اين جريان گسترده و چندجانبه پس از اسلام، به شدت تحت تأثير گفتار و منش امير مؤمنان علي عليهالسلام قرار گرفت؛ بهگونهاي كه آن حضرت به عنوان نماينده عالي و سرمشق و مقتداي اهل فتوت شناسانده شد و هر يك از شاخههاي جوانمردان بر آن شد كه سلسله خود را به آن بزرگوار برساند.
فتوت، مكتب يا جرياني قدرتمند و ديرپا در جهان اسلام و به ويژه ايران است كه از روزگاران كهن با عناوين گوناگون در عرصه اخلاق و اجتماع جلوهگر شده است. زمينههاي تاريخي اين جريان را تا ظهور و گسترش كيش مهر (ميترائيسم) ميتوان عقب برد و تا زورخانههايي كه هنوز در گوشه و كنار شهرها به چشم ميخورند، ميتوان تداوم بخشيد. اين جريان گسترده و چندجانبه پس از اسلام، به شدت تحت تأثير گفتار و منش امير مؤمنان علي عليهالسلام قرار گرفت؛ بهگونهاي كه آن حضرت به عنوان نماينده عالي و سرمشق و مقتداي اهل فتوت شناسانده شد و هر يك از شاخههاي جوانمردان بر آن شد كه سلسله خود را به آن بزرگوار برساند. نوشتار حاضر به بررسي جايگاه آن امام همام در ميان فتوتيان ميپردازد و در اين راستا عمدتاً به روايت مولانا حسين واعظ كاشفي سبزواري در كتاب فتوتنامه سلطاني استناد ميشود.
كس را چه زور و زهره كه وصف على كند؟
جبار در مناقب او گفته: هل اتى
زورآزماى قلعه خيبر كه بند او
در يكدگر شكست به بازوى لافتى
مردى كه در مصاف، زره پيش بسته بود
تا پيش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شيرخداى و صفدر ميدان و بحر جود
جان بخش در نماز و جهانسوز در وغا
ديباچه مروت و سلطان معرفت
لشكركش فتوت و سردار اتقيا
فردا كه هركسى به شفيعى زنند دست
ماييم و دست و دامن معصوم مرتضى
ابنابىالحديد معتزلى در بخشى از ديباچه شرح مفصل نهجالبلاغهاش درباره مولاى متقيان و اميرمؤمنان، حضرت امام على عليهالسلام مىنويسد: «همه سران فتوت خويشتن را منسوب به او مىدانند و در اين مورد كتاب نوشته و اسنادى ارائه دادهاند كه فتوت به على عليهالسلام مىرسد و آن را مقصور در او دانسته و به او لقب سرور جوانمردان دادهاند و مذهب خود را بر مبناى بيت مشهورى كه در روز اُحد شنيده شد و سروشى از آسمان بانگ برداشت، استوار مىسازند: لاسيف الاذوالفقار، لا فتىالا على».
هيچ دين و آيين و قوم و طايفهاى نيست كه دلاورى و بخشندگى و يارىرسانى و دستگيرى از بىپناهان را نستايد و از دارندگان اين خصايل، به نيكى ياد نكند؛ اما چه مىشود كرد كه اين صفات نيكو همچون ديگر ويژگيهاى انسانى به يكسان ميان همه آدميان تقسيم نشده است و همه فرزندان آدم در برخوردارى از آن، همسطح و همتراز نيستند؛ به گونهاى كه صفات مذكور در برخىافراد به عنوان وجه غالب شخصيتى نمايان مىشود و در برخى ديگر بىآنكه چندان جلوهاى داشته باشد، در لابلاى ساير خصوصيات نهاده شده است و در برخى ديگر هيچ نمودى از آنها به چشم نمىخورد. بدين ترتيب از ديرباز كسانى بودهاند كه منش و مرامشان، مهربانى، دست و دلبازى، شجاعت و دليرى، يارى و غمخوارى و رسيدگى به كار ديگران بوده و پيوسته كوشيدهاند كه پشت و پناه مردم و حامى محرومان و مظلومان باشند. وجود اين صفات اخلاقى و روحى، ايشان را بر آن مىداشته كه بيش از ديگران متوجه قواى جسمانى و زورمندى و در نتيجه حفظ و تداوم تندرستى خويش باشند و پيداست كه ورزش و كارهاى سنگين بدنى، آنها را در رساندن به چنين مقصودى يارى مىكرده.
به همين جهت از قديمالايام گروه عمدهاى از ورزشكاران حرفهاى را دارنده همان صفات نيكو و خصايل ممتاز مىبينيم. پهلوانان اسطورهاى، اسواران، عياران، جوانمردان، فتيان، اخيان و… نامهايى است كه در طول تاريخ دور و درازمان به اين افراد داده شده كه گاه در قالب فعاليت انفرادى و شخصى ظهوركرده و گاه در قالب گروهى و حزبى. بىگمان آنچه اهميت بيشتر داشته و پايدارتر بوده، فعاليت جمعى بوده كه با توجه به فقدان مراجع قانونى و دولتى دادگستر يا نهادهاى رفاهى عمومى، مىتوانسته مردم بيشترى را زير پروبال خود بگيرد و يا مردانهتر و قويتر در برابر زورگويان بايستد. ضمن اينكه جذابيت اين صفات، هميشه عده زيادى را به سوى خود مىكشانيده و همواره جمعى از دادخواهان، به ويژه جوانان، آماده پيوستن به چنين گروههايى بودهاند. مجال سخن در اين مختصر چندان فراخ نيست كه به ريشههاى تاريخى اين مرام بپردازيم و به آثار ديرپاى جلوههايى از كيش مهر (ميترائيسم) و اسواران و كار و آيينشان در عهد باستان ياد كنيم و از تاريخ عيارى و عياران و فتوت خانهها و شاخههاى فتوت و زورخانهها بگوييم. در اين مختصر تنها بر آنيم كه به نقش و جايگاه مولاى متقيان و اميرمؤمنان حضرت امام على عليهالسلام در ميان پيروان مكتب فتوت و ديدگاهى كه ايشان به آن بزرگوار داشتند، بپردازيم و جنبههاى گوناگون كار را به طور گذرا از نظر بگذرانيم. پرهيز از درازى سخن ما را بر آن مىدارد كه تنها به روايت كاشفى سبزوارى در كتاب ارزشمند «فتوتنامه سلطانى» بسنده نماييم و از بحث و بررسى ساير آثارى كه در اين زمينه نوشته شده، خوددارى نماييم.
مولانا حسين واعظ كاشفى سبزوارى (درگذشته به سال 906 يا 910 ق) واعظى توانا و دانشمندى ذوفنون بود. او در زمان سلطان حسين بايقرا (از شاهان تيمورى كه از 863 تا 912 ق بر بخشى از ايران فرمان مىراند)، به وعظ و ارشاد مشغول بود و كتابهاىمتعددى تأليف كرد كه مشهورترين آنها روضةالشهدا در ذكر تاريخ و مصائب كربلاست. از ديگر آثار او مىتوان به انوار سهيلى، اسرار قاسمى، لبّ لباب مثنوى، مخزنالانشاء و مواهب عليه در تفسير قرآن كريم اشاره نمود.
يكى از كتابهاى بسيار ارزشمند او كه به ويژه از لحاظ بررسى فرهنگ عامه و تاريخ اجتماعى ايران حائز اهميت فراوان است، فتوتنامه سلطانى است كه به تفصيل آداب و رسوم فتيان را بازگو كرده و چه بسا هر بخش را با آيات و روايات و داستان و تاريخ درآميخته است. وى كتابش را به يك مقدمه و دوازده باب (آنچه فعلاً موجود است، هفت باب) مجزا تقسيم كرده و هر باب را مشتمل بر چند فصل (از سه تا شانزده) نموده و گاه آن را به بخشهاى ريزترى هم به نام قسمت تجزيه كرده است و سپس به صورت اجمال يا تفصيل به سراغ هر مقوله رفته است.
كاشفى اگرچه در آغاز، فتوت را «شعبهاى از علم تصوف و توحيد» تعريف كرده، اما حقيقت امر آن است كه با توجه به ريشههاى كهن فتوت و اخبار بازمانده از فتيان، نمىتوان بر درستى سخن او صحه گذاشت، بلكه مىتوان گفت فتوت نيز همچون تصوف، مرامىبوده كه بر صفاى باطن و تزكيه نفس تأكيد مىكرده است؛ اما به جاىتحميل رياضتهاى جسمانى و خلوت گزيدنهاى طولانى و پرهيز از مراوده و همنشينى با عوامالناس و پناه بردن به كنج عزلت و خانقاه، هنر را در رفتن به ميان مردم و متن اجتماع مىدانسته و با ترويج جوانمردى و مردانگى، به يارى نيازمندان و درماندگان مىشتافته و در احقاق حقوق ستمديدگان و مقابله با ستمگران مىكوشيده است. از اين روست كه در ميان آنان با نوعى اخلاق پهلوانى، ستيهنده و مردانه مواجهيم، نه انفعالى و پرهيزنده؛ چنان كه در حديث منسوب به حضرت پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم آمده است: «جوانمردان امت مرا ده علامت است: راستگويى، وفاى به عهد، اداى امانت، ترك دروغگويى، بخشودن بر يتيم، دستگيرى سائل، بخشيدن آنچه رسيده است، بسيارى احسان، خواندن مهمان و سر همه آنها حياست.»1 در سخن ديگر آن حضرت به امام على عليهالسلام بر همين نوع صفات تأكيد مىشود: «يا على، جوانمرد راستگوى بُوَد؛ وفادار و امانتگزار و رحيمدل، درويشدار و پرعطا و مهماننواز و نيكوكار و شرمگين.»2
صوفى نامدار سده هفتم هجرى شيخ شهابالدين سهروردى در فتوتنامهاش از بيستوپنج وظيفه در فتوت نام مىبرد كه عبارتند از: فضل، فتوح، فصاحت، فراغت، فهم، فراست، فعل، توكل، توبه، تواضع، تصديق، تصور، تحمل، تطوع، تهجد، تلطف، تبرك، تصوف، تمكين، تفكر، تسكين، وفا، ورع، ولايت و وصلت.3
اوحدى مراغهاى، شاعر عارف همان قرن، در بيان «صفت فتوت و مردى» مثنوى دلنشينى دارد كه ضمن بازگويى ويژگى فتيان، از اهميت منحصربهفرد امامعلى عليهالسلام ياد مىكند.
چيست مردى؟ ز مردمان بررس
مردمى چيست؟ گر بدانى بس
مرد را مردمى شعار بود
اوست مردم كه مردوار بود
تا نگردى تو نيز مردم و مرد
چاره خويشتن ندانى كرد
مردمى چون نبى نداند كس
راهمردى على شناسد و بس
آن كه كرد اندر اين دو مرد نگاه
چشم او بازگشت و ديد اين راه
وان كه را اين دو كس نگه كردند
رُخش از روشنى چو مه كردند
گنج توحيد را طلسماند اين
آن مسماست، هر دو اسماند اين
تو بدان گنج از اين طلسم رسى
به مسما از اين دو اسم رسى
مردم و مرد بودهاند ايشان
صاحب درد بودهاند ايشان
مردى و مردمى به هم پيوست
داد از آن هر دو اين فتوت دست
آنگاه صفات جوانمردان را اين چنين برمىشمرد: چشم پاك، باحيا، مددرسان بلاكشان، پناه يتيمان و بيوگان، نانرسان، پارسا، پرهيزنده از هوسبازان و عيبجويى و لافزنى و كينخواهى، در پى مزد و پاداش نبودن، خطابخش و عيبپوش:
مظهر اين فتوت مشهور
راستى بايد از كژيها دور
كز خيانت نظر به كس نكند
نظر از شهوت و هوس نكند
از حيا باشدش سر اندر پيش
بىحيا را براند از در خويش
كس از او نشنود حديث گزاف
نزند در ميان مردم لاف
يارمندى كند ز راه ادب
خفتگان را ز پاسبانى شب
نفس را بند بر نهاده به صبر
بند نان و درم گشاده به جبر
بسته دل در دواى رنجوران
جاى خود كرده در دل دوران
ورد خود كرده در خلا و ملا
مدد حال اهل رنج و بلا
به يتيمان شهر دادن چيز
بيوگان را پناه بودن نيز
چشم بر دوختن ز عيب كسان
ره نجستن به سرّ و غيب كسان
هر بدى جفت حال او نشود
كه خود اندر خيال او نشود
پارسايى بود رفيق او را
مردمى مونس طريق او را
ذات او زبده زمان باشد
هر كه با اوست، در امان باشد
بوده با هر دليش معرفتى
برده از هر پيمبرى صفتى
عصمت او را حصار تن گشته
عفتش پود و تار تن گشته
بندهاى را كه عشق بپسندد
به چنين خدمتيش دربندد
روى دل بر حبيب خويش كند
ترك حظ و نصيب خويش كند
گر به تيغش زنى، نپيچد رخ
زهرگويى، شكر دهد پاسخ
حرّ و مستور و ستر پوشنده
نيكخواه و سخن نيوشنده
كار خود را نخواهد از كس مزد
نبود زين فروتنى تن دزد
هر چه زان نفس او شكسته شود
بكند، گرچه نيك خسته شود
بكشد صد عتاب و سر نكشد
بنهد نان و خود نمك نچشد
رخت خود در عدم تواند برد
بىوجود اجل تواند مرد
در جهان رنگ مقبلى اين است
پهلوانى و پردلى اين است
هر كه اين سيرت اندر او يابى
كوش تا رو از او نه برتابى
در پى نفس گشتن از سردى است
نفس كشتن، نهايت مردى است
بهل اين خواب و خور، كه عار اين است
مخور و مى خوران، كه كار اين است
سعدى نيز در بوستان كه به نوعى مىتوان فتوتنامه منظومش خواند، درباره وظايف و خصايل جوانمردان داد سخن داده و در باب دوم كه به «احسان» اختصاص داده، از امام على عليهالسلام ياد مىكند و چنين مىگويد:
ره نيكمردان آزاده گير
چو اِستادهاى، دست افتادهگير
ببخشاى كانان كه مرد حقاند
خريدار دكان بىرونقاند
جوانمرد اگر راست خواهى، ولى است
كرم، پيشه شاه مردان، على است
(ابيات 1238ـ 1236)
بارى، كاشفى سبزوارى در مقدمه، بحثى تحت عنوان «در شرف اين علم» آورده و اهميت كمنظير اين شاخه از معرفت الهى و رفتار اجتماعى را گوشزد كرده و فتوت را شاخهاى از تصوف به حساب آورده و در همين بخش او نيز از امام على عليهالسلام به عنوان قطب فتوت و از حضرت امام مهدى (عج) به عنوان خاتم فتوت ياد كرده است:
«بدان كه علم فتوت علمى شريف است، و شعبهاى است از علم تصوف و توحيد، و اكابر عالم در اين علم رسالهها ساختهاند و در صفت و توجيه كمال او نسخهها پرداخته… و شرف اين علم همين بس كه اِسناد به حضرت شاه ولايت و فرزندان بزرگوار آن حضرت كرده؛ و خواجه عبدالرزاق كاشى آورده است كه «مبدأ نبوت» و مظهر آن، آدم صفىالله عليهالسلام بود و «قطبنبوت» ابراهيم خليل عليهالسلام و «خاتم نبوت» حضرت سيدالمرسلين صلواةالله عليه و على ساير الانبيا. همچنين «مبدأ فتوت» و مظهر آن ابراهيم خليل است و «قطبفتوت» مرتضى علىاست عليه السلام و «خاتم فتوت» مهدى هادى عليهالسلام خواهد بود از اولاد حضرت رسالت صلىالله عليه و سلم؛ و چنانچه ابراهيم(ع) كه قطب نبوت بود، هر پيغمبرى كه بعد از او آمد، متابعت او كرد كه: اتبع ملة ابراهيم حنيفا و همچنين هر صاحب فتوتى كه بعد از شاه ولايت باشد، هر آينه او را متابعت وى بايد كرد. پس علمى كه مبدأ آن ابراهيم خليل عليهالسلام باشد و قطب آن على ولى عليهالسلام و خاتم آن مهدى هادى(ع)، در شرف آن علم چه توان گفت؟» (فتوتنامه، ص5 و6)
آنگاه مؤلف به بيان معنى لغوى و اصطلاحى فتوت مىپردازد و مىگويد: «بعضى از ائمه لغت بر آنند كه فتوت، جوانمردى باشد؛ اما از روى اصطلاح، فتوت در عرف عام عبارت است از: اتصاف به صفت حميده و اخلاق پسنديده، بر وجهى كه بدان از ابناء جنس خويش ممتاز گردد؛ و به تعريف خواص، عبارت است از ظهور نور فطرت انسانى و استيلاى آن بر ظلمت صفات نفسانى تا فضايل اخلاق بأسرها ملكه گردد و رذايل به كلى اشفاء پذيرد.» (همان، ص9)
چون سخن به اينجا مىرسد، كاشفى به ذكر دو روايت از امام علىعليهالسلام در معنى فتوت مىپردازد كه خلاصه آن يكرنگى و بىكينه بودن است: از اميرالمؤمنين پرسيدند كه: «فتوت چيست؟» فرمود كه: «فتوت آن است كه هيچكارىنكنى در نهانى كه آشكار نكنى؛ كه اگر آشكار شود، منفعل گردى.» و هر آينه اين وقتىباشد كه سالك خداى را حاضر داند و داند كه هرچه مىكند، مىبيند و اينجا گفتهاند، رباعى:
سرّت همه داناى فلك مىداند
كو موى به موى و رگ بهرگ مىداند
گيرم كه به زرق، خلق را بفريبى
با اوچه كنى كه يك به يك مىداند؟
و هم از حضرت شاه ولايت عليهالسلام منقول است كه فرمود: «فتوت آن است كه در دنيا و آخرت هيچ خصم نباشد» و شك نيست كه اين صفت در مرتبه تجريد و تفريد حاصل شود.» (همان،ص10)
آغازگر فتوت
ترديدى نيست كه هر رشتهاى، آغازگر و سلسلهاى دارد كه نسل به نسل آن معارف و تجارب را منتقل مىكنند. اهل فتوت نيز همچون صوفيان، محدثان و فقيهان قائل به وجود چنين سلسلهاى بودهاند و همچنان كه در ادامه اين نوشتار خواهيم ديد، كاشفى مىكوشد براى بسيارى از اجزاى اعتقادى يا كردارى فتيان، ريشه و سند و بنيانگذارى را معرفى كند كه عمدتاً يا انبيا هستند و يا اوليا. از ميان اوليا نيز او بيش از هر كس، به سراغ امامعلى عليهالسلام مىرود.
او حضرت ابراهيمخليل عليه السلام را به طور كلى اولين فتى و مظهر و منبع فتوت به شمار مىآورد و مىگويد: «اول نقطه دايره فتوت، ابراهيم خليل بود صلواةالله عليه و آله و او را ابوالفتيان خوانند؛ يعنى پدر جوانمردان و او اول كسى بود كه از دنيا و لذات آن مجرد گشت… تا به حدى كه دشمنان به فتوت بر او گواهى دادند كه: سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم. پس مظهر فتوت و سرچشمه آن، ابراهيم خليل باشد، و مؤسس اين قواعد و مشيد اركان آن ذات شريف او.
اگر پرسند كه: بعد از ابراهيم فتوت به كه رسيد؟ بگوى به اسماعيل و اسحاق رسيد و بهواسطه فتوت بود كه اسماعيل امر خداى را در قربان كردن گردن نهاد و گفت: يا ابت افعل ما تؤمر: اى پدر، بكن آنچه تو را فرمودهاند… پس فتوت از اسماعيل صلب به صلب مىرفت تا به حضرت حبيبالله صلىالله عليه و سلم و على آله رسيد و هرگز فتوت از آن خالى نبود كه يا نزديك نبى ظهور مىكرد يا نزديك ولى. و جايز نباشد كه فتوت، عمارى عزت جايى نهد كه از اين دو مرتبه خالىباشد، بلكه از هر جا كه سر برزند، يا دعوت خانه نبوت بود يا خلوت خانه ولايت. از نبى به ولى رسد؛ چنان كه از محمد صلىالله عليه به على رسيد كه درِ شهرستان علم بود كه: «انا مدينة العلم و على بابها…»(همان، ص 17 تا 19)
آنگاه به سلسله فتيان از نسل حضرت اسحاق عليهالسلام مىپردازد و نهايتا آن شاخه را به اصحاب كهف ختم مىكند و اسامى فتيانى را كه در قرآن و حديث آمدهاند، بررسى مىنمايد و از پنج تن نام مىبرد: حضرات ابراهيم و يوسف عليهماالسلام، يوشع بن نون و: «پنجم على مرتضى عليهالسلام؛ چنانچه صاحب تأويلات آورده كه رسول صلىالله عليه و سلم در حق وى فرمود كه: افتيكم على: جوانمردترين شما على است. و امير فرمود: يا رسولالله، جوانمردى چيست؟ حضرت صلىالله عليه و آله و سلم فرمود كه: شرف يتشرف به اهل النجده و السماحة، يعنىجوانمردى شرفى است كه اهل شجاعت و سخاوت بدو مشرف مىشوند. پس گفت: و انت يا على ابن فتى و اخو فتى، يعنى اى على، تو پسر جوانمردى و برادر جوانمردى. على گفت: اىسيد، من ابى و من اخى من الفتيان؟ يعنى پدر و برادر من از جوانمردان كيست؟ رسول صلىالله عليه و سلم فرمود كه: ابوك ابراهيم خليل الرحمن و اخوك انا، يعنى پدرت ابراهيم است و برادرت من. پس گفت: فتوتى من فتوة ابيك و فتوتك منى، يعنىفتوت من از فتوت ابراهيم است و فتوت تو از فتوت من.
مولانا حسين خوارزمى كبروى در مقصد اقصى آورده است كه در جنگ احد در محلى كه گروهى از دشمنان متوجه پيغمبر شده بودند، حضرت نبىصلىالله عليه و سلم با ولى گفت كه: «اى على، به دفع ايشان قيام نماى!» امير حمله كرد و آن جمع را پريشان ساخت. جماعتى ديگر انبوهتر از آن پيدا شدند و قصد حضرت كردند. مرتضى على به اشارت حضرت صلىاللهعليه بر ايشان حمله كرد و به باد حمله، دمار از آن خاكساران برآورد و چون بعضى را بكشت، باقى گريختند.
جبرئيل عليهالسلام ايستاده بود و تفرج مىكرد و مىگفت: «يا رسولالله، ان هذا الهى المواساة: على حق مردى و مواسات و حد خدمت و مؤاخات به تقديم مىرساند.» سيد انبيا جواب داد كه: «انه منى و انا منه: به درستى كه او از من است و من از اويم.» جبرئيل عليهالسلام فرمود كه: «و انا منكما يعنى من از شما هر دوام»؛ و در آن حال از هاتف غيب بىشك و ريب آوازى به گوش همگنان مىرسيد كه: لافتى الا على لاسيف الاذوالفقار. پس به حكم قرآن و حديث ابراهيم و يوسف و يوشع و اصحاب كهف و مرتضى على جوانمرد باشند.» (همان، ص 19 و 20)
در اينجا كاشفى شرحى درباره علت جوانمرد خواندن هر يك از اين افراد بازگو مىكند؛ ازجمله اينكه جوانمرد خواندن حضرت ابراهيم عليهالسلام به سبب گذشتن او از جان و مال و فرزندانش بود و «دويم يوسف را جوانمرد گفت، به واسطه آنكه گناه برادران را با روى ايشان نياورد و با آن خوارى كه با او كرده بودند، گفت: لاتثريب عليكم اليوم: بر شما هيچ سرزنش نيست. از آن خود را درگذرانيد و از حق تعالى نيز آمرزش ايشان خواست كه: يغفرالله لكم…» (همان، ص21) و بههمين ترتيب به يوشع بن نون و اصحاب كهف مىپردازد و سپس متوجه آخرين فرد مىشود و موارد متعددى را بر مىشمرد و او را پيشواى جوانمردان اين امت مىخواند: «پنجم على را جوانمرد خوانند براى آنكه در شب غار جان فداى سيد مختار كرد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغآء مرضات الله و ديگر شب طعام نخورد و به سائل داد كه: و يطمعون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و با وجود احتياج به طعام، آن را ايثار مىفرمود: و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة و ديگر سر به دشمن بخشيد و نهايت جوانمردى آن است كه از سر جان برخيزد… خواجه خسرو دهلوى در اين باب آورده است:
هست جوانمردِ درم صد هزار
كارچو با جان فتد، آنجاست كار
و سخاوتش به حدى بود كه در نماز انگشترى به سائل داد: ويؤتون الزكوة و هم راكعون و شجاعتش تا غايتى بود كه از بطنان غيب، هاتف لاريب گفت: لافتى الا على لا سيف الا ذوالفقار؛ و حقيقت آن است كه اقسام جوانمردى منحصر در دو صفت است: يكى نفع به دوستان رسانيدن و آن به سخاوت حاصل شود، و دويم ضرر دشمن از ايشان بازداشتن و آن به شجاعت وجود گيرد… والحق كمال اين دو صفت مرتضى عليهالسلام را بود. پس پيشواى جوانمردان اين امت او باشد.
هركه را نام جوانمردى سزاست
پيشواى او على مرتضى است»
(همان،ص22)
البته در اينجا بايد موقتاً از كتاب «فتوتنامه سلطانى» بيرون برويم و روايت مشهورى را بازگو كنيم كه داستان ديگرى را به عنوان اصل و مبدأ فتوت نقل مىكند. عبدالرزاق كاشانى مىنويسد: روزى پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم و جمعى از ياران نشسته بودند. كسى آمد و خبر داد كه: «در خانهاى نزديك اينجا مرد و زنىمشغول گناهاند.» تنى چند از اصحاب داوطلب تحقيق و تفحص شدند؛ اما حضرت اجازه نداد و على عليهالسلام را مأمور بررسى كرد. اميرمؤمنان چون به خانه رسيد، چشم بست و بر ديوار دست كشيد و سپس نزد پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم برگشت و گفت: «يا رسولالله، گرد آن خانه گشتم و هيچ كس را در آنجا نديدم!» پيامبر فرمود: «يا على، انت فتى هذه الامه: اى على، تو جوانمرد اين امتى.» سپس قدحى آب و يك كف نمك برداشت و فرمود: «اين شريعت است» و آن را در قدح ريخت. كفى ديگر برداشت و فرمود: «اين طريقت است» و آن را در قدح ريخت.
براى سومين بار كف ديگرى برداشت و فرمود: «اين حقيقت است» و آن را نيز در قدح ريخت. آنگاه قدح را به علىعليهالسلام داد تا جرعهاى از آن بنوشد و فرمود: «انت رفيقىو انا رفيق جبرائيل و جبرائيل رفيقالله تعالى:تو يار منى، و من يار جبرئيلم، و جبرئيل يار خداى متعال است.» سپس رو به سلمان كرد و فرمود: «تو كه رفيق و يار على هستى، از دست او بنوش» و سپس حذيفه را فرمود تا قدح از دست رفيقش بستاند و بنوشد و اين رسمى در ميان جوانمردان شد؛ توجيهات و تأويلاتى كه بعدها براى هريك از اجزاى اين داستان كردهاند، شنيدنى است كه از آن مىگذريم.
درخت فتوت
كاشفى سبزوارى پس از بيان دلايل جوانمرد خوانده شدن امام على عليهالسلام در قرآن، فتوت را به درخت تشبيه مىكند و براىآن ريشه و ساقه و شاخه و برگ و بار در نظر مىگيرد و هريك از آنها را توضيح مىدهد. وى از ريشه درخت فتوت كه محبت اهل بيت باشد، شروع مىكند تا به ميوهاش برسد كه سخاوت است: «بيخ درخت فتوت كه اصل آن است و بىآن درخت نشوونما ندارد و برگ و ميوه نياورد، محبت حضرت رسالت صلىالله عليه و سلم و اهل بيت پاك اوست و اگر كسى سالها عبادت كند و مقدار كوه اُحد زر سرخ در راه خدا نفقه كند و هر سال حجى پياده بگزارد، چون به دل دوستدار خاندان حضرت رسول صلىالله عليه و آله و سلم نباشد، بويى از بهشت نيابد! و چون معلوم شد كه بيخ درخت فتوت، محبت اهل بيت عليهمالسلام است، ببايد دانست كه ساق وى، تواضع و شاخ وى، بردبارى است و برگ وى، پرهيزگارىاست و پوست وى، ادب و شرم است و شكوفه وى، خلق و لطف است و ميوه وى، سخاوت و كرم است.» (همان، ص28و29)
در اينجا كاشفى به نكته دقيقى اشاره مىكند كه عبارت است از رابطه ميان مروت، فتوت و طريقت و استادانه مىگويد: «مروت جزوى است از فتوت، چنان كه فتوت جزوى است از طريقت. اگر پرسند كه: چون اصل طريقت است، چرا اين علم را علم فتوت گفتند و طريقت نگفتند؟ بگوى: براى آنكه هر كس را قوت استقامت بر طريق طريقت نيست؛ چرا كه طريقت، قدم بر قدم حضرت مصطفى صلىالله عليه و سلم و مرتضى عليهالسلام نهادن است؛ و كه را قوت آن باشد غير از فرزندان معصوم ايشان؟ اما هر كس كه بكوشد، به قدر همت و قوت خود از فتوت بهره يابد.»(همان، ص 29)
پير و راهنما
باب دوم فتوتنامه به مقوله بسيار مهم استاد كامل و پير راهنما اختصاص دارد و در آن از شرايط شيخى، آداب مريدى و شرايط آن، و كيفيت مريد گرفتن مفصلاً سخن مىراند و از همه مهمتر، ضرورت وجود پير كامل و استاد راهشناس را گوشزد مىكند كه بىدغدغه و انحراف، مريد سالك را به سر منزل مقصود هدايت نمايد؛ از اين روى در همان آغاز گفتار يادآور مىشود: «بدان كه در طريق طريقت، به پير احتياج تمام است و پير طريق، حضرت رسالت پناه است و شاهولايت و فرزندان بزرگوار ايشان.»(همان، ص 61)
در فصل دوم همين باب كه تحت عنوان «در شرايط شيخى» است، مىگويد: «كسى را به پيرى بايد گزيد كه شرايط پيرى و اركان و معيار آن دانسته باشد.»(همان، ص 65) آنگاه خود بيست شرط، هفت اركان، چهار واجب و دو مستحب شيخى را برمىشمرد و معيار شيخى را توضيح مىدهد كه: «مرادات به كلى از دل وىسلب كرده باشد تا مريد را مراد تواند ساخت.»(همان، ص68) كه البته كارى سخت دشوار است و دايره شيخى را محدود مىنمايد و مدعيان را بيرون مىاندازد و چون به «اصل شيخى» مىرسد، از اهميت ولايت سخن به ميان مىآورد و بىهيچ گفتگويى، آن را ضميمه توحيد و نبوت مىكند و مىنويسد: «اگر پرسند كه: اصل شيخىچيست؟ بگوى: متابعت سخن خدا و مراعات شريعت مصطفى صلىالله عليه و سلم و اعتقاد كردن به ولايت على مرتضى.» (همان، ص 69) شايان ذكر آنكه پيشتر هم از «سخن شاه مردان و فرزندان او» به عنوان «مغز فقر» ياد كرده بود. (همان، ص 55)
جا دارد اينك بگوييم كه او در كتابش از چند اصطلاح رايج در آن عصر و طايفه ياد كرده است كه دانستنش ما را تا حدى با سلسله مراتب شيخى يا انواع آن آشنا مىكند. هر مريد بايد از شيخ و پيرىكه با او بيعت كرده، پيروى محض كند و جز او، بايد به سه تن ديگر خدمت كند: يكى نقيب كه وظيفهاش رسيدگى به حسب و نسب اهل فتوت است؛ دوم پدر عهد كه مريد را به عهد خدا درآورد و آيه عهدنامه و خطبه طريقت را بر او مىخواند؛ و سوم استاد شَدّ كه كمر مريد را مىبندد و او را پس از اجراى آداب ميان بستن، فرزند طريق خلف مىخواند.4
آداب ظاهرى
كاشفى سبزوارى پس از فراغت از كليات و مباحث نظرى فتوت، به برخى آداب ظاهرى مىپردازد كه شايسته است فتيان آنها را اجرا كنند و از آن جمله است «ميان بستن».
اگر پرسند كه در اين امت ميان بستن از كه مانده؟ بگوى از حضرت نبى كه ميان حضرت ولى بست و آن، چنان بود كه چون رسول صلىالله عليه و سلم خالدِ وليد را به قبيله همـدان فرستاد به جانب يمن تا ايشان را به اسلام دعوت كند، خالد رفت و آن جماعت تمكين نكردند. بىمراد بازگشت و خبر به حضرت رسانيد. آن حضرت اميرالمؤمنين على كرّمالله وجهه را طلبيد و گفت: «تورا همين لحظه مىبايد رفت و قبيله همدان را به اسلام دعوت كرد.» امير قبول فرمود. حضرت رسالت دست بر سينه مبارك وى ماليد و گفت: «خدايا، زبان على را به صدق و صواب جارى گردان و دل او را به نور هدايت و پرتو علم و حكمت روشن دار» و او را وكيل كرد. چون امير رسيد، آن جماعت را به اسلام دلالت كرد؛ همه به يكبار در يك روز مسلمان شدند و به بركت آن شاه همهدان، قبيله همدان عارف و همهدان گشتند. امير خبر به حضرت فرستاد. حضرت جواب نوشت كه: «صدقات ايشان ستانده، به جانب مكه متوجه شو كه ما نيز توجه بدان طرف داريم.» پس حضرت روى به حج آورد و از جمله اهل بيت رسالت، خاتون قيامت و گوهر درج كرامت، بتول عذرا، فاطمه زهرا را همراه برد. چون به مكه رسيدند، اميرالمؤمنين على كرمالله وجهه از آن جانب رسيدند و با حضرت رسالت حج گزاردند و اين را حجةالوداع گفتند كه رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: «شما ما را بعد از اين در اين موضع نبينيد.»
غديرخم
پس بازگشتند و چون به نواحى جُحفه رسيدند، موضعى بود كه آن را غدير خم گفتندى. آنجا فرود آمدند و در گرمگاه روز، حضرت رسالت با اصحاب نماز گزاردند و خطبهاى خواندو ايشان را پند و نصيحت داد و گفتهاند كه از جهازهاى شتران، به شكل منبرىساخته بودند و حضرت بر بالاى آن وعظ فرمود. چون فارغ شد، روى به اصحاب كرد و گفت: «الست اولى بكم من انفسكم: من نيستم اولىتر به شما از نفسهاى شما؟» همه صحابه به اتفاق گفتند: «بلى، يا رسولالله، تو اولىترى به ما از نفسهاى ما. پس روى به على كرد و گفت: «قم يا على: برخيز يا على.» على برخاست. رسول صلىالله عليه و سلم دست على بگرفت و بر بالاى آن منبر برد و گفت: «من كنت مولاه فهذا على مولاه: هر كه من مولاى ويم، اين على مولاى وى است.» و مولا به عربى كسى را گويند كه اولى باشد و پير رومى در مثنوى آورده است:
زان سبب پيغمبر با اجتهاد
نام خود وان على «مولا» نهاد
كيست مولا؟ آن كه آزادت كند
بند رقيّت زپايت بر كند
و در روايت اهلالبيت آمده است كه على را در زير جبه خود كشيد و سر او را از گريبان جبه برآورد؛ چنانچه سر دو نمود و تنه يكىبود:
أنَا مَن أهوى وَ مَن أهوى أَنا
نَحنُ روحانِ حَلَلنا بَدَنا
***
بر لوح سيم صبح، به كلك زر، آفتاب
بنوشت نام احمد و القاب بوتراب
يعنى دواند اسم و مسما همان يكى است
احول دو ديدشان و يكى بود در حساب
پس رسول صلىالله عليه و آله على را كرمالله وجهه دعا گفت كه: «اللهم و ال من والاه: خدايا دوست دار هر كه على را دوست دارد. و عاد من عاداه: و دشمن دار هر كه على را دشمن دارد. و انصر من نصره: و يارى كن هر كه على را يارى كند. و اخذل من خذله: و فروگذار هر كه على را فرو گذارد.» و ملايكه آمين گفتند و خداى تعالى دعا مستجاب گردانيد و رسول صلىالله عليه و آله از منبر به زير آمد و صحابه على را كرمالله وجهه مباركباد گفتند و رسول صلىالله عليه و آله به خيمه فاطمه درآمد؛ و آن قبهاى بود از اديم سرخ زده، فرمود تا جاى نماز روى به قبله انداختند ومنديلى بر آن افكند و دو ركعت نماز گزارد و اين دعا بخواند: «اللهم انى اشهدك و كفى بك شهيداً و اشهد ملائكتك و حملة عرشك و سكان سماواتك و أرضك و مافوقهن و ما تحتهن و ما بينهن بِأنك انت الله الذى لا اله الا انت وحدك لاشريك لك» و آن منديل را بر ميان حضرت اميرالمؤمنين بست و سه گره زد: گره اول به نام خداى و گره دويم به نام اخى جبرئيل و گره سيم بهنام خود. و در اين معنى اشارت است به «الف، لام، ميم»؛ چنانچه مفسران گفتهاند «الف» از نام «الله» است و «لام» از نام «جبرئيل» است و «ميم» از نام «محمد» است صلىالله عليه و آله. پس معلوم شد كه شدّى كه رسول بر ميان امير بست، هم شدّ الف بود و هم شدّ لام و هم شدّ ميم؛ يعنى جامع همه شدّها بود. پس رسول صلىالله عليه و آله فرمود: «يا على، تو نيز ميان سلمان را ببند.» امير ميان سلمان بست به شدّ الف و گفتهاند در همين مجلس ميان عَمر و اميه و ابوذر غفارى بست و بعد از آن ميان باقى كمر بستگان بستند. (همان، ص 119 تا 121)
خيمه افراشتن
در همين جا مناسب است به يكى ديگر از كارهاى فتيان اشاره كنيم كه كاشفى سبزوارى حضرت على عليهالسلام را آغازگرش به شمار آورده است؛ يعنى خيمه زدن كه انواع تأويلات را هم از شكل و شمايل آن ضميمه مىكند: هيأت مدور آن اشاره به دايره طريقت و پا برون نگذاشتن از آن است، ستون خيمه حاكى از قائميت طريقت به راستى است و طنابش نماد سپردن رشته اختيار به دوست است و ميخش اشاره به سكون و ثبات است.
اگر پرسند كه: در اين امت سند خيمه زدن به كه مىرسد؟ بگوى: به حضرت شاه ولايت عليهالسلام كه قبة الحمراء به جهت حضرت رسول صلىالله عليه و آله، ايشان نصب مىكردند، و ديگر به سلمان فارسى كه رسول (ص) وى را فرمود در سفر حجة الوداع كه جهت فاطمه زهرا عليهاالسلام كه همراه بود، خيمهاى از اديم سرخ بزد و شاهزاده حسينِ على نيز در صحراى كربلا به دست مبارك خود خيمه برافراشت جهت شهربانو و وصيت فرمود كه از آنجا بيرون نيايد تا وقتى كه مركب ذوالجناح به در خيمه آيد. (همان، ص 367)
كاشفى پس از ذكر ماجراى ميان بستن حضرت امير، به كسانى اشاره مىكند كه مستقيماً (ميانشان) به دست حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام بسته شد؛ از جمله كسانى كه امروزه چندان شناخته شده نيستند و بلكه برخى ازآنها در شمار شخصيتهاى غيرتاريخى محسوب مىشوند. هر چند ممكن است شاخ و برگهايى كه بعدها برگرد شخصيت آن افراد افزوده شد، آنها را در جرگه اساطير نشانده است؛ همچون جوانمرد قصاب! كاشفىسبزوارى مىنويسد: اگر پرسند كه ميان بستگان شاه كداماند؟ بگوى: غير از فرزندان امير، هفده: اول سلمان فارسى، دويم ابوذر غفارى، سيم عمار ياسر، چهارم مقداد اسود، پنجم حسان ثابت، ششم ابوعبيده جراح، هفتم جابر انصارى، هشتم سهيل يمنى، نهم مسلم مكى، دهم مالك اشتر، يازدهم داوود مصرى، دوازدهم سهيل رومى، سيزدهم عمرو بن اميه ضمرى، چهاردهم سيف يمانى، پانزدهم قنبر [غلام] على و او در آن وقت آزاد بود، شانزدهم جوانمرد قصاب، هفدهم ابوالمحجن. (همان، ص 121 و 122)
گفتنى است كه هنوز در زورخانهها به هنگام شمارش اعداد كه در برخى مراسم به كار مىرود، به جاى گفتن عدد هفده، از «هفده كمر بسته مولا» ياد مىنمايند. كاشفى در همين بخش از فرزندان حضرت امير مستقيماً به سه نفر اشاره مىكند: «اول امام حسن مجتبى كه به رسول خداى مانند بود؛ دويم ابوعبدالله الحسين الشهيد كه پدر امامان بود؛ سيم محمد حنفيه كه مظهر شجاعت و سخاوت بود.» سپس «خلفاى چهارگانه شاه در ميان بستن» را ذكر مىكند كه هر يك نيابت و اداره بخشى از جهان را به عهده مىگيرند. سلمان فارسى به مداين فرستاده مىشود، داوود مصرى به مصر، سهيل رومى به روم و ابوالمحجن به يمن و مهم اين است كه سند و سلسله همه ميان بستگان به يكى از اين چهار خليفه مىرسد:
«سند اهل ماوراءالنهر و خراسان و طبرستان و عراق عجم و عرب به سلمان منتهى مىشود؛ و سند ساكنان مصر و اسكندريه وحلب و توابع آن به داوود مصرى؛ و سند اهل روم و مغرب و بعضى از لواحق آذربيجان به سهيل رومى؛ و سند اهل يمن و عدن و بربر و هندوستان تا سرحد چين به ابوالمحجن.» (همان، ص 122)
در همين بخش مؤلف به ذكر سلسله خود مىپردازد و مىنويسد: «سندى كه اين فقير دارد، بازنمايد تا زمره فتوت را دستورى باشد.» (همان، ص 123) سپس آنها را برمىشمرد كه از جمله در پشت هشتم به نجمالدين كبرى، پشت دهم به سهروردى، پشت پانزدهم به جنيد، پشت هفدهم به معروف كرخى و پشت بيست و چهارم به حضرت امام على عليهالسلام مىرسد. (همان، ص 124) و اما سند پدر عهدالله او در پشت هشتم به سعدىشيرازى و در پشت بيست و يكم به «حضرت اميرالمؤمنين على كرمالله وجهه.» (همان، ص 125) و سند استاد شدّ او در پشت هشتم به احمد رفاعى، در پشت بيست و پنجم به ابومسلم خراسانى، در پشت بيست و هشتم به سلمان فارسى مىرسد «و او خادم حضرت شاه اوليا على مرتضى عليه الصلوة و السلام» بود. (همان،ص126)
موضوع جالبى كه مؤلف در ادامه همين مبحث بدان اشاره مىكند، «سند اخبار فتوتنامه» است كه مىنويسد: «بعضى از حكايات و روايات سماع دارم از…» و آنگاه اسامى متعددى را برمىشمرد كه در پشت بيست و ششم به حسن بصرى و در پشت بيست و هشتم به سلمان فارسى، ابوذر غفارى و حذيفه يمانى مىرسد «و از ساير ملازمان اميرالمؤمنين على كرمالله وجهه تا معلوم شود اين طايفه بىسند نيستند؛ اما بعضى از سند خود خبر ندارند.» (همان، ص 127)
اوحدى مراغهاى در زمينه خرقه رساندن به امام على عليهالسلام چند بيت زيبا دارد كه رواست در اينجا يادآور شويم. او ضمن تأكيد بر رسيدن سلسلههاى تصوف يا فتوت به آن حضرت، اصل را در درستى باطن مىداند نه درستى سند.
تركمان شيخ شد به ده گز بُرد
صد ورق خواند و حامل است آن كرد
چيست شيخى به غير از اين گرمى؟
قد و ريشى دراز و بىشرمى!
خرقهها گرچه مىرسد به على
كس نگردد به نام خرقه، ولى
نسبتش با على درست نشد
هر كه چون او به علم چست نشد
برادر گرفتن
يكى از امورى كه در طى مراحل سلوك به يارى سالك مىآيد تا آسانتر و خوشتر مقاطع گوناگون را پشت سر بگذارد، همراهىبرادران طريقت است؛ چه، همان گونه كه در امور دنيوى همكارى و هميارى چند تن، به فرد گرفتار مدد مىرساند، در امور معنوى و طى مراحل سلوكى نيز داشتن يار نيكو و معاشر همدم و همدرد، بر نشاط و جديت سالك مىافزايد. اين كار در ميان اهل فتوت بيش از ديگران معنى پيدا مىكند. كاشفى مىنويسد: اگر پرسند كه برادر گرفتن طريق از كه مانده است؟ بگوى از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و سلم كه در سال اول از هجرت ميان نود تن و گفتهاند سيصد تن از اهل مكه و مدينه از مهاجر و انصار عقد اخوت بست و فرمود تا هر دو تن از ايشان يكديگر را برادر مىگرفتند و حضرت اميرالمؤمنين على را با هيچكس برادرىنفرمود و حضرت امير بيرون آمد و به حجره فاطمه عليهاالسلام رفت و مىگريست. فاطمه او را گريان ديد، گفت: «يا ابن عم، چرا مىگريى؟» حضرت امير گفت: «يا سيدة النساء، پدرت ميان هر دو تن از اصحاب برادرى داد و مرا لايق آن نديد كه با هيچ كس برادرى دهد. چگونه نگريم؟» فاطمه فرمود كه: «پدرم را در آن حكمتى بوده باشد و اين صورت استخفاف به تو ناشدنى است.» و ايشان در اين سخن بودند كه حضرت رسالت پناه محمدىصلىالله عليه و آله و سلم درآمد و چون آن حال مشاهده كرد و آن مقال استماع نمود فرمود كه: «يا على و الله ما ادخرتك الا لنفسى: به حق خداى كه تو را ذخيره نكردم الاّ براى خود؛ أنت اخى فى الدنيا و الاخرة: تو برادر منى در دنيا و در آخرت. و فرداىقيامت منبرى بنهند از براى من در زير عرش و من آنجا قرار گيرم و بر راست من منبرى بنهند و ابراهيم خليل بر وى نشيند و بر چپ من منبرى بنهند و تو بر آنجا نشينى و منادى ندا مىكند كه: «اى محمد، نعم الاب ابوك ابراهيم: نيك پدرى است پدر تو ابراهيم و نعم الاخ اخوك على بن ابى طالب: و نيك برادرى است برادر تو على.»
پس به حكم اين نقل، معلوم شد كه برادر گرفتن از حضرت رسول صلىالله عليه و آله مانده.» (همان، ص 146و 147)