Search
Close this search box.

قصه تلخ آزادی بيان در ايران

Image,,و وقتی هم با سئوال فتحعلی خان مواجه شدند که لااقل مارا هم در جريان بگذاريد آن کلام مشهور را گفتند که : " ما نمی توانيم حکم خدا را عقب بيندازيم برای اطلاع شاه همين جا خود تصميم ميگيريم و خودمان هم راسا اقدام می کنيم " و صوفی کشی را باب کردند و حکم دادند هر کجا صوفی ای را ديديد در دم بکشيد و از افتخارات خودشان هم اين بود که بسيار صوفی کشته اند

در ايران همواره آزادی بيان با معضل و مسئله و مشکل روبروست، موافقان از نبود آزادی بيان می نالند و مخالفان آن را دروغ می پندارند و همين بيان نبود آزادی بيان را دليلی بر وجود آزادی می دانند

 موافقان آزادی بيان امروزه از موضع حقوق بشر از حق آزادی بيان سخن می گويند و معتقدند که آدمی از آن جهت که آدم است و نه هيچ دليل ديگرو به صرف انسان بودن واجد يک رشته حقوق است که يکی از آنها حق سخن گفتن و حق نقد و حق آزادی بيان و اظهار نظر است .
از ديگر آن حقوق ، حق دفاع از خويشتن است ، حق انتخاب کشور است ، حق انتخاب همسر است که همه اينها البته در اعلاميه حقوق بشر نيز آورده شده است . اين مسئله برای امروزيان ، برای کسانی که با تمدن و فرهنگ و فلسفه جديد آشنا هستند در حکم يک بديهی است ، يعنی اصلا حاجت به استدلال هم ندارد ، امری است که بی چون و چرا پذيرفته شده است و پذيرفتنی است و قابل چانه زنی هم نيست .
در کشورهای غربی که چنين است و مدتها هم چنين بوده است و در کشورهای شرقی نيز آنها که متاثر از اين انديشه و فلسفه هستند همين گونه می انديشند و می ماند معدود کشورهايی که بجای احترام به حقوق بشر متاثر از ديگر انديشه های سياسی و دينی می باشند . کهدر آن جوامع موضوع حقوق بشر از آنجا که در تفکر دينی و حتی در تفکر دينی کلاسيک هم مسئله اش به اين روشنی نبوده ، اينجاست که مسئله آزادی بيان مورد مناقشه واقع می شود چرا که آزادی بيان هيچگاه به آن صراحت و خلوص اصيلش مورد قبول عالمان و تئوری پردازان دينی و پيروان دينی نبوده است ( و منظور از دين در اينجا تمام اديان الهی را شامل می شود ) . متاسفانه در هيچ دينی قصه آزادی بيان به اين شکل و معنا که امروزه گفته می شود و طلب می شود وجود که ندارد هيچ بلکه با آن مخالفت هم می شود .
راه دوری نرويم ، تاريخ حکمفرمايی کليسا مملو است از حوادثهای اين چنينی، دوران قرون وسطی که به واقع دوران سياه حکومت دين بر اروپا بوده است مشخص ترين وظيفه خود را مخالفت با آزادی بيان و عقيده می دانست. در اسپانيا و ايتاليا که تفتيش عقايد و انگيزاسيون بشدت قوی بود برای ابد تاريخ سياهی را برای دين رقم زدند که بايد ازهمه آن تواريخ نتيجه بگيريم که آزادی بيان و عقيده هميشه و هميشه در حوزه دين هيچگاه مورد قبول نبوده است . از مسيحيت که بگذريم در کشورهای اسلامی هم موارد بيشماری وجود داشته است که افرادی را بخاطر عقايدشان مورد اذيت و آزار و مرگ قرار داده اند ، بسيار بودند کسانی در ميان اهل سنت که شيعيان را بخاطر قرائتشان از اسلام مورد ضرب و شتم و قتل قرار داده اند و البته شيعيان هم اينچنين که سنی کشی مدتها باب بود و همه هم تابع يک منطق و فقه و شرط بودند ، مخالفت با بيان آزادانه در دين ، وقتی که به عنوان مثال علمای اهل سنت می ديدند که پاره ای از شيعيان پيشوايان آنها را مثل عمر و ابوبکر نقد می کنند و يا لعن می کنند عکس العمل نشان می دادند و فتوا به بی دينی و قتل آنها می دادند و در ديگر سو نيز شاهد قتل بسياری از عرفا و صوفيان بوده ايم که بخاطر عقايدشان کشته شدند ، عين القضات همدانی (قرن پنجم) شمع آجين شد ، و حلاج نيشابوری که ديگر قصه اش سرآمد و مشهور است به علت شرک ورزيدن و دعوی انالحق سرش را به دار سپردند .
جلوتر که بيائيم در دوران مشروطه وقتی که برای اولين بار در ايران "آزادی بيان " مطرح شد و از اسم و رسمش کلام به ميان آمد مخالفتها جاری شد و می گفتند نه خير فقط سخنان حق ، حق دارند که مطرح شوند نه اينکه هر سخنی حق دارد بيان شد .
آيه الله سيد وحيد طباطبايی که به احياگر مکتب اصولی مشهور است و از فقهای بنام شيعه است خود و پسرش محمد علی کرمانشاهی که وی نيز از عالمان بنام آن روزگار بود در دوران فتحعلی خان قاجار از جمله اولين دشمنان آزادی بيان بودند و حکم و فتوای قتل بسياری را به همين جرم دادند و وقتی هم با سئوال فتحعلی خان مواجه شدند که لااقل مارا هم در جريان بگذاريد آن کلام مشهور را گفتند که : " ما نمی توانيم حکم خدا را عقب بيندازيم برای اطلاع شاه همين جا خود تصميم ميگيريم و خودمان هم راسا اقدام می کنيم " و صوفی کشی را باب کردند و حکم دادند هر کجا صوفی ای را ديديد در دم بکشيد و از افتخارات خودشان هم اين بود که بسيار صوفی کشته اند .! آنچنان که بعدها آيه الله طباطبايی گفت خرسندی من از مشروطه و به ميان آمدن بحث آزادی بيان و حقوق بشر اين است که لااقل صوفی کشی ديگر برافتاد .
انقلاب مشروطه که پس از انقلاب کبير فرانسه در ايران رواج يافت که خيلی ها معتقدند يکی از ميوه های انقلاب فرانسه انقلاب مشروطه بوده است ، پس از آنکه دانش آموختگان ايرانی در فرانسه به ايران آمدند و فکرها و کتابهای نو را رايج کردند اولين وظيفه خود را نشر آزادی بيان دانست و در تلاش بودند که آنرا در جامعه رسم کنند . موافقان و مبلغان حرفشان اين بود که آزادی بيان معنای عورش اين است که آدمی حق دارد که بيان کند وحتا حق دارد که خطا هم کند و حرف و رای ولو خطايی را هم بگويد ، بدون واهمه مجازات و افتادن در تنگنا و عقوبت ، انسان حق دارد بيانديشد و انديشه خودرا به زبان آورد ، خواه حق باشد و خواه باطل ، چراکه اصلا حق دو مفهوم عمده دارد که يکی از آنها حقيقت داشتن است و از همين رو آدمی حق دارد هم حق را بگويد و هم باطل را و اين لب معنای آزادی بيان است .
از همين رو بود که مخالفتهای جدی ای از سوی علمای دينی و حوزه های علميه با آن شد که بسياری از علمای اسلام همچون شيخ فضل الله نوری با آن به مخالفت افتادند و از همين بابت بود که ايشان در مخالفت با آزادی بيان برخواستند و در مخالفت آزادی می گفتند : کلمه خبيصه آزادی ! و شکوه می کردند که بابی ها و طبيعی ها ( ماترياليستها ) و کفار اين کلمه خبيصه را مطرح می کنند در مخالفت با اسلام .
آيه الله نوری علنا می گفتند : "در اسلام آزادی و آزادی بيان نداريم و کسی حق ندارد هر چه را که فکر می کند بگويد و بنويسد" و صراحتا آزادی بيان و آزادی مطبوعات را کفر و شرک می دانستند و اصلی ترين دليل مخالفتشان هم با مشروطه همين امربود که از مشروطه مشروعه دم می زدند و از آن طرف نيز موافقان و مبلغان مشروطه نيز در آن هرج و مرج بر سر لجاجت افتاده بودند و حتا می گفتنداصلا مختضر و مرده را بايد به سوی پارلمان خوابانيد و بر آن نماز خواند ! .
همه اين مخالفتها و موافقتها از آنجا که نارس بود ، زود آمد و زود هم رفت وآنچنان شد که نشد حق آزادی بيان به مکتب نقد و زايش و بررسی برود و جا بيفتد . و اين قصه تلخ از همين جا آغاز شد و تجربه نشان داده است که از مشروطه بدين طرف هر گاه حکومت ضعيف شده و يا حاکمان درمی مانند آزادی بيانی داده می شود و در خلال همان کشاکشها تا حاکمان نفسی تازه می کنند و دوباره قدرت را می يابند باز آزادی بيان موقوف می شود و داغ و درفش بجای آزادی حکومت می کند و اولين درفش هم بر سر اهل نظر و اهل بيان و اهل فکر زده می شود کما اينکه در شهريور
۱۳۲۰ هنگامی که متفقين وارد ايران شدند و رضا شاه هم به تبعيد رفت در آن سالها نيز مجددا پس از انقلاب مشروطه دوباره برای چند سالی آزادی و آزادی بيان به ايران برگشت ، چرا ؟ چون قدرتی نبود و حکومت هنوز خود را نيافته بود نه اينکه دستگاه حاکمه آزادی را بشناسد و آنرا محترم بداند و در اختيار مردم بگذارد ، از همين رو بود که دوباره همچون سالهای انقلاب مشروطه دوباره احزاب و مکاتب و گروهها رونق يافتند و سخنها آزادانه بر سر زبانها افتاد و چون اين آزادی تئوريزه نبود و هيچ تفکری در پشت آن نبود به هرج و مرج کشيده شد تا آنکه به جان شاه سوء قصد شد و حکومت هوشيار شد و ترمزها را کشيد و دوباره اختناق رشد کرد و تنومند شد… تا رسيد به انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و باز دوباره با حکومت رسيدن عالمان و مبلغان دينی از آنجا که هنوز اقتداری نبود و آداب حکومت را نمی دانستند و قدرت را تام و تمام در کف نداشتند آزادی دوباره رايج شد ، احزاب و روزنامه ها رونق گرفتند و دانشگاهها و محافل و مراکز فکری و فرهنگی همه انديشه ها را به باد بيان و نقد گرفتند ، کتابهای ممنوعه به تيراژ بالا عرضه شد ، بحثها در دانشگاهها و مساجد و خيابانها آزادانه قبض و بسط می شد که البته همانند گذشته باز دو يا سه سالی بيش دوام نيافت ، چراکه هيات حاکمه و شورای انقلاب دليل تئوريکی برای آن آزادی ها نمی شناختند به محض پوست انداخن و قدرتمند شدن اولين مواجه شان هم مواجه با آزادی بيان بود ،

……همچنان دوران آيه الله سيد وحيد طباطبايی و پسرش محمد علی کرمانشاهی عده ای خود تشخيص بدهد و حکم بدهند و در دم اجرا نمايند ! ، به تجمعات حمله کنندو کتابخانه ها و کتابفروشی ها را به آتش بکشانند و سخنرانی ها را بر هم زنند و سينماها را تعطيل کنند و شخصيتها و اهل فکر را مورد ضرب و شتم قرار دهند ، اين گروهها گرچه در ظاهر عنوان می شود که " لباس شخصی " هستند و هيچ وابستگی ای به قدرت حاکمه ندارند – که البته همگان وابستگی سياسی و فکری و مالی آنها را می دانند – هيچگاه دست تعقيب و محاکمه هم به احدی از آنها نمی رسد و هر گاه هم برخوردها خشن شده و حکومت مجبور به پاسخگويی شده عنوان می شود که : " خودسرانه " بوده است و بزودی با آنها برخورد خواهد شد ! .
اما در دهه سوم انقلاب اسلامی و با بروز مسئله اصلاحات و اصلاح طلبی و به رياست جمهوری رسيدن محمد خاتمی فردی که در مواضع و شعارهای خود صحبت از آزادی بيان و محترم دانستن عقايد نموده بود که با رای بسيار بالايی به قدرت رسيد ، اهل نظر و صاحبان نشر و انديشه دوباره جانی تازه يافتند و به ميدان آمدند و در " استخر آزادی " ای که برايشان پديد آمده بود مشغول به شنا شدند که البته باز دوباره ديری نپائيد و هسته سخت و غير انتخابی حکومت به سرعت با برخوردهای قانونی و "خودسرانه" به نبرد آزادی بيان آمدند به حدی که اينبار ديگر همان افراد بظاهر عادی و لباس شخصی می توانستند به دستگاهای قضايی فرمان برانند و در دادگاهها خواستار بسته شدن نشريات و محافل فکری و بازداشت اهل نظر و انديشه شوند ، روزنامه ها به سرعت يکی پس از ديگری به ميدان آمدند و " فله ای " هم بسته شدند ، موافقان اصلاحات و آزادی يکی پس از ديگری به دادگاه و زندان روانه شدند ، مطبوعات و آزادی بيان اينبار نه کلمه خبيصه که " پايگاه دشمن " نام گذاری شدند و بزودی دانشگاه در خون و سرکوب غوطه ور شد . برخوردهای قانونی و خودسرانه تا بدانجا خشن شد که يک مدافع اصلاحات ترور شد و ديگری به جرم بيان آزادانه محکوم به اعدام گرديد . همه اينها گواه عمده اين بود که در ايران همواره آزادی بيان با معضل و مسئله و مشکل روبروست ، موافقان از نبود آزادی بيان می نالند و مخالفان آنرا دروغ می پندارند و همين بيان نبود آزادی بيان را دليلی بر وجود آزادی می دانند در حالی که از اين منظر اگر بخواهيم نگاه کنيم بله می بینیم آزادی بيان جود دارد اما آزادی بعد از بيان وجود ندارد !
قصه آزادی و حقوقهای انسانی همچنان که گفتيم رابطه ای مستقيم و بسيط با قدرت دارد ، حفظ قدرت و تلاش برای استمرار آن در همه دولتها و نهادهای سياسی دنيا هست و به شدت هم وجود دارد اما در بسياری از کشورهای آزاد و دموکراتيک اين تلاش و صيانت نامری است و دست و پای هيچ شهروندی را نمی گيرد اما در بسياری ديگر از کشورها که نوع حکومتشان بسته و مطلق است اين حفظ قدرت آنقدر گسترده شده است که حتا در نوع لباس و پوشش شهروندان هم دخيل ست و بقول ميشل فوکو قدرت و آزدی در تمام حکومتها رابطه ای متقابل دارند اما هر کدام به رنگی !
ا. ف .ابراهیمی