ذکر بر دو گونه است، ذکر قلبی یا خفی و ذکر لسانی یا جلی. ذکر لسانی بدون ریا ممدوح است به شرط آنکه اثر بر دل گذاشته، تحول فکری ایجاد کند و موجب حرکت در راه خدا شود. ذکر لسانی در حقیقت ذکر نیست، بلکه ورد است و به مجاز، آن را ذکر نامند. چون ذکرِ حقیقی سوقدهندهی خیال از پراکندگی به وحدت است، اما ذکر لسانی، به صورت معمول ذاکر را به عادت میکشد و ذاکر با مجبور کردنِ خود یک اسم را مکرر بیان کرده و توجه او به تعدادِ “ذکر گفتن” است. مثلاً هزار بار ذکر «یا ستار» و «یا غفار» میگوید، در عددِ هزار غرق میشود، به مفهوم ستاریت و غفاریت توجه ندارد، بیشتر به دنبال آن است که به هزارمین بار برسد و راحت! شود. در فاصلهی یک تا هزار، خیال، چون پرندهای سرگردان از شاخهای به شاخهی دیگر میپرد و به همه جا سر میکشد، جز آنجایی که باید باشد! نشانهی بیحاصلی آن است که حال ذاکر در آغاز و انجامِ ذکر گفتن، یکیست. مشکل به همین اتلاف وقت تمام نمیشود!! ای بسا که وردِ عادتی، نتیجهاش عُجب و تکبر میشود. ذکر لسانی به ذکر قلیل نیز تعبیر شده «و لا یذکروناللّه الا قلیلا»، اگر ذکر زبانی از دل برنخیزد یا اثر بر دل نگذارد بینتیجه است. ذکر به زبان، نه بصر آورد نه بصیرت. ذکر لسانی را به شکل دائمی نمیتوان گفت. ذکر مقابلِ نسیان است و نسیان در دل است، پس ذکر به دل است و مقابلِ غفلت، تذکر قلبی است پس اصلِ ذکر، ذکر قلبی است. ذاکر در اول، تنها نامِ او در دست دارد و ذکرِ نام میکند، نه ذکر او. تا ذاکر، ذکرِ نام میکند، میلی در او هست، اما عشقی نیست. ذکرِ اسم، میلِ ذاکر را به حضرت دوست، بیفزاید.
چون میسر نیست بر من کام او
عشقبازی میکنم با نام او
اما ذاکر بایستی صورت و تصویری از او در خاطر داشته باشد، تا بتواند خیال را جمع کند وَاِلا پراکندگی خیال میآید و دوام ذکر را از او میگیرد. ذکر، طهارت میخواهد، هم طهارت تن و هم طهارت دل. پاکی تن به آب و حمام میسر میشود، اما طهارت دل چگونه ممکن است؟
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
بایستی که میل به حق تشدید شود تا به عشق رسید. عشق را باید تجربه کرد. نمیتوان عاشقِ نادیده شد. میل به نادیده ممکن است، اما عشق هرگز. یاد معشوق نادیده نمیتوان کرد، مگر معشوقی در توهم و خیال بر اساس میل و نیازِ نفس ساخته شود، که مصداق بارزِ بتسازی و بتپرستی خواهد بود، خواه این عمل در ذهن انجام پذیرد و خواه در عمل و خارج از ذهن. چاره چیست؟ خداوند فرموده است: «فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُاللّهِ» اولیای الهی وجهاللّه هستند، اطاعت امر و بندگیِ مربی الهی، ذاکر را به حق میرساند. پس صورتِ ولی، صورت خداست. یاد صورت اولیای الهی، ذکر است.
چون خلیل آمد خیال یار من
ظاهرش بت معنی او بتشکن
خداوند فرمود: «وَاذْكُر رَّبَّکَ فِي نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً …. و در دلِ خويش پروردگارت را با تضرع و بیصداى بلند، ياد كن ….». یاد کن خدا را با دل نه با زبان، که دل محل حال، و زبان محل قال است و با عجز و زاری، نه با عُجب و تکبر و آهسته یاد کن، که او سمیع است. «وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا» و دائماً او را یاد کن و این مقامِ عاشقِ حق است که جز خدا را نمیخواهد.
خدایا توبه کردم توبه اولیٰست
ز هر چیزی که غیر از عشق مولاست
تنها عاشق، دائماً میتواند به یاد معشوقش باشد، اگر چشم و دل از غبارِ هر چه جز او پاک شود، زیبایی و حسن او آتش بر خرمن عقل و اندیشه میزند.
تمام حرف مجنون یک کلامست
نفس بی یاد لیلایم حرامست
او را به قدرتِ اراده، ذکر نمیتوان کرد، اوست که اراده را با حسن و زیبایی پایبند خود میکند. یادِ صورتِ او، نام اوست و ذکرِ ذاکرست. شبلی را از حقیقتِ ذکر پرسیدند؟ گفت: “فراموشیِ خودِ ذکر”. هر چه جز خداست از یاد بردن، حتی نام او را، یعنی ذکر آن است که تو را از تو بگیرد و او بر جایت بنشیند. آن دم که تو نباشی او در تو ذکرِ خویش میگوید و چون دلدار آمد، تکرارِ نام او در حضور او ناممکن، که آنجا نه تو میمانی! نه دل! و نه ذکر!!!!
پایان.
نوشته مجذوبان نور