در شاهنامه حکیم کسی است که علم لدنی دارد و مورد تعلیم الهی قرار گرفته است. او صرفاً فلسفهورز نیست و حتماً باید اهل عمل هم باشد. حکمت در شاهنامه چنین معنایی دارد. به همین جهت میتوان گفت که حکمت در شاهنامه معنایی بس وسیعتر از آنچه ما از فلسفه مراد میکنیم دارد . حکمت در شاهنامه اعتقاد به یک نظام اخلاقی هم معنا میدهد. حکیم در این منظومه فردی است که به دنبال انطباق رفتارش با مبانی فطری است.
رئیس پژوهشگاه هنر فرهنگستان هنر تصریح کرد: حکمت در شاهنامه فردوسی معنایی بس عامتر از آنچه امروز به نام فلسفه مراد میگیریم واجد است.
به گزارش خبرنگار مهر، نشست "مفهوم شناسی حکمت در شاهنامه" عصر دیروز با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در شهر کتاب مرکزی برگزار شد.
دکتر بلخاری در ابتدای این نشست گفت: اجازه بدهید من بحثم را بنا بر سنتهای آکادمیک با یک سئوال شروع کنم و آن اینکه آیا اصطلاح حکیم که برای فردوسی به کار میرود و حکمتی که بسیار در شاهنامه به کار رفته فردوسی را در سطح وهمسنگ و همشأن حکیم ابوعلی سینا قرار میدهد یا نه و آیا میتوان گفت که حکمت به کار رفته در شاهنامه ارتباطی با فلسفه دارد؟ آیا کلمه حکمت و حکیم در قاموس شاهنامه فردوسی نسبت مستقیم با فلسفه آن زمان دارد، یا جهان فردوسی و شاهنامه بهتمامی از جریان فلسفی آن روزگار جداست؟
او افزود: قطعاً شاهنامه کتاب فلسفه نیست. کتاب تاریخ و حماسه و اسطوره است. در هیچ کجای از این کتاب از ماهیت وجود سخن به میان نرفته است و از مراتب وجود و تشکیک نور سخنی نیست. حتی با اینکه شاهنامه تقید و تعهدی نسبت به فلسفه عظیم ایران باستان دارد اما مثلاً جدی ترین بحث حکمای پهلوی یعنی تشکیک در نور و یا مراتب نور در شاهنامه ظهور و بروز ندارد. لذا در نگاه اول بهصراحت میتوان گفت: شاهنامه کتاب فلسفه نیست، کتاب اسطوره است. یعنی حکمت ما مترادف فلسفه نیست و ما در قرون گذشته یک نوع لاابالیگری در کاربرد فلسفه و حکمت با هم داریم.
رئیس پژوهشگاه هنر فرهنگستان هنر تصریح کرد: امروزه متفکران اصرار دارند بین حکمت و فلسفه مرز بکشند و معادل دقیق حکمت را تئوسوفیا میدانند .مرحوم کربن این را باب کرد.امروز بهسادگی اجازه کاربرد همزمان این دو را در یک قاموس معنایی مشترک نمیدهند، حکمت قصه خاص خودش را دارد و فلسفه هم قصه خاص خودش را دارد. فلسفه یک ریشه یونانی دارد اما حکمت یک قاموس دیگری دارد. امروزه در تفکیک معنوی این دو، متفکران مصرند، اما در گذشته این اصرار وجود نداشته است و چه بسیار کلمه حکمت به کار بردهاند که مرداشان فلسفه بوده است و چه بسیار کلمه فیلسوف گفتند که مرادشان حکیم بوده است.
او در مورد آغاز فلسفه اسلامی گفت: در قرون سوم یا چهارم فرهنگ ایرانی اسلامی اوج میگیرد و در اوایل قرن چهارم رسماً فلسفه اسلامی توسط فارابی پایهگذاری میشود. فارابی اولین فیلسوف جهان اسلام است. فارابی فلسفه اسلامی را بنیادگذاری کرده است به این معنی که با ابدعات خود مفاهیم جدیدی را بر فلسفه افزوده است. بعد از او ابن سینا را داریم. قرون 4 و 5 قرون بسیارمهمی هستند. در این دوران اصطلاح حکمت و فلسفه جابجا و در ترادف معنوی با همدیگر به کار میرود.
بلخاری سپس پرسید: آیا در اندیشه فردوسی حکیم، حکمت و فلسفه ازهم جدا شده یا نه؟ تفکیک شده یا نه؟ قبل از فردوسی شما گروهی را دارید که کمتر از آنها صحبت میشود اما بسیار مهمند؛ اخوان الصفا تأثیر بسیار زیادی را روی حکمت و فلسفه ما گذاشتند و میدانیم گرایش اینها ایرانی است و بهبشدت گرایش ایرانی دارند. ما یک متن و بستر داریم که در قلمرو آن تفاوتی بین حکمت و فلسفه موجود نیست.
این استاد دانشگاه در مورد جایگاه ابن سینا در حکمت و فلسفه اسلامی گفت: از دیدگاه غربیها ابنسینا آنچه را که ارسطو گفته، بازگو کرده است اما واقعیت این است که وجوه شرقی در ابنسینا هم بسیار پررنگ هستند. ما فلسفه خاص خود را اشاعه دادیم و و در این فلسفه مرز مشخصی میان حکمت و فلسفه نیست.
به نظر بلخاری فردوسی هم تمایزی که ما میان حکیم و فیلسوف قایل هستیم قایل نیست و در این زمینه وی تابع فرهنگ عصر خویش است. فردوسی وقتی میگوید حکیم گاهی با همین معنا فیلسوف را به کار میبرد و گاهی میگوید فیلسوف با همین معنا حکیم را به کارمیبرد . یعنی فلسفه و حکمت نزد او هم کاملاً یکی هستند.
این پژوهشگر هنر اسلامی در مورد محور دوم بحث خود چنین گفت: فردوسی مفهوم حکمت را چگونه بیان کرده است؟ برای پاسخ به این سؤال شما باید ابتدا تعریفی از حکمت داشته باشید و بعد وارد اندیشه فردوسی فرودسی بشوید.
او در مور نسبت فرودسی و شیخ اشراق هم گفت: زمان سرایش شاهنامه هنوز شیخ اشراق به دنیا نیامده بود ولی شیخ اشراق که بین سالهای 480 تا 485 حکمت الاشراق را مینویسد قطعاً به شاهنامه رجوع کرده است. به همین جهت میتوان از تعریف شیخ اشراق برای نزدیک شدن به معنایی که فردوسی از حکمت داشته استفاده کرد. او حکمت ذوقی را در مقابل حکمت بحثی قرار میدهد. شیخ اشراق میگوید بعضی حکیم هستند اما صاحب حکمت بحثی نیستند، مثل با یزید که اینها صاحب دریافت و شهود هستند ولی قادر به تبیین دریافتهای خود نیستند. به همین دلیل است که شخصی مثل ابن سینا در بحث خیال وقتی میخواهد کارکردهای مختلف قوه خیال وهمچنین قوای نفس را شرح بدهد سراغ آیه مشهور سوره نور میرود. اصلاً مفهوم حکمت تا حدودی تحت تأثیرآیات قرآنی بوده است. در قرآن، حکیم سه ویژگی دارد 1-علمش مال خودش نیست علم لدونی است 2- رویت باطن اشیاء را میکند 3- منتج به عمل است. پس در آن دوره فردوسی، حکمت را یک علم الهی خدادادی میداند که باطن اشیا را میبیند و قطعاً منتج به عمل می شود. این البته فلسفهورزی صرف نیست.
به نظر بلخاری در شاهنانه دو الگو برای مفهوم حکمت و حکیم وجود دارد یکی جاماسب است. ظاهراً تفاوتی بین جاماسب زرتشتی با جاماسب اسطورهای شاهنامه نیست. در تفکر شاهنامه جاماسب یک حکیم است که امر نهان بر او آشکار بود که این هم شهودی است. جاماسب نمونه حکیمی است که علمش مال خودش نیست گرچه صفت جاماسب ستارهشناسی است ولی به هر حال این ستاره شناسی با خرد و حکمت او پیوند خورده است. دومین مدل بوذرجمهر است. بوذرجمهر هم مصداق مطلق حکمت و حکیم در شاهنامه است.
بلخاری در انتها گفت: در شاهنامه حکیم کسی است که علنم لدنی دارد و مورد تعلیم الهی قرار گرفته است. او صرفاً فلسفهورز نیست و حتماً باید اهل عمل هم باشد. حکمت در شاهنامه چنین معنایی دارد. به همین جهت میتوان گفت که حکمت در شاهنامه معنایی بس وسیعتر از آنچه ما از فلسفه مراد میکنیم دارد . حکمت در شاهنامه اعتقاد به یک نظام اخلاقی هم معنا میدهد. حکیم در این منظومه فردی است که به دنبال انطباق رفتارش با مبانی فطری است.