فتوای فیض نقل می شود كه « پوست مردار با دباغی پاك میشود » , صاحب جواهر كه آن را برخلاف « ضرورت مذهب » می داند , می گوید : نباید از آن شگفت زده شد , زیراشیوه استنباط فیض , از اساس مختل است
تحولات سریع اجتماعی واقتصادی , بشر امروز را با پدیده های پیچیده فراوانی روبرو ساخته است .پدیده هایی كه هر روز بیش از گذشته , خود را بر زندگی ما تحمیل می كنندتا جائی كه اینك بانك , رایانه , تلویزیون و…. از اجرا لاینفك زندگیشمرده می شود. ظهور این پدیده ها , فقهای عصر ما را با انبوهی ازسوالات نو پیدا مواجه ساخته است , روشن است كه بی اعتنائی به این سوالات ,هرگز به محو شدن آنها نمی انجامد , بلكه متراكم شدن پرسش ها , دامنه ابهامات را افزایشداده و مشكلات بیشتری بار می آورد.
اگر « مالكیت معنوی » تا دیروزدر حد « یك مساله » مطرح بود , و گاه موضوع « یك مقاله یا رساله »قرار می گرفت , هم اینك « یك گرایش » مستقل حقوقی در دانشگاه هاست كه مانند حقوق جزا و یا حقوق عمومی , پژوهشگرانی را اختصاصا جذب می كند ,در حالی كه هنوز برای حوزویان زوایای فراوانی از این موضوع , بكر و ناشناخته باقیمانده است .
…..با ورود اینگونه مسائل به حوزهای علمیه , شاهد دو عكس العمل متضاد می باشیم : نخست عكس العمل فقهایی است كه رغبتی برای بررسی این نوع مسائل ندارند , مثلا اگرده سال به بحث معاملات اشتغال داشته باشند , هرگز ازدائره فروعی كه شیخ انصاری مطرح كرده است , فراتر نمی روندو توجهی به مسائل جدید نمی كنند. عكس العمل دیگر از سوی كسانی است كه با اشتیاق به سراغ اینگونه مسائل رفته و به اظهارنظر میپردازند , ولی به دلیل سست بودن مبانی و اختلال در شیوه های اجتهاد , به نتیجه مطلوب دست نمی یابند. و در این میان فقهای زمان شناسی كه با حفظ اصولو با اتكا به شیوه های مقبول حوزوی , قدم در عرصه های جدید بگذارند , اندكاند.
در چنین شرایطی , حوزه بیش ازگذشته , با خطر «اختلال طریقه » در كار استنباط مواجه است . « اختلالطریقه » یك اصطلاح جدید , و یك تعبیر تازه نیست , این واژهدر ادبیات فقهی گذشتگان مانند صاحب جواهر , كاربردفراوانی دارد . صاحب جواهر با این تعبیربه رویه علمی و سبك اجتهاد كسانی نظر دارد كه هر چند از قدرت استنباط برخوردارند, ولی در شیوه استنباط , به انحراف و اشتباه مبتلا شده واز روش صحیح اجتهاد و قواعد مربوط به آن , عدول كرده اند. درجواهر معمولا از فیض كاشانی و محدث بحرانی به این عنوانیاد شده و سبك استنباط آنها مورد اعتراض و انتقاد قرارگرفته است . مثلا وقتی فتوای فیض نقل می شود كه « پوست مردار با دباغی پاكمی شود » , صاحب جواهر كه آن را برخلاف « ضرورت مذهب » می داند , می گوید: نباید از آن شگفت زده شد , زیرا شیوه استنباط فیض , از اساس مختل است. هم چنین وقتی فتوای صاحب حدائق نقل می شود كه « جمع بین فاطمیینحرام است » جواهر آن را فتوائی بی سابقه می داند كه ناشی از « اختلال طریقه » است و چنین نقدهائی در مواضع دیگر جواهر نیز بچشم می خورد
علائم اختلال طریقه
اختلال طریقه , علائم و نشانه های مختلفی می تواند داشته باشد : كج فهمی از آیات و روایات ,تاثیرپذیریاز محیط , اعتماد به استمسانات , و از آن جمله « بیاعتنائی به كلمات اصحاب » . كسانی كه به این آفت گرفتار میشوند به گمان « آزاداندیشی » و به نام رهائی از تقلیدبزرگان , به نوعی استقلال و سپس استبداد رای می رسند و در كاراستنباط , « فهم اصحاب » و « فتاوای قدما » را به طور كلی نادیده میانگارند.
…..از جمله فقیهانی كه در استنباطهای خود , اعتنائی به نظر قدما نداشته و از مخالفت با جمیع طایفه ابائی ندارد , فیض كاشانی است , ویدر مقدمه مفاتیح اشاره می كند كه مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته و از دیگران كه « لایعرفون الهر من البر » جدا شده و از تبعیت از گذشتگانفاصلهگرفته است و بجای اعتماد به اجماع و شهرت , و بدون اتكابه اصول بی پایه و اساس , در پرتو « نور الهی » به استنباطمی پردازد . (7 ) وحید بهبهانی كه به شرح مفاتیح پرداخته ,در ذیل این جملات , از اینكه فیض , اینگونه گستاخانه به ساحت فقها متعرض شده و آنان را به سو فهم متهم نموده , اظهار تعجب می كند واضافه می نماید فیض كه مدعی رهایی از تقلید است , در این كتاب , دربستمقلد مدارك و مسالك است ـ الا ما شذ و ندر ـ وحید سپس ابعاد مختلف این تقلید صاحب جواهر در مباحثه با فیض , و در نقد نظریه او در « تطهیر پوست مردار بادباغی » می گوید : « روایاتی كه مستند فیض قرار گرفته , مورد اعراض همه اصحاب ـاز قدما و متاخران ـ است و این اعراض آنها را از اعتبار ساقط میكند , و اینگونه استدلال , ناشی از « اختلال طریقه » است , چرا كه وی به « كلاماصحاب » كه حجت خداوند بر زمین و امین بر احكام اند ـ در كنار روایت معتبر اعتنا نمی كند , و چگونه می توان به چنین مبنائی ملتزم شد , درحالی كه اگر انسان احكام فقه را صرفا براساس روایات , و بدون توجه بهكلام اصحاب , استنباط و تدوین كند , به فقهی خارج از چارچوب همه فرق اسلامی, خواهد رسید! و براین اساس است كه هر چه روایات یك مساله بیشتر و اعتباراسناد آن افزون تر باشد. در صورتی كه اصحاب از آن اعراض كرده باشند ,وهن و سستی آن روایات بیشتر خواهد بود تا جائی كه انسان اطمینان پیدامی كند كه ظواهر این روایات , مقصود نیست .
…..البته نباید پنداشت كه « اختلال طریقه » همیشه به ارائه «آرا جدید » و الزاما به فرق اجماع می انجامد , بلكه به عكس گاه فقیهدر اثر اختلال طریقه , از استنباط بازمی ماند و دچار وسوسه می گردد. این آفت در شرایطی بروز می كند كه شخص دچار تحیر شود و در اثر كثرت مناقشات و ایرادات , ثبات فكری خودرا از دست بدهد. در میان فقهای متاخر , مقدس اردبیلی ـ كه به دقت نظر وعمق فقاهت معروف است ـ با این مشكل مواجه است , و لذا ذهن جوال و اندیشهنقادش , بر فتوا و رایی استقرار نمی یابد , و خرده گیریهای دائمی اش , اجازه سكون و آرامش فكر به او نمی دهد. اردبیلی در ضمن بحث صلاه جمعه , تصریحمی كند كه:
« فانیما افهم مساله اخالیه عن شی من الشبها الاقلیله من الكثیرات »
روشن است كه با چنین شیوه ای , كار استنباط احكام , به طور كلی اختلال پیدا می كند و احكام شرعی در هاله ای از ابهام باقی می ماند ایراد وحید بهبهانی به اردبیلی كه دائما بذر تردید را در سرزمین فقه می پراكند و بدون آنكهبرای پاسخ به سوال و یا رفع شبهه ای اقدام كند , صرفا به ایرادگیری میپردازد , این است كه با این رویه , چیزی از شریعت باقی نمی ماند :
فانه رحمه الله فی غالب المواضع یناقش , فلوصح مناقشاته لم یبق للشرع والفقه اثر اصلا , ولم یوجد حكم شرعی الا فی غایه الندره , و این هذا من الدین والشریعه »
وحید در جای دیگر چندان ازمناقشات بی مورد اردبیلی ناراحت می شود كه كلمه استرجاعرا به قلم می آورد , و « مرگ فقه » را در روش استنباطی او می بیند.
فانالله و انا الیه راجعون فیموت الفقه , الاتری ان الشارح لا توجد مساله فقیهه خالیه عن الاضطراب عنده ! ……
http://www.tebyan.net/Hawzah/DescriptionOfFiqhExpressions/2007/3/4/37556.html