عارف با استفاده از پیش فهمها و شیوههای بیان فلسفی و کلامی، علم به خدا را برای خود اثبات میکند، اما فیلسوف و متکلم سعی میکند برای مجاب کردن و ابطال عقاید مخالفانش از این پیشفهم ها و روشها استفاده کند.
مصطفی نصیری
محقق و پژوهشگر
در این مقاله بیشتر سعیام برآن است تا به واکاوی جریانی بپردازم که در حال حاضر مانند قارچی سمی در جامعه ما در حال رشد است و روز به روز به مراکز و افرادی که داعیهدار آن هستند، افزوده میشود. بدیهی است تلاش کسانی که به گسترش معنویت و بازآفرینی ارزشهای مثبتِ مکاتب و سنت های عرفانی میپردازند در جای خود قابل تقدیر است.
ازطرف دیگر سطح زیستی و معرفتی این افراد چنان با شیوه زیست و سلوکِ عرفانگرایانِ مبتذل در تعارض قرار دارد که هر گونه تلاش برای یافتن ویژگیها و علائم مشترک قریب به یقین راه به بیراهه خواهد برد.
تلاش من در این مقال تنها معطوف به آسیبشناسیِ گونهای زیستِ فردی و جمعی و چرائی ـ چگونگی آن چیزی است که در میان مدعیانِ عرفانگرائیِ مبتذل و عامهپسند نمود مییابد.
در این مقاله ابتدا از منظری دینی تقسیمبندی کلیای در باب نوع مواجههی فرد دیندار با متون مقدس نموده، سپس اشارهای کوتاه به پیشینه تاریخیِ عرفانگرائی در میان ادیان مختلف کرده و در نهایت به عواملی میپردازم که در دوران جدید به گسترش و ظهور و بروز این ابتذال و عوامگرائی یاری رساندند.
گونههای متفاوت مواجهه با متون مقدس
با نگاهی به ادیان مختلف و متون مقدسی که منبع الهام متفکران، عرفا، فیلسوفان بوده، پی میبریم که ما چه در دوران ابتدائی و چه در دوران تکامل ادیان با سه سطح متفاوتِ مواجهه با متونِ مقدس و کانونی، در میان پیروان هر دینی روبرو هستیم.
این سه سطح عبارتند از:
الف ـ تجربه دینی و مواجهه با امر قدسی
ب ـ ایدهها، عقاید و باورها
ج ـ مناسک، اعمال و شعایر [1]
بدیهی است که شباهتها و تفاوتها و بده بستآنهایی در بین سطوح نامبرده وجود دارد که در اینجا تنها بهصورت کلی به آنها اشارت میکنم.
الف ـ تجربه دینی و مواجهه با امر قدسی
تجربه دینی به تجربهای گفته میشود که شخص پارسا و دیندار در مواجهه با مرکز الوهیت و قدسی (خدا در ادیان ابراهیمی، نیروانا در بودیسم، برهمن در هندوئیسم، اهورامزدا در میان زرتشتیان) کسب میکند.
این تجارب که در بیشتر ادیان بهصورت عینی و تا حدودی رمز گونه در متون مقدس ثبت و ضبط میشده است، باعث ابهامات و پیچیدگیهای فراوانی در پیرامون متونِ مقدس و به تبع آن چگونگی فهم و تبیین آن در میان پیروان میگردید.
منشاء این پیچیدگیها نوع تجاربی قلمداد میشد که شخص مومن و پارسا در مواجهه با امر قدسی کسب میکرد. بدین معنی که این تجارب در ورایِ عقل تجربی و در وادیای سراسر اسرارآمیز رخ میداد و با شیوههای علمی و عقلانی قابل شرح و تبیین نبود.
ب ـ ایدهها، عقاید و باورها
ابهامات و پیچیدگیهایی که در متون مقدس وجود داشت ، افرادی را وا میداشت تا به شرح و تبیین آن با شیوههای متفاوت عرفانی، کلامی و فلسفی همت گمارند. به تبع آن مجموعهای از ایدهها، باورها و عقاید پیرامون این متون مقدس بنیادین ایجاد شد.
سراسر تاریخ ادیان پر است از نحوه برخورد این عقاید و باورها در فرهنگهای مختلف که سبب بهوجود آمدن فرقهها، مکاتب و مذاهب گوناگونی گردید.
به عنوان مثال فرقهها و مکاتب مختلفی چون اعتزالی، اشعری، حنفی، اسماعیلی، جعفری و حنبلی درجهان اسلام، نمودهای متفاوتی از برخورد بین عقاید، باورها و چگونگیِ مواجهه با قرآن، به عنوان متنِ مقدس بود.
ج ـ مناسک ، اعمال و شعایر
از آنجایی که این عقاید و باورهای کلامی، فلسفی و عرفانی در جوامع دینی مختلف در معرض برخورد با افراد و محیط خانوادگی و اجتماعیِ گوناگون قرار میگرفت، به مرور زمان باعث بهوجود آمدن مناسک، آداب و رسوم و شعایر متنوعی گردید.
به بیان دیگر این عقاید و باورها به صورت عملی و عینی در سطح اجتماعی به صورت مناسک و شعایر نمود مییافت. مانند خواندن نماز در ساعتهای معینی از روز و روزه گرفتن در میان مسلمانان.
تبیین سه گونهی مواجهه با متن و امرِ قدس
این سه سطح را اگر از منظر عرفان اسلامی بنگریم با کمی تفاوت با واژههای شریعت، طریقت و حقیقت در متون عرفانی مشخص شدهاند. برای فهم و درک بهتر تعریفی که عزیز نسفی، عارف نامیِ مسلمانِ ایران، برای این سه واژه در کتاب انسان کامل آورده است را نقل میکنیم:
«بدان که شریعت گفت انبیاست و طریقت کرد انبیاست و حقیقت دید انبیاست. ای درویش به هرکه قبول میکند آنچه پیغمبر وی گفته است، از اهل شریعت است، و هر که میکند آنچه پیغمبر وی کرده است، از اهل طریقت است، و هر که میبیند آنچه پیغمبر وی دیده است، از اهل حقیقت است و هر که هر سه دارد، هر سه دارد و هر که هر دو دارد، هر دو دارد و هر که یکی دارد، یکی دارد و هر که هیچ ندارد، هیچ ندارد.» [2]
شاید بتوان گفت که شریعت همان مناسک و شعایر، طریقت همان ایدهها و باورها و حقیقت همان مواجههی با امر قدسی و تجربهی دینی است.
آنچه در ادیان وحیانی و غیر وحیانی بهعنوان پایه و اساس آن محسوب میشود، سطح شعایر و مناسک، نظام باورها و اعتقادات نیست، بلکه تجربهای است که فرد دیندار در مواجههی با امر قدسی کسب میکند.
در میان فرقهها و مکاتب گوناگون مسلمان تنها عرفا و صوفیان بودند، که سعی داشتند خویشتن را به سطح تجربه دینی نزدیک کنند. تجربه مستقیم و بدون واسطه خداوند ویژگی بارز و صفت ممیزهی عرفا از دیگر گروههاست. و از آنجا که آنها نقش واسطهها (متولیان دینی) را در رویارویی با خداوند اندک شمردند و تمام سعیشان برآن بود تا نوع مواجههی پیامبر با خداوند را تجربه کنند، بالطبع تجربه هر کدام از این افراد با توجه به پیش فهمها، شرایطِ زمانی ـ مکانی و زیست بومی که در آن قرار داشت، متفاوت جلوه میکرد.
این اختلافات بیشتر ناشی از آن بود که آنان پیامِ پیامبر (قرآن) را بهصورت نماد و اشاراتی تعبیر میکردند که آنان را به تجربه کردنِ مستقیمِ الله فرا میخواند و مخالفان آنها پیامبر را چونان واسطهای در نظر میگرفتندکه فرد ابتدا باید با آن مواجه شده و پس از عبور از این فیلتر با خداوند رویاروی گردد. متولیان رسمی و شریعتاندیشِ مسلمان، گروه اخیر را تشکیل میدادند.
در میان عرفا روایت یکهای وجود نداشت تا فرد دیندار با رجوع بدان، به تجربه خداوند نزدیک شود، بلکه مجموعهای از روایتها دست به دست هم میدادند تا فرد پارسا به این تجربه دست یابد.
مشاهده نشده است که در میان صوفیان و عرفای مسلمان کسی تنها روایت ابنعربی، مولوی یا حلاج را بنیادگرایانه، اصل فرض کرده و دیگر برداشتها را به کناری نهد، بلکه از هر کدام از آنها مدد میجست تا بتواند به سطحِ تجربهی خداوند نزدیک شود.
اما وضع در میان مکاتب و فرقههای دیگر فرق میکرد. شیعیان تنها به روایت امامان دوازدهگانه توجه میکردند و دیگر برداشتها را منحرف، ناهمگون و غیر اسلامی میشمردند و تسنن و دیگر گروهها نیز.
بدینسان فرقهها، دستهها، مکاتب و مذاهب گوناگونی پدید آمدند که هر کدام از آنها ادعای داشتن روایت ناب و خالص را داشتند. در چنین اوضاع و احوالی تجربهی دینی در نظامی از اعتقادات و باورها، اعمال و مناسک مدفون میگشت و دستهها و افرادی یکهتاز میدان میشدند که نه تنها هیچ اهتمامی برای نزدیک شدن به مواجههی با امر قدسی نداشتند، بلکه هر نوع تلاشی را در راستای احیای آن مسدود و ممنوع کرده و به استحکام و سیطره عقاید، اعمال و ایدههایشان میپرداختند. و بدینسان شعایر و مناسک و اعمال عبادی را به سیستم و نظام کنترلِ کردار و افکار دینداران ساماندهی میکردند.
بسیاری از شیوههایی که برای شرح و تبیین آموزههای دینی در میان فیلسوفان، متکلمین و عرفا وجود دارد تا حدودی بههم شبیه است، اما این بدین معنا نیست که عارف برای شرح و تبیین تجربهی دینی از همان روشی استفاده میکند که یک فیلسوف و متکلم.
عارف با استفاده از پیش فهمها و شیوههای بیان فلسفی و کلامی، علم به خدا را برای خود اثبات میکند، اما فیلسوف و متکلم سعی میکند برای مجاب کردن و ابطال عقاید مخالفانش از این پیشفهم ها و روشها استفاده کند.
ابنعربی همین معنا را در مورد درستی عقاید از جهتِ علمِ کلام بیان کرده است که ما در اینجا سخن او را بهصورت خلاصه و نقل به مضمون میآوریم:
«دانشمندان این علم (کلام) آنچه را که در این باره تالیف و تصنیف کردند از آن جهت نبود که برای خودشان علم به خدا را اثبات کنند بلکه تصنیف و تالیف ایشان از جهت رد کردن و خاموش ساختن مجادله گرانی بود که خدا و پیامبر را منکر بودند و قرآن را کافر بودند و آن را دروغ میشمردند و با آن ستیز میکردند. پس علمای علم کلام درخواست اقامه دلیل بر آنان کردند تا عقاید عوام را بر آنان آشفته و پریشان نسازد (و یا: عقاید ایشان عوام را آشفته نسازد)»3
پیشینه تاریخی عرفانگرائی
در طی هزاران سالی که از به وجود آمدن و گسترش ادیان میگذرد، گرایشهای فکری و عقیدتی فراوانی در میان ادیان وحیانی و غیر وحیانی4 بروز کرده است. در تمام این ادیان برای شرح و تفسیر متون مقدس، افرادی وجود داشتند که وظیفه آنها آشنا کردن پیروان با روشهای مواجهه با متن مقدس و به تبع آن رویاروئی با امر قدسی بود.
افراد ذکر شده در اثر نزدیک شدن به نظامهای حکومتی، کسب قدرت، ایدئولوژی شدن دین و غیره، به مرور زمان خود به مانعی در برابر تجارب دینی مردم بدل میشدند. بدین معنی که تبدیل به واسطهای میشدند، بین مردم و امر قدسی.
بهتبع آن، چنان قوانین دست و پاگیری برای دینداران وضع میکردند که در بیشتر مواقع، این قوانین باعث بیتوجهی به متون مقدس و آن تجربهی دینی ناب میشد. بهعبارت دیگر این قوانین و شیوه های اجرا و کاربرد آن بود که اهمیت پیدا میکرد، نه توجه به چگونگی مواجهه با مرکز الوهیت.
بهعنوان مثال غلو کنندگان و رافضیان که سردمداران تفکرِ ولایت محور در میان شیعیان بودند، عقیده داشتند که امامان دوازده گانه واسطه فیضِ هستی بین خدا و دینداران هستند. یعنی شخص دیندار تنها با عبور از فیلتر آنان (بعدها فقها) میتواند با متن مقدس و بهتبع آن با خدا ارتباط برقرار کند. بعد از دوران حدودا دویست سالهی فعالیت امامان شیعه ، فقها مجموعهای عظیم از روایات، احادیث و تفاسیر را جمعآوری کردند.
این مجموعه به مثابه قوانین و احکام اسلامی در میان اجتماع شیعیان نقش قانون اساسی را ایفا میکرد. فقها با استفاده از این مجموعه (که از گهواره تا گور برای هر مسلمان شیعهای برنامه داشت) توانستند به تخمیر و تحمیق تودهها پرداخته و هر گونه نوآوری و اختلاف عقیدهای را، به حساب کفر، بدعت و نفاق گذاشته و محکوم کنند. در موارد متنابهی نیز با تحریک عوام و پشتیبانی سردمداران حکومتی زندگی را بر دگراندیشان تنگ کرده، به قتل و کشتار آنها دست میزدند.
برای جلوگیری از وضعی که این افراد بانی و مسبب آن بودند گروهی از افراد پارسا و خیر خواه در حاشیهی هر دینی اهمیت پیدا می کردند که خود را صاحبان آن تجارب دینی به مردم میشناساندند. این گروه از افراد در فرهنگهای مختلف به اسامی مختلفی مانند عارف، شمن، راهب، صوفی وغیره نامیده میشدند.
در این میان تضاد شدیدی بین روش این افراد با آداب و رسوم و نظامِ عقایدِ سخت و غیر قابل انعطافِ روحانیون و متولیانِ آن دین ایجاد میشد. بهعنوان مثال تضادِ بین عقاید فلسفی و عرفانیِ افرادی چون حلاج، سهروردی و عینالقضات، با عقاید و باورهای فقها و متشرعان در دنیای اسلام، به شهادت و مرگ و اعدامِ دستهی اول انجامید.
هر چند که عرفا به سه سطح مطرح شده در ابتدای مقاله معتقد بوده و در شیوه زیست ِشان آن را مراعات میکردند، اما آنچه که برای آنها اهمیت داشت، همان ذات دین و نوع مواجهه با امر قدسی بود. شعایر و مناسک و نظامِ عقائد و باور، عَرَضی و فرعی دینداری محسوب می شد.
این افراد آگاهیها و شیوههای عملیِ سلوکشان را به صورت مخفیانه و بیشتر شفاهی از نسلی به نسل دیگر منتقل میکردند و آنچه بهصورت مکتوب و متون عرفانی از خود به جای میگذاشتند، بیشتر بهصورت نظری بود. بهندرت اتفاق میافتاد که آن اسرار و رموزِ در شیوهی سلوکشان را، بهراحتی در اختیار دیگران قرار دهند یا بهصورت متون و نوشتار در جامعه منتشر کنند.
اصراری که این افراد در پنهان کردن این فنون و شیوههای عملی سلوک از خود نشان میدادند، بیشتر ناشی از نوع مواجههای بود که آنها با متن کانونی و امر قدسی داشتند. یعنی معتقد بودند تجاربی که آنها کسب میکنند، غیر قابل توصیف بوده و گستردگی و هیبت آن، چنان است که قلم از بیان آن قاصر است.
در این میان افرادی نیز وجود داشتند که آنها را جادوگر یا طرفدارن علوم غریبه مینامیدند، اما بین شیوه زیست و سلوک این افراد با عرفانگرایان تفاوت عمیقی وجود داشت. هر چند شباهتهایی در بعضی از موارد بین این دو گروه دیده میشود ، اما این شباهتها ظاهری بوده و نباید باعث بد فهمی ما شود.
قطعه زیر از احسان طبری ناظر به تفاوت بنیادی جادو و علوم غریبه با عرفان است:
«جادو اعمال، آداب، مناسک و تشریفات و مقرراتی است که هدف آنها آن است که بر پایه ایمان بهوجود یک جهان سری و نامشهودِ ماوراء طبیعی و نیرومندتر از طبیعت مشهود، در واقعیت تاثیر کند و در جهان واقعی، طبق میل جادوگر یا جادوگر پرست تغییرات مطلوب به وجود آورد. بهکار بردن اوراد و اذکار، ترسیم اشکال و تصاویر غریب، به کار بردن ادویه مختلف و اشیاء گوناگون، دستزدن به نیایشها و رقصها، توسل به بانگهای مختلف انسانها و یا افراد، استفاده از پدیدههای طبیعی و غیره و غیره ، وسایل کار جادو و جادوگران است.»5
اما «عرفان عبارت است از باور به آن که انسان میتواند انفرادا از طریق تزکیه نفس، ریاضت، نیایش، اوراد و اذکار، خلسه و جذبه، سیر و سلوک مراحل را طی کند و با خدا و نیروهای ماوراالطبیعی دیگر وارد ارتباط شود. بهدینسان قلبش مهبط الهام و اشراقیات الهی قرار گیرد و به حقایق بیخدشه و قطعی دست یابد.»6
با تعریفی دیگر، عارف با آداب، اعمال، اخلاقیات، مقامات و احوالاتی چون: نماز، اِوراد، دعا، روزه، صِدق، حُسنِ خُلق، قناعت، تواضع، عفو، احسان، وَرَع، زهد، صبر، شُکر، خوف، محبت، شوق، غیرت، فنا و بقا مشخص میشود که با شیوههایی چون علم حروف و اعداد، علم نشانه، حساب جمل، رَمَل، سیمیا، کیمیا، ریمیا، لیمیا، هیمیا، کفبینی، تفال و طلسمات تفاوتی بنیادین دارد.
به عبارتی تضاد عارف با جادوگر یا جادو پرست در تزکیه نفس برای اتصال با مبدا خیر و نیکی، و کسب قدرت در برانگیختنِ نیروهای طبیعت و تاثیر گذاری برآن و همچنین تحتِ سیطره در آوردن اراده دیگران است