تنها راه نجات بشر از این همه تفتیش، شكنجه، زندانی شدن و اعدام را رواج مداراگری در بین ابنای بشر میداند. به نظر او جهانِ به این وسعت و بزرگی برای همه جهانبینیها، عقاید، باورها و تفكرها جای كافی دارد. او در پیشگفتار كتاب كافران چنین مینویسد؛ «ای مسیح آیا وقتی در میانه میدان شهر به نام تو قصابی هولناكی را به راه میاندازند و دگراندیشان را به شعلههای آتش میسپارند، حضور داری؟»
سباستین كاستلیو در سال ۱۵۱۵ میلادی در منطقهای مرزی میان فرانسه، سوییس و ساوواین بدنیا آمد. زبان مادریاش ایتالیایی بود و در بیست سالگی به عنوان دانشجو وارد دانشگاه لیون شد و در آنجا علاوه بر ایتالیایی و فرانسه، درزبانهای عبری، یونانی و لاتینی به مقام استاد كاملی دست یافت.
كاستلیو در ابتدای جوانی به هنرهای بوطیقایی علاقه پیدا كرد، اما بعد از مدتی به امور روز متمایل شد. چرا كه در آنبرههی زمانی، بیشتر جوانان و اساتید به جای بحث در مورد قوانین رم باستان، افلاطون و ارسطو، به مسائل روز زمان خود متمایل شده و دوست داشتند بین باورهای مذهبی و عصر و زمانهی خود همدلی ایجاد نمایند. یعنی در واقع به عصریسازی دین بپردازند و دین را با نیازها و مقتضیات زمانه سازگار نمایند.
كاستلیو هم كه به همین سمت كشیده شده بود، میخواستمكتبی را بنیان نهد كه به نحوی «مداراگری» را ترویج نماید. لذا در بیست و پنج سالگی جنبش اصلاحات دینی را در فرانسه مطرح ساخت و اولین كسی بود كه اندیشه نوزایی و احیاء فكر دینی را در اروپای مسیحی عنوان نمود.
كاستلیو به جهت مطرح نمودن چنین دیدگاهی و از ترس جان، ناچار به جلای وطن شد و در ژنو سكونت یافت. اما وضع آنجا هم به مراتب بدتر از فرانسه بود، چرا كه ژان كالوّن با دیكتاتوری تمام عیاری به این بخش از اروپا حكم میراند و فرمان خود را بنام "دین" و "مذهب" توجیهمینمود. كاستلیو در ژنو به دلیل خوشكرداری به عنوان مدیر مدرسه ژنو انتخاب شد و در آنجا گوشههایی از تورات و انجیل را با هدف تقویت حافظه كودكان ژنو به لاتین برگرداند. این كتاب كوچك از لحاظ ادبی و تربیتی با كتاب گفتگوهای آراسموس قابل مقایسه میباشد و بارها تجدید چاپ شده است.
كار بعدی كاستلیو، ترجمه كتاب مقدس به زبان لاتین وفرانسه بود. این اقدام او با مخالفت كالوّن، حاكم مذهبی و خودكامه مواجه شد. كالون مجوز چاپ و نشر كتاب مذكور را به كاستلیو نداد و آن را نوعی بدعتگذاری دانست، حال آن كه پیش از كاستلیو، یكی از اقوام كالون بنام وولگات، كتاب مقدس را به لاتین برگردانده و با پیشگفتار كالون منتشر نموده بود. و چون كالون نمیخواست دستی بالای دست او پیدا شود و بازارش كساد گردد، در پی آن بود كه با زدن برچسب "بدعتگذاری" به وی، كاستلیو را تحت فشار قرار دهد تا ژنو را ترك كند.
كاستلیو پس از ترك ژنو، نتوانست در ممالك اطراف كاریمطابق شأن خود پیدا كند، چرا كه ممالك اطراف ژنو، از لحاظ سیاسی به شدت به ژنو وابسته بودند و از ترس كالوّن جرأت نمیكردند او را به كار بگمارند. از این رو كاستلیو با همه بزرگیاش، مجبور شد برای سیر نمودن شكم خانوادهپرجمعیت هشت نفری خود، در چاپخانه (اوپورین) به كار غلطگیری مشغول شود. او علاوه بر كار در چاپخانه مجبور شده بود كه بخشی دیگری از هزینههای خانواده را از راه گِلكاری و تدریس خانگی تأمین نماید و با دستان خود باگِل، خانه محقری در اطراف "بازل" بنا نمود.
مبارزات اصلی كاستلیو با قتل "سِروه" آغاز شد و قتل اینآزاداندیش فرانسوی تأثیر بسیار بدی بر روح و روان كاستلیو نهاد و موجب تحول و تهور فكری در او شد. سروه یكی از آزاداندیشانی بود كه به خاطر اختلاف نظر در بعضی اعتقادات و باورها، از سوی كالوَن به كفرورزی محكوم وزنده در آتش سوزانده شد.
سباستین كاستلیو نتوانست در مورد این جنایت كه در حق هم فكرش اِعمال شده بود ساكت بنشیند. لذا قلم به دست برد و مقالاتی را با نام مستعار "مارتینوس بلینوس" علیه این جنایت هولناك به رشته تحریر درآورد. مقالات او در حمایت از سروه و "آزاداندیشی" و "آزادباوری" و "مُداراگری" در كتاب "كافران" با موضوع جنایات كالون در حق سروه جمع آوری شد.
كاستلیو مردی دانشمند، نرم خو، و بیزار از جنگ و خشونت بود. به همین دلیل، از راه قلم مبارزه را آغاز كرد. او معتقد بود هر انسانی آزاد است كه نظر و عقیده خود را مطرح نماید و هیچكس حق ندارد كسی را به اتهام مطرح كردن عقیده و باورهایش به مرگ محكوم نماید. او در كتاب كافران خطاب به كالون مینویسد؛ «وای بر تو كه به نام خدا و مسیح آدم میكشی. در كجای كتاب مقدس آمده است كه انسان را به خاطر باور و عقایدش بكشی ؟ تو سروه و سروهها را به اتهامكفر در آتش میسوزانی، حال آنكه آنان همه مؤمن و خداپرست و معتقد به مسیحاند و اگر چنین نبودند چرا در میانهی آتش، خدا و مسیح را صدا میزنند ؟»
كاستلیو معتقد بود؛ «هر انسانی حق دارد عقیده و باورهایش را مطرح سازد و اگر این باورها درست بودند كه هیچ، اما اگر با عقیده غالب متفاوت بود یا دیگران آنرا اشتباه دانستند، نمیتوان با استناد به باورهای دیگر او را كافر انگاشت و باید از طریق مسالمتآمیز او را دعوت به گفتگو نموده و بدینوسیله او را از اشتباهی كه ممكن است گرفتارش باشد رهانید و هیچ كسی حق ندارد هر كه را دگراندیش میپندارد متهم به كفرورزی كرده و مورد شكنجه، تعقیب و نابودی قرار دهد. چرا كه هرگز خدا و مسیح راضی نیستند كسی كه دگراندیش است، یعنی باورهایش با باورهای ما و عموم مردم در مورد كتاب مقدس تفاوت دارد، سوزانده شود و سوزاندن انسانها نه تنها دفاع از مكتب محسوب نمیشود، بلكه جنایتی آشكار است كه باعث خشم خدا میگردد»
كاستلیو برگ برگِ كتاب مقدس را جستجو مینماید ودرمییابد كه در كتاب مقدس از منكران خداوند و ضرورت به كیفر رساندن آنان سخن به میان آمده، اما این سؤال در ذهنش ایجاد میشود؛ «آنهایی كه سوزانده میشوند، همهشان خدا و مسیح را قبول دارند، پس مشكل اصلی خدا و مسیح نمیباشد بلكه این كالون است كه مشكل اصلی میباشد. كالونِ دیو سیرت، برای حفظ كرسی قدرت و نفوذ همه جانبهاش، هر اندیشه و تفكری را از بن نابود میكند و تنها برای حفظ موقعیت خودش از نام خدا و مسیح برای نابود كردن مخالفان و منتقدانش بهره میبرد. این در حالی است كه خدا به انسانها جان داده و كسی حق ندارد به جای خدا نشسته و به بهانههای واهی جان ایشان را بستاند.»
كاستلیو، تنها راه نجات بشر از این همه تفتیش، شكنجه،زندانی شدن و اعدام را رواج مداراگری در بین ابنای بشر میداند. به نظر او جهانِ به این وسعت و بزرگی برای همه جهانبینیها، عقاید، باورها و تفكرها جای كافی دارد. او در پیشگفتار كتاب كافران چنین مینویسد؛ «ای مسیح آیا وقتی در میانه میدان شهر به نام تو قصابی هولناكی را به راه میاندازند و دگراندیشان را به شعلههای آتش میسپارند، حضور داری؟»
سباستین كاستلیو، این چنین با قلم خود در برابر استبدادگران كه جز سركوب، سانسور و زباندوختن دگراندیشان كاری از دستشان برنمیآید، ایستادگی میكند. كاستیلو معتقد است؛ «باورها، عقاید و تجربهها امری درونی هستند و نمیتوان با اعمال فشار بر معتقدان به یك اندیشه، از علاقهی ایشان به آن دیدگاه كاست. و اگر عقیدهای هزاران بار به نام خدا، مسیح و ملكوت تشبث یابد، هرگز صاحب این حق نیست كه به جانآدمیان، این گوهرهی مقدس، دست درازی نماید.».
كاستلیو در ادامه كتاب كافران، پس از آنكه به این پرسشها میپردازد كه «كفر یعنی چه ؟» و «چه كسی را بیآنكه عدالت را پایمال كنیم میتوانیم كافر بدانیم ؟»، این سؤال بنیادین را مطرح میسازد كه «آیا پیگرد و جزا دادن كافران به خاطر دگراندیشی آنان روا و مجاز است ؟». او در این بین اولا میان كافران و منكران تفاوت قایل میشود و از طرفدیگر مجازات كفار را وظیفهی خدا میداند و معتقد است، كسانی را كه امثال كالونها كافرشان میدانند، كافر نیستند و ما دلیلی بر حقیقی بودن و اصالت ادعای كالونها نداریم و عموما اینگونه افراد مستبد و خود رای، افرادی هستند كه به نام كفر درصدد تسویه حساب خود با مخالفانشان هستند.
او معتقد بود كه در هر عصری، گروهی هستند كه قربانیاننگون بختی را جستجو میكنند تا خشم و نفرت خود را بر سر آنان خالی نمایند و "كفر" در كنار "رنگ پوست" یا "نژاد" و "تبار" و …. یكی از همان بهانههایی هستند كه حاكمان بدانوسیله عطش خونخواری خود را فرومینشانندو در این بین هرچند شعارها عوض میشوند، اما روشهای كار یكسان است و اینان در این راه از تهمت، قتل، تبعید، حصر و زندانی كردن مخالفان و منتقدان خود بهرهمند میشوند.
اما همانگونه كه در همه جوامع استبدادی، قهر بر وجدانغالب مییابد، قهر كالوَن بر وجدان بیدار كاستلیو غلبه یافته و روزگار را برای این مؤسس مداراگری سیاهتر میسازد. جریان از این قرار است كه در بازل، مردی به نام «ژان دو بروژ» كه بازرگانی خارجی و ثروتمند بود، زندگی میكرد و از آبرو و جایگاه ویژهای در نزد مردم بازل برخوردار بود، چرا كه فردی نیكوكار بود و زمانی هم كه درگذشت، بازلیها برایش سنگ تمام گذاشته و جسدش را در كلیسای لئونارد به خاك سپردند. اما سالها که از مرگِ دوبروژگذشته بود، خبر رسید كه این مرد نیكوكار، همان كافركیشی است كه توانسته بود از "قتلعام فلاندِر" بگریزد و كتاب شگفتیها را، پیرامون آن واقعه دردناك بنویسد و منتشر سازد. لذا دادگاهی تشكیل شد و جسد پوسیده او را از قبر بیرون كشیده و همراه با كتاب و دیگر نوشتههایش در وسط میدان بازل سوزاندند. کاستلیو كه در زمان حیات دوبروژ با وی دوستی داشت، به دلیل ارتباط با این فرد متهم به كفر و الحاد گردید و دادگاه بازل دریافت كه این كاستلیو همان كسی است كه با نام مستعار "مارتینیوس بلینیوس"، كتاب كافرانرا در نقد عملكرد و دیدگاههای كالوَن در جریان قتل سروه منتشر ساخته و جرایم او وقتی سنگینتر شد كه راز ارتباطش "با برناردو اَكینو"، راهبی كه به اتهام كفر از زادگاهش همراه فرزندانش تبعید شد و در راه كوهستان ازسرما و ضعف جان سپرد، فاش گردید.
او كه نگران جانش بود و میدانست كه به زودی چون سروهدر آتش افكنده خواهد شد، كم كم بیمار گشته و دچار ضعف شد و در نهایت زمانی كه بیش از چهل و هشت سال نداشت، در بیست و نه دسامبر هزار و پانصد و شصت و سه در گذشت. یارانش بر این باورند كه خداوند به وسیله مرگِ طبیعی، او را از مرگِ هولناك رهایی بخشید.
در پایان شایان ذكر است كه در اروپا، كاستلیو یكی ازگمنامترین اصلاحطلبان دینی محسوب میشود و اروپائیان، به طور عام، لوتر و یارانش را سرآغازِ اصلاحطلبیِ دینی در این قاره میپندارند. حال آن كه برای اولین بار، این كاستلیو بود كه اندیشه اصلاح دینی را مطرح ساخت و برای نخستین بار، سخن از آزادی اندیشه و مداراگرایی را بر زبان جاری ساخت و سالهای سال، هزینهیِ گزافِ زندگییِ مخفی و محرمانه را برای خود برگزید و لوتر سالها بعد، با توجه به آثار باقی مانده از كاستلیو بود كه مكتب خود را بنیان نهاد.
پینوشت :
برگرفته از كتاب وجدان بیدار نوشته اشتفان تسوایگ