Search
Close this search box.

افكار صوفيانه‌ به‌ چه‌ درد ما مي‌خورد؟(قسمت اول )

Imageراه‌ صوفي‌ راهي‌ وسيع‌ و پهناور و طريقت‌ او طريقت‌ عظيمي‌ است‌ كه‌ از هر سوي‌ آن‌ طريقت‌، راهي‌ به‌ خدا توان‌ يافت‌. ابوسعيد ابي‌الخير (وفات‌ 440 ه.) مي‌گفت‌: «… به‌ عدد هر ذره‌ي‌ موجودات‌ راهي‌ است‌ به‌ حق‌»

كار صوفيانه‌ به‌ چه‌ درد ما مي‌خورد؟پس‌ از پيداشدن‌ فلسفه‌ي‌ اصالت‌ عمل‌ (1) كه‌ ويليام‌ جيمز (2) بيان‌ كننده‌ و پايه‌گذار آن‌ بود، تقريباً در بيشتر اذهان‌ اين‌ انديشه‌ رسوخ‌ يافت‌ كه‌ در هر تحقيق‌ و بررسي‌، خواه‌ علمي‌ و ديني‌ يا فلسفي‌ و عقيدتي‌، گذشته‌ از جنبه‌ي‌ حقيقت‌جويي‌، و بيشتر از آن‌، بايد به‌ جنبه‌ي‌ فايده‌ي‌ عملي‌ آن‌ نيز توجه‌ شود؛ زيرا بحث‌ در مسائلي‌ كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ در زندگاني‌ مردم‌ تأثيري‌ ندارد، كاري‌ غلط‌ است‌ و با آن‌ راه‌ به‌ جايي‌ نمي‌توان‌ برد. من‌ اينجا به‌ صحت‌ و سقم‌ اين‌ فلسفه‌ كاري‌ ندارم‌. ولي‌ البته‌ انكار نمي‌توان‌ كرد كه‌ نكات‌ مثبت‌ فراوان‌ دارد و از همان‌ ابتدا اذهان‌ و افكار هوشمندان‌ را جلب‌ كرده‌ است‌. 

ما نيز كه‌ اين‌ همه‌ از تصوف‌ دم‌ مي‌زنيم‌ و آن‌ را يكي‌ از نشانه‌هاي‌ نبوغ‌ و عظمت‌ فكر ايرانيان‌ به‌ شمار مي‌آوريم‌، بايد نشان‌ دهيم‌ كه‌ صوفي‌گري‌ چه‌ جنبه‌هاي‌ سودمند و مثبت‌ و عملي‌ دارد، و در زندگاني‌ مادي‌ و معنوي‌ مردم‌ چه‌ اثرهايي‌ دارد؟ نكات‌ سودمند و برجسته‌ي‌ تصوف‌ از اين‌ قرار است‌:
1. تعديل‌ مذاهب‌ و جلوگيري‌ از تعصب‌ – شايد بزرگ‌ترين‌ خدمت‌ صوفيان‌ به‌ عالم‌ اسلام‌ و همه‌ي‌ مردمي‌ كه‌ در حوزه‌ي‌ اسلام‌ مي‌زيند، اين‌ باشد كه‌ به‌ نحوي‌ از انحا از سخت‌گيري‌ ارباب‌ ديانت‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ اقليت‌ و پيروان‌ ساير اديان‌ جلوگيري‌ كرده‌اند. به‌ قول‌ نيكلسون‌ (3) «همه‌ي‌ مردمي‌ كه‌ مسلمان‌اند و با پيروان‌ ساير اديان‌ و مذاهب‌ به‌ مدارا و تسامح‌ و گذشت‌ و مهرباني‌ مي‌زيند صوفي‌اند؛ اگر چه‌ خود را صوفي‌ رسمي‌ ندانسته‌اند و ارباب‌ ترجمه‌ و تذكره‌ نويسان‌ آنان‌ را جزو صوفيان‌ ياد نكرده‌ باشند!» (4) 

راه‌ صوفي‌ راهي‌ وسيع‌ و پهناور و طريقت‌ او طريقت‌ عظيمي‌ است‌ كه‌ از هر سوي‌ آن‌ طريقت‌، راهي‌ به‌ خدا توان‌ يافت‌. ابوسعيد ابي‌الخير (وفات‌ 440 ه.) مي‌گفت‌: «… به‌ عدد هر ذره‌ي‌ موجودات‌ راهي‌ است‌ به‌ حق‌»، (5) از اين‌رو، راه‌ وصول‌ به‌ روي‌ هيچ‌ كس‌ بسته‌ نيست‌ و پيروان‌ برخي‌ اديان‌ كه‌ راه‌ وصول‌ به‌ حق‌ را تنها از دين‌ و آيين‌ خود ممكن‌ مي‌دانند در اشتباه‌اند. اين‌ گروه‌ هيچ‌ كس‌ را حقير نمي‌شمردند و خود را ناتوان‌ترين‌ و ضعيف‌ترين‌ بندگان‌ خدا مي‌دانستند و از اين‌ وحشت‌ داشتند كه‌ خودبيني‌ و عجب‌ و غرور هميشه‌ در ذات‌ انسان‌ هست‌، بنابراين‌ بايد آن‌ را كوبيد. باز همين‌ ابوسعيد مي‌گفت‌: «هر كس‌ به‌ خويشتن‌ نيكو گمان‌ است‌، خويشتن‌ نمي‌شناسد، و هر كس‌ خويشتن‌ نمي‌شناسد خداي‌ را نمي‌شناسد». (6) و هم‌ در احوال‌ او آورده‌اند كه‌ «شيخ‌ ما گفت‌ كه‌ وحي‌ آمد به‌ موسي‌ كه‌ بني‌اسراييل‌ را بگوي‌ كه‌ بهترين‌ كسي‌ اختيار كنيد. صد كس‌ اختيار كردند. وحي‌ آمد كه‌ از اين‌ صد كس‌ بهترين‌ اختيار كنيد. ده‌ كس‌ اختيار كردند. وحي‌ آمد كه‌ از اين‌ ده‌، سه‌ تن‌ اختيار كنيد، سه‌ تن‌ اختيار كردند. وحي‌ آمد كه‌ از اين‌ سه‌ كس‌ بهترين‌ اختيار كنيد. يكي‌ اختيار كردند. وحي‌ آمد كه‌ اين‌ يگانه‌ را بگوييد تا بدترين‌ بني‌اسراييل‌ را بيارد. او چهار روز مهلت‌ خواست‌ و گرد عالم‌ مي‌گشت‌ كه‌ كسي‌ طلب‌ كند. روز چهارم‌ به‌ كويي‌ فرو مي‌شد، مردي‌ را ديد كه‌ به‌ فساد و ناشايستگي‌ معروف‌ بود، و انواع‌ فسق‌ و فجور در او موجود، چنان‌ كه‌ انگشت‌نماي‌ خلق‌ گشته‌ بود. خواست‌ كه‌ او را ببرد، انديشه‌اي‌ به‌ دلش‌ درآمد كه‌ به‌ ظاهر حكم‌ نبايد كرد، روا بود كه‌ او را قدري‌ و پايگاهي‌ بود؛ به‌ قول‌ مردمان‌ خطي‌ به‌ وي‌ فرو نتوان‌ كشيد و حقير و ناچيزش‌ نتوان‌ شمرد و به‌ اينكه‌ مرا خلق‌ اختيار كردند غره‌ (7) نتوان‌ گشت‌. چون‌ هر چه‌ كنم‌ به‌ گمان‌ خواهد بود، اين‌ گمان‌ در حق‌ خويش‌ برم‌ بهتر. دستار در گردن‌ خويش‌ انداخت‌ و به‌ نزد موسي‌ آمد و گفت‌: هر چند نگاه‌ كردم‌ هيچ‌ كس‌ را بدتر از خود نديدم‌! وحي‌ آمد به‌ موسي‌ كه‌ آن‌ مرد بهترين‌ ايشان‌ است‌ نه‌ به‌ آنكه‌ طاعت‌ او بيش‌ است‌ بلكه‌ به‌ آنكه‌ خويشتن‌ را بدترين‌ مردم‌ دانست‌.» (8) 

2. احترام‌ به‌ انسانيت‌- عارفان‌ و صوفيان‌، بيش‌ از همه‌ چيز به‌ آدمي‌ بودن‌ يا انسانيت‌ توجه‌ داشتند، يعني‌: هدف‌ آنان‌ آدمي‌ بودن‌ و انسان‌شدن‌ خود، و امكاناً انسان‌ كردن‌ و آدمي‌ ساختن‌ ديگران‌ بود. مي‌گفتند: دين‌ هم‌ براي‌ اين‌ آمده‌ است‌ كه‌ اين‌ جنس‌ دو پا را خوشخوتر و نرم‌تر بكند و اگر دين‌ انسان‌ نسازد چه‌ ديني‌ چه‌ كشكي‌! پيش‌ از مسلمان‌شدن‌ و ترساشدن‌ و يهودي‌ و بودايي‌ و مانوي‌ و زرتشتي‌شدن‌، بايد انسان‌ شد. و پيوسته‌ خود در طلب‌ اين‌ نوع‌ انسانها بودند و مانند ديوژن‌ كه‌ در روز روشن‌ چراغ‌ به‌ دست‌ دنبال‌ انسان‌ مي‌گشت‌، صوفيان‌ هم‌ پيوسته‌ در جستجوي‌ انسان‌ كامل‌ (9) بودند؛ و انسان‌ كامل‌ به‌ نظر اين‌ جماعت‌ كسي‌ است‌ كه‌ پيش‌ از همه‌ چيز به‌ انسان‌شدن‌ بينديشد. اين‌ گونه‌ آدميان‌ نيز اگر يافت‌ شوند تنها در مسجد و محراب‌ نيستند، در خرابات‌ و ميكده‌ و پشت‌ ميزهاي‌ ادارات‌ و مقام‌ وزارت‌ و حكومت‌ نيز پيدا مي‌شوند؛ حتي‌ از ميان‌ كساني‌ كه‌ در خدمت‌ فرمانرواي‌ ستمكاري‌ كمر بسته‌اند نيز مي‌توان‌ انسان‌ يافت‌ زيرا كه‌ «مردمان‌ خدا ممكنند در اوباش‌» و نيز گفته‌اند كه‌ «كمر به‌ خدمت‌ سلطان‌ ببند و صوفي‌ باش‌.» «محمد بن‌ منور» مي‌گويد: «شيخ‌ ما را پرسيدند كه‌: مردان‌ خدا در مسجد باشند؟ گفت‌: در خرابات‌ هم‌ باشند.» (10) 

اين‌ نكته‌ را «ابن‌ سينا» خود دريافته‌ آنجا كه‌ مي‌گويد: «عارف‌ هميشه‌ شاد و گشاده‌روي‌ و خندان‌ باشد. از روي‌ فروتني‌، فرومايه‌ را چنان‌ بزرگ‌ مي‌دارد كه‌ بزرگوار گرانمايه‌ را، و انبساط‌ و شادماني‌ او با گمنام‌ ناشناس‌ همچنان‌ باشد كه‌ با نامدار بزرگ‌ و شناخته‌. و چگونه‌ شاد نباشد؟ در حالي‌ كه‌ او به‌ خدا و به‌ همه‌ چيز خرم‌ باشد، زيرا كه‌ در همه‌ چيزها خدا را مي‌بيند؛ و او چرا همه‌ را يكسان‌ و برابر نداند؟ در حالي‌ كه‌ همه‌ نزد وي‌ برابرند از آن‌ جهت‌ كه‌ همه‌ اهل‌ رحمت‌اند و به‌ باطل‌ مشغول‌!…» 

و نيز «… عارف‌ را گمان‌ (بد) بر چيزها و مردمان‌ بنا شد، و كنجكاوي‌ بيجا نكند، و اگر ناپسندي‌ بيند، خشم‌ او را از جاي‌ نبرد و بر نيانگيزد، بلكه‌ بر آن‌ شخص‌ رحمت‌ آرد، زيرا از راز قدر و و حكم‌ خدا آگاه‌است‌. و اگر امر به‌ معروف‌ كند به‌ نرمي‌ و پندگويي‌ كند، و سختي‌ و تندي‌ و عيب‌جويي‌ و ملامت‌ به‌ كار نبرد؛ اما اگر آن‌ امر به‌ معروف‌ در كاري‌ بزرگ‌ باشد و كسي‌ نااهلي‌ كند، رواست‌ كه‌ او را غيرت‌ باشد…» همچنين‌ «… عارف‌ شجاع‌ و دلير باشد، و چرا چنين‌ نباشد؟ چه‌ او از مرگ‌ نپرهيزد. او بخشنده‌ و بخشاينده‌ باشد، و چرا چنين‌ نباشد؟ چه‌ او از باطل‌پرستي‌ به‌ دور است‌، او آمرزگار گناهان‌ مردم‌ باشد؛ و چرا چنين‌ نباشد؟ چه‌ نفس‌ و جان‌ او بزرگ‌ترين‌ و وسيع‌تر از آن‌ است‌ كه‌ لغزش‌ آدمي‌ زاده‌اي‌ آن‌ را بخراشد. و كينه‌هاي‌ مردم‌ را در خاطر او راه‌ نباشد و در دل‌ او نماند، و چرا چنين‌ نباشد؟ در حالي‌ كه‌ او هميشه‌ به‌ ذكر و ياد خدا مشغول‌ است‌.» (11) 

3. انتخاب‌ و گزينش‌ هر انديشه‌ و كار نيك‌ از هر كس‌- يكي‌ از پيشوايان‌ دين‌ مي‌گويد: «آنچه‌ را مي‌گويند بگيريد و گوينده‌ را ول‌ كنيد.» (12) به‌ اين‌ حقيقت‌، در سلام‌ بيش‌ از همه‌ي‌ فرقه‌ها صوفيان‌ جامه‌ي‌ عمل‌ پوشيده‌اند. اگر صوفي‌گري‌ را با افكار و عقايد ديگر بسنجيد و با كنجكاوي‌ و پژوهش‌ ژرف‌ در مبادي‌ اين‌ مذهب‌ بنگريد، مي‌بينيد همه‌ نكات‌ سودمند مذاهب‌ هند و اروپايي‌، فلسفه‌ي‌ هندي‌، افكار مصريان‌ و ايرانيان‌ قديم‌، انديشه‌هاي‌ سقراط‌ و افلاطون‌ و حكمت‌ پهلوي‌ (13) و عقايد ماني‌ و مزدك‌ و به‌ ويژه‌ فلوطين‌ و فيلسوفان‌ نوافلاطوني‌ جابه‌جا در بيانات‌ و تعليمات‌ و مباحثات‌ صوفيان‌ به‌ نظر مي‌آيد. اين‌ امر، به‌ سبب‌ آن‌ بوده‌ كه‌ صوفيان‌ همه‌ چيز را در خدا و خدا را در همه‌ چيز مي‌ديدند و معتقد بودند كه‌: در عالم‌ هيچ‌ مخلوقي‌ و هيچ‌ انديشه‌ و فكري‌ و هيچ‌ نكته‌اي‌ از خرد و كلان‌ و پير و جوان‌ نيست‌ كه‌ به‌ كاري‌ نيايد و دردي‌ را درمان‌ نباشد. و اين‌ يكي‌ از نكات‌ برجسته‌ي‌ فلسفه‌ي‌ ديالكتيك‌ يا جدالي‌ علمي‌ جديد است‌. هر چيزي‌ به‌ ضدش‌ شناخته‌ مي‌شود؛ اگر خوب‌ هست‌ بايد بدهم‌ باشد؛ اگر پير هست‌ بايد جوان‌ هم‌ باشد؛ اگر زشت‌ هست‌ بايد زيبا هم‌ باشد؛ اگر سفيدي‌ هست‌ بايد سياهي‌ هم‌ باشد؛ اگر روز هست‌ شب‌ هم‌ بايد باشد؛ و اگر هنرمند هست‌ بايد بي‌هنر هم‌ باشد؛ و اگر توانگر هست‌، گدا نيز بايد باشد؛ اگر مؤمن‌ هست‌ ملحد و كافر نيز بايد باشد و به‌ قول‌ مولوي‌:
بد نداني‌ تا نداني‌ نيك‌ را ضد را از ضد توان‌ ديداي‌ فتي‌ (14)
صوفي‌ خوش‌بين‌ (15) است‌ و از اين‌ جهت‌ مي‌گويد: هيچ‌ چيز بيهوده‌ در عالم‌ نيست‌، چه‌ از بزرگ‌ترين‌ تا كوچك‌ترين‌ اشياء همه‌ نشانه‌هايي‌ از وحدت‌ وجود است‌. بدبيني‌ و شرانگاري‌ (16) و عيب‌جويي‌ از لوچي‌ و احولي‌ است‌، زيرا:
جهان‌ چون‌ زلف‌ و خال‌ و چشم‌ و ابروست‌ كه‌ هر چيزي‌ به‌ جاي‌ خويش‌ نيكوست‌ (17)
غزالي‌ مي‌گفت‌: «در آفرينش‌، هيچ‌ چيز بديع‌تر و دلاويزتر از آنچه‌ هست‌، نمي‌توان‌ يافت‌». (18) همه‌ي‌ موجودات‌ تصنيف‌ خدا و كار اوست‌ و چون‌ او از عيب‌ و نقص‌، پاك‌ و دور است‌ دليلي‌ ندارد كه‌ مظاهر وجود او يعني‌ جهان‌ و هر چه‌ در او هست‌ ناقص‌ و بد و شرآميز باشد. نظامي‌ گنجوي‌ كه‌ شاعر بود و ذوق‌ عرفان‌ يافته‌ بود مي‌گفت‌:
در عالم‌ عالم‌ آفريدن‌ به‌ زين‌ نتوان‌ رقم‌ كشيدن‌
حرفي‌ به‌ غلط‌ رها نكردي‌ يك‌ نكته‌ در او خطا نكردي‌ صوفيان‌ همچنين‌ كتابهاي‌ قصه‌ مانند شاهنامه‌ و كليله‌ و دمنه‌ و مرزبان‌نامه‌ و هزليات‌ و شوخيهاي‌ رايج‌ در ميان‌ مردمان‌ و افسانه‌ي‌ كودكان‌ را بسيار ارج‌ مي‌نهادند و آنها را مايه‌ي‌ آموزش‌ و پرورش‌ و آگاهي‌ طالبان‌ و مريدان‌ مي‌دانستند. سنايي‌ مي‌گفت‌: «هزل‌ من‌ هزل‌ نيست‌ تعليم‌ است‌» و همو مطالبي‌ را در «حديقه‌ي‌» خود به‌ نظم‌ آورده‌، كه‌ نه‌ تنها عارف‌ كامل‌ از ذكر آنها مقام‌ خود را برتر مي‌داند، بلكه‌ مردم‌ عامه‌ نيز از ياد آنها شرم‌ مي‌برند و تشوير مي‌خورند. قلندريات‌ وي‌ خود داستاني‌ ديگر دارد و در آنها به‌ خوبي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ هر كس‌ در ظاهر و پوست‌ باشد چگونه‌ از باطن‌ و معني‌ بي‌ نصيب‌ مي‌ماند. (19)
مولوي‌ كه‌ چندين‌ بار از كليله‌ و دمنه‌ و كتابهاي‌ داستاني‌ ديگر نام‌ برده‌، و قصه‌هاي‌ هزل‌آميز او در مثنوي‌ فراوان‌ است‌، مي‌گويد:
كودكان‌ افسانه‌ها مي‌آورند درج‌ در افسانه‌شان‌ بس‌ سر و پند
هزلها گويند در افسانه‌ ها گنج‌ مي‌جويند در ويرانه‌ها
هزل‌ تعليم‌ است‌ آن‌ را جد شنو تو مشو بر ظاهر هزلش‌ گرو
هر جدي‌ هزل‌ است‌ پيش‌ هازلان‌ هزلها جد است‌ پيش‌ عاقلان‌ (20) 

اين‌ گروه‌، پيش‌ از روان‌شناسان‌ جديد دريافته‌ بودند كه‌ «روش‌ تمثيل‌» در تعليم‌ و تربيت‌ آسان‌تر و سودمندتر و بهتر از «روش‌ برهان‌» به‌ نتيجه‌ مي‌رسد، و طبيعت‌ مردمان‌ را خوب‌ مي‌شناختند و مي‌دانستند كه‌ توده‌ي‌ مردم‌ از افسانه‌ها و داستانها دلخوش‌ و سرمست‌ مي‌شوند؛ از اين‌رو، افسانه‌ها و اسطوره‌هاي‌ خوب‌ و آموزنده‌ را – ولو هزلي‌ مي‌بوده‌ – برمي‌گزيدند، آن‌گاه‌ افكار بلند و انديشه‌هاي‌ انساني‌ خود را در قالب‌ آنها بيان‌ مي‌كردند؛ و در اين‌ راه‌ به‌ هيچ‌ قوم‌ و ملت‌ و مذهبي‌ اهميت‌ نمي‌داند. در روزگاري‌ كه‌ فقيهان‌ و ظاهرپرستان‌ شاهنامه‌ي‌ فردوسي‌ را پس‌ پشت‌ انداخته‌ بودند و اين‌ سند قهرماني‌ و حماسي‌ ملت‌ ايران‌ را «كارنامه‌ي‌ گبران‌» و «نامه‌ي‌ آتش‌پرستان‌» مي‌پنداشتند و به‌ گمان‌ خود فردوسي‌ را «رافضي‌» و مروج‌ آيين‌ گبران‌ و مانويان‌ مي‌خواندند، اين‌ عارفان‌ و صوفيان‌ بودند كه‌ شاهنامه‌ را مي‌خواندند و بدون‌ تعصب‌ مذهبي‌ و كينه‌ورزي‌ بر جان‌ گوينده‌اش‌ آفرين‌ مي‌خواندند. ببينيد بزرگ‌داشت‌ و تعظيمي‌ از اين‌ بزرگ‌تر نسبت‌ به‌ شاهنامه‌ و فردوسي‌ توانيد يافت‌؟ «احمد غزالي‌ (21) روزي‌ در مجمع‌ تذكير و مجلس‌ وعظ‌ روي‌ به‌ حاضران‌ آورد و گفت‌: اين‌ مسلمانان‌، هر چه‌ من‌ در چهل‌ سال‌ از سر اين‌ چوب‌ پاره‌ (22) شما را مي‌گويم‌، فردوسي‌ در يك‌ سخن‌ گفته‌ است‌، اگر بر آن‌ خواهيد رفت‌ از همه‌ مستغني‌ شويد:
ز روز گذر كردن‌ انديشه‌ كن‌ پرستيدن‌ دادگر پيشه‌ كن‌
پرستنده‌ي‌ آز و جويان‌ كين‌ بگيتي‌ ز كس‌ نشنود آفرين‌!» (23) 

حاصل‌ آنكه‌ عارفان‌ و صوفيان‌ هر جا سخن‌ دلكش‌ و كلام‌ موزون‌ دلپذير مي‌يافتند بر مي‌گزيدند و به‌ گوينده‌ي‌ آن‌ كاري‌ نداشتند و شر و بدي‌ را لازم‌ اين‌ جهان‌ مي‌دانستند و مي‌گفتند: شر در عالم‌ مطلق‌ نيست‌، بلكه‌ موجود اعتباري‌ است‌ نه‌ ذاتي‌. و سبب‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ هستي‌، صورت‌ خداست‌، و در صورت‌ وي‌ هيچ‌ شري‌ نيست‌ و نتواند بود. و آنچه‌ در عالم‌ براي‌ ما شر به‌ نظر مي‌آيد، آن‌ در نزد خدا خير است‌ و براي‌ آن‌ خدايش‌ هستي‌ بخشيده‌ كه‌ نيكي‌ و خير به‌ وسيله‌ي‌ آن‌ شناخته‌ مي‌شود. و راه‌ خلاص‌ از اين‌ شر جزئي‌، دوست‌ داشتن‌ و عشق‌ ورزيدن‌ است‌. (24) وانگهي‌ اگر كسي‌ بگويد كه‌ بديها از خداست‌ نقصان‌ فضل‌ او نمي‌شود بلكه‌ مايه‌ي‌ كمال‌ اوست‌ و براي‌ اين‌ آفريده‌ تا كمال‌ دانش‌ و قدرت‌ او پيدا شود، و اگر نتواند زشت‌ و شر بيافريند ناقص‌ است‌:
هر دو گونه‌ نقش‌ استادي‌ اوست‌ زشتي‌ او نيست‌ آن‌ رادي‌ اوست‌
زشت‌ را در غايت‌ زشتي‌ كند جمله‌ زشتيها به‌ گردش‌ برتند
تا كمال‌ دانشش‌ پيدا شود منكر استاديش‌ رسوا شود
ور نداند زشت‌ كردن‌ ناقص‌ است‌ زين‌ سبب‌ خلاق‌ گبر و مخلص‌ است‌ 

پس‌ از اين‌رو كفر و ايمان‌ شاهدند بر خداونديش‌ هر دو ساجدند (25) 4. تعليم‌ وارستگي‌ و آزادگي‌- عارفان‌ و صوفيان‌ از آزاده‌ترين‌ و وارسته‌ترين‌ مردم‌ جهان‌ بوده‌اند. در يونان‌ قديم‌ و پيش‌ از آن‌ مردماني‌ بوده‌ كه‌ به‌ كديمين‌ و عرق‌ جبين‌ نان‌ مي‌خوردند و با چاشني‌ قناعت‌ و مناعت‌ طبع‌، بنده‌ي‌ چون‌ خودي‌ نمي‌شدند. سقراط‌ و افلاطون‌ و به‌ ويژه‌ ديوژن‌ از اين‌ مردم‌ بودند. پس‌ از آنكه‌ اسلام‌ به‌ ظهور رسيد و كشورهاي‌ مغلوب‌ در جنگ‌ نتوانستند كاري‌ از پيش‌ ببرند و ناچار به‌ سلاح‌ انديشه‌ و ضربه‌ي‌ بدعت‌ چنگ‌ زدند، اندك‌ اندك‌ تازيان‌ مسلمان‌ توجه‌ يافتند كه‌ براي‌ مقابله‌ با بدعت‌آوران‌ و شك‌ كنندگان‌ بايد به‌ كتابهاي‌ منطق‌ و حكمت‌ و اخلاق‌ ملتهاي‌ مغلوب‌ غيرتازي‌ – كه‌ تمدنهاي‌ درخشاني‌ دارند – روي‌ آوردند و آنها را بخوانند. نهضت‌ ترجمه‌ از اينجا شروع‌ شد، و منصور دوانيقي‌ و مأمون‌ دو خليفه‌ بزرگ‌ عباسي‌ به‌ ويژه‌ در اين‌ راه‌ بسيار كوشيدند و مجالس‌ بحث‌ و مناظره‌ راه‌ انداختند و كتابخانه‌هاي‌ بزرگي‌ احداث‌ كردند. اما به‌ موازات‌ پيشرفت‌ علوم‌ و معارف‌، سياهكاري‌ و فساد امويان‌ و عباسيان‌ نيز به‌ وجود آمد؛ يعني‌ به‌ جاي‌ پيروي‌ از سادگي‌ و وارستگي‌ خلفاي‌ راشدين‌ به‌ تقليد از فرمانروايان‌ اقوام‌ مغلوب‌ مانند روم‌ و ايران‌ و ديگر كشورها، بساط‌ عيش‌ و نوش‌ و شب‌ زنده‌ داري‌ و عشرت‌ جويي‌ در دربار خليفگان‌ نيز راه‌ يافت‌. 

مردم‌ پاكي‌ كه‌ به‌ پول‌ ديواني‌ و بيت‌المال‌ فقيران‌ چشم‌ ندوخته‌ بودند و دلشان‌ هم‌ به‌ چاپلوسي‌ رضا نمي‌داد و آزاده‌ و وارسته‌ بودند به‌ گوشه‌اي‌ خزيدند و به‌ كسب‌ علم‌ و دانش‌ و معرفت‌ و حكمت‌ پرداختند. جماعتي‌ هم‌ پارسا شدند و زهد و تقوي‌ پيشه‌ كردند. بيشتر صوفيان‌ نيز از اين‌ گروه‌ بودند. اينان‌ براي‌ آنكه‌ در خدمت‌ آدمياني‌ مانند خود كمر بر ميان‌ نبندند، به‌ نان‌ جوين‌ و سبزه‌ قناعت‌ مي‌كردند، و دنيا را مانند لاشه‌اي‌ مي‌دانستند كه‌ تنها سگان‌ آزگار در آن‌ مي‌افتند. ابوالقاسم‌ قشيري‌ مي‌گويد: «مردي‌» عارفي‌ را ديد كه‌ در كنار جويباري‌ برگهاي‌ افتاده‌ي‌ درختان‌ را مي‌خورد. گفت‌: اگر سلطان‌ را خدمت‌ مي‌كردي‌ به‌ خوردن‌ اين‌ گياه‌ نپرداختي‌. عارف‌ پاسخ‌ داد كه‌: تو نيز اگر به‌ همين‌ كه‌ من‌ مي‌خورم‌ قناعت‌ مي‌كردي‌ به‌ خدمت‌ سلطان‌ محتاج‌ نشدي‌!» (26) اين‌ جماعت‌ از كسي‌ توقع‌ و چشم‌داشتي‌ نداشتند، زيرا مي‌دانستند كه‌ نعمت‌ توانگران‌ و خداوندان‌ زر و سيم‌، خدمت‌ و چاكري‌ به‌ دنبال‌ دارد و اگر كسي‌ از آنها چيزي‌ گرفت‌ بايد در برابر آن‌ خدمت‌ و افتادگي‌ بكند، به‌ قول‌ سعدي‌:
هر كه‌ را بر سماط‌ بنشيني‌ واجب‌ آمد به‌ خدمتش‌ برخاست‌!
از اين‌رو دندان‌ طمع‌ خود را مي‌كشيدند و خداوندي‌ و بندگي‌ در چشم‌ جهان‌ بينشان‌ برابر مي‌نمود، و بدين‌طريق‌ آزاد و وارسته‌ مي‌شدند. ابوسعيد ابي‌الخير مي‌گفت‌: «خدايت‌ آزاد آفريد، آزاد باش‌»، و همو مي‌گفت‌ «بنده‌ي‌ آني‌ كه‌ در بند آني‌». 

5. تعليم‌ صفا و بي‌ريايي‌ و دفع‌ ظاهرپرستي‌- تمام‌ مثنوي‌ و بيشتر ابيات‌ حافظ‌ و اغلب‌ بحثهاي‌ «ابن‌ عربي‌» و ديگران‌ انباشته‌ است‌ به‌ اين‌ نكته‌ كه‌ مردم‌ را از ظاهرپرستي‌ و قشري‌گري‌ و رياكاري‌ و بي‌صفايي‌ منع‌ كنند. اينان‌ از قرآن‌ و احكام‌ آن‌ نيز به‌ ظاهرش‌ اعتنايي‌ ندارند و هميشه‌ آن‌ را داراي‌ تفسير و تأويلي‌ روحي‌ و معنوي‌ مي‌دانند:
ما ز قرآن‌ مغز را برداشتيم‌ پوست‌ را پيش‌ خسان‌ انداختيم‌ (27) زيبايي‌ الفاظ‌ و قرائت‌ درست‌ قرآن‌ هم‌ مفيد فايده‌اي‌ نيست‌، و سرانجام‌ كسي‌ صرفه‌ خواهد برد كه‌ دلي‌ پاك‌ و قلبي‌ سليم‌ داشته‌ باشد، و چه‌ بسيار خواننده‌ي‌ درست‌ قرآن‌ كه‌ قرآن‌ لعنتش‌ مي‌كند، زيرا برون‌ سويشان‌ با درون‌ سويشان‌ يكي‌ نيست‌. صوفيان‌ به‌ حدي‌ به‌ صفا باطن‌ پايبند بودند كه‌ لقب‌ «صوفي‌» را هم‌ برآمده‌ از «صفاء» مي‌پنداشتند، و اعتقاد داشتند جاهل‌ و عامي‌ شوريده‌ دل‌ و با صفا از عالم‌ و مفتي‌ و محتسب‌ بي‌ دل‌ و بي‌ صفا شريف‌تر و به‌ درجات‌ قبول‌ نزديك‌تر است‌؛ از صفا و سادگي‌ او هزاران‌ فايده‌ و سود براي‌ مردم‌ حاصل‌ مي‌شود، زيرا از علم‌ و غرور و خودبيني‌ و گنده‌ دماغي‌ و كبرياء و جبروت‌ تهي‌ است‌ و همه‌ نياز و صفاست‌ ولي‌ اين‌ يكي‌ از همه‌ي‌ اين‌ عيبها و صفات‌ ناپسند، پر است‌ و پيداست‌ كه‌ از اين‌ صفات‌ نكوهيده‌ چه‌ زيانهايي‌ براي‌ مردم‌ به‌ بار خواهد آمد. 

6. ننگ‌ نداشتن‌ از بدنامان‌- توده‌ي‌ مردم‌ از معاشرت‌ با مردمان‌ بدنام‌ و نامشهور دوري‌ مي‌كنند، و حتي‌ در تعليم‌ و تربيت‌ متداول‌، چنين‌ آمده‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: انسان‌ بايد با بهتر و شناخته‌تر از خود مربوط‌ شود و گرنه‌ روزگار خود را تباه‌ خواهد ساخت‌:
ز خود بهتري‌ جوي‌ و فرصت‌ شمار كه‌ با چون‌ خودي‌ گم‌ كني‌ روزگار!
ولي‌ صوفيان‌ بر اين‌ عقيده‌ بودند كه‌ چون‌ ظاهر شرط‌ هيچ‌ چيز نيست‌؛ و بدنامي‌ اشخاص‌ بيشتر به‌ سبب‌ كارهايي‌ است‌ كه‌ در ظاهر از ايشان‌ سرمي‌زند، حكم‌ به‌ بدي‌ و فساد و تباهي‌ آنان‌ نمي‌توان‌ داد. وانگهي‌ معاشرت‌ و همنشيني‌ با اصحاب‌ شهرت‌ و جاه‌ مايه‌ي‌ دردسر و گرفتاري‌ و آفت‌ است‌. (28) «بزرگان‌ و جاه‌داران‌ به‌ منزله‌ي‌ درياي‌ خروشان‌اند كه‌ نزديكي‌ به‌ آنها خطرها دارد.» (29) و هميشه‌ احتمال‌ افتادن‌ آدمي‌ در كام‌ نهنگان‌ دريا و غرق‌شدن‌ او همراه‌ است‌. مولوي‌ در اين‌ باره‌ نيكو مي‌گويد:
هين‌ ز بدنامان‌ نيايد ننگ‌ داشت‌ هوش‌ بر اسرارشان‌ بايد گماشت‌
هر ك‌ او يكبار خود بدنام‌ شد خود نبايد نام‌ جست‌ و خام‌ شد
اين‌ بسا زر كه‌ سيه‌ تابش‌ كنند تا شود ايمن‌ ز تاراج‌ و گزند
هر كسي‌ چون‌ پي‌ برد بر سر ما باز كن‌ دو چشم‌ و سوي‌ ما بيا (30) بالاتر از همه‌ي‌ اينها نيكي‌ و بدي‌ صفت‌ انتزاعي‌ است‌، و به‌ عقيده‌ي‌ رهروان‌ بزرگ‌ اين‌ مسلك‌، نيك‌ ديدن‌ از نيك‌ بودن‌، و بد ديدن‌ از بد بودن‌ است‌، و «بنابراين‌ هر وقت‌ كسي‌ در نظر ما بد جلوه‌ كند بايد در اصلاح‌ نظر خود بكوشيم‌ كه‌ اگر در نظر ما آفتي‌ و در ديده‌ي‌ ما آهتي‌ نبود، او را بد نمي‌ديديم‌؛ از اينجاست‌ كه‌ صوفيان‌ مي‌گويند: علم‌ ما به‌ همه‌ چيز، به‌ ويژه‌ شناخت‌ احوال‌ دروني‌ مردم‌ – نسبي‌ و ناقص‌ است‌»: (31) 

آن‌ يكي‌ در چشم‌ تو باشد چو مار هم‌ وي‌ اندر چشم‌ آن‌ ديگر نگار
زانكه‌ در چشمت‌ خيال‌ كفر اوست‌ و آن‌ خيال‌ مؤمني‌ در چشم‌ دوست‌
كاندرين‌ يك‌ شخص‌، هر دو فعل‌ هست‌ گاه‌ ماهي‌ باشد او و گاه‌ شست‌
نيم‌ او مؤمن‌ بود نيميش‌ گبر نيم‌ او حرص‌آوري‌ نيميش‌ صبر
هر كه‌ اين‌ نيمه‌ ببيند رد كند هر كه‌ آن‌ نيمه‌ ببيند كد كند 

گروهي‌ از صوفيان‌ هم‌ بودند كه‌ نه‌ تنها بدنامان‌ و گمنامان‌ را تحقير و ملامت‌ نمي‌كردند، بلكه‌ خود نيز كارهاي‌ شگفت‌ خلاف‌ مرسوم‌ اجتماع‌ انجام‌ مي‌دادند. بيشتر اين‌ صوفيان‌ در خراسان‌ بوده‌اند و اصطلاحاً آنان‌ را «ملامتيان‌» يا «ملامتيه‌» مي‌گويند. حركات‌ و سكنات‌ و كردار و رفتار آنها يادآور زندگاني‌ فيلسوفان‌ سگ‌ رفتار يا كلبي‌ يونان‌ است‌ كه‌ كارهاي‌ شگفت‌ و خلاف‌ عادت‌ آنها در يونان‌ و بي‌مبالاتي‌ و بي‌اعتنايي‌ آنان‌ به‌ دنيا و اهل‌ دنيا سخت‌ معروف‌ است‌. اين‌ عارفان‌ كارهاي‌ ديوانه‌وش‌ نفرت‌انگيز انجام‌ مي‌دادند، و حتي‌ حركاتي‌ از خود نشان‌ مي‌دادند كه‌ توده‌ي‌ مردم‌ آنها را تارك‌ شريعت‌ بدانند. اگر چه‌ در باطن‌ به‌ روح‌ شريعت‌ بيش‌ از همه‌ پايبند بوده‌اند. پژوهشگران‌ اين‌ گروه‌ را پيروان‌ «حمدون‌ بن‌ احمد عماره‌» مي‌دانند. اين‌ مرد مي‌گفته‌ است‌ كه‌: «علم‌ خداي‌ به‌ تو نيكوتر از آن‌ باشد كه‌ علم‌ خلق‌. پس‌ بايد در خلاً با حق‌ معاملت‌ نيكوتر از آن‌ كني‌ كه‌ اندر ملأ با خلق‌؛ زيرا حجاب‌ اعظم‌ از حق‌ شغل‌ دل‌ تست‌ با خلق‌!» (32) خلاصه‌ كاري‌ مي‌كردند كه‌ مردم‌ از آنها بيزار و گريزان‌ باشند و پديده‌ي‌ نفرت‌ بنگرند و ايشان‌ بتوانند با خدا بپردازند. 

خوانندگان‌ مي‌دانند كه‌: امروزه‌ در روان‌شناسي‌ علمي‌، پژوهشگران‌ بر اين‌ عقيده‌اند كه‌: بدي‌ و خوبي‌ اخلاقي‌، ديگر مفهوم‌ علمي‌ ندارد و اشخاص‌، سالم‌ يا مريض‌ و بهنجار يا نابهنجارند. و اين‌ بيماري‌ و نابهنجاري‌ شدت‌ و ضعف‌ دارد و منشأ بيشتر آنها نابسامانيهاي‌ خانوادگي‌ يا محيط‌ اجتماعي‌ است‌. اگر روسپي‌ و دزد و جنايتكار، كارهاي‌ زشت‌ و ناپسند و خلاف‌ مرسوم‌ مي‌كنند به‌ سبب‌ آن‌ است‌ كه‌ در محيط‌ خانواده‌ محبت‌ نديده‌اند و گرمي‌ مهر و نوازش‌ پدر و مادر نچشيده‌اند و خلاصه‌ تربيت‌ و تعليم‌ درست‌ نيافته‌اند؛ در محيط‌ اجتماع‌ با مردمان‌ نادرست‌ سياهكار و قوانين‌ كژ و ناخردمندانه‌ روبه‌رو شده‌اند و اين‌ عوامل‌ در ساختن‌ و پرداختن‌ شخصيت‌ و منش‌ آنها مؤثر بوده‌ است‌. هرگاه‌اين‌ عوامل‌ ناباب‌ و منفي‌ و نامعقول‌ از ميان‌ برود، اين‌ بيماران‌ نيز بهبود خواهند يافت‌. از اين‌ گذشته‌، در زندگي‌ هر كس‌ نقطه‌هاي‌ ضعف‌ و كارهايي‌ شبيه‌ ديوانگي‌ و جنون‌ و عيب‌ و نقص‌ بسيار مي‌توان‌ يافت‌ و هيچ‌ كس‌ عاقل‌ و فرزانه‌ نيست‌ و انسان‌ بي‌عيب‌ و گناه‌ و ديوانگي‌ يا نيست‌ و يا اصلاً وجود نتواند يافت‌، زيرا مطابق‌ قرآن‌ نيز «انسان‌ ناتوان‌ و طمع‌كار و عصيانگر آفريده‌ شده‌ است‌.» و چنان‌ است‌ كه‌ همواره‌ در پرتگاه‌ سهو و نسيان‌ قرار گرفته‌ است‌. و گويند: «بهلول‌ را گفتند: ديوانگان‌ را بشمار، گفت‌: اين‌ كار دراز مي‌كشد. من‌ عاقلان‌ را مي‌شمارم‌!» (33) زيرا هر انساني‌ به‌ نحوي‌ ديوانه‌ و نابهنجار است‌: يكي‌ در برابر پول‌ و زر و سيم‌ تاب‌ مقاومت‌ ندارد و با رؤيت‌ آن‌ زمام‌ عقل‌ از دستش‌ مي‌رود و ديوانه‌ مي‌شود؛ يكي‌ در مقابل‌ زيبايي‌ زنان‌ بي‌تاب‌ مي‌شود؛ يكي‌ طالب‌ جاه‌ و مقام‌ دنياست‌؛ يكي‌ شهرت‌ مي‌خواهد و به‌ هر قيمتي‌ هم‌ كه‌ باشد آرزومند آن‌ است‌، اما كساني‌ كه‌ فريفته‌ي‌ چيزي‌ و شيفته‌ي‌ كاري‌ نباشند و به‌ اصطلاح‌ «عاقل‌» باشند، بسيار اندك‌اند و در هر جامعه‌اي‌ عده‌ي‌ آنها كم‌ است‌، و اگر قرار باشد بدنام‌ و رانده‌ شوند بايد همه‌ رانده‌ و بدنام‌ شوند نه‌ آنان‌ كه‌ عاجزند و ناتوان‌

 

پانوشتها
كردارگرايي‌ 1. Pragmatism
2. اگر چه‌ ويليام‌ جيمز William James را پايه‌گذار مذهب‌ اصالت‌ عمل‌ مي‌شمارند، ولي‌ به‌ كار برنده‌ي‌ نخستين‌ اين‌ اصطلاح‌ و مروج‌ راستين‌ اين‌ مذهب‌ چارلز ساندرز پيرس‌ Charles Sanders Peirce (80-1809 م‌) شميميدان‌ و اخترشناس‌ انگليسي‌ است‌؛ و مبادي‌ اين‌ نظر را جيمز و ديوي‌ Dewey از او گرفته‌اند. (طالبان‌ بنگرند به‌: تاريخ‌ فلسفه‌ي‌ كاپلستون‌، ج‌ 8، ص‌ 51-304، چاپ‌ لندن‌، سال‌ 1966 م‌).
3. R Nichoison
4. دكتر بدوي‌طالبانه‌: «مقدمه‌ي‌ احياء علوم‌ الدين‌»، ص‌ 16، چاپ‌ مصر.
5. محمد بن‌ منور: «اسرارالتوحيد» ص‌ 320، چاپ‌ تهران‌، تصحيح‌ مرحوم‌ احمد بهمنيار.
6. ايضاً، ص‌ 7-96.
7. غره‌ بكسر اول‌ و فتح‌ و تشديد دوم‌: فريفته‌ و مغرور.
8. محمد بن‌ منور: «اسرارالتوحيد»، ص‌ 84.
9. شرح‌ «انسان‌ كامل‌» را كه‌ به‌ نظر صوفيان‌، انبيا و اولياء هم‌ جزو آنها هستند، در شماره‌ي‌ 14 همين‌ بخش‌ بخوانيد.
10. «اسرارالتوحيد»، ص‌ 95.
11. «الاشارات‌ والتنبيهات‌» ص‌ 8-7-46-843، چاپ‌ دكتر سليمان‌ دنيا، چاپ‌ مصر: «العارف‌ هش‌ بش‌ بسام‌، يبجل‌ الصغير من‌ تواضعه‌ كما يبجل‌ الكبير و ينبسط‌ من‌ الخامل‌ مثل‌ ماينبسط‌ من‌ النبيه‌. و كيف‌ لايهش‌؟ و هو فرحان‌ بالحق‌ و بكل‌ شي‌ء؛ فانه‌ يري‌ فيه‌ الحق‌. و كيف‌ لايسوي‌؟ و الجميع‌ عنده‌ سواسية‌ اهل‌ الرحمة‌ قد شغلوا بالباطل‌ العارف‌ لايعنيه‌ التجسس‌ و النحسس‌، و لايستهويه‌ الغضب‌ عند مشاهدة‌ المنكر، كما تعتريه‌ الرحمة‌؛ فانه‌ مستبصر بسرالله‌ في‌ القدر. و اما اذا أمر بالمعروف‌، امر برفق‌ ناصح‌ لابعنف‌ معير، و اذا جسم‌ المعروف‌ فربما غار عليه‌ من‌ غير اهله‌. العارف‌ شجاع‌، و كيف‌ لا؟ و هو بمعزل‌ عن‌ تقية‌الموت‌؟ و جواد و كيف‌ لا؟ و هو بمعزل‌ عن‌ محبة‌الباطل‌، و صفاح‌ للذنوب‌ و كيف‌ لا؟ و نفسه‌ اكبر من‌ ان‌ تجرحها ذات‌ بشر، و نساءالللاحقاد، و كيف‌ لا؟ و ذكره‌ مشغول‌ بالحق‌…»
12. «خذ ما قيل‌ واهجر من‌ قال‌…» اين‌ سخن‌ را به‌ عبارتهاي‌ گوناگون‌ نقل‌ كرده‌اند، برخي‌ هم‌ به‌ علي‌ نسبت‌ داده‌اند؛ به‌ قول‌ سعدي‌ «… نبايد در طلب‌ عالم‌ معصوم‌ از فوايد علم‌ محروم‌ ماندن‌، همچو نابينايي‌ كه‌ شبي‌ در وحل‌ افتاده‌ بود، گفت‌: اي‌ مسلمانان‌، آخر چراغي‌ فرا راه‌ من‌ داريد، زني‌ شوخ‌ گفت‌: تو كه‌ چراغ‌ نبيني‌ به‌ چراغ‌ چه‌ بيني‌؟ گفت‌ عالم‌ به‌ گوش‌ جان‌ بشنو ورنماند بگفتنش‌ كردار.» (گلستان‌، ص‌ 128، چاپ‌ فروغي‌).
13. مقصود فلسفه‌ي‌ خسرواني‌ است‌، از فلسفه‌هاي‌ قديم‌ ايرانيان‌، كه‌ پس‌ از اسلام‌ به‌ همت‌ شيخ‌ شهاب‌الدين‌ مقتول‌ و ملاصدرا و ديگران‌ شناخته‌ شده‌ است‌.
14. «مثنوي‌»، دفتر 4، ص‌ 359، چاپ‌ علاءالدوله‌.
15. Optimist
16. اين‌ دو كلمه‌ي‌ خوش‌بين‌ و بدبين‌ را برخي‌ از دانشمندان‌ نپسنديده‌اند و به‌ جاي‌ Pessimism شرانگاري‌ و زودرنجي‌ و حساسي‌ به‌ كار مي‌برند. ولي‌ به‌ نظر اين‌ بنده‌ چون‌ هر دو كلمه‌ فارسي‌ و مفهوم‌ است‌ و بزرگان‌ ادب‌ هم‌ به‌ كار برده‌اند، به‌ كار بردنش‌، مناسب‌تر است‌. خواجه‌ حافظ‌ مي‌گويد:
در آن‌ بساط‌ كه‌ حسن‌ تو جلوه‌ آغازد مجال‌ طعنه‌ي‌ بدبين‌ و بد پسند مباد
هر آنكه‌ روي‌ چو ماهت‌ به‌ چشم‌ بد بيند بر آتش‌ تو به‌ جز جان‌ او سپند مباد!
(ديوان‌، غزل‌ 106، ص‌ 73، چاپ‌ مرحوم‌ قزويني‌).
17. شبستري‌: «گلشن‌ راز»، ص‌ 18.
18. «احياء علوم‌ الدين‌» ج‌ 2، ص‌ 287، چاپ‌ مصر، دكتر بدوي‌ طبانه‌. «… فكل‌ موجود سوي‌ الله‌ تعالي‌ فهو تصنيف‌ الله‌ تعالي‌ و فعله‌ و بديع‌ افعاله‌ فمن‌ عرفها من‌ حيث‌ هي‌ صنع‌ الله‌، فراي‌ من‌ كل‌ الصنع‌ صفات‌ الصافع‌ و علم‌ ان‌ ليس‌ لي‌ الكون‌ ابدع‌ مما كان‌.»
19. «حديقة‌الحقيقه‌»، ص‌ 32-616، چاپ‌ مدرس‌ رضوي‌، مقايسه‌ كنيد با عبيد زاكاني‌ كه‌ گويد: «هزل‌ را خوار مداريد، و هزالان‌ را به‌ چشم‌ حقارت‌ منگريد.»
20. «مثنوي‌»، دفتر 4، ص‌ 419، چاپ‌ علاءالدوله‌.
21. احمد بن‌ محمد بن‌ احمد طوسي‌، فقيه‌ و عارف‌ ايراني‌، وي‌ برادر كوچك‌ امام‌ محمد غزالي‌ است‌. او را نيز احمد راذكاني‌ تربيت‌ كرد و پس‌ از گوشه‌گيري‌ محمد غزالي‌، ده‌ سال‌ (از 488 تا 498 ه) به‌ جاي‌ برادر در نظاميه‌ي‌ بغداد تدريس‌ مي‌كرد. به‌ وعظ‌ بسيار علاقه‌مند بود، از آثار مهم‌ او «سوانح‌ العشاق‌» و «لباب‌ الاحياء» را مي‌توان‌ نام‌ برد. سال‌ ولادتش‌ به‌ درستي‌ معلوم‌ نيست‌، وفاتش‌ به‌ سال‌ 520 هجري‌ در قزوين‌ بود. (ابن‌ خلكان‌: وفيات‌ الاعيان‌، ج‌ 1، ص‌ 29، چاپ‌ تهران‌؛ و سبكي‌: طبقات‌ الشافعيه‌، ج‌ 4، ص‌ 125، چاپ‌ مصر، تحقيق‌ محمود طناجي‌).
22. چوپ‌ پاره‌: منبر است‌ كه‌ واعظان‌ و ناصحان‌ ديني‌ بر بالاي‌ آن‌ روند.
23. سعدالدين‌ وراويني‌: «مرزبان‌ نامه‌»، ص‌ 80، چاپ‌ لايدن‌، مصحح‌ مرحوم‌ قزويني‌.
24. ابن‌ عربي‌: فصوص‌ الحكم‌، ص‌ 339 و 4-62، با حواشي‌ ابوالعلاء عفيفي‌؛ ملاصدرا شيرازي‌: اسفار، سفر سوم‌، موقف‌ هشتم‌، چاپ‌ تهران‌؛ يازجي‌ و كرم‌: اعلام‌ الفلسفة‌العربية‌، ص‌ 227، چاپ‌ بيروت‌.
25. مولوي‌: «مثنوي‌»، ج‌ 2، ص‌ 160، چاپ‌ علاءالدوله‌.
26. «الرسالة‌القشيرية‌»، ص‌ 15، چاپ‌ مصر «… و قيل‌ رأي‌ رجل‌ عارفاً يأكل‌ ماتساقط‌ من‌ البقل‌ علي‌ رأس‌ ماء، فقال‌: لو خدمت‌ السلطان‌ لم‌ تحتج‌ الي‌ اكل‌ هذا. فقال‌ العارف‌: و انت‌ لو قنعت‌ بهذا لم‌ تحتج‌ الي‌ خدمة‌ السلطان‌!» مقايسه‌ كنيد با اين‌ بيت‌ خواجه‌ حافظ‌:
سرما فرو نيايد بكمان‌ ابروي‌ كس‌ كه‌ درون‌ گوشه‌گيران‌ ز جهان‌ فراغ‌ دارد
27. مولوي‌: «مثنوي‌»، دفتر 3، ص‌ 240، چاپ‌ علاءالدوله‌.
28. «الشهرة‌ آفة‌ و الخمول‌ راحة‌» يا «في‌ الخمول‌ راحة‌» (افلاكي‌: «مناقب‌»، ص‌ 193 چاپ‌ آنكارا).
29. و ماالحكام‌ الا البحر عظما و قرب‌ البحر محظور العواقب‌
30. «مثنوي‌»، دفتر 6، ص‌ 620، چاپ‌ علاءالدوله‌.
31. قونوي‌: «تفسير فاتحه‌»، ص‌ 21-19، چاپ‌ استنبول‌.
32. هجويزي‌: كشف‌المحجوب‌، ص‌ 228.
33. راغب‌ اصفهاني‌: محاضرات‌ الادباء، ج‌ 1، ص‌ 59، چاپ‌ بيروت‌ «قيل‌ لبهلول‌: عد لنا المجانين‌. فقال‌: هذا يطول‌، و لكني‌ اعدالعقلاء».