نقشبندیه طریقتی است منسوب به خواجه بهاءالدین محمد نقشبند بخارایی(۷۹۱-۷۱۸ هـ.ق). ولی بهاءالدین را بنیانگذار و مؤسس این طریقت نمیتوان شمرد. طریقهٔ او به حقیقت دنبالهٔ طریقهٔ خواجگان است. طریقه و سلوکی که خواجه یوسف همدانی(۵۳۵ ـ ۴۴۰ هـ.) و خواجه عبدالخالق غجدوانی(متوفی۵۷۵) بنیان نهاده بودند. خواجه بهاءالدین که خود از جانشینان عبدالخالق تعلیم یافته بود، محیی و مصلح طریقت خواجگان شد. و طریقت نقشبندی آمیختهای شد از تعالیم عبدالخالق غجدوانی و بهاءالدین بخارایی. طریقهٔ نقشبندی در اندک مدتی در ماوراءالنهر و خراسان رواج یافت. و پس ازبهاءالدین خلفای او خواجه علاءالدین عطار(متوفی ۸۰۲) و محمّد پارسا(متوفی۸۲۲) و یعقوب چرخی(متوفی ۸۵۱) بر مسند ارشاد نشستند که در ترویج این طریقت سهمی داشتند. و بعد از اینان خواجه عبیدالله احرار(۸۹۵-۸۰۶ هـ) آمد که مشهورترین و متنفذترین مشایخ عصر تیموری است. و در عهد او، این طریقت به ذروه نفوذ و شهرت و رواج رسید. تصوّف نقشبندی، سنّتی معتدل و میانهروست. پیروی از سنّت و حفظ آداب شریعت و دوری از بدعت اساس این طریقت است. در آن نه خلوت است نه عزلت و نه ذکر جهر و نه سماع(۱). آنچه در تعالیم نقشبندی بیش از همه تکرار شده است یکی اتباع سنّت است و حفظ شریعت و دیگر توجّه به حق است و نفی خواطر. بنا به نوشتهٔ نویسندگان این طایفه، طریقهٔ نقشبندیه، همان طریقهٔ صحابه کرام- رضیالله عنهم- است با رعایت این اصل که نه چیزی بر آن شیوه بیفزایند و نه چیزی از آن بکاهند. از جمله جامی در نفحاتالانس مینویسد: «طریقهٔ ایشان، اعتقاد اهل سنّت و جماعت است و اطاعت احکام شریعت و اتباع سنن سیّدالمرسلین(ص) و دوام عبودیت که عبارت است از دوام آگاهی به حق سبحانه، بیمزاحمت شعور به وجود غیری»(۲) مکتب نقشبندی چلهنشینی و خلوتگزینی را با اصول «خلوت در انجمن، سفر در وطن» طرد کرد. صوفی نقشبندی باید به ظاهر با خلق باشد و به باطن با حق، با مردم درآمیزد و از بیکارگی و یاوگی بپرهیزد. سخن عبدالخالق غجدوانی است که « درِ خلوت را، دربند و درِ خدمت را بگشای»(۳) و از بهاءالدین نقشبند پرسیدند: « درطریقهٔ شما ذکر جهر و خلوت و سماع میباشد؟ فرمودند که نمیباشد. پس گفتند که: بنای طریقت شما بر چیست؟ فرمودند: خلوت در انجمن: به ظاهر با خلق هستند و به باطن با حق(۴) و نیز همو گفته است که: «طریقهٔ ما صحبت است و در خلوت آفت شهرت است. خیریت در جمعیت است و جمعیت در صحبت به شرط نفی بودن در یکدیگر»(۵) همین آسانی و سادگی و اعتدال سلوک نقشبندی یکی از علل رواج آن شد. آنچنان که این طریقه، از ایالت چینی هانسو تا قازان و قفقاز و قسطنطنیه و از هندوستان تا مصر و شام و از بلخ و بخارا تا بصره و بغداد و از توران تا ایران ـ در همهٔ بلاد اسلامی ـ انتشار یافت. و در طول دو قرن یکی از بزرگترین و پر نفوذترین طرایق صوفیه شد. میانه رویِ نقشبندیان و التزام آنان به شریعت، سبب شد که بسیاری از عالمان دین بدین طریقه بگرایند و به حلقهٔ نقشبندیان در آیند. و فاصلهای میان طریقت و شریعت نبینند. آن چنان که کسی چون ابن حجر هیتمی(۹۷۴- ۹۰۹ هـ) دربارهٔ این طریقه، گفته است:«الطریقة العلیة السالمة من کدورات جهلة الصوفیة، هی الطریقة النقشبندیه»(۶)
با این همه، این طریقت، در تاریخ خود جریانی واحد و همسان نداشته است. و با گذشت زمان، مانند اکثر مکتبها و مذهبها بساطت آن از میان رفت و گونه گونه، رنگهایی یافت. ابتدا طریقهٔ نقشبندی در بخارا در میان مردم متوسط الحال شهری و نیز پارهای از روستاهای اطراف آن راه یافت. در دورههای بعدی، طبقات ممتاز جامعه از امیران و محتشمان و ملّاکان و روحانیون مقتدر به جرگهٔ نقشبندیان در آمدند. وگرنه در آغاز صوفیان نقشبندی بیشتر از بازاریان و پیشهوران بودند چنانکه خود بهاءالدین، پیشهٔ نقشبندی داشته است. پدر سعدالدین کاشغری بازرگان بود و به سفرهایتجاری میرفت(۷). نیای عبیدالله احرار نیز «اکثر اوقات به زراعت و گاهی به تجارت مشغول بود»(۸). در کتب مناقب و تراجم نقشبندی از جمله رشحات عینالحیات و انیسالطالبین میبینیم که صوفیان نقشبندی بیشتر از مردمِ پیشهور و بازاریبودهاند . بهاءالدین نقشبندی و مشایخ پیش از او- مشایخ سلسله خواجگان- بهدور ازماجراهای سیاسی و اجتماعی، ساده و زاهدانه میزیستند و برای امرار معاش پیشه و کاری داشتند. خواجه محمود انجیر فغنوی «به کسب گلکاری میپرداخته و از آن ممر وجه معاًش میساخته»(۹). و خواجه علی رامتینی به صنعت بافندگی اشتغال داشته است(۱۰). و سید امیر کلال، کوزهگری میکرده(۱۱) و فرزندش امیر شاه «از صحرا نمک میآورده و میفروخته و از آن راه معاش میگذرانیده».(۱۲)
ولی دیری نگذشت که مشایخ نقشبندی بر خلاف پیشینیان صاحب نقشی شدند در کارهای جهانی. عزّت و حرمت یافتند و صاحب دستگاه شدند. مانند خواجه ناصرالدین عبیدالله احرار که متنفذترین مشایخ نقشبندی در عصر تیموری بود وبنا به نوشتهٔ جامی «کوکبه فقرش» «نوبت شاهنشهی» میزد(۱۳) چنانچه قبلاً نیز اشاره شد طریقهٔ بهاءالدین نقشبند در آغاز در بخارا و اطرافش رواج یافت. و بخارا نخستین مرکز نقشبندیان شد. جامی در تحفةالاحرار ضمن منقبت خواجه بهاءالدین گوید:
سکّه که در یثرب و بطحا زدند
نوبت آخر به بخارا زدند (۱۴)
ولی به توسط خلفا و جانشینان بهاءالدین، این طریقه در شهرهای دیگرخراسان و ماوراءالنهر راه یافت و پس از چندی یک دو شهر دیگر مرکز نقشبندیانشد. سعدالدین کاشغری و عبدالرحمن جامی، طریقهٔ نقشبندی را در عاصمهٔ هرات، بیش از پیش، رواج دادند و هرات یکی از مراکز تجمع نقشبندیان شد. در سمرقند، اگرچه در زمان خواجه نظامالدین خاموش، نقشبندیان اندک نبودند ولی پس از مهاجرت خواجه عبیدالله احرار بدانجا نقشبندیان سمرقندی، بسیار شدند و سمرقند در عهد سلطنت سلطان ابوسعید و سلطان احمد تیموری به صورت مجمع و مرکز صوفیان نقشبندی در آمد.
وجه تسمیه کلمهٔ نقشبند:
کلمهٔ نقشبند صفت مرکب فاعلی است به معنی نقشبندنده، کسی که نقش میبندد، مصوِّر، نقاش، رسام، صورتگر، نگارگر، زردوز، گلدوز و غیر آن. ترکیبات آن نیز زیاد است: نقشبند ازل، نقشبند حوادث، نقشبند وجود(۱۵)، نظامی گوید:
همه را در نگارخانهٔ جود
قدرت اوست نقشبند وجود(۱۶)
موارد استعمال این کلمه در ابیات فارسی بسیار است. ولی در وجه تسمیه کلمهٔ «نقشبند» اقوال مختلف است:
عدهای قلیل، گفتهاند که نقشبند نام دهی است در یک فرسخی بخارا و چون خواجه بهاءالدین محمّد از آن قریه است، لذا به نقشبندی معروف شده مانند سلسلهٔ تصوف چشتیه که مروج آن سلسله خواجه احمد بوده و چون از قریهٔ چشت که از قراء اطراف هرات است برخاسته، از این جهت آن طریقه به نام وی چشتیه شهرت یافته است(۱۷). ولی این نظر درست نیست زیرا گذشته از اینکه مولد و مدفن خواجه بهاءالدین، به عقیدهٔ اجماع محققان و صاحبان تذکرهها قریهٔ قصر عارفان دریک فرسخی بخارا است، اصولاً دهی به نام نقشبند در اطراف بخارا وجود نداشته است. قول دیگر آن است که میگویند خواجه بهاءالدین محمد، از کثرت ذکر به مرتبهای رسیده که ذکر تهلیل در قلب وی نقش بسته بود لاجرم مشهور به نقشبند گردید چنانکه یکی از بزرگان ایشان به این موضوع اشاره کرده است:
ای برادر در طریق نقشبند
ذکر حق را در دل خود نقش بند(۱۸)
و قول خواجه محمد پارسا در تأیید این نظر است که فرموده: «مداومت بر ذکر به جایی میرسد که حقیقت ذکر، با جوهر دل یکی میشود و در آن حال، ذاکر به واسطهٔ استیلای مذکور، میان دل و حقیقت ذکر هیچ تفرقه و تمیز نتواند کرد، چه دل او را به مذکور وجهی ارتباط شده که غیر مذکور در دل و اندیشه او گنجایی ندارد(۱۹) و بعضی گفتهاند که مدار طریقت ایشان به ذکر خفی و مراقبه است. و در این دو چیز، جد و جهد تمام به ظهور رسانند و تمام عمر خود را بر این دو چیز مصروف گردانند تا به قول خواجه اولیاء کبیر: اشتغال و استغراق ذکر، به مرتبهای رسد که اگر به بازار درآید هیچ سخن و آواز نشنود، به سبب استیلای ذکر بر حقیقت ذکر، یعنی همه آوازها و حکایات مردم ذکر نماید و سخنی که خود گوید ذکر شود(۲۰) صاحب کتاب انوارالقدسیه نیز در توجیه کلمهٔ نقشبند و وجه تسمیه آن چنیننوشته است:
«این طایفه (نقشبندیه) که تا زمان خواجه بهاءالدین محمّد معروف و موسوم به خواجگان یا خواجگانیه بوده است، از آن زمان تا عهد خواجه ناصرالدین عبیدالله احرار مسمی به نقشبندیه شدهاند یعنی منسوب به نقشبند که معنای آن نقشبندنده، نقشی که بسته شود و آن صورت کمال حقیقی است به قلب مرید و باید دانست که از ابتدا تا زمان خواجه بهاءالدین نقشبند ذکر این سلسله در حال انفرادی و تنهایی، ذکر خفیه و در حال اجتماع، به صورت جهر و علانیه بوده است. ولی خواجه بهاءالدین نقشبند، به استناد اینکه در عالم سیر و سلوک، از روحانیت و باطن خواجه عبدالخالق غجدوانی شیخالمشایخ این سلسله، مأمور به ذکر خفی شده لذا به امر باطنی او که مرشد و پیشوای روحانی اوست به پیروان و اصحاب خود دستور داد که چه در حال انفراد و چه در حال اجتماع باید به ذکر خفی مشغول شوند و ذکر جهر و علانیه را ترک کنند، زیرا ذکر، به این نحو، حال مراقبه به خود میگیرد و در قلب مرید تأثیر بلیغ میکند، چه ذکر خفیه چون بند است و تأثیر آن در قلب سالک و مرید چون نقش که در اثر ممارست و دوام و استغراق در ذکر، کم کم در قلب مرید نقش میبندد، همچنانکه مهر یا خاتمی که بر صفحهای از موم و مانند آن بزنند، چگونه نقش میگیرد و آن نقش بر صفحه باقی میماند و محو نمیشود، ذکر به این صورت هم، مانند همان مهر یا خاتم است که در صفحهٔ پاک و روشن قلب مرید که چون آیینهٔ پاک تابناک است، نقشی جاودان و محو نشدنی ایجاد میکند(۲۱) ولی چنانکه قبلا نیز گفتهایم گویا بهاءالدین، پیشهٔ نقشبندی داشته و این نام از آن شغل وی گرفته شده است.
سلسله مشایخ:
بهاءالدین نقشبند، سلسله نامه و کرسینامه را بیثمر میشمرد و میگفت: «ازسلسله کسی به جایی نرسد». در حقیقت بهاءالدین اویسی بود(۲۲) و از آن صوفیان که تن به سلسله در نداده و طریقهٔ او طریقهٔ جذبه است «کسی، از ایشان سؤال کرد که: درویشی، شما را موروث است یا مکتسب؟ ایشان فرمودند: به حکم “جذبة من جذبات الحق توازی عمل الثقلین” به این سعادت مشرف شدم»(۲۳). و دراین طریق جذبه، برعکس طریق سلوک که «ارواح مقدسه واسطهاند در وصول فیض ربانی» هیچ واسطه در میان نیست(۲۴). در میان نقشبندیان گذشته از تربیت مریدی و مرادی که در طرایق دیگر نیز متداول است تربیتی دیگر نیز هست که آن را «تربیت روحانی» نامند. بدین گونه که سالک به روحانیت شیخی از مشایخ سلف توجه مینماید و در او مستغرق میشود و همین توجه و نسبت روحانی، خود سبب پیوند و ارتباطی میشود در بین سالک با آن شیخ بی هیچ همزمانی. و نقشبندیان، کسانی را که از روحانیت مشایخ تربیت مییابند «اویسی» مینامند(۲۵). و خواجه بهاءالدین اگرچه تلقین ذکر از سید امیر کلال یافته بود ولیکن به حقیقت، اویسی بود و از روحانیت خواجه عبدالخالق غجدوانی بهرهمند بود. ولی علیرغم این، نقشبندیان نیز مانند دیگر صوفیان، برای خود سلسله نامهای دارند، و در آن، نسبت تصوف بهاءالدین نقشبند را از طریق همان سید امیر کلال و خواجه غجدوانی به ابوبکر صدّیق میرسانند. بدین گونه:
بهاءالدین نقشبند نسبت طریقت از سید امیر کلال (متوفی ۷۷۱) دارد او ازمحمد بابای سماسی (متوفی ۷۵۵) و او از خواجه علی رامتینی معروف به حضرتعزیزان (متوفی ۷۱۵) و او از محمود انجیر فغنوی (متوفی ۶۸۵) و او از عارف ریوگری (متوفی ۶۴۷) و او از عبدالخالق غجدوانی (متوفی ۵۷۵) (البته خواجه بهاءالدین به واسطهٔ نسبت روحانی مستقیماً نیز با عبدالخالق غجدوانی پیوند دارد) و عبدالخالق از خواجه یوسفهمدانی و او از ابوعلی فارمدی (متوفی ۴۴۷) و او از ابوالحسن خرقانی (متوفی ۴۲۵) و او از بایزید بسطامی(۲۶۱ ـ ۱۸۸ هـ) و او از امام جعفر صادق(۱۴۸- ۸۰ هـ) و او از قاسم بن محمد بن ابیبکر(متوفی ۱۰۱) و او از سلمان فارسی(متوفی۳۲ یا ۳۳) و او از ابوبکر صدیق (متوفی ۱۳) و او از رسول الله(۲۶)
در این سلسله، درمیان بهاءالدین نقشبند و پیامبر(ص) ۱۵ واسطه است. و اگر وسایط بین بهاءالدین و عبدالخالق غجدوانی را حذف کنیم و نسبت روحانی را بشمار آریم، در میان بهاءالدین و پیغامبر(ص)، بیش از ده واسطه نیست.
در این سلسله، گذشته از بهاءالدین و عبدالخالق، نسبت سه کس دیگر نیز روحانی است. یکی، نسبت ابوالحسن خرقانی (متوفی ۴۲۵) و بایزید بسطامی(۲۶۱- ۱۸۸هـ) است، دو دیگر، نسبت بایزید بسطامی و امام صادق(۱۴۸- ۸۰ هـ) است، سه دیگر، نسبت قاسم بن محمد بن ابیبکر(متوفی۱۰۱) و سلمان فارسی (متوفی۳۳) است. و این سلسله را صدیقیه یا طیفوریه مینامند.
نقشبندیان غیر از این سلسله به سلسلهٔ معروفیه نیز معترفاند. سسلسلهٔ معروفیه، سلسلهای است که اکثر طرایق صوفیه منتسب بدانند(۲۷). و آن از طریق معروف کرخی (متوفی ۲۰۰) به امام علی بن ابیطالب میرسد از دو راه: یکی از طریق امام علی بن موسی الرضا و دیگر ائمه که این را «سلسلة الذهب» مینامند و دیگر، از طریق داود طائی و حبیب عجمی و حسن بصری. و البته این سلسلة الذهب، در یکی از حلقات با سلسلهٔ طیفوریه ( یا صدیقیه)، پیوندی هم دارد و آن امام صادق است که نسبتش هم به قاسم بن محمّد بن ابی بکر (جدّ مادریش) میرسد و هم به پدرش محمّد بن علی باقر. نقشبندیان، با وجود اعتراف و اقرار به این سه سلسله، نخستین آن را «سلسلهٔ صدیقیه» برگزیدهاند و در اجازات و توسلات و اذکار و ختمها از آن استفاده میکنند و برآنند که این سلسله، از سلسلهٔ معروفیه برتر است یکی به علت کوتاهی و قلت وسایط و دیگر به سبب شمول آن بر نسبتهای روحانی. چه نقشبندیه، نسبت روحانی را افضل و اقوی از نسبت جسمانی میشمرند.
نام این سلسله در قرون مختلف:
صاحب کتاب انوارالقدسیه به نقل از کتاب بهجةالسنیه مینویسد که القاب و اسامی این سلسله به اختلاف قرون و اعصار، تغییر میکند و در هر دوره و زمانی به نام یکی از مشایخ بزرگ نامگذاری شده است به این شرح:
۱- از عهد ابوبکر صدیق خلیفهٔ اول که مبدأ و اساس این سلسله شناخته شده است تا زمان سلطان العارفین طیفور بن عیسی بن آدم ابویزید بسطامی در قرن سوم هجری به نام صدیقیه است.
۲- از زمان طیفور بن عیسی بن آدم (بایزید بسطامی)، تا زمان خواجه عبدالخالق غجدوانی به اعتبار نام بایزید بسطامی طیفوریه نام دارد.
۳- از عهد شیخ المشایخ خواجه عبدالخالق غجدوانی که سرحلقهٔ سلسلهٔ خواجگان است تا عهد خواجه بهاءالدین محمد نقشبند بخارایی، خواجگان وخواجگانیه نام دادهاند.
۴- از زمان خواجه بهاءالدین محمّد نقشبند تا عهد خواجه ناصرالدین عبیدالله احرار، که نیمهٔ دوم قرن نهم است به نام نقشبندیه معروف است.
۵- از عهد ناصرالدین عبیدالله احرار تا زمان امام ربانی شیخ احمد الفاروقی به نام نقشبندیه و احراریه موسوم است.
۶- از زمان امام ربانی شیخ احمد فاروقی ملقب به مجدّد الف ثانی که مصلح این فرقه در آغاز هزارهٔ دوم هجری قمری است تا عهد شمسالدین حبیبالله جان جانان مظهر، موسوم به مجددیه است.
۷- از عهد شمسالدین جان جانان مظهر تا زمان مولانا ضیاءالدین خالد شهرزوری، به نام مجددیه و مظهریه است و بعد از این عهد و زمان به نام خالدیه نیز گفته میشود. ولی در هر حال، نام نقشبند و نقشبندیه بر تمام این نامها که در طی گذشت قرون و اعصار، انتخاب و اختیار کردهاند غلبه دارد و این سلسله، بیشتر به نام نقشبندیه شهرت و معروفیت داشته است.
بعد از مختصری که دراینباره گفته شد، اینک به ترجمهٔ احوال خواجه بهاءالدین نقشبند میپردازیم. و در اینجا از ذکر سرگذشت مشایخ سلف و پیشینیان وی چشم میپوشیم، و ترجمهٔ احوال آنان را به فرصتی دیگر میگذاریم.
بهاءالدین نقشبند:
خواجه بهاءالدین محمد بن محمد بن محمد نقشبند بخاری در محرم ۷۱۷ در قصر عارفان «قصر هندوان»(۲۸) از قراء بخارا به دنیا آمد. نام جدش را بعضی محمد و بعضی جلالالدین نوشتهاند و ممکن است که جلالالدین، لقب او باشد و محمّد، نامش. آنچنان که در مقامات بهاءالدین آمده است ، جدش، از مریدان و معتقدان خواجه محمد بابای سماسی شیخ صوفیان خواجگانی بوده است(۲۹). ولی ظاهراً پدر بهاءالدین به این شیخ ارادتی نداشته است(۳۰). به نوشتهٔ رسالهٔ قندیه، پدر بهاءالدین، به «باباصاحب سر مست» شهرت داشته و قبرش در سمرقند بوده است. سه روز از ولادت بهاءالدین گذشته بود که خواجه سماسی با جمعی از مریدان، به قصر هندوان میرسند. جد بهاءالدین فرزند زاده (بهاءالدین) را به نزد خواجه میبرد تا او را برکت دهد. و خواجه سماسی، بهاءالدین را به فرزندی میپذیرد. و میگوید: «او فرزند ماست ما او را قبول کردهایم»(۳۱) و یاران را بشارت میدهد که این فرزند « مقتدای روزگار گردد.
(۳۲) در هژده سالگی، همسر گزید(۳۳). و در همین اوان درک صحبت خواجه محمدبابای سماسی را کرد(۳۴). و پس از مرگ سماسی (سال۷۵۵) جدش او را به سمرقند برد و هر کجا درویشی و اهل دلی مییافت به خدمتش میشتافت و بهاءالدین را به صحبتش میبرد(۳۵) بهاءالدین در انجام طلب به نزد سید امیر کلال جانشین خواجه سماسی راه یافت(۳۶) و از او تلقین ذکر یافت و خدمت و مجاهدت بسیار کرد(۳۷). امیر کلال نیز، در تربیت و ارشاد، کوتاهی نکرد از آنکه خواجه سماسی سفارش کرده بوده است که «در حق فرزند من بهاءالدین از تربیت و شفقت دریغ مداری(۳۸) چون بهاءالدین برآمد و قابلیت و استعدادی فزون داشت، شیخ او را اجازه داد که فرو نایستد و در طلبِ هر که خواهد برود و به تکمیل نفس بپردازد. روزی امیر کلال درجمع یاران گفت: «فرزند بهاءالدین، نفس حضرت خواجه محمد بابای سماسی را در حق شما به تمامی به جای آوردم. گفته بودند: آنچه از تربیت در حق تو به جایآوردهام در حق فرزند بهاءالدین بجای آری و دریغ نداری چنان کردم(۳۹) بهاءالدین پس از آن مدت هفت سال متابعت و ملازمت مولانا عارف دیگ گرانی(دیگگران، دهی بوده است) میکرد. و دو سه ماه در خدمت قثمشیخ – از مشایخ ترک منتسب بهخواجه احمد یسوی – به ریاضیات و مجاهدات گذرانید(۴۰). و زمانی دراز (شش یا دوازده سال) نزد یکی دیگر از مشایخ ترک به نام خلیل آتا بود (۴۱) بهاءالدین چندی نیز «ملازمت علماء مینمود» و «احادیث میخواند» و «آثارصحابه ،رضیالله عنهم، معلوم میکرد.(۴۲)
خواجه نقشبند دو بار به سفر حج رفت. و در یکی از این سفرها چون به هرات رسید مَلک معزالدین حسین بن غیاثالدین(۴۳) او را گرامی داشت و برایش مجلسی آراست و علمای هرات را بدانجا خواند و خود بهاءالدین سؤالها کرد در باب طریقت و عرفان(۴۴). در سفر دومین حج نیز در هرات به دیدار زینالدین ابوبکرتایب آبادی (متوفی۷۹۱) عارف مشهور رفت و سه روز با او صحبت داشت. گذشته از سفر حج، بهاءالدین، در طول حیاتش برای سیر و سلوک و دیدار مشایخ به شهرها و دهات بسیاری در خراسان و ماوراءالنهر سفر کرد که از آن جمله است: سمرقند، ریورتون، نسف، سمنان، مرو، طوس، مشهد، غدیوت، تایباد، قرشی، کوفین، قشلاق خواجه مبارک (در نخشب)، کش(۴۶) خواجه بهاءالدین، سرانجام در شب دوشنبه سوم ربیع الاول سال ۷۹۱ خرقه تهی کرد (۴۷). «سن شریف ایشان هفتاد و سه سال تمام شده بوده است و در هفتاد و چهارم بودهاند(۴۸). و او را در همان موطن و مأوایش (قصر عارفان) به خاک سپردند. و مزارش هنوز برجاست و زیارتگاه معتقدان است. در ماده تاریخ خواجه بهاءالدین این شعر را گفتهاند:
رفت شاه نقشبند آن خواجه دنیا و دین
آنکه بودی شاهراه دین و دولت ملتش
مسکن و مأوای او چون بود قصر عارفان / «قصر عرفان» زین سبب آمد حساب رحلتش(۴۹) مولانا فخرالدین کاشفی دربارهٔ خلفا و اصحاب ایشان مینویسد: « پوشیده نماند که افضل و اکمل خلفای خواجه بهاءالدین، قدسالله تعالی سره، خواجه علاءالدین عطار و حضرت خواجه محمد پارسا، قدسالله تعالی ارواحهم، بودهاند ولیکن اصحاب ایشان بسیار و خدام بیرون از حد و شمارند.»(۵۰)
امروز نیز در بخارا خاندانی هستند که نسبت خود را به خواجه بهاءالدین میرسانند. و در آنجا به خواجگان معروفند اینان از نسل دختر حضرت بهاءالدیناند.(۵۱) چه خواجهٔ نقشبند فرزند پسری نداشته است. گذشته از رسالهٔ قدسیه که مجموعه سخنان و کلمات بهاءالدین نقشبند است، چند رسالهٔ دیگر به خواجه بهاءالدین نسبت دادهاند که از بعض آنها نسخی درکتابخانهها موجود است و از برخی فقط نامی در کتابها هست. از آن جمله است: «الاوراد البهائیه» که گفتهاند این اوراد را بهاءالدین در رؤیا از حضرت رسول(ص) آموخته است(۵۲). و یکی از مریدان بهاءالدین به نام حمزه بن شمشاد مشکلات آن را شرح کرده و به ترتیب حروف تهجی مدون ساخته است.
دیگر از آثار بهاءالدین نقشبند «اوراد صغیر» است. و دیگر «رساله الواردات» است به فارسی که نسخهای از آن در کتابخانهٔ ایاصوفیهٔ استانبول موجوداست(۵۳). و دیگر کتاب «دلیل العاشقین» است در تصوف و «حیاتنامه» در نصایح و مواعظ(۵۴)
پانویسها:
۱ – رشحات عین الحیات، ص ۴۲، انیس الطالبین، ص ۶۶. ۲- نفخاتالانس جامی، ص۴۱۳. ۳ – رشحات عین الحیات، ص ۴۵۱، رساله قدسیه، ص ۵۴. ۴ – نفخاتالانس جامی، ص۳۸۶، انیس الطالبین، ص ۶۶، رشحات، ص ۴۲. ۵ – انیس الطالبین، ص ۹۴، نفخات الانس، ص۳۸۷ و نیز رشحات، ص ۴۳. ۶ – مقدمه قدسیه، ص ۱۱ (به نقل از الحدیقه الندیه فی آدابالطریقه النقشبندیه) ۷ – رشحات عین الحیات، ص ۲۰۵۲-۰۶. ۸ – همان کتاب، ص ۳۸۶. ۹ -همان کتاب، ص ۵۹. ۱۰ – نفخات الانس، ص ۳۸۰، رشحات عین الحیات، ص ۶۲. ۱۱ -رشحات عین الحیات، ص ۷۵. ۱۲ – همان کتاب، ص ۸۴. ۱۳ – «زد به جهان نوبت شاهنشهی/کوکبه فقر عبیداللهی» (تحفه الاحرار، هفت اورنگ، ص ۳۸۴). ۱۴ – تحفه الاحرار، هفتاورنگ، ص ۳۸۳. ۱۵ – لغتنامه. ۱۶ – کلیات خمسه نظامی، هفت پیکر، ص ۶۵۰. ۱۷ -بستان السیاحه، ص ۶۲۰، طرایق الحقایق، ج ۲، ص ۳۵۱. ۱۸ – طرایق الحقایق، ج ۲، ص ۳۵۱،بستان السیاحه، ص ۶۲۰. ۱۹ – رشحات عین الحیات، ص ۴۵۸. ۲۰ – همان کتاب، ص ۴۳.۲-۱ مقدمه رشحات، ص ۳۹ (به نقل از انوار القدسیه). ۲۳ – رساله قدسیه، ص ۱۴، نفخاتالانس، ص ۳۸۴. ۲۳ – انیس الطالبین، ص ۶۶، نفخات الانس، ص ۳۸۶. ۲۴ – قدسیه، ص ۱۵.۲۵ – شیخ فریدالدین عطار در تذکره الاولیاء در ذیل ترجمه احوال اویس قرنی مینویسد: «بدان کهقومی باشند که ایشان را اویسیان گویند. ایشان را به پیر حاجت نبود که ایشان را نبوت در حجر خودپرورش دهد بیواسطه غیری چنانکه اویس را داد اگر چه به ظاهر خواجه انبیاء را ندید اما پرورش از اومییافت و این عظیم عاًلی مقامی است تا که را آنجا رسانند و این دولت روی به که نماید…» (تذکرهاولیاء، ج ۱، ص ۳۳۳۴-). ۲۶ – انیس الطالبین، ص ۵۸-۶۰، رشحات عین الحیات، ص۱۱۱۳- و قدسیه ص ۱۰۱۳-. ۲۷ – رک: طرائق الحقایق، ج ۲ ص ۳۰۶۳-۰۸. ۲۸ – قصرعارفان دهی است بر یک فرسنگی شهر بخارا (رشحات، ص ۹۵) پیش از بهاءالدین نام این دیه قصرهندوان (یا کوشک هندوان) بود و سپس نقشبندیان آنجا را قصر عارفان نامیدند. در انیسالطالبین آمدهاست که « پیش از ولادت خواجه بهاءالدین حضرت خواجه محمد بابا به قصر هندون بسیار میآمدند ودر مجالس صحبت میفرمودند که زود باشد که این قصر هندوان، قصر عارفان شود. الحمدا که اینزمان اثر آن نفس مبارک خواجه به ظهور آمد» (انیس الطالبین، ص ۲۰) در دورههای اخیر قصر عاًرفانرا « ده بهاءالدین» میگفتند و اکنون به همین نام و نیز «مزار» شهرت دارد. ۲۹ – انیس الطالبین، ص۱۹. ۳۰ – به قرینه داستان منقول از انیس الطالبین، ص ۱۹۲-۰. ۳۱ – انیس الطالبین، ص ۱۹،نفخات الانس، ص ۳۸۰۳-۸۱ و قدسیه، ص ۹. ۳۲ – انیس الطالبین، ص ۲۰. ۳۳ – انیسالطالبین، ص ۲۱. ۳۴ – انیس الطالبین، ص ۲۱، نفحات الانس، ص ۳۸۱. ۳۵- انیس الطالبین، ص۲۳. ۳۶ – رشحات عین الحیات، ص ۹۵، انیس الطالبین، ص ۳۴. ۳۷ – انیس الطالبین، ص۴۷۴-۸۵-۱. ۳۸ – نفحات الانس، ص ۳۸۱، رشحات عین الحیات، ص ۷۴، و نیز انیسالطالبین، ص ۲۳. ۳۹ – رشحات عین الحیات، ص ۹۶-۹۷، نفحات الانس، ص ۳۸۲. ۴۰ -نفحات الانس، ص ۳۸۳، رشحات، ص ۹۷. ۴۱ – انیس الطالبین، ص ۲۴۲۵-، نفحات الانس،ص ۳۸۳۳-۸۴. ۴۲ – انیس الطالبین، ص ۳۵. ۴۳ – ملک مغزالدین از امرای آل کرت بود که در۷۳۲ به حکومت رسید و در ۷۷۱ درگذشت. ۴۴ – انیس الطالبین، ص ۶۶-۶۷، رشحات، ص۹۷. ۴۵ – نفحات الانس، ص ۴۹۹۵-۰۰. ۴۶ – انیس الطالبین (به ترتیب نامها) ۲۳ – ۲۶ ۳-۳ – ۱۲۳ – ۱۲۸ – ۲۰۶ – ۲۰۶ – ۶۳ – ۱۶۱ – ۱۶۳ – ۸۲ – ۲۲۶ – ۲۶۶. ۴۷ – انیسالطالبین، ص ۶، رشحات، ص ۱۰۰ و نیز نفحات الانس، ص ۳۸۹. ۴۸ – رشحات عین الحیات،ص ۱۰۰. ۴۹ – همان کتاب، ص ۱۰۰. ۵۰ – همان کتاب، ص ۱۰۰۱-۰۱. ۵۱ – طرایقالحقایق، ج ۳، ص ۶۸۷. ۵۲ – کشف الظنون، حاجی خلیفه، ج ۱، بند ۲۰۰. ۵۳ – دفتر کتابخانهایا صوفیه (استانبول) ۱۳۰۴ قمری، ص ۱۲۸. ۵۴ – ریحانه الادب، ج ۱، ص ۲۹۴
منبع: فصلنامه یاپراق (سال سوم ، شماره ۱۰، تابستان ۱۳۷۹، ص ۱۸)