………..تمیم آورده است که سلیمان این زمان می بیند خود را با جماعتی که در نمازند و امامشان یهودا اسخریوطی است. وهب با دو دیده خونبار، از سوی قبله می آید و با صدای بلند می گوید: ای جماعت بی خرد، ای بی وفایان و عهد شکنان، امام تان کیست؟ این که حسین نیست، این قاتل رسول خداست ! رکوع و سجودتان از بهر خوشایند کیست؟ نفرین بر شما ، اینک می باید از ایمانتان توبه کنید، دیری ست که در خواب نفسید و جهل. اوهام خویش را وحی الهی می بینید و افکار خویش را آیات خداوندی. ندانستید که دین یعنی ولی الله ، برخیزید به کشتن خویش و جیوه از آینه خودپرستی به ناخن بخراشید و آینه ها را همه شیشه کنید تا به جای تماشای خویش محو جمال حسینی شوید تا ببینید که از چه غافل بودید و خود را به چه مشغول داشتید .خدا را به وهم دنیا فروختید، وای بر شما که توبه تان هم در این زمان به ارزنی نمی ارزد، چرا که در حقیقت حسین بدست شما به شهادت رسید.
پس آنگاه سلیمان به بانگ خروسان از خواب برخاست. وضو ساخت و به نماز ایستاد. تا بدان هنگام در قنوت “ولاتحمل علینا اصرا کما حملته علی الذین من قبلنا” می خواند و این زمان به کاسه ی دستان پر سرشک و به قنوت برافراشته ی خویش در نگریست. تمثال حسین فرزند علی را در آن بدید که می فرمود: “کل یوما عاشورا و کل ارض کر بلا” سلیمان رو به آسمان کرد وشرمسار وگریان گفت:
الهی طاغوت منم، مرا بر من پیروز گردان. حب دنیا را به تیغ حب یار از میان بردار. چندانم سست مگردان ربی که جبن خویش را مصلحت انگارم و با دشمنان کمربسته ی اولیایت از در مسالمت و دوستی درآیم. الهی صلح را در زمان پیروزی بر ما ارزانی دار که صلح برای خائفان شکست خورده، شکستی دیگر است. الهی ترس بر من غلبه کرد، حب جاه گریبانم گرفت و دلم را به چاه نفاق انداخت، نفاق مرا از تو دور کرد و چنین شد که بر حسین جفا کردم و جماعتی از کوفیان را به جفاکاری کشاندم و همان کردم که یزید می خواست. در قیامت چگونه در چشمان حسین نگاه کنم؟ یا الرحم الراحمین شاید تو از خطای من درگذری ، اما سلیمان را چشم اغماض بر خیانت خویش هرگز کور مباد.
تمیم نبشته است: سلیمان در توبه را برخویش بست و به جدال با خویشتن برخاست و علیه نفس خویش و خویشانی چون خویش که حسین را غریب و تنها رها کرده بودند قیام کرد تا سه سال پس از این که در عین الورده به مصاف با لشکریان عبیدالله پرداخت. پس جامه ی رزم به تن کرد و کشته شد و سر بداد. و این زمان نه ده سال و سه سال بیش از عمر او بگذشته بود.
(قسمتی از یک مطلب عبرت آمیز)