Search
Close this search box.

تصوف علوی

h morteza aliگفتاری در باب انتساب سلاسل صوفیه به حضرت علی (ع)

در کتابهایی که در آنها ذکر سجایا و فضایل حضرت مولی علی (ع) می شود، 1 اعم از کتب کلامی شیعه یا شروح متعدّد نهج البلاغه، معمولا قسمتی وجود دارد در شرح اینکه آن حضرت، هم منبع جریان و سریان علم لدنی و هم منشأ افاضه جمیع علوم رسمی اسلامی مثل علم اصول دین یعنی کلام و علم فروع یا علم لغت و تفسیر بود. در همین قسمت معمولا اشاره می شود که آن جناب مبدأ علم طریقت و حقیقت و تصوّف است و بزرگان صوفیّه خرقه خویش را به وی می رسانند. در این باب ابتدا دو نمونه از شروح نهج البلاغه ذکر می گردد:

اوّلی از قدیمی ترین شارحان که ابن ابی الحدید (وفات 656 ق) باشد. او می گوید: «دیگر از علوم، علم طریقت و حقیقت و احوال تصوّف است و دانستی که ارباب این فنّ در جمیع بلاد اسلام به وی می رسند و نزد وی پایگاه دارند و به این مطلب شبلی و جنید و سریّ و ابو یزید بسطامی و ابو محفوظ معروف کرخی و دیگران تصریح کرده اند و خرقه ای که تا امروزه شعار آنان بوده دلیل کافی برای تو است؛ چرا که آن را به وی [حضرت علی ] علیه السّلام اسناد می دهند». 2

دوّم شرح ابن میثم بحرانی (وفات 679) است که در آن گوید: «و امّا علمای صوفیّه و ارباب عرفان، نسبتشان به وی [علی (ع) ] در تصفیهء باطن و کیفیّت سلوک الی اللّه تعالی ظاهر است». 3بحرانی به قدری این نسبت را در آن زمان عادی می دانسته که می گوید این نسبت واضح است.

در بین متکلّمان شیعه که به این مسأله اشاره کرده اند می توان از علامه حلّی در نهج الحق و کشف الصّدق یاد کرد که گوید: «و امّا علم طریقه هم همین طور است زیرا جمیع صوفیّه و ارباب اشارات و حقیقت خرقهء خویش را به وی اسناد می کنند. »4نکتهء جالب توجّه دیگر این است که وی صوفیّه را ارباب اشارات و حقیقت می خواند.

علامه حلّی همین مطلب را در چند کتاب دیگر خویش یعنی کشف الیقین فی فضائل امیر المؤمنین 5و منهاج الکرامهء6نیز تکرار می کند. از علمای متأخّر شیعه مجلسی اوّل و حتّی مجلسی دوّم نیز به این ارتباط تصریح کرده اند. 7علمای بزرگ معاصر مثل مرحوم علامه طباطبایی و علامه سیّد محمّد حسین حسینی تهرانی نیز به آن اذعان دارند. 8محقّقین معاصر در تصوّف مثل فروزانفر و زرین کوب و هانری کربن نیز آن را بی تردید می دانند. به همین منوال، شرح ارتباط و ارادت مشایخ اوّلیهء تصوّف به ائمهء اطهار مقدم بر منابع شیعه در منابع علمای اهل سنّت نیز آمده است. 9

از طرف دیگر در عالم تصوّف از اصول اصلی و بدیهی است که مشایخ تصوّف و عرفان رشتهء اجازهء خود را در امر طریقت به آن حضرت و از ایشان به پیامبر (ص) برسانند. تقریبا همهء سلاسل صوفیّه چه آنها که صراحتا شیعی هستند مثل نعمت اللّهیه و ذهبیه و چه آنها که مذهب فقهی ایشان صراحتا شیعی نیست و در زمانها یا مناطق تحت سلطهء حکّام و مرجعیت سنّی مذهب، ظاهرا و از نظر فقهی سنّی می نمودند مثل سهروردیّه و شاذلیّه اعتقاد و بلکه اصرار دارند که رشتهء اجازه شان به علی (ع) می رسد. 10این انتساب یا غیر مستقیم از طریق دیگر ائمه می باشد-مثل سلسلهء معروفیه که امّ السلاسل تصوّف است و به واسطهء شیخ معروف کرخی به امام رضا (ع) و از ایشان به حضرت علی می رسد-یا مستقیما به آن حضرت می رسد مثل سلسلهء کمیلیّه که از طریق کمیل منتسب به حضرت علی (ع) است و فقط در این میان سلسلهء نقشبندیه، آن هم در ایام متأخر، است که رشتهء اجازهء خود را از طریق ابو بکر نیز به پیامبر نسبت می دهد. به این طریق که سلسلهء اجازهء خود را به بایزید بسطامی و از او به امام صادق (ع) و از او به قاسم بن محمّد بن ابی بکر و از او به سلمان فارسی و از او به ابو بکر و بالاخره به پیامبرمی رساند. با این حال خود آنان به چند طریق دیگر نیز سلسلهء خود را نقل می کنند که نهایتا همان طریق مشهور انتساب به حضرت علی (ع) مشهور به «سلسلة الذهب» می باشد. 11

سؤالی که در اینجا به میان می آید و موضوع بحث فعلی می باشد این است که مراد از سلسله چیست و چرا سلسله های تصوّف و عرفان خود را به باب علم پیامبر حضرت علی (ع) می رسانند. با ذکر مقدماتی به شرح این مطلب می پردازیم.

یکی از اصول اصلی تصوّف این است که علم حقیقی، علمی لدنی است که از آدم تا خاتم استمرار داشته و سینه به سینه و یدا بید منتقل شده است. البته آن علم به موجب حدیث کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین اصالتا از آن پیامبر خاتم بود و به عاریه نزد آدم تا اینکه به انتصاب الهی و به طریق وصایت معنوی دست به دست از اوصیای آدم به پیامبر اکرم رسید و از ایشان به باب مدینهء علم الهی علی (ع) 12و سپس به دیگر امامان علیه السلام انتقال یافت. عرفا از این علم تعبیر به ولایت کرده اند و آن را باطن رسالت و جنبهء الی الحقّی و مقام معنوی و دعوت باطنی و طریقت هر رسول دانسته اند در مقابل جنبه الی الخلقی رسول که مقام ابلاغ احکام شریعت و دعوت ظاهری است. ولایت به این معنی چون راجع به جنبهء معنوی و الهی پیامبرمی باشد، به اذن الهی است و ذوق و اجتهاد اشخاص در تعیین ولی مدخلیتی ندارد. و گرچه مقام رسالت در نبی اکرم ختم شد ولی مقام ولایت به موجب آیهء شریفه:

انّی جاعل فی الارض خلیفة 13و به موجب اینکه «ولی» از اسماء الهی است که تعطیلی نمی پذیرد، دایمی است. به قول مولانا:

پس به هر دوری ولی ای قائم است                           آزمایش تا قیامت دائم است 14

پس از پیامبر به اذن الهی علی (ع) مظهر تامّ ولایت شد و این رشته در دیگر امامان جریان یافت تا امام دوازدهم عجّل اللّه تعالی فرجه که مهدی و هادی اوست.

باز به قول مولانا:

مهدی و هادی وی است ای راه جو                           هم نهان و هم نشسته پیش رو15

در میان اصحاب ائمهء اطهار، راویان حدیث و فقها اخذ احکام شریعت کردند و آن را ترویج نمودند ولی کسانی هم از جنبهء ولایتی و طریقتی ایشان، مأمور به دعوت به تهذیب نفس و سلوک الی اللّه شدند که مشایخ صوفیه یا عرفا باشند. و از اینجا بود که طریقت اسلامی به نام «طریقت مرتضوی» در قیاس با «شریعت محمّدی» نامیده شده است. دقیقا در همین جا است که می بینیم تمامی مشایخ بزرگ صوفیّه یا مستقیما و بی واسطه یا با واسطه و غیر مستقیم تحت هدایت و تربیت و به این معنی منتسب به حضرت علی (ع) یا دیگر ائمهء اطهار بوده اند. مثلا کمیل و انتساب وی به حضرت علی (ع) ، ابراهیم ادهم و انتسابش به امام سجّاد یا باقر، بایزید بسطامی به امام ششم، شقیق بلخی و بشر حافی به امام هفتم، معروف کرخی به امام هشتم حضرت رضا (ع). و همین مشایخ که خود را از جانب امام مأذون به هدایت معنوی می دانستند کسانی را به کمال رسانده و جانشین خود کردند و بدین قرار رشته های مختلف تصوّف جاری شد. امّا از همان آغاز آنان تأکید داشتند به اینکه هیچ شیخی از پیش خود متاعی ندارد و آنچه هست مستفیض از مقام ولایت کلیه می باشد که پس از بیعت ولویه با شیخ کامل صاحب اجازه و طی مراتب سلوک به او نیز عنایت می شود، لذا مسألهء اجازه مشایخ و نهایتا اتّصال آنها به علی (ع) مورد توجّه و دقّت تامّ بود. اساسا اصطلاح «سلسله» که دلالت بر تسلسل زنجیروار و معنعن اجازات و وصایت معنوی لا حق از سابق دارد از همین جهت رایج شد تا بگویند اگر کسی مدعی مقام ارشاد و هدایت معنوی است باید مأذون و متصّل باشد و اجازه اش به امام برسد تا به موجب و أتوا البیوت من ابوابها16 از در خانهء ولایت که علی (ع) باشد وارد آن شده باشد و حکایت سارق و متجاوزی نباشد که بخواهد به زور یا از دیوار وارد شود. امّا چون از در وارد شد، همین اتّصال و اجازه است که موجب سریان لطیفه ولایت در قلب او نیز می شود، باز به قول مولانا:

مریم دل نشود حامل انوار مسیح                           تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد17

به خصوص در قرون پنجم و ششم هجری که دورهء سلطهء سلاطین متعصّب سنّی مذهب مثل سلجوقیان و ظهور مدعیان ارشاد و لذا تشعب در سلسلهء تصوّف بود، تأکید در ذکر این اجازات، در زمانه ای که اظهار ارادت به اهل بیت جرم محسوب می شد، به عناوین و رموز مختلف فزونی یافت تا بزرگان تصوف هم ارادت و اتّصال معنوی خود را به مقام ولایت علی (ع) نشان دهند و هم از این طریق ملاک صدق دعوی مشایخ حقّه و داشتن اجازهء صحیح از سقیم را معیّن کنند.

چون بسی ابلیس آدم روی هست                           پس به هر دستی نشاید داد دست 18

یکی از نشانه ها و رموز عرفانی دال بر اهمیّت تربیت معنوی و داشتن اجازهء ارشاد و انتساب این اجازات به حضرت علی (ع) که میان مشایخ عرفا رایج بود، رمز و استعارهء خرقه است که معمول بود حتما ذکر کنند که خرقه از دست چه کسی پوشیده اند. البته منظور از خرقه، حقیقتا لبای مرقّع ژنده نبود بلکه لطیفهء ولایت و به تعبیر دیگر فقر معنوی بود که سالک به هنگام بیعت طریقتی و پیوند خوردن معنوی به شجرهء ملکوتی الهی از شیخ خود می گرفت تا ملبس به لباس تقوی و متخلق به اخلاق الهی او شود. مرجع آنان در این باره کساء یا عبایی است که پیامبر اکرم (ص) بر اهل بیت پوشاندند و به این طریق علم و طهارت به آن بزرگواران اعطا فرمودند. 19این لباس ظاهرا نیز باید خرقه و ژنده و از پشم می بود تا دلالت بر ترک امور دنیوی و ترک ما سوی اللّه داشته باشد. البته رسم خرقه پوشی نیز نزد بعضی صوفی نمایان عاری از حقیقت مرسوم شد و چنین خرقه هایی هم، چون از اهلش اخذ نشده بود، به قول حافظ شایستهء آتش باشد:

نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد                           ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

پس اگر مشایخ بزرگ صوفیه سند خرقهء خود را به علی (ع) نسبت می دهند، منظور پوشیدن خرقهء ظاهری نیست بلکه انتساب ولوی به آن حضرت است، یعنی در عقد بیعت ولویه علی (ع) را دستگیر خود می دانند و معتقدند با این بیعت و پیوند معنوی به موجب حدیث نبوی انا و علیّ ابوا هذه الامة، فرزندان معنوی صاحب مقام ولایت می شوند. این مطلب را مورخ نکته بینی مثل ابن خلدون با اینکه غافل از ارتباط معنوی تصوف و تشیّع است متوجه شده و می گوید:متصوفه به پیروی از شیعه خرقهء خود را به علی (ع) نسبت دادند. 20 اما این انتساب حاکی از حقیقتی مهم تر است و آن اینکه تصوّف و تشیّع دو نام هستند دال بر حقیقتی واحد.

برای نشان دادن اتحاد تصوف و تشیّع قبل از هرگونه پیش داوری باید به اصل تصوف و تشیّع و به قول تابعان روش پدیدارشناسی در غرب، ابتدا به پدیدار اولیه (Urphaenomen) و سرآغاز آن دو یعنی باطنشان توجه کنیم و سپس ظهوراتی را که این باطن در تاریخ ظاهری داشته است نشان دهیم نه اینکه از همان ابتدا آنها را از حقیقت و اصول اولیه شان متنزّل ساخته به اموری فرعی که بعدا حدوث یافته تقلیل دهیم و تحولات و احیانا انحرافات متأخر تاریخی و زمانی را ملاک اصل بگیریم. در پدیدارشناسی تصوّف از همین انتساب سلاسل صوفیه برمی آید21 که اصل تصوّف قبول ولایت علی (ع) به همان معنای مذکور است. اما در تاریخ تصوّف، اگر مشایخ صوفیه بنابر احوال یا به اقتضای زمان سخن از طریق مختلف وصول مثل طریق زهد یا محبت یا معرفت کرده اند، اینها اموری فرعی است و ربطی به اصل اعتقاداتشان ندارد. همین طور در پدیدارشناسی تشیّع معلوم می گردد که اصل تشیّع اعتقاد به این است که، برخلاف نظر اهل سنّت، دین صرف شریعت و سنّت و مقام تنزیل کتاب نیست که پس از پیامبر کافی باشد بلکه امام و ولی نیز باید باشد که همراه کتاب است و آن را به نطق درمی آورد و مقام تأویل آن است و این مقام پس از پیامبر به علی (ع) و اوصیائش رسید. پس اصل تشیّع، معنای فرعی فقهی و کلامی آن نیست. اینکه بعدا در طی تاریخ، شیعه تبدیل به مذهب فقهی در جنب دیگر مذاهب فقهی اصل سنّت یا مذهبی کلامی در بین معتزله و اشاعره مبدل شده یا حتی آن را نهضت سیاسی علیه سلطهء خلفاء تعریف کرده اند، فرع بر حقیقت اصلی تشیّع است. بی تردید مذهب شیعه جنبه های فقهی و کلامی و سیاسی نیز دارد. ولی آنچه ذاتی آن است همان معنای مذکور ولویش می باشد که متأسفانه در طی تاریخ اسلام خصوصا در اواخر دورهء صفویه محجوب و مغفول عنه مانده و دیگر جنبه ها غلبه یافته است. 22 تا به حدی که در همان ایام بعضی از علمای عامه قائل شدند که شیعه مذهب اختراعی و جعلی ایام سلطنت الجایتو و یا شاه اسماعیل است، 23 چنان که مستشرقین جدید نیز غالبا اصالت آن را منکر شده بعضی آن را نهضتی شعوبی و مصنوع ایرانیان می خوانند. 24 درست همان طور که غفلت از حقیقت عرفانی اسلام موجب شده است سرچشمهء آن را در جاهای دیگری مثل ایران باستان یا مذاهب هندی یا مسیحیت جستجو کنند یا اینکه مشاهیر صوفیه را حنفی یا اشعری بدانند.

بزرگان تصوف و عرفان ممکن است در فروع دین و فقه ظاهرا هم رأی و بر مذهب مثلا حنفی یا شافعی باشند، ولی این قبیل اجتهادات فقهی-اعم از آن که آن را به موجب تقیهء ایشان بدانیم یا ندانیم- اساسا ربطی به اصل اعتقادات دینی آنها ندارد چنان که میان فقهای شیعه هم همواره در مسایل فقهی اختلافات مهمی وجود داشته و گاه استنباطات ایشان موافق مذاهب اربعهء اهل سنت بوده ولی منافی شیعه بودن آنان نگردیده است. ما زیدیه را شیعه می دانیم درحالی که از نظر فقهی حنفی و از نظر کلامی عموما معتزلی می باشند. از نظر کلامی نیز مسأله چنین است. بزرگان تصوف ممکن است ظاهر اقوالشان به کلام اشعری نزدیک باشد ولی برخلاف بعضی تصورات رایج به هیچ وجه اشعری نیستند. آنان از حیث صوفی و عارف بودن و به اقتضای حقیقت ولوی اعتقاداتشان شیعه علوی هستند.

عارف جلیلی همچو مولانا درس عشق و ولایت را نزد فقیهان بزرگ اهل سنت نمی جوید:

آن طرف که عشق می افزود درد                           بو حنیفه و شافعی درسی نکرد25

چون که می داند آنان شرح و روایت عشق را نمی دانند:

عشق را بو حنیفه درس نگفت شافعی را درو روایت نیست مالک از سرّ عشق بی خبر است حنبلی را درو درایت نیست 26 به همین منوال او راز ولوی دین را در بساط هیچ متکلمی حتی عالم بزرگ اشعری فخر رازی نمی یابد:

اندرین بحث ار خرد ره بین بدی                           فخر رازی رازدان دین بدی 27

فقه مقام نقل نقل است و کلام مقام عقل، ولی آنچه مطلوب مولاناست مقام قلب است، سرّ است، سرّی مستتر. رازی که نزد علی (ع) است و او آن را باید بگشاید.

  راز بگشا ای علی مرتضی                           ای پس از سوء القضا حسن القضاء28

و چه بسا از همین رو است که به قول قاضی نور اللّه شوشتری اکابر صوفیه گاه گویند عمل به احوط مذهب 29 می کنیم و گاه گویند: الصوفی من لا مذهب له، برای گریز از التزام به یکی از مذاهب عامه و احتراز از تصریح به شیعه بودن. و لهذا نیز گفته اند که هر صوفی که اظهار مذهب کند ملامت کردنی بلکه لایق سیلی و گردنی است. 30

با همهء تأکید و اصراری که سلسله های صوفیه در انتساب به حضرت علی (ع) و اخذ علم طریقت از آن امام همام دارند از جانب مخالفین تصوف و عرفان تردید و انکارهایی نیز در این موضوع شده است که اینک به شرح و بررسی آنها می پردازیم:

گروهی سرایت فساد و شیوع آن را در میان بعضی صوفیه دلیل عدم اصالت و انتساب آنها به صاحب مقام ولایت کلیه تصور کرده اند. در پاسخ متوسل به قول مرحوم علامه طباطبایی در همین باب می شویم. وی درست مانند پدیدارشناسان جدید پس از شرح آن که چگونه در قرن دوم هجری جمعی از مردان خدا در اهتمام به سیر و سلوک و مجاهدت باطنی به استفاضه از منبع فیاض امیر المؤمنین علی (ع) پرداختند و پس از تحمل مخالفت ها در تمام بلاد اسلامی ریشه دوانیدند، در رد شبههء مخالفین گوید: «دلیل ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به واسطهء مفاسد و معایبی که در میان این طایفه شیوع پیدا کرده، اصل نسبت و استناد را انکار کنیم یا حمل به دکان داری بنماییم». چرا که اولا سرایت فساد در طایفه ای دلیل بطلان اصل انتساب و اصول اولیه شان نیست و اگر چنین باشد باید خط بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید.

ثانیا: در ایامی که مقام خلافت و کارگردانان جامعه اعتقاد خوشی در حق اهل بیت (ع) نداشتند و به دوستداران و منتسبین آنها فشار و شکنجه وارد می کردند، اگر مقصود طایفهء صوفیه از انتساب به حضرت علی (ع) مجرد ترویج طریقه شان و جلب قلوب اولیای امور و عامه مردم بود، هیچ دلیلی نداشت که خلفای مورد علاقه دولت و ملت را رها کرده، به دامن پیشوای اول شیعه بچسبند یا مثلا به امام ششم یا هشتم انتساب جویند. 31

گروهی هم به دنبال اشکال فوق فرقه ها و گروه هایی از متصوفه را ذکر می کنند و می گویند اعتقادات آنها کاملا سخیف و غیر اسلامی است و ربطی به تعالیم معنوی ائمه ندارد. درحالی که توجه نمی کنند که اولا اصل تصوف چنان که مذکور شد اعتقاد به مقام باطن و ولایت در دین است نه اینکه عین مذاهب منتسب به تصوف باشد. فرقه هایی را که مخالفین از قدیم الایام به نام تصوف می خوانند تا خود تصوف را رد کنند مثل اتحادیه، حلولیه، نوریه، و اصلیه و عشاقیه اولا بیشتر ناظر به عقاید خاصی است که هرکس می تواند داشته باشد و نیازی نیست که اصولا صوفی باشد چون در میان هیچ یک از سلاسل نامی از این فرق برده نشده و ثانیا از نظر اعتقادی نیز خود صوفیهء حقیقی این عقاید را قبول ندارند و همواره از آن تبری جسته اند. 32 ولی این امر را در مورد بعضی فرقه های شیعه هم می توان گفت. در کتب تاریخی شیعه مثل فرق الشّیعه نوبختی در قرن سوم یا تبصرة العوام سیّد مرتضی رازی در قرن ششم نام حدود بیست فرقه از شیعه آمده و اقوالی از بعضی از آنها نقل شده که هرکه آن اقوال را بشنود آنها را اصولا مسلمان نداند. فرقه های منحرفی مثل خطّابیه، غرابیّه، بیانیه، کاملیه که خود مؤلّف تبصرة العوام هشت فرقه از آنها را کافر خوانده و اظهار تنفر و بیزاری می کند، از این قبیل اند.

گروهی هم به شواهد تاریخی استناد می جویند و می گویند منابع تاریخی در این مورد ضعیف است و نمی توان از نظر تاریخی ارادت و انتساب مشایخ صوفیّه مثل بایزید بسطامی یا شقیق بلخی یا بشر حافی یا معروف کرخی را به ائمهء اطهار اثبات کرد. 33 در حالی که اوّلا از نظر تاریخی منابعی که مؤیّد این انتساب است بسیار بیشتر از منابع انکار آن است. و جالب توجّه تر آن که شرح این ارتباطها مقدمتا در متون اهل سنّت آمده و لذا نمی توان حمل بر شیعه تراشی بزرگان شیعی کرد. 34 ولی نکتهء مهم تر این است که قبل از پرداختن به این مسأله اصولا در بحث های تاریخی باید توجّه داشت که چون صحّت یک امر از نظر تاریخی وقتی محرز می شود که مورد نقد تاریخی قرار می گیرد و منابع تاریخی آن را تأیید کنند، در این قبیل امور دینی که جنبهء معنوی و باطنی آن غلبه دارد نمی توان چندان به منابع ظاهری تاریخی و روش رایج نقد تاریخی تکیه کرد چرا که این روش مبتنی بر نوعی نگرش پوزیتیویستی به تاریخ است که منکر جستجو در ماهیّت و حقیقت امور می باشد. و هر چیز را فقط برحسب اوضاع و شرایط ظاهری تاریخی حصول آن می سنجد و معتبرمی داند. و لذا از عالم معنوی امور و ارتباطات باطنی که فهم آن مستلزم انس و آشنایی بی واسطه است و در منابع ذکر نمی شود و اصولا به زبان نمی آید غافل می باشد. 35 مثلا در مورد شیعه بنابر نقد تاریخی می گویند در دورهء صفویه پیدا شده چون شواهد و مدارک موجود فرهنگی و تاریخی دالّ بر آن است یا در مورد تصوّف گویند در قرن دوّم هجری ظاهر گشته چون کسی به نام ابو هاشم کوفی در قرن دوّم خود را صوفی خوانده است. 36 درحالی که توجّه ندارند رواج اسم در دوره ای دلیل فقدان مسمّی قبل از آن نیست.

خود بزرگان تصوّف و عرفان هم موّرخ نبودند که به ثبت و ضبط اسناد اهتمام بورزند، دعوی نوشتن تاریخ نیز نداشتند. و اصولا در آن ایام توجّه به حوادث یومیّه و تاریخ نگاری به سبک دورهء جدید اهمیّتی نداشت. متونی مثل تذکرهء الاولیای عطّار را که شرح احوال مشایخ صوفیّه است و از ذکر امام ششم آغاز می کند و به ذکر امام پنجم ختم می نماید، نمی توان متنی تاریخی قلمداد کرد. تذکرة الاولیا متنی است در تذکره احوال و مقامات مشایخ طریقت تا مایه تذکّر دیگران گردد و مرغ جانشان به پرواز درآید. عطّار به جزییات تاریخی زندگی ایشان وقعی نمی نهد که بخواهد دقیقا معلوم دارد که بایزید بسطامی مرید امام باقر بوده یا امام صادق 37 علیهما السّلام و برای او فرقی نمی کند زیرا صرف اعتقاد و اصرار به این ارتباط و انتساب معنوی به ساحت مقدّس ولایت برایش مهمّ می باشد که آن نیز حاصل بوده است. دربارهء مشایخ اوّلیه صوفیّه هم مطابق متون خود صوفیّه و هم بنابراین شجره نامه ها این اتّصالات محرز و بلکه از اصول اوّلیهء تصوّف است و اساسا به قول هانری کربن «کسانی که در اصالت تاریخی این شجره نامه ها تردید کرده اند، متوجّه نبوده اند که هرقدر این شجره نامه ها کمتر تاریخی باشد، بیشتر مبیّن ارادهء آگاهانه انتساب معنوی به یکی از امامان شیعه است». 38

نوع دیگر ایرادات مبتنی بر این است که چرا مشایخ کبار صوفیّه مستقیما سه خلیفهء اوّل را انکار نکرده و بلکه گاهی اوقات از آنها تمجید نیز کرده اند. درحالی که اوّلا باید توجّه داشت که اختلافات حادی که بعدا خصوصا در زمان صفویّه میان شیعه و سنّی پیدا شد و عمدتا جهات سیاسی داشت لا اقل در دو قرن اوّل اسلام وجود نداشته که کسی آن را ملاک برای زمانهای بعد گیرد. ثانیا این اختلافات بیشتر در حوزهء فقه و کلام که عرصهء نزاع و تفرقهء آرا است ظاهر می شود تا عرفان و تصوّف و از این لحاظ عرفا بیش از آنکه به تبرّی یا احیانا سبّ و لعن بپردازند به تولّی و ایجاد اتّحاد اسلامی می اندیشیدند. ثالثا مقایسه میان نوع مدح و ستایشی که از علی (ع) به عنوان کسی که دارای مقام ولایت و جانشینی پیامبر است و ابو بکر و عمر و عثمان به عنوان اصحاب نزدیک پیامبر در متون مهمّ عرفانی مثل مثنوی مولوی شده یا تفاوتی که گاهی اوقات میان شیعه علوی و رافضی گذارده اند نشان می دهد که حقیقتا منظورشان چیست.

امّا کسانی هم این انتساب و ارادت را پذیرفته ولی آن را حاکی از صرف اظهار محبّت و علاقهء طبیعی بزرگان تصوّف و عرفان به اهل بیت پیامبر یا امامان تصوّر کرده اند. امّا با اندکی تأمّل در مبادی و اصول گفته شده در تصوّف درمی یابیم که این انتساب صرفا اظهار علاقه به خویشان و نزدیکان جسمانی پیامبر نیست که بگوییم امری عادی بود. مگر منسوبین پیامبر و امامان علیهم السّلام فقط منحصر به همان کسانی می شوند که در شجره نامه های تصوّف اسمشان ذکر شده است؟ پس چرا اسم منسوبین دیگر در این شجره ها ذکر نمی شود؟این انتساب و علاقه حتّی به علی (ع) از آن جهت که پسر عمّ یا داماد پیامبر است نیست، چرا که پیامبر عموزادگان و دامادهای دیگر نیز داشتند، بلکه آن اعتقاد و انتساب به کسی است که در روز غدیر خم به ولایت و جانشینی پیامبر منصوب شد و حقیقت اسلام پس از پیامبر در وی ظهور کرد. این انتساب اظهار ارادت و اتّصال معنوی و استفاضهء ولوی و باطنی و اخذ منصوص علم از مقام ولایت ائمهء اطهار و نهایتا باب آن از علی (ع) است. بدین معنا تصوّف حقیقتا علوی است و جز آن نمی تواند باشد.

پی نوشتها:

(1) . متن منقّح سخنرانی نگرانده در کنگره امام علی (ع) ، شیراز، اسفند 1379.

(2) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم، جلد اوّل، ص 19.

(3) . شرح نهج البلاغه، کمال الدین میثم بحرانی، جزء اوّل، دفتر نشر کتاب، تهران، 1379 قمری، ص 79.

(4) . نهج الحقّ و کشف الصّدق، حسن بن یوسف مطهّر حلّی، مقدمه و تصحیح سیّد رضا صدر، ص 238.

(5) . کشف الیقین فی فضایل امیر المؤمنین، حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی، ترجمه حمید رضا آژیر، تهران 1379، ص 93.

(6) . جذبه ولایت، ترجمه منهاج الکرامه، ص 173.

(7) . مجلسی اوّل در رسالهء تشویق السالکین (چاپ سوم، تهران 1375، ص 17-15) و همچنین در مقدمهء شرح فارسی من لا یحضره الفقیه (منقول از زرین کوب، عبد الحسین، دنبالهء

قجستجو در تصوّف ایران، ص 260) . مجلسی دوّم نیز در ضمن تفکیک صوفیهء شیعه و سنّی در رسالهء اجوبه (منقول در دین و سیاست در دورهء صفوی، رسول جعفریان، قم، 1370، ص 267-258) .

(8) . علامه سیّد محمّد حسین طباطبایی، رسالت تشیّع در دنیای امروز، تهران، 1370، ص 99. علامه حسینی تهران نیز پس از قبول و اظهار اینکه حقیقت عرفان را که از امیر المؤمنین علی (ع) مأثور است طریقه های صوفیّه نشر داده اند، گوید: «اصول دسته های تصوّف از 25 دسته تجاوز نمی کند و تمام این سلسله ها منتهی به حضرت علی بن ابی طالب (ع) می گردد» (رسالهء لبّ اللباب، تهران، ص 154) .

(9) . اخیرا (1386 قمری) نیز کتابی به زبان عربی در صحّت انتساب صوفیّه به علی (ع) به نام علی بن ابی طالب امام العارفین او البرهان الجلیّ فی تحقیق انتساب الصوفیّهء الی علی تألیف یکی از علمای معاصر سنّی به نام شیخ احمد بن محمد الصدیق الحسنی الادریسی (متولد 1320 قمری) در مصر چاپ شده است. مؤلف، محدث بزرگی است و 120 عنوان از تألیفاتش که عموما روایی می باشند در انتهای کتاب آمده است. وی در بخشی از این کتاب ضمن رد مناقشهء ابن تیمیه و ابن خلدون در انتساب صوفیّه به امام علی (ع) و اختصاص علی (ع) به علمی که شیخین آن را نداشتند، دلایل اختصاص صوفیّه به علی (ع) و انتساب بلا انقطاع خرقه شان را به آن حضرت اثبات می کند.

(10) . دربارهء سلسله های صوفیّه جامع ترین اثر به زبان فارسی کتاب طرائق الحقائق تألیف محمّد معصوم شیرازی است. به زبان انگلیسی هم کتاب طرائق صوفیّه در اسلام The) (Sufi?? Orders in Islam اثر تریمینگام J. Spencer) (Trimingham می باشد (چاپ اول:1971) . کتاب دیگری به زبان آلمانی و بسیار مفصّل به نام Die Schiitischen Derwischord in Persisens (درویشان شیعی ایران) در سه جلد تألیف ریچارد گراملیش

(Richard Gramlich) می باشد که مختص سلسله های شیعی در ایران است و از این جهت مکمّل کتاب قبلی است (چاپ اوّل:1976، آلمان) .

(11) . در میان نقشبندیه برخی طریق علوی را ترجیح می دهند (ر. ک:عمدهء المقامات، خواجه محمّد فضل اللّه، ص 134) و بعضی طریق بکری را (ر. ک:خواجه محمّد پارسا، قدسیّه، تصحیح احمد طاهری عراقی، ص 31) . ظاهرا طریق بکری بعدها به تبعیت از شیخ احمد سرهندی مشهور به امام ربّانی (1034-971) و توسط او به تبعیت از عقاید متعصّب سنّی حکومت وقت در میان نقشبندیه متداول شد (طرائق الحقایق، ج 2، ص 11) ولی با این حال در میان جمعی از نقشبندیه مثل ساکنان ماوراء النّهرچندان مورد توجّه قرار نگرفت. به هرحال در این نسبت اشکالهایی هست و به نظر محققّین تاریخ تصوّف با تاریخ و سنّت صوفیّه توافق ندارد (زرین کوب، دنبالهء جستجو در تصوّف ایران، ص 370) و نزد صوفیه هم مثل اهل تاریخ قابل حل نیست (همانجا، ص 212) . ازاین رو مورد انکار بل تقبیح بزرگان تصّوف قرار گرفته است. چنان که قاضی نور اللّه شوشتری سلسله نقشبندیه را «سلسله مخترعه»خوانده (مجالس المؤمنین، ج 2، ص 8) و گوید شرذمّه ای از آنان جهت ترویج بضاعت و گول زدن اهل سنّت و جماعت نقش تصوّفی جهت ابو بکر بسته و خرق اجماع قول نموده و خرقهء طریقت خود را به او بسته اند (همان، ص 5) . عالم و عارف متأخّر مرحوم مجذوب علیشاه همدانی نیز طریق بکریّه را محض اختراع و غلط و مجعول متأخّرین نقشبندیه می داند و در فصلی در کتاب مرآهء الحق (تصحیح دکتر نور بخش، ص 106-93) بیان قدح آن می کند. امّا اینکه شوشتری گوید متأخرین نقشبندیه جهت ترویج بضاعت و گول زدن اهل سنّت و جماعت سلسلهء خود را به ابو بکر نیز نسبت دادند ظاهرا از جهات تاریخی نیز اثبات می شود و شواهد صدق این گفتار مخالفتهایی است که بزرگان نقشبندیه با مشایخ صوفیّه مشهور به تشیّع مثل شاه نعمت اللّه ولی یا صاین الدین علی بن محمّد ترکه و سیّد محمّد نوربخش کردند و دیگر ارتباط نزدیکی است که نقشبندیه با حکّام سنّی مذهب قمثل تیموریان و لذا نزد آنان سعایت مشایخ شیعی می کردند. ولی به طور کلی مسألهء سلسله و اتّصال معنعن در میان نقشبندیه چندان استحکامی ندارد و لذا غالبا در تصحیح اتّصال و فاصله زمانی دور میان برخی از مشایخ مثل انتساب شیخ ابو الحسن خرقانی به بایزید بسطامی یا انتساب خواجه بهاء الدین محمّد نقشبندی (وفات 791 ق) به خواجه عبد الخالق غجدوانی (وفات 575 ق) قائل به انتساب روحانی شده اند و به دلیل همین فقدان کرسی نامهء مسلسل و متصّل، بزرگانی از نقشبندیه مثل خواجه بهاء الدین اصولا برخلاف تعالیم اوّلیه تصوّف منکر سلسله شده و گویند از سلسله کسی به جایی نرسد و باید اویسی بود (قدسیّه، ص 29) .

(12) . بنابر خبر منقول در من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق (باب الوصیهء من لدن آدم (ع) ، تصحیح و ترجمه صدر بلاغی و علی اکبر غفاری، تهران، 1369، ج 6، صص 6-3، حدیث 5402) این امانت الهی به طریق وصیت از آدم به شیئث رسید و از آن به بعد در هر دوره نزد ولی آن دوره بود تا رسید به شخصی به نام برده که (احتمالا همان ابو طالب باشد) و سپس از وی به پیامبر اکرم و از ایشان به علی (ع) رسید و این رشته در ائمهء اطهار (ع) جاری شد. شیخ صدوق بین آدم تا خاتم از عدهء دیگری از اولیا و اوصیا یاد می کند که تعدادی از آنان همان پیامبران مذکور در قرآن و کتاب مقدّس هستند.

(13) . سورهء بقره، آیهء 30:من در زمین خلیفه ای قرار می دهم.

(14) . مثنوی معنوی، تصحیح توفیق سبحانی، دفتر دوّم، بیت 817.

(15) . همان، دفتر دوم، بیت 820.

(16) . سورهء بقره، آیهء 189:و از درها به خانه ها درآیید.

(17) . کلیات شمس تبریزی، تصحیح بدیع الزّمان فروزانفر، ج 2، انتشارات امیر کبیر، بیت 8325.

(18) . مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت 317.

(19) . درباره معنای حقیقی خرقه، عارف و عالم بزرگ شیعه در قرن نهم شیخ ابن ابی جمهور احسایی حدیثی نبوی را در کتاب مجلی (چاپ سنگی، شیخ احمد شیرازی، 1329 قمری، صص 379-381) نقل و سپس شرح کرده که مجلسی اوّل نیز در تشویق السالکین، صص 15-17، عینا نقل می کند. بنابراین حدیث پیامبر فرمود که در معراج در بهشت، قصری را دیدند از یاقوت سرخ که داخل آن خانه ای از درّ سفید بود و در وسط خانه صندوقی. پیامبر از جبرئیل خواستند در صندوق را باز کند ولی وی گفت باید به اذن الهی باشد. پس از یافتن اذن الهی جبرئیل در صندوق را باز کرد. در آن دو چیز بود:فقر و مرقّع. و خداوند فرمود این دو عزیزترین چیزها نزد من هستند که به عزیزانم می دهم. پس پیامبر پس از معراج خرقه را پوشید و سپس آن را به اذن الهی بر تن علی کرد و آن حضرت بر تن پس سر خود حسن (ع) تا حضرت قائم. احسایی در اینجا شرح می دهد که مراد از این خرقه، خرقهء ظاهری نیست و خرقهء معنویه است که باید از صاحب مقام آن اخذ کرد سپس دربارهء فقر و معنای باطنی آن عبارت اخرای ولایت است سه حدیث را از پیامبر ذکر می کند و آن را حقیقت خرقه می داند. به این معنا، ولایت معنوی مدلول و باطن خرقهء ظاهری است. سید حیدر آملی نیز در جامع الاسرار و منبع الانوار (تصحیح هانری کربن و عثمان یحیی، صص 230-231) روشن می کند که مراد از خرقه، سرّ ولایت است و آن استعاره و مجاز برای تفهیم اهل صورت و ظاهر می باشد. دربارهء خرقه و معنای آن و حدیث مذکور ر. ک:دکتر شهرام پازوکی، «حدیثی در ذکر خرقهء صوفیه»، عرفان ایران، مجموعه مقالات (8) ، 1380.

(20) . مقدمه، ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، ج 2، انتشارات علمی و فرهنگی، ص 982.

(21) . علامه طباطبایی همین استدلال را می آورد و می گوید: «یکی از بهترین شواهدی که دلالت دارد بر اینکه ظهور این طایفه از تعلیم و تربیت ائمه سرچشمه می گیرد این است که همهء این طوایف (که در حدود 25 سلسلهء کلی می باشند و هر سلسله منشعب به سلسله های فرعی متعدد دیگری است) به استثنای یک طایفه، سلسله طریقت و ارشاد خود را به پیشوای اول شیعه منتسب می سازند» (رسالت تشیّع درذقدنیای امروز، ص 99) .

(22) . سلطهء فقه و کلام در مذهب شیعه به حدی رسید که در قرن هشتم سید حیدر آملی به جوش و خروش آمده می گوید:در میان اکثر صوفیّه در عین انتسابشان به مقام ولایت علی (ع) این تصوّر رایج شده که ائمهء معصومین عاری از این فضیلت [معارف عرفانی ] هستند و شیعهء[رسمی ] هم خیال می کند که فضیلت امامانشان منحصر به علوم ظاهری است که میان ایشان متداول است (جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 9) . مساعی علمای عارف مسلک بزرگ شیعه در این دوره از ابن میثیم بحرانی و علامه حلی تا سید حیدر آملی، ابن فهد حلی، ابن ابی جمهور احسایی و قاضی نور اللّه شوشتری در همین مسیر ایضاح و تفهیم اتحاد تصوف و تشیع است.

(23) . مقصود اصلی قاضی نور اللّه شوشتری از تألیف مجالس المومنین رد قائلین به جعلی بودن مذهب شیعه و خصوصا نشان دادن حقیقت عرفانی آن است و برخلاف آنچه بعدا گفته شد این رأی را به تکلف و به منظور «شیعه تراشی»به میان نیاورده بلکه ماهیت تشیع را مدنظر قرار داده است.

(24) . مثلا رجوع کنید به:تاریخ ادبیات ایران، ادوارد براون، ترجمه و حواشی فتح اللّه مجتبایی، تهران، 1361، ج 1، ص 286. در مقابل اکثریت غالب مستشرقین، کسانی هم مثل هانری کربن با اتخاذ روش پدیدارشناسی برای شیعه حقیقت و اصالتی قائل هستند و آن را عین تصوف و عرفان می دانند. از دیگر تحقیق هایی که پس از کربن با همین روش در خصوص منشأ و ماهیت اصلی تشیع صورت گرفته و به نتیجه واحدی با کربن رسیده کتاب ذیل است:

Amir-Moezzi,The Divine Guide in Early Shiism,translated into English by D. Streight, . 1994,SUNY

(25) . مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 3833.

(26) . جذبات الهیه، منتخبات کلیات شمس الدین تبریزی، تصحیح شیخ اسد اللّه ایزد گشسب، انتشارات حقیقت، تهران، 1378، ص 100.

(27) . مثنوی معنوی:دفتر پنجم، بیت 4146.

(28) . همان، دفتر اول، بیت 3771.

(29) . به قول فروزانفر در مورد شیخ عطار (شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فرید الدین عطار، صص 57-61) :

«بنابراین عشق و اخلاص او[عطار]بدان ولی مطلق و مرشد کامل، امری است بسیار طبیعی و به اقتضای رسوخ اوست در مسلک تصوف. و تبعیت او در فروع مذهب از ابو حنیفه. . . یا شافعی منافاتی با ارادت و اخلاص عاشقانه اش به حضرت مولی الموالی علی (ع) ندارد و به فرض که او[عطار]را سنی بدانیم بدون شک پیرو هیچ یک از ائمهء اربعه بالاختصاص نبوده و اطلاق حنفی یا شافعی و حنبلی یا مالکی بر او روا نیست زیرا صوفیه در فروع دین تابع هیچ یک از این چهار تن به تنهایی نبوده اند بلکه در هر مسأله از مسایل فرعی دین به مصلحت حال عمل می کرده اند و فتوای یکی از چهار تن را ترجیح داده اند و مقید به تبعیت شخص به خصوصی نبوده اند»لذا می توان گفت خود اجتهاد می کرده اند.

(30) . قاضی نور اللّه شوشتری، مجالس المؤمنین، ج 2، ص 6.

(31) . رسالت تشیع در دنیای امروز، ص 99 تا 104

(32) . اسامی این فرق بی آنکه دربارهء هویت و اصل و نسب آنها ذکری شود در کتب مخالفین تصوف و عرفان از تلبیس ابلیس جوزی تا خیراتیه آقا محمد علی کرمانشاهی و حدیقهء الشیعهء منسوب به مقدس اردبیلی نقل شده است. درحالی که خود صوفیّه ذکری از آن ها نکرده اند و حتّی در کتب تاریخی مثل ملل و نحل شهرستانی این فرقه ها به اشخاص معینی انتساب داده شده بی آن که صراحتا اسمی از صوفی بودن آنها برده شود.

(33) . از میان مطالبی که بنابر استنادات تاریخی در رد انتساب صوفیّه به ائمه نوشته شده، مقالهء «نسبت سلسله های صوفیّه با ائمه آل البیت»تألیف منوچهر صدوقی سها (کیهان اندیشه، شمارهء 49، صص 3-11) است. با این حال مؤلّف فاضل مقاله که نتوانسته فی الجمله این انتساب را رد کند بالاخره با شک و شبهه در انتهای مقاله به این نتیجه می رسد که «تواند بود که گفته شود که صوفیّه معاصر ائمه (ع) باطنا از اصحاب آن بزرگواران می بوده اند و عدم انتساب ظاهری آنان ناشی می بوده است از تقیّه و به متن واقع نیز این احتمال موجود است». در نقد این مقاله، نوشتهء دیگری به نام «ارادت و اعتقاد صوفیّه به خاندان علوی»تألیف بهروز صاحب اختیاری (کیهان اندیشه، شمارهء 51، ص 171-176) در خصوص تأیید این انتساب نوشته شده است.

(34) . برای مثال می توان به منابعی که ارادت شقیق بلخی و بشر حافی را به امام موسی کاظم (ع) نشان می دهد اشاره کرد (ر. ک:حامد الگار، «امام موسی کاظم و اخبار اهل تصوّف»، ترجمهء آزرمیدخت مشایخ فریدنی، نشریهء معارف، اسفند 1372، صص 42-55) .

(35) . با همین مبانی و اصول اکنون در غرب در نقد تاریخی کتاب مقدس به جایی رسیده اند که میان عیسای تاریخی که منابع تاریخی وی را قبول و تأیید می کنند و عیسای دینی که به زعم آنان معلوم نیست همان عیسای تاریخی باشد فرق گذارده اند و اوّلی را حقیقی می دانند.

(36) . عجیب است که نام این شخص در هیچ یک از سلاسل صوفیّه نیامده است

(37) . و چقدر بعید خواهد بود که بایزید بسطامی را حنفی بدانیم. در اسرار التّوحید (تصحیح محمّد رضا شفیعی کدکنی، ج 1، صص 20-21) آمده که شیخ کبیر بایزید بسطامی مذهب ابو حنیفه نداشته و مرید امام جعفر صادق و سقّای او بوده و امام او را بایزید سقّا گفته است.

(38) . هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سیّد جواد طباطبایی، ص 269.

نویسنده: دکتر شهرام پازوکی

تهیه شده در وبسایت مجذوبان نور