دکتر علیمحمد صابری:
سخن در اندیشههای بلند عرفانی بدر الأصفیا و کهف الواصلین حضرت سعادتعلیشاه اصفهانی بود. به مسألهٔ ولایت و عشق از نگاه ایشان پرداختیم. دیدیم که چگونه عقل کامل الهی، حجّت حق و دارای لطیفه سیّاریه انسانی و رشتهٔ ولایت که ما را به خداوند ملحق میکند، تنها راه نجات و رستگاری توصّل به این قدرت علوی و ولوی است. سعید بودن یا شقیّ بودن انسان (از نگاه ایشان) تنها به ولایت مربوط است. از منظر ایشان، توسّل به ولایت، پس از بیعت با دعا ممکن میباشد. اما تفسیر ایشان از دعا چیست؟
٢- دعا:
دعا برای حضرت سعادت علیشاه، همانگونه که پیامبر اسلام فرموده بود، مغز عبادت است، یعنی این دعا (همراه معرفت)، گویی هدف خلقت انسان بوده است. تضرّع و بندگی به درگاه او که موجب هدایتش شده است.
یعنی این دعا، البته اگر همراه معرفت باشد، خداوند موجودی را آفریده که با او ارتباط برقرار میکند و در لحظههای ناب میتواند بر او تجلّی کند و رابطهٔ بینابینی برقرار کند، یعنی با او بگوید و از او بشنود.
خداوند را میخواند به این امید که پاسخی از او بشنود. لبیکِ خداوند، تجربه و شهودی وجود بخش برای سالک است، که البته ابتدا هستی او را دگرگون میکند و به او وجود میبخشد. هر چند این دعای انسانها در یک وضعیت خاص، یعنی اضطرار بوده است، اما نباید همواره در این اضطرار خلاصه شود. همانگونه که قرآن هم در سورهٔ مؤمن آیات ١۴ و ۶۵ فرموده، در دعا هم نقش اضطرار و هم نقش اخلاص کاملاً ایفا میگردد. گویی اخلاص مهمتر از اضطرار میباشد و شرط پاسخ یافتن دعا است، و البته اضطرار هم وضعیتی است که انسان میتواند از ژرفای آن اخلاص را رصد کند.
در دعای بارانِ مردم ایران، وقتی حضرت آقای سعادتعلیشاه شنید که عدهٔ زیادی از علما و زُهّاد شهر با مردم به بیرون از شهر به نماز حاجت و دعا رفتهاند و دست تضرّع و التجاء به درگاه الهی بلند نمودهاند تا از خشکسالی که حاکم شده بود رهایی یابند، ایشان میفرمودند که گمان نمیکنم خداوند اجابت فرماید. و همانگونه هم میشد و البته تعداد نمازهای باران و نمازگزاران روز به روز زیادتر میشد و حتّی یک روز مسیحیان و ارامنه برای دعای باران رفتند، باز هم ایشان فرمود گمان نمیکنم مورد اجابت واقع شود. چرا که این دعا، دعای حقیقی باران نبود و اثر هم نداشت. ایشان میفرمودند علت عدم اجابت دعا آن بود که آن وعّاظ و ائمهٔ جماعتی که برای نماز باران میرفتند، برای تظاهر و ریا بود، پس آن دعا دعای حقیقی باران نبود و خداوند باران نفرستاد.
امّا وقتی که دیدند عدّهای از یهودیان شهر برای دعای باران بیرون رفتند، در کمال تعجب فرمودند که خداوند دعای آنها را اجابت میکند و اتفاقاً دعای باران آنها اجابت شد و شهر از خشکسالی بیرون آمد و ایشان فرمودند که چون آن یهودیان درمانده و مضطرب گشته بودند و مادّی هم بودند و چارهٔ دنیای آنها مسدود شده بود، برای آنکه راهی برای گشایش پیدا کنند، حقیقتاً درمانده و مضطرب گشتند و به خدا توسل جستند و دعای آنها در آن لحظه، چون در مقام اضطرار و اخلاص و درماندگی بود، خداوند دعوت مضطرّین را از هر دین و مذهبی که باشد اجابت میفرماید”
امّا خود، این درجه از دعا را یکی از پایینترین درجات دعا میداند، هر چند گفتیم؛ ابتدا اضطرار و اخلاص در اجابت دعا شرط است، یعنی دعا با وضعیت وجودی اخلاص و اضطرار، نزد حضرت آقای سعادتعلیشاه، باید همراه با نوعی سوز و درماندگی و دردمندی باشد و این سوز است که دعای مضطر یا سالک را از فرش به عرش میرساند. همانطور که مولوی میفرماید:
آتشی از عشق در جان برفروز
سر به سر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آدابدانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
آری برای حضرت آقای سعادتعلیشاه، حقیقت دعا، سوز درونی است، نه آداب بیرونی. هرکس دردمندانه، بدون حتّی توجه به الفاظ و آداب ظاهری دعا کند، خداوند روح دعاگر را وا نخواهد گذاشت. هرکس از سر حسرت، آه عمیق پرسوزی برنهد، آن آه سوزناک در جریان هستی تغییر و تبدّل ایجاد میکند.
مرتبهٔ دیگر دعا ازنظر حضرت آقای سعادتعلیشاه، دعای سالکان عاشق است. این دعا، دعای عوام و خلایق نیست، این دعا، دعای اهل محبّت است. دعای ابتدایی نهایتاً بر مدار خود بود، نه خدا، یعنی فرد دعاگو خداوند را نه برای خود، که برای حاجت خویش میخواند. گویی خداوند ابزار یا کارگزاری است در خدمت من. در دعای باران، حاجت و نیاز مردمِ مضطر روا شد. همانگونه که سعدی میفرماید:
تو کز دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
در دعای سالکان که حضرت آقای سعادتعلیشاه روی آن تأکید و پافشاری میکند؛ فرد باید به مقام بی حاجتی برسد، یعنی این دعا بر مدار حاجت نمیگردد، امّا مقصود از بی حاجتی نزد ایشان چیست؟
همانگونه که قبلاً عرض شد؛ ایشان فقرایی که در مجلس فقری با توجّه و یاد خدا، حاجت دنیایی را برآورده کرده بودند، مورد عتاب قرار داد و تغیّر نموده و فرموده بودند؛ چرا شما نام خدا و یاد خدا را کوچک نمودهاید، یاد خدا بالاتر از هر چیز است. این نشاندهندهٔ آن است که دعای سالکین عاشق، فقط خواندن محبوب است، نه برای چیزی جز خود او. حاجت فقرا از او جز او نباید باشد، دعای اهل عشق، در واقع گفت و شنودی مهرآمیز میان عاشق و معشوق است. دعای سالکان عاشق، برخلاف دعای حاجت، رابطهای بر مبنای نیاز نیست، بلکه بر مبنای شوق و عشق است. بنابراین دعای مجذوبان، چشم برگرفتن از احسان دوست و چشم دوختن در چشمان اوست. چرا که کسانی به کمند بوی گیسوی محبوب دلبردهٔ او میشوند و کسانی از مشاهده چشم معشوق است که دل در میبازند، این دعا خود مرتبهای از مراتب وحی است که عارفان گاه از آن به وحی دل تعبیر میکنند. این دعای عاشقانه، سالک را مجذوب خود میکند و حالی است که مولا به او داده است.
یک دعا بر اساس حاجت دنیوی است و دیگری بر اساس حاجت وجودی. یک کشش برای اتصال و کمال، یک جذبه و شوق که نیاز وجودی سالک برای یکی شدن هست او را به دعا میکشاند. اما خود او در مقام فنا، یعنی دعای بی دعایی است. اینجا بهعنوان یک سالک کامل که در معشوق خود فانی شده است، نه فقط ارادهٔ خود، بلکه همهٔ هستیاش را در وجود محبوب درباخته و از مقام رضا به مقام فنا رسیده و به او بقا پیدا کرده است، این دعا برای او عین سخن گفتن خداوند است و خواندنِ خود، عین خواندنِ محبوب و خواندنِ محبوب، عین خواندنِ خود است و این عین حضور است. مولوی میفرماید پارهای از اولیاء خداوند اهل دعا هستند، اما طایفهای از ایشان هستند که به مقام بی دعایی رسیدند:
ز اولیاء اهل دعا خود دیگرند
که همی دوزند و گاهی میدرند
قوم دیگر میشناسم ز اولیاء
که دهانشان بسته باشد از دعا
حضرت آقای سعادت علیشاه به مقام دعای بی دعایی رسیده بود.
٣- جبر و اختیار یا قضا و قدر الهی:
از مهمترین اندیشههای حضرت آقای سعادتعلیشاه اصفهانی، عقیده درباره جبر و اختیار است، قبل از اینکه عقیدهٔ ایشان را بیان کنیم، ابتدا دو عقیده کلامی را در این زمینه میگوییم:
الف) معتزله: معتزله گروهی کلامی بودند که بر اساس قاعدهٔ عدل الهی معتقد بودند خداوند افعال بندگان را مستند به قدرت آنها کرده و معتقدند که بنده خالق افعال خود است و نمیگویند که افعال بندگان به تقدیر حقّ است. در واقع معتزله به نوعی نفی قَدرَ الهی مینماید. پس آنها قائل به اختیارند و معتقدند خود مقدِّر و فاعل افعال خویش هستیم، یعنی عبد، خالق افعال خویش است.
ب) اشاعره: اما گروه دیگری به نام اشاعره هستند که آنها را جبریه هم مینامند، معتقدند بر اساس علم الهی، بنده را اصلاً قدرت اختیار و انتخابی نیست، البته افعال بندگان به تقدیر حقّ است و بنده فقط قدرت کسب دارد، یعنی مباشر خداست. جبریّه معتقدند بنده مانند جمادات است و در صدور افعال، او هیچ اختیاری ندارد. این حدیث هم دربارهٔ معتزله صدق میکند که “اَلْقَدَریّةُ مَجْوسُ هذهِ الاُمة“، جبریه مانند گبران امت ما هستند، پس آنها مسلمانان مشرک میباشند، یعنی منشأ افعال را دو چیز میدانند، او و من.
ازنظر معتزله انگار ما فعّال ما یشاء هستیم و امر به دست خداوند نیست، از نظر اشاعره همه به تقدیر خداوند است و ما حریف دست و پا بستهای هستیم. از نظر اشاعره ما نقشی در افعال خود نداریم و این نشانهٔ نقص و شرک است، چرا که خداوند کامل است، حجّت را بدون دلیل بر انسان تمام نکرده است. ازنظر معتزله هم خداوند چون خالق افعال ما نیست، پس این هم نشانهٔ نقص و شرک میشود چرا که این مخالفت با علم الهی دارد. نقصی که مورد خداوند با عقیدهٔ اشاعره است، مخالفت با عدل الهی است و نقص و شرکی که با معتزله است، مخالفت با علم خداوند است.
از امام حسین (ع) سؤال کردند؛ آیا خداوند بندگان را در معصیت مجبور کرده؟ فرمودند: نه. پرسیدند پس امر را هم به آنها واگذار کرده؟ فرمودند: نه. سؤال کردند پس کار چگونه است؟ فرمود: پروردگار تو در میانهٔ این دو موافقت کرده است. امام جعفر صادق (ع) نیز میفرماید: “لا جبر و لا تفویض بل امر بین امرین“. مولوی هم داستان باغ میوه و باغبان و دزد را در مثنوی دارد و میفرماید:
اینکه گویی این کنم یا آن کنم
خود دلیل اختیار است ای صنم
برای این بحث مقدماتی لازم است:
١- جان انسان آیینهٔ تمام نمای وجود است، چرا که جان او یک حقیقت است، دو جان نیست و حقیقت موجود یکی است، این جان منشأ آثار انسانی هم میشود.
٢- فاعلیت حق و حقیقت وجود امری است حقیقی نه اعتباری، این عین مقام مشیّت حق است که تعبیر به اضافهٔ اشراقیه میشود، یعنی اسم مقام ظهور حق و فعل حق است و هیچ چیز خالی از فعل حق نیست.
٣- فعلِ فاعلِ حقیقی، یعنی خداوند، نسبت به قوابل، یعنی ما که قابلیت داریم، اختلاف و شدّت و ضعف پیدا میکند. مثل یک شمعی که در آینههای مختلف تلألؤ و نورهای مختلف پیدا میکند، ولی یک حقیقت است. معلوم میشود تمام حرکات و سکنات موجودات منسوب به حقیقت وجود است، فیض حق فائض است به واسطهٔ قابلیّت موجودات در آنها. انسان یکی از آن موجودات و قوابل است، ولی شعور دارد و اراده و اختیار. ما حیثیت قابلی داریم و حق حیثیت فاعلی. نقایص و محدودیتها و حرکات و سکنات ما نسبت به قوابل است، اختیار ما اینجا به حد شعور ماست.
۴- جبر جابری میخواهد و مجبوری و ارادهٔ جابر به خلاف اراده مجبور باید باشد، پس جابر به میل خود، یعنی بر وفق ارادهٔ خود، مجبور را حرکت میدهد و این لازمهٔ جدایی بین خلق و حق است و قائل شدن بین دو مبدأ، یعنی یک انسان و دیگری حق، که این نوعی شرک است. تسخیر هم نیست، چرا که دوگانگی بین مسخَّر و مسخِّر پدید میآورد، یعنی او ما را تسخیر کرده و یکی اوست، یکی من. پس به عبارت دقیقتر میتوان گفت؛ لطف من الله است، یعنی خداوند نازککاری کرده بین یک جبر و اختیار، امری است در میانهی این دو.
هر وجودی در حقیقت مظهر سرّی شده
تا شود پیدا ز سرّش علم پنهان ازل
اختیار ما چه سنجد پیش تقدیر اله
جمله را چون گوی گردان کرده چوگان ازل
یا اینکه:
همچو آدم گو ظلمنا تا قبول حق شوی
هر که گوید غیر از این او همسر است ابلیس را
گر تو را قوت ندادی حق ز تو کی خواستی
خشیّت و صوم و صلاة و طاعت و تقدیس را
در ره حق رنج باید دید بهرحق بسی
زانکه کشتند اندر این ره بارها جرجیس را
سورهٔ مؤمن آیهٔ ١۴:
فَادْعُوا الله مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ( (تنها) خدا را بخوانید، و دین خود را براى او خالص کنید، هر چند کافران ناخشنود باشند)
سورهٔ مؤمن آیهٔ ۶۵:
هُوَ الْحَىُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (زندهٔ (واقعى) اوست؛ معبودى جز او نیست؛ پس او را بخوانید در حالى که دین خود را براى او خالص کردهاید، ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است)
ادامه دارد …
مطالب بیان شده توسط؛ دکتر علیمحمد صابری در گروه “کلاسهای عرفان و تصوف” تلگرام