(اسباب تصوف نيکوست گر با قلبي صاف بپوشي ،
اين شال ژنده را چه کنم اگر درونم چون حشرات موذيست)
تصوف خود يکنوع جهانبيني و يک سيستمفکري و عملي در جهت زدودن آلايشها و زوائد روحي و تهذيب اخلاقي براي نزديکي به خداو حتي رسيدن به وصال خدا، خدائي شدن و يا جزئي از کل خالق گشتن ميباشد.
اساس مذهب بر شريعت استوار ميباشدکه در حقيقت قانون اساسي جامعهٍ اسلامي بوده بيشتر جنبهٍ مادي دارد ، اطاعتاز آن و بجا آوردن دستوراتش ضامن سعادت در اين جهان و جهان ديگر ميباشد. اما اساستصوف بر طريقت استوار است که يک راه و روش معنوي به سوي آفريدگار ميباشد. خوجهاحمد يسوي که به پير ترکستان معروف بوده، بنيانگذار تصوف ترکستان و طريقت يسويميباشد، در کتاب مشهور خود “ديوان حکمت” طريقت را به “مغز” و شريعت را به“پوست” تعبير ميکند. هرچند مغز والاتر است اما براي محافظت مغز پوست نيز لازمميباشد. بهمين جهت در تصوف ترکستان به انجام فرايض مذهبي نيز اهميت قائل ميشوند.اما اساسي ترين اختلاف بين مذهب و تصوف در پاسخ به اين سٍوال روشن ميشود که: “آيا انسان و ديگر مخلوقات از عدم بوجود آمده است و يا از وجود و هستي شکل گرفتهاست ؟”
پاسخ مذهب اينست که انسان و تمام مخلوقاتاز عدم و نيستي آفريده شده و خالق و مخلوق از دو جوهر مختلف و غيرممازج ميباشند.اما جواب تصوف اينست که کائنات از جمله انسان از عدم بوجود نيامده بلکه نتيجهٍفيضان، صدور و نزول باريتعالي از عالم علوي به عالم سفلي ميباشد و در نتيجه خالق ومخلوق از يک جوهرند و يا در وجود هر شيئي از جمله انسان جوهري از خدا وجود دارد وسرتاسر دنيا و همهٍ اشياء تجليگاه پروردگار ميباشد. به بيان صائب تبريزي “دل هرذره بشکافي، آفتابيش در ميان بيني”. اين تصوير صوفيانه در اشعار مختومقلي نيز باصراحت به چشم ميخورد:
هر اشيادان يار صفتين درس آلديم – قرآن قايسي کيتاب قايسي بيلمه ديم
(از هر شيئي صفت يار را آموختم – ندانستم قرآن کدام است و کتاب کدام)
(قرآن و کتاب برايم يکسان گشت)
ويا
هر اشيادا يار جمالين نقش اتدي – آب قايسي دئر، شراب قايسي بيلمه ديم
(در هر شيئي يار جمال خويش نمود – ندانستم آب کدام است و شرابکدام)
(آب و شراب برايم يکسان گشت)
و يا
دونيا دولي سن غافل سن يارئنگدان – مي مسمي سن يا شيدامينگ نأمهسن
(دنيا پر است و تو از يارت بيخبري – مست ميي يا شيدائي چه هستي )
از اين ديدگاه اساسيترين اصل تصوفيعني “وحدت وجود” پديد مي آيد. وحدت وجود براي اولين بار توسط يکي از حکمايهفتگانهٍ يونان بنام هراکليوس(هرقليطوس، قرن پنجم ق. م.) چنين بيان ميشود:“… وحقيقت واحد است و کائنات از عنصر خشک و گرم ناشي هستند، و باز به همان عنصربر ميگردند و راه نشيب و فراز مي پيمايند. درراه نشيب آتش مبدل به خاک و آب ميشودو خاک در راه فراز به آب و آتش منتهي ميگردد. ظاهر کثرت است و باطن وحدت، وروح انسان نيز شراره اي از آتش علوي است و پس از مرگ رجعت به اصل مينمايد”. اينتفکر توسط فيلسوفان بعدي بويژه افلاطون و ارسطو تکامل داده شده بشکل سيستمهايمنظمي ارائه ميگردد. در قرآن کريم نيز آيهٍ “انا لي الله و انا اليه راجعون” باتفکر فوق قرابت دارد که در تصوف به آن تکيه ميشود.
در بيان تصوف نيز از واحد جز واحدصادر نميشود. وحدت اصل پايدار بوده، کثرت گذرا و نتيجهٍ صدور، فيضان و نزول ذاتلايزال در جهان مادي ميباشد. ذات ازلي چون خورشيدي است که بر تمام ذرات عالم ميتابد . آفتاب و خورشيد از يک جوهرند. و يا چون اقيانوس بيکران و مواجيست که چونميخروشد پستيها و چاله هاي زمين را پر ميکند و اشکال مختلفي بخود ميگيرد اما جوهرهمهٍ آبها يکيست . اختلاف در ظروف است نه در مظروف. آب رنگ و شکل ندارد تنها درظروف گوناگون اشکال و رنگهاي مختلف پيدا ميکند.
با اين تعبير تمام اختلافات مادي ومعنوي از جمله اختلاف اديان و مذاهب نيز ظاهري و در اشکال بوده در اصل و جوهر يکيميباشند. چون اين شکل و ظاهر که باعث کثرت است از ميان برخاست همه يکسان شده بهاصل خود که همان ذات باري تعالي است برميگردند.
وحدت وجود در تصوف با تعبيرهايمختلفي بيان ميگردد . ابوالحسن ابوالخير تا آنجا پيش ميرود که ميگويد: “تا همهٍعبادتگاههاي روي زمين ويران نشود، نميتوانيم وظيفهٍ مقدسمان را بدرستي انجام دهيمو تا کفر و ايمان يکي نشود، مسلمان واقعي پيدا نخواهد شد.”(1)
اين تفکر در اشعار مختومقلي بويژهدر شعر “محراب قايسي بيلمه ديم” بشکل شيوا و صريحي بيانميگردد:
آبدال(2)مانگا ابد جاميٍن سونالي
(از آنگاه که ابدال جام ابديت نثارم کرد)
مسجدقايسي، محراب قايسي بيلمهديم
(ندانستم مسجد کدام است و محراب کدام)
اولگودازدا جانيم اريبيانالي
(ازآنکاه که در آن گدازه سوختم و مذاب گشتم)
آبادقايسي، خاراب قايسي بيلمهديم
(ندانستم آباد کدام است و خراب کدام)
بيرتابئشا تاپ اتمه ديم توزبولدوم
(بر تابشي، تاب نياوردم و گرد شدم)
توپراقبولدوم آتاش بولدوم سوزبولدوم
(خاک شدم، آتش گشتم، گداختم)
داشدانبيشديم، ايچده ن کؤيدوم کؤزبولدوم
(برونمسوخت، درونم تفت ، و اخگر شدم)
کنارقايسي، کباب قايسي بيلمهديم
(ندانستم کباب کدام است و کنار کدام)
نفسهاويدوم، اؤزوم بيلديم حرص بولدوم
(به نفس گرويدم و خودرا حريص يافتم)
عقئل ايشين دوغري سانديم، ترسبيلديم
(کار عقل را درست پنداشتم و خطا يافتم)
هراشيادان يار صئفاتين درسآلديم
(از هر شيئي صفت يار را آموختم)
قرآنقايسي، کيتاپ قايسي بيلمهديم.
(ندانستم قرآن کدام است و کتاب کدام)
مختومقلي اول مکاندا مکثاتدي
(مختومقلي در آن مکان تأمل نمود)
شيخلارتوردي ييگيتلر دي رقصاتدي
(شيخها چون جوانان پاي کوبيدند)
هراشيادان يار جمالين عکساتدي
(ازهر شيئي جمال يار تصوير گشت)
آب قايسيدير، شراب قايسي بيلمهديم.
(ندانستم آب کدام است و شراب کدام.)
به تعبير تصوف، انسان وتماميکائنات از روزي که از مبدأ الهي آمده اند، پيوسته در شور و التهاب، عشق و اشتياق وبيتابي براي برگشتن به آن مبدأ و وصال يار بسر ميبرند. انگيزهٍ همهٍ حرکتها يکائنات از گردش افلاک تا امواج خروشان اقيانوسها همين بيتابي و شوق وصال ميباشد.بقول مولوي: “از نيستان تا مرا ببريده اند – از نفيرم مرد وزن ناليده اند”
—————————————–
1- مقبرهٍابوسعيد ابوالخير در مأنهٍ ترکمنستان بوده بنام “مأنه بابا” زيارتگاه مردم ترکمنميباشد. ابو سعيد همزمان و مورد احترام طغرل و جغري از رهبران ترکمنهاي سلجوقيبوده است.
2-آبدال(رجال الغيب) از بندگان برگزيدهٍ خدا ميباشد که ادارهٍ امور روي زمين را بهآنان مي سپارد. آنان حافظ نظم در دنيا ميباشند. وحي و معجزه به پيغمبران و الهام وکرامت به آبدالها تعلق دارد. شاه اسماعيل ختائي(صفوي) در بارهٍ آنها چنين ميگويد:
“آبداللیغين بناسيني سورا سا ن- الله بير، محمد علي آبدالدير ، حقيقت علميندهاصلين آراسان-جمله اولولاردان اولي آبدالدير}
—————————————————
بنابر اين عشق در تصوف والاترينمقام در سيروسلوک به سوي مبدأ و اشراق ميباشد. در راه اين عشق بايد از همه چيزگذشت، حتي جان آدمي هديهٍ ارزاني در اين راه ميباشد. بقول محمد اقبال: “مقام عشقمنبر نيست، چوبهٍ دار است”. منصور حلاج و عمادالدين نسيمي الگوي مکمل اينگونهعشقان ميباشند که جان بر سر آن باختند و آواز بر نياوردند.
در اشعار مختومقلي نيز “عشق” جايگاهويژه اي دارد. وي حلاج و نسيمي را مي ستايد. سنگيني بار مسئوليت اين عشق راپيوسته يادآوري نموده عاشق نمايان متظاهر را به باد انتقاد ميگيرد مثلا:
عشق اثر اتمسه يانمازچئراغلار
(عشق اگر اثر نکند، چراغها روشن نخواهد شد)
عشقه دوشسه قوشلارانگرأر، قورتآغلار
(گر دچار عشق شوند، مرغان بنالند وگرگان بگريند)
اگيلر هايباتلي، قوواتليداغلار
(کوههاي پر هيبت و قدرت خم گردند)
داشلار اريب، چکهبيلمز بودردي.
(و سنگها آب شوند و بر اين درد تاب نياورند)
کيمدير عشقئنگ يوکونچکنمردانا
(کيستکه بار عشق را مردانه بکشد)
پله ک گؤردي، قورقوپدوشديگردانا
(فلک ديد و هراسان به دوار افتاد)
زمين جومميش ايلأپ،گلدي لرزانا
(زمين جنبيد و به لرزه در افتاد)
چؤ للر دوزلر چکه بيلمز بودردي.
(دشتها و صحراها تاب اين عشق را ندارند)
و يا
عشقئنگ آوازاسيندينگلهداشيندان
(حديث عشق را از دور بشنو)
جان جبريندن قورقسانگبارما باشيندان
(اگر سوداي جان داري به سويش نرو)
سريشتأنگ کم بولساعشقئنگايشيندن
(اگر آگاهي بر کار عشق نداري)
بار حابار آل گؤرهن موبتلالاردان.
( رو خبر از مبتلايانش بگير.)
ويا
مختومقلي حاقدان پيالهچکسه
(مختومقلي گر پياله اي از حق کشد، )
پياله جوش بريپ خيالاچکسه
(…… )
عاشقلار قلبيندان بيرنالاچکسه
(عاشقان گر ناله اي از دل برآورند، )
داغي النديرئر، داشييانديرار.
(کوه را فرو ريزاند و سنگ را بسوزاند.)
عشق در تصوف از هر عبادتي که براساس عقل و عافيت جوئي صورت پذيرد و انتظار پاداش برآن مترتب باشد حتي اگر به اميدرستگاري و پاداش در آخرت انجام شده باشد برتري دارد. مختومقلي چنين ميگويد:
عاشق من ديب لافاورارلاريالاندان
(لاف عشق به فريب مي زنند)
بللي سيني آيدار،سورسانگبيلندن
(گر از آگاهانش بپرسي، باز خواهندت گفت)
ايل گؤزونه يوز ييلطاعاتقيلاندان
(بجاي صد سال عبادت به چشم جلق)
ياخشيدير بير سحرگؤزدن ياشگلسه
(بهتراست يک سحر اشک چشمی بريزي)
افلاطون فيلسوف يوناني(قرن پنجم ق.م.) چنين تعبيري از اين عشق دارد: “ روح انسان در عالم مجردات پيش از ورود به دنياحقيقت زيبائي و حسن مطلق يعني “خير” را بي پرده و حجاب ديده است، پس چون حسن ظاهريو نسبي و مجازي را ميبيند، از آن “ زيبائي مطلق” که پيش از اين درک نموده يادميکند، غم هجران باو دست ميدهد، و هواي عشق اورا برميدارد، فريفتهٍ جمال ميشود ومانند مرغي که در قفس است ميخواهد بسوي او پرواز کند. عواطف و عوالم “محبت” همههمان شوق “لقاي حق” است…”
ابن سينا نيز اين فکر افلاطون راچنين بيان ميکند: “ نفس چون کبوتري بلند آشيانه از جايگاه برين فرود ميآيد و هرچنددر اول با ناخرسندي فرود ميآيد اما چون مدتي آرام يافت به اين دنيا که دنياي جسماست دل ميبندد و انس ميگيرد، دوستان منزلگاه نخست و عهد و پيماني را که با آنانداشت از خاطر ميبرد. آنگاه چون در دام جسم فروماند هرازگاهی عهد گذشته ومنزلگاه ديرينه را بخاطر ميآورد، ناله و زاري آغاز ميکند.
—————————————–
1- ابنسينا از جمله حکماي بزرگ ترکستان بوده که آثار خود را به زبان عربي که زبانعلم و فلسفه در ممالک اسلامي بوده نوشته است. او در شهرماري ترکمنستان تحصيل کردهو مرکز تحقيقات (آکادمي) وي شهر اورگنچ(ترکمنستان شمالي) بوده است. درسال1017ميلادي مجبور به ترک اين شهر ميشود و مدتي نيز در شهرهاي مختلف ترکمنستان چوننوساي و ابيورد زندگي ميکند
(نگا.ترکمنستان س.س.ر.نينگ تاريخي -جلد اول ص. 379)
————————————————-
چون هنگام بازگشت رسيد پردهاز پيش ديده اش مي افتد(ميگيرند) و او نغمهٍ شادي سرميکند و آنچه را با ديدگانخواب آلود زنداني در نميتوانست يافت ديدن ميگيرد…”
اين تعبير در اشعار مختومقلي نيزبيان خود را مييابد دارد. مثلا:
آصلينگ آويچ قوم دور،دم بير نفسدير
(اصل تو مشتي خاک است و دم يکنفس)
اؤزونگه بير گؤزلهايشينگعبثدير
(به خود بنگر، اعمالت عبث است)
جسد بير منزيلدير، تنبير قفسدير
(جسد منزلگاهيست و تن يک قفس)
جان بير گؤزي باغليقوش دوريارانلار.
(جان پرندهٍ چشم بسته ايست، ياران)
و يا
کؤنگول پرواز ايلابقالدي يريندن
(دل به پرواز آمد و از جايگاهش بخاست)
هوالانميش، گؤکدهن اينمزيارانلار
(بال گشاده است و از آسمانها فرود نخواهد آمد)
بير خيالا دوشميش،چيقماز سريندن
( به خيالي دچار گشته که از سرش بيرون نخواهدشد)
بو خيالدان قايديپ دؤنمزيارانلار.
(از اين خيال ديگر باز نخواهد گشت.)
نوش اديپدير “محبتينگ”قانديندان
(از شهد محبت نوشيده است)
قولاق توتماززاهدلارينگ پنديندن
(پند زاهدان را نخواهد گرفت)
توردي مکانيندان،چيقديبنديندن
(از جايگاهش برخاسته، از بندش رهيده)
دولانيب اورنونداغونماز يارانلار.
(ديگربار به جايگاهش برنخواهد گشت)
اما وصال يار و پيوستن به حقزماني ميسر ميگردد که سالک قادر گردد تا راه دراز پر درد و رنج و رياضت و فداکاريرا طي کند و طي آن از قيد و بند هرآنچه که مادي و دنيوي ويا بعبارت ديگر غير الهياست رها گشته، به مقام فنا برسد که خود آغاز بقاء در وجود باريتعالي ميباشد. برايرسيدن به اين هدف الهي از سوي طريقت هاي مختلف سيستمها و دسيپلينهاي گوناگونيتنظيم گرديده، به شيوه هاي خاصي اجرا ميگردد که پرداختن به آنها از حوصلهٍاين مقاله خارج ميباشد. مريد سالک در اين سير مادي و معنوي از مقامات مختلفي چونتوبه، رضا، صبر، توکل، وراء ، عزلت،خلوت، فقر… گذشته، احوال گوناگوني چونقبض و بسط، غيبت و حضور، جمع و فرق، ذوق، جذبه، عشق، تجلي … را طي ميکند. هر يک ازاين مقامات و احوال در تصوف مفاهيم و تعابير ويژه اي دارد که چه بسا با آنچه کهمعاني متداول اين لغات به ذهن متبادر ميکند بکلي متفاوت ميباشد. به هرحال سالک پساز طي اين احوال و مقامات و از سر گذراندن دگرگونيهاي بزرگ يا “اطواراربعه”(به تعبير شهاب الدين سهروردي) ويا “اطوار سبعه”(به تعبير نجم الدينکبري)(1) به مقام “فنا” ميرسد که همانطور که در بالا اشاره کرديم به معنيرها شدن از تمام علائق مادي و حتي فراموش کردن تن و وجود خويش ، که خود آغازبقاء ديگر در وجود باريتعالي ويا خدائي شدن ميباشد. در اين مرحله است که سالک چونمنصور حلاج فرياد “اناالحق” سرميدهد و يا چون نسيمي ميگويد:
اولموشام حقي “اناالحق ” سويله رم
حق منم، حق منده دير،حق سويله رم
در اشعار مختومقلي نيز حالات ومقامات فوق با اصطلاحاتي که در فرهنگ تصوف معمول است فراوان ديده ميشود. منظومهٍ“بير گيجه ياتيريم” وي در حقيقت بيان روشني از اين طي طريق و سير آفاق و انفس تامقام " لقاء حق" میباشد. ابيات زير نيز گوياي مفاهيم فوق ميباشد:
—————————————–
1-نجمالدين کبري بنيانگذار طريقت کبرويه در ترکنمستان ميباشد که در حملهٍ چنگيزخان بهشهر اورگنچ ، در آنجا کشته ميشود. آرامگاه او در شهر کؤنه اورگنچ مورداحترام و زيارتگاه مردم ترکمن ميباشد.
————————————————-
بير “مقاما” دوشبولدوم، فکر آندا فکرهباتدي
(به مقامي رسيدم، فکر درآنجا بر فکر نشست)
“جان” آنداجاندان بولدي، اسسيندن گيديپياتدي
(جان از جان شد و از تاب و توان اوفتاد)
“جسد” يولدا يوقبولدي، “کؤنگول” اؤزوناونوتدي
(جسددر راه زايل شد، دل خودرا فراموش کرد)
“عشق” قوشوني ييغيليب،“عقل”مولکونداغئتدي
(لشگر عشق گردآمد و ملک عقل ويرانکرد)
تالانگا بريبعقليم، “ديوانا” بولدومايمدي.
(عقل بغارت دادم و ديوانه گشتم اکنون)
چيقارديم باشدان ايمدي“دونيا هواسين”مطلق
(تمناي دنيا را از خاطرم زدودم، مطلق)
نه فرشه آياق باسدينگ،دولان بير ايزينگاباق
(بر کدام فرش پانهاده اي، نگاهي به گذشتهکن)
کول بولوب يله سووريل، اولگودازدا جانينگياق
( خاکستر شو به باد ده ، جان در آن کوره بگداز)
لازم اولدي اوقيماق، “انالحق و من الحق”
(لازم آمد خواندن “اناالحق و من الحق” )
“مي” ايچيب ميخانادان،مستانا بولدومايمدي.
(در ميخانه مي خوردم، مستانه گشتم اکنون)
از آنچه به اختصار در بالا آمد روشنميشود که در جهانبيني مختومقلي تصوف جاي ويژه اي دارد . اما در رابطه با اينکه آيامختومقلي به کداميک از طريقتهاي شناخته شده منتسب بوده ويا اينکه وي عارفي بودهاست که سير و سلوک معنوي خود را بدون انتساب به طريقت مشخصي به تنهائي طي نموده،بنظر ميرسد که هنوز تحقيقات بايسته اي صورت نگرفته است. هرچند محقق ترک پروفسورفئواد کوپرولي و محقق فرانسوي الکساندر بنينگسون بدون ارائهٍ دلايل کافي و مقنع، او را به طريقت نقشبندي منسوب ميدانند و شعر وي با مطلع “بيرگيجه ياتيرديم شاهنقشبندي” نيز اين نظر را تقويت ميکند . اما از يکسو مختومقلي به همان نسبتيکه به بهاءالدين نقشبند ارادت دارد از بزرگان ديگر طريقتها چون منصور حلاج، احمديسوي، عمادالدين نسيمي، حاجي بکتاش ولي، شبلي … نيز با احترام فراوان ياد ميکند.حتي تعدادي از ابيات اشعار مختومقلي عينا در ديوان حکمت احمد يسوي نيز موجودميباشد. از سوي ديگر برخي از تفکرات مختومقلي در چارچوب طريقتها نميگنجد بلکه يادآور انديشه هاي خيام در شعر فارسي ميباشد. مثلا:
ملالار آخرت سؤزونسؤيلاٍرلر
(ملايان سخن از آخرت ميرانند)
منکر اولما گرچک ايشديرايلاٍرلر
(منکر مباش، کار حقيست ميکنند)
کبم بيلر کي آخرتدانيلاٍرلر
(که ميداند در آخرت چه خواهندکرد؟)
ايييپ ايچيپ، مينيپ غوچوپ اؤتياخشي.
(بخور، بنوش، بتاز و عمر به خوشي سرکن)
در اين نوشتهٍ کوتاه سعي گرديد تارگه هاي تصوف در اشعار مختومقلي تا حدوي روشن گردد. اما انديشه هاي وي آنچنانوالا، ژرف، وسيع و عاري از هرگونه تعصب و تعلق ميباشد که شايد در چارچوب مذهب وطريقت خاصي نگنجد. همانگونه که در آغاز اشاره کردم بررسي جهانبيني مختومقلييک کار جدي وپر مسئوليت و درعين حال بسيار ضروري ميباشد.
در رابطه با تصوف که اکثرآزايخواهان و مصلحين جوامع اسلامي گرايش شديدي به آن داشته اند بايد گفت که تصوفبا اصالت بخشيدن به ماده و انسان، بار اومانيزم بزرگي دارد. زيرا با اعتقادبه وحدت وجود، انسان يکنوع ارزش خدائي پيدا ميکند و درنتيجه اعمال ظلم و ستم بهانسانها مستقيما در حکم رنجاندن خالق او نيز خواهد بود. از سوي ديگر با تعصباتمذهبي که باعث قتل و کشتارهاي بي وقفه و فقر و نا امني جوامع انساني ميگردد مخالفتميورزد. زيرا با تعبير تصوف، اختلاف بين اديان و مذاهب صوري و گذرا بوده ، اصل وجوهرهٍ همهٍ آنها واحد و يکي ميباشد. معروف است که در جلسات جنيد بغدادي که پيرتصوفش مينامند (قرن دهم ميلادي، همزمان منصور حلاج)، علاوه بر
پيروان مذاهب و طريقتهاي مختلف اسلاميمسيحيان نيز حق شرکت داشته اند. صوفيان پيوسته با مقاومت در برابر آزمنديهاي نفس وبا تقويت بينيازي روحي و عزت نفس در مقابل زهد فروشي و رياکاري ايستاده اند. بهمينجهت پايگاه تصوف هميشه اقشار پائيني جامعه بوده دراويش مورد احترام تودهٍ مردمبوده اند.آنان حقيقت را بي پروا بر زبان ميآورده اند.
برخي از جريانهاي تصوف چون “حروفي”، “نقشبندي” و “بکتاشي” بمثابه ايدئولوژي مردم عليه مظالم دربار خودي و مقاوت دربرابر استيلاجويان بيگانه نقش عظيمي ايفا نموده اند. طريقت نقشبندي با ديسيپلينهايبسيار قوي خود ، در شرايط تاريخي قرون گذشته بمثابهٍ يک حزب منسجم به مبارزات ضداستعماري در قفقاز و ترکستان(بويژه در ترکمنستان) خدمت بزرگي نموده است. به نظرمحقق فرانسوي فوق الذکر آلکساندر بننينگسون ، علاوه بر مختومقلي شخصيتهائي چون“شيخ شامل” ، “قربان مراد ايشان”(1) و “خان جنيد” رهبران اينگونه جنبشها،همگي از پيروان اين طريقت بودهاند.
ب. گري-اوگوست 1998
بمناسبت برگزاري مراسمبزرگداشت مختومقلي در شهر کلن آلمان در تاريخ 8.8.1988 توسط کانون فرهنگيترکمنهاي مقيم شهر کلن
——————————————————
1- از مبارزانسرسخت ضد استعماري ترکمنستان و رهبر روحاني در نبرد حماسي “گؤک دپه” دربرابر تجاوزات روسيه تزاري در سالهاي 1881-1878 ميلادي