بعضی گفتهاند چون تصوف از صفا آمده است و از آنجا که جمعیت سرّی اخوان الصفا هدف خود را صفای باطن دانستهاند و بر طریق اهل تصوف بودهاند، لذا این نام را برای خود برگزیدهاند.
هویت و اهداف اخوان الصفا
اخوان الصفا جمعیتی از دانشمندان و فلاسفه بودند که میکوشیدند به کمک علم و فلسفه، دین را از خرافات پاک کنند، و به تهذیب نفس و پاکی روح بپردازند. ایشان نام خود را «اخوان الصفا و خلان الوفا» گذاشتند، و در اختفا و استتار کامل به سر میبردند. ایشان آرا و اندیشههای خود را در پنجاه و دو رساله نوشتند و به پیروان خود با نظم و ترتیب خاصی تعلیم دادند. نام نویسندگانِ این رسالهها و اعضای این جمعیت مشخص نبود، و هم اکنون نیز بدرستی معلوم نیست که این رسالهها را چه فرد یا افرادی نوشتهاند. اگر چه در بعضی منابعِ نادر نام برخی از اعضای جمعیت آمده است، ولی -بر فرض قبول گفتهٔ این منابع- نویسندگان رسالهها را به طور قطع و یقین نمیتوان مشخص کرد. همچنین، از دیگر اعضای این گروه نیز اطلاعی در دست نیست. در هر حال، رسالههای به جا مانده از اخوان الصفا، ازجمله آثار علمی بسیار گرانبهای تمدن اسلامی است، که در زمینههای مختلف علوم رایج زمان به طور جهت دار و با روش تحقیق بدیع نگاشته شده است.
مطلبی که ذهن کاوشگران و محققان را همواره به خود جلب کرده، این است که چرا این گروه تشکیلات مخفی داشتهاند؟ پنهانکاری آنان به حدی بود، که هیچ کس از راز ایشان مطلع نمیشد، و به اسرارشان پی نمیبرد. در این باره، احتمالات چندی داده شده است.
اول اینکه، ایشان در تعلیمات خود از فلسفه استفاده میکردند. از آنجا که در آن روزگار تحصیل و تدریس فلسفه امر ناپسندی محسوب میشد، لذا ایشان خود و تشکیلاتشان را مخفی نگاه میداشتند.
دوم اینکه، چون اعضای این جمعیت تزکیهٔ نفس را وجههٔ همت خود قرار داده بودند، لذا از شهرت و معروفیت میان مردم اجتناب میکردند، زیرا صاحبان سیر و سلوک و عارفان آگاه، شهرت و معروفیت را آفت صفای باطن و تهذیب روح میدانند. قابل ذکر است که فرقهٔ صاحب نامی از عارفان اسلامی موسوم به ملامیه یا ملامتیه که در قرن سوم هجری بنیان گرفت، و اساس اندیشهشان که دوری از ریا و تظاهر و اجتناب از مقبولیت نزد مردم بود، بر عارفان دیگر فرقههای عرفان و تصوف اسلامی اثر گذاشته است. مؤسس این فرقه، ابوصالح حمدون بن احمدبن عماره قصار (د. ۲۷۱ق) است. از علی بن عثمان هجویری، عارف معروف قرن پنجم، نقل شده که دربارهٔ اندیشههای حمدون قصار گفته است (غنی، بیتا، ص ۴۳۹):
«وی گفتی باید که تا علم حق تعالی به تو نیکوتر از آن باشد که علم خلق. یعنی باید که اندر خلأ با حق تعالی معاملت نیکوتر از آن کنی که اندر ملأ با خلق، که حجاب اعظم از حق دل تست با خلق. و از نوادر حکایات وی یکی آن است که گوید: روزی اندر جویبار حیره نیشابور میرفتم. نوح نام عیّاری بود به فتوت معروف و جمله عیارانِ نیشابور در فرمانِ وی بودندی. وی را اندر راه بدیدم. گفتم: یا نوح جوانمردی چه چیز است؟ گفت: جوانمردی من خواهی یا از آن تو؟ گفتم: هر دو بگوی. گفت: جوانمردی من آن است که این قبا بیرون کنم و رقعه بپوشم و معاملت مرقع پیش گیرم تا صوفی شوم و از شرم خلق اندر آن جامه از معصیت بپرهیزم. و جوانمردی تو آنکه رقعه بیرون کنی تا تو به خلق و خلق به تو فتنه نگردند. پس جوانمردی من حفظ شریعت بود بر اظهار، و از آن تو حفظ حقیقت بود بر اسرار. و این، اصلی قویست…»
البته، اخوان الصفا از ملامتیه نبودند، ولی روش آنان را- در دوری از شهرت و مطرح بودن میان مردم، که پذیرفتهٔ دیگر عارفان بود- قبول کرده بودند. ایشان میگفتند: هدف ما به دست آوردن حکومت زمین نیست، بلکه ما میخواهیم مالک آخرت و حاکم بر آسمان باشیم. باید این مدینهٔ فاضله را که در نظر داریم، با اتحاد و اتفاق بنا کنیم. در هر حال، این احتمال که ایشان برای تزکیه نفس و دوری از شهرت، خود را مخفی نگاه میداشتند، احتمالی قوی است. ولی چنین شیوهای شاید بیانگر همهٔ واقعیت دربارهٔ اخوان الصفا نباشد، زیرا انسجام درونی و تشکیلاتی این گروه، چیزی بیش از حد لازم برای تهذیب و تزکیهٔ نفس بود.
سوم اینکه، اخوان الصفا اهداف سیاسی نیز در سرداشتند. ایشان به دولت خیر معتقد بودند، و آن را دولتی میدانستند که توسط عالمان، فلاسفه و آگاهان برقرار شود. به اعتقاد آنان، فقط صالحان میتوانند چنین حکومتی را بنیان گذارند. در رسالهای از اخوان الصفا آمده است: (اخوان الصفا، بیتا، ج ۱، ص ۱۸۱) «ای بردار نیکوکار مهربان خدا تو را و ما را به روحی از جانب خود یاری کند. میبینیم که دولت فساد پای گرفته و به قدرت رسیده و چون به اوج رسند، انحطاط و نقصانشان خواهد آمد. و بدان که دولت و ملک در هر روزگار از گروهی به گروهی دیگر و از نقطهای به نقطهای دیگر انتقال مییابد و دولت خوبان در میان علماء و حکماء و فضلاء پدیدار میشود; بین کسانی که تفکر واحد، مذهب واحد و دین واحد داشته وعهد بندند که بیهوده ستیز نکنند و به یاری یکدیگر بشتابند.»
بنابراین، وجود اهداف سیاسی ایشان قطعی است. آنان راه وصول به این اهداف را نابود کردن نظام فکری حاکم بر جامعه، از طریق پرورش گروهی دانشمند پیشتاز میدانستند. آنچه که این احتمال را دربارهٔ اخوان الصفا تقویت میکند، این است که- به عقیدهٔ بسیاری از محققان- اخوان الصفا مذهب شیعه داشتند- روشن است که گروههای مختلف شیعه در آن عصر درگیر مبارزه با حکومت عباسی و حامیان ایشان بودند، و تشکیلات زیرزمینی داشتند.
شمهای از تشکیلات درونی اخوان الصفا
تشکیلات اخوان الصفا بر پایهٔ عضوگیریِ بسیار دقیقی استوار بود. این جمعیت، اعضای خود را به گوشه وکنار شهرها، شهرستانها و روستاها میفرستاد تا هر کس را که بوی خیری از او به مشام میرسید و احتمال رشد و تکامل در او وجود داشت، به این جمعیت دعوت کنند. ایشان در میان اقشار مختلف به ویژه اقشار سطح بالای جامعه که برایشان امکانات رشد و دانش آموزی فراهم بود، طرفداران زیادی داشتند. آنان بیشترین کوششِ خود را صرف جذب و تعلیم جوانان پانزده سال به بالا میکردند، زیرا عقیده داشتند که پیران متحجرند و برای نهضت مناسب نمیباشند (حلبی، بیتا، صص ۱۶۵-۱۶۶). تعلیمات ایشان برای جوانان، سرّی بود. دربارهٔ شرایط و نحوهٔ عضوگیری، در یکی از رسالههای اخوان الصفا آمده است (اخوان الصفا، ۱۴۰۵، ج ۴، صص ۱۴۴-۱۵۵):
«شایسته است برادران- ایدهم الله – در هر سرزمینی که هستند که اگر خواهند دوست و برادر تازهای برگزینند، در احوال او بنگرند، از سابقهاش آگاه باشند، اخلاقش را بسنجند و مذهب و عقیدهاش را جویا بشوند تا بدانند شایستگی صداقت صفا و مودت و حقیقت را دارد یا خیر. و همچون زمینی که برای کشت کردن آن را آزمایش میکنند، وی را نیز بسنجند. و مانند مردم که هنگام انتخاب همسر برای ازدواج و خریدن عبد و کالا و غیره نهایت دقت را از خود نشان میدهند، تو نیز در موقع انتخاب دوست و برادر(عضو گیری) باید از آزمایش و سنجش کوتاهی نورزی.»
تشکیلات اخوان الصفا از چهار گروه سنی تشکیل میشد که عبارت بودند از:
۱. جوانان پانزده تا سی ساله
اینان میبایست صفاتی همانند: پاکی، جوهر نفس و سرعت تصور را داشته باشند. این دسته را «اخوان الابرار والرحماء» مینامیدند.
۲. افراد سی تا چهل ساله
ویژگیهای این دسته، سخاوت و فیض بخشی، شفقت و مهربانی نسبت به دیگر اخوان بود. به این دسته از اعضا، «اخوان الاخیار والفضلاء» میگفتند.
۳. اعضای چهل تا پنجاه ساله
اینان به نام «اخوان الفضلاء الکرام» موسوم بودند. چنین افرادی توانایی امر و نهی داشتند و با مخالفان همواره با نرمی و ملاطفت مجادله و مباحثه میکردند (حلبی، بیتا، ص ۱۶۳).
۴. اعضای پنجاه ساله به بالا
اینان آمادگی برای رستاخیز و مفارقت هیولی را داشتند. در این مرتبه قوهٔ معراج دست میداد، و صعود به ملکوت میسر بود. اعضا میتوانستند احوال قیامت، بعث، نشور، میزان و عبور از صراط را ببینند، در این مرحله نجات از دوزخ و مجاورت ذات پروردگار میسر میشد. همهٔ اخوان از مراحل قبلی به این مرحله دعوت میشدند، و خود را برای دخول به این مرحله آماده میکردند.
عبور از یک مرحله و ورود به مرحلهٔ بعد، مستلزم عبور از موانع و موفقیت در آزمایشهای سخت و توانفرسا بود. مثلاً به اعضا فرمان میدادند تا از نزدیکان خود ببُرند و با بیگانگان بپیوندند، و ایشان چنین میکردند؛ مال خود را انفاق کنند، و میکردند؛ جان خود را بر سر اهداف جمعیت ببازند، و میباختند؛ در راه رضای خدا بکوشند، و چنین میکردند؛ از وطن بیرون روند، و میرفتند؛ از یاران ببُرند، و میبریدند؛ فرزندان خود را بیپدر بگذارند، ومی گذاشتند؛ زنان خود را بیشوهر بگذارند، و چنین میکردند، و از شهر و دیار خود آواره میشدند. وقتی این مراحل را طی میکردند، آن وقت رئیس الوفاء ایشان را لایق گذر از مرحلهای به مرحلهٔ دیگر میدانست. لذا، آنان را به علم خود رهبری میکرد، کتابهای پنهانی را برایشان میخواند، اسرار ناگفته را میگفت، علوم مکتوم را آشکار میکرد، رسالهها و کتابهای اخوان الصفا را میآموخت، و معنای اخبار، روایات واشارات را یاد میداد (فاخوری، بیتا، صص ۱۹۹-۲۰۰).
جلسات اخوان الصفا هر پانزده روز یک بار تشکیل میشد. اعضای جلسات، لباس مخصوص میپوشیدند. رئیس در جای خود مینشست، و برای حاضران سخن میگفت. ظاهراً مرکز اخوان الصفا در بصره قرار داشت، ولی تشکیلات این جمعیت در دیگر نواحی ممالک اسلامی گسترده بود.
رهبران جمعیت و معتقدات آنان
در تاریخ الحکماء قفطی (قفطی، ۱۳۷۱، ص ۱۱۸) از قول ابوحیان توحیدی (۱) نام پنج نفر از جمعیت اخوان الصفا آمده است، که عبارتند از: ابوسلیمان محمدبن معشر بستی، ابوالحسن علی بن هارون زنجانی، ابواحمد مهرجانی، ابوالحسن عوفی و زید بن رفاعه.
احتمالاً، خود ابوحیان توحیدی نیز از اعضای همین جمعیت بوده، و شاید زید بن رفاعه رهبری این جمعیت را بر عهده داشته است.
البته، قفطی به صراحت میگوید که چون نویسندگان رسالهها نام خود را مخفی میکردند، لذا مردم دربارهٔ ایشان حدسها وگمانهای مختلف داشتند. بعضی این رسالهها را نوشتهٔ یکی از امامان از نسل علی(ع) دانسته، ولی در نام او نیز اختلاف داشتهاند. شماری نیز بعضی رسالهها را نوشتهٔ یکی از پیشوایان معتزله در آغاز کار این فرقه دانستهاند. ولی سرانجام، خود او از پاسخی که ابوحیان توحیدی در جواب ابن سعدان، وزیر صمصام الدوله دیلمی پسر عضدالدوله، داد، دریافت که نویسندگان رسالهها، همین اشخاص پیشگفته بودهاند.
دکتر سیدحسن نصر در این باره میگوید (نصر، بیتا، ص ۴۹):
«شهرزوری (۲) در نزهة الارواح و روضة الافراح اسامی دیگری را نام میبرد، که عبارتند از: ابوسلیمان… معروف به المقدسی، ابوالحسن علی بن هارون عباسی، ابواحمد نهرجوری، عوفی البصری وزید بن رفاعه. بنابر نظر ابوحیان توحیدی، وزیر مشهور، ابوعبدالله سعدان که در سال ۳۷۵ به قتل رسید، گروهی از دانشمدان را مانند: ابن زرعه (۳۳۱ – ۳۹۸)، مسکویه رازی (وفات ۴۲۱) ابوالوفاء بوزجانی، ابوالقاسم اهوازی، ابوسعید بهرام، ابن شاهویه، ابن بکر، ابن حجاج شاعر، شوح شیعی (وفات ۳۹۱) و ابن عبید کاتب را نزد خود آورد، و از جمع آوری گفتار آنان رسائل را به وجود آورد.»
کتاب دانشنامه ایران و اسلام از قاضی القضاة عبدالجبار همدانی نقل میکند که گذشته از افراد مذکور، شخصی به نام ابومحمدبن ابی بغل کاتب و منجم نیز از نویسندگان این رسالهها بوده است. (دانشنامه ایران واسلام، ۱۳۶۰، ص ۱۳۵۵) در کتاب فلسفه شرق (مهرین، ۱۳۶۱، ص ۳۵۹) دو نفر دیگر نیز جزء نویسندگان این رسالهها شمرده شده اند؛ یکی معصومی ابوالعباس، و دیگری ابوالمأمون اسپهانی است. بعضی (نصر، بیتا، ص ۴۹) نویسندهٔ رسالهها را علی ابن ابی طالب(ع)، گروهی امام جعفر صادق(ع)، برخی غزالی، بعضی حلاج و بعضی نویسندگان رسالهها را داعیان اسماعیلیه دانستهاند.
این تشتّت و سردرگمی که دربارهٔ هویت نویسندگان رسالهها پیش آمده، نتیجهٔ تشکیلاتِ زیرزمینی و مخفی این جمعیت بوده است.
شماری معتقدند که اخوان الصفا جماعتی از شیعه با تمایلات صوفیانه بودهاند. از این رو، برخی محققان بعضی رسالهها را مبتنی بر عقاید شیعه قلمداد کردهاند، ولی گفتهاند که رسالهها دعوت به شیعه یا اسماعیلیه به طور ویژه و مخصوص نیست؛ هر چند بعدها اسماعیلیه برای پیشبرد اهداف خود، از این رسالهها استفاده کردند (حلبی، بیتا، صص ۱۵۹-۱۶۰). همچنین از قول احمد زکی پاشا در مقدمهٔ رسائل از کتاب جلاءالعینین فی محاکمة الاحمدین، تألیف سید نعمان خیرالدین مشهور به ابن آلوسی، و چند منبع دیگر نقل شده که رسالهها بر پایهٔ مذهب قرامطه و بعد از سدهٔ سوم در روزگار آل بویه نوشته شده است، ولی برای ترویج، آنها را به امام صادق (ع) منسوب کردهاند. در حالی که این رسالهها نوشتهٔ ابوسلیمان محمدبن جعفر البستی معروف به مقدسی، ابوالحسن علی بن هارون زنجانی، ابوالاحمد نهرجوری، عوفی و زید بن رفاعه است (حلبی، بیتا، ص ۱۶۰).
در کتاب تاریخ الحکما – که قبلاً از آن نام بردیم- به نقل از ابوحیان توحیدی دربارهٔ مذهب زیدبن رفاعه – که یکی از پنج نفر بزرگان شناخته شده و شاید رهبر اخوان الصفا بوده – چنین آمده است (قفطی، بیتا، ص ۱۱۶): به چیز معینی نسبت داده نمیتواند شد، و او را به قومی و طایفهای اضافت نمیتوان کرد، زیرا که با همه میجوشد و از هر باب داخل میشود. آنچه در دست دارد با آنچه از زبان وبیان او ظاهر میشود، مختلف است. روزگاری در بصره اقامت داشت، و در صحبت جمعی از علما که اصناف علوم و انواع صناعات میدانستند مثل ابوسلیمان محمد معشر البستی المقدسی و ابوالحسن زنجانی و ابواحمد مهرجانی و عوفی و غیر ایشان به سر میبرد. و این جماعت با یکدیگر با کمال صداقت مؤالفت و معاشرت میکردند، وهمگی بر طریق قدس وطهارت متفق بودند. سپس در میان خویش روشی و مذهبی وضع نمودند. و زعم ایشان آن بود که به آن روش و طریقه، راه رسیدن به رضوان الهی را بر خلق گشودهاند.
اکثر محققان نظر دادهاند که اخوان الصفا شیعه واحتمالاً اسماعیلی بودهاند (فاخوری، بیتا، ص ۱۹۲; شیخ، بیتا، ص ۷۶، آژند، بیتا، ص ۴۸). از آثار و نوشتههای ایشان نیز همین امر استنباط میشود. ولی اظهارنظرهای مخالف دربارهٔ ایشان نیز کم نبوده است. ریچارد. ن. فرری، یکی از مستشرقان، میگوید: ایشان از معتزله بوده، و از معتقدات کیشِ زرتشتی متأثر بودهاند (فرری، ۱۳۶۳، ص ۱۷۴). ابن تیمیه (فاخوری، بیتا، ص ۱۹۳) ایشان را دنباله روِ فلاسفه، زرتشتیان، رافضیان، اسماعیلیه و قرامطه میداند، و به کفر منصوبشان میکند. ابن جوزی نیز ابوحیان توحیدی، ابن راوندی و ابوالعلاء معری را از زنادقهٔ اسلام میشمارد. انتساب نویسندگان اخوان الصفا به کفر، در زمان حیاتشان نیز شایع بود. به نوشتهٔ احمد امین، نویسندگان رسالهها از سوی خلافت عباسی به زندقه متهم شدند و کتابهایشان را در بغداد سوزاندند (امین، بیتا، ج ۲، ص ۱۵۵).
باید توجه داشت که بزرگان تاریخ همواره از سوی متعصبان و کژاندیشان آزار و اذیت میشدند، و با هر اندیشهٔ بدیع ونوینی مخالفت میشد و از دشمنی گروهی بدخواه بینصیب نمیماند. حکومتهای وقت نیز با مخالفان خود با همین تهمتها برخورد میکردند. در روزگارانی که از آن بحث میکنیم، تهمت انتساب به زندقه و قرمطی بسیار رایج بود تا آنجا که دانشمندان نیز از این اتهامات مصون نبودند. مرحوم دهخدا ذیل نام ابوریحان، مطلب ذیل را نقل میکند:
«میگویند: مردی از اقصی بلاد ترک، محمود سبکتکین را حکایت میکرد که بدان سوی دریاها به جانب قطب، قرص آفتاب مدتی همواره پیدا باشد؛ چنانکه در آن اوقات شبی در میان نیست. محمود – چنان که عادت او در تعصب بود – برآشفت و گفت: این سخن ملحدین و قرمطیان است. ابونصرمشکان گفت: این مرد اظهار رأی نمیکند، مشاهدات خویش میگوید و این آیت برخواند: «وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا (کهف، ۹۰). محمود رو به ابوریحان کرد و گفت: تو چه گویی…»
یاقوت حموی، ابوحیان توحیدی را – که از نویسندگان رسالههای اخوان الصفا شمرده شده است و بسیاری از متعصبان او را زندیق و کافر دانسته اند – فردی صادق، دیندار، زاهدمنش و مورد وثوق مردم دانسته است. ابوحیان نامهای را از او نقل میکند که نشان میدهد وی در زندگی خود تا چه اندازه از دست ظاهربینان رنج و عذاب کشیده است. ابوحیان در اواخرِ عمر خود کتابهایش را سوزاند. یکی از دوستان او به نام قاضی ابوسهل علی بن محمد از این کار او انتقاد کرد. ابوحیان نامهٔ مزبور را در توجیه اقدام خود، به دوست مذکور نوشته است. جملههایی از نامهٔ مزبور بنابر – آنچه یاقوت حموی آورده – به قرار ذیل است (حموی، بیتا، ج ۵، ص ۱۹۲۳):
«… بر من ایراد مگیر که چرا تا این حد نسبت به مردم و رفتار ایشان پس از خود بدبینم، زیرا آنچه در زندگی از ایشان دیدم، حدس و گمان مرا درمورد پس از مرگِ خود، قطعی و محقق میکند. چگونه این کتابها را برای کسانی بگذارم که مدت بیست سال در بغداد با ایشان همنشین بودم، و از هیچ یک محبتی ندیدم و از دست هیچ یک در امان نبودم، در حالی که ایشان مرا میشناختند. مجبور بودم، که بیشتر اوقات سبزی صحرا بخورم و نزد خواص و عوام در خواری و تنگدستی به سر برم و دین و مروت خود را بفروشم و ریا و نفاق داشته باشم، خود را بفروشم و به کارهایی مبادرت کنم که بر هیچ آزادهای سزاوار نیست که آنها را به قلم آورد و دل دوستان را بیازارد. تو مردی هوشمندی و احوال زمانه را میدانی و آنچه را که من میگویم بر تو پنهان نیست. تو نباید در کار درستی که من کردهام، شک کنی. تو آنچه را که من از ترسِ قیل و قال بر زبان نیاوردم، میدانی…»
ابوحیان این رنج و عذاب را در بغداد، مرکز خلافت عباسی، تحمل کرده بود؛ جایی که به علت نفوذ مذهبیِ مستقیم خلیفه بر عوام، امکان آزاداندیشی، آزادگی و تقوای سیاسی و علمی کمتر بود. آن طور که از احمد امین نقل شد، در این شهر نویسندگان رسالههای اخوان الصفا از سوی دستگاه خلافت به کفر و زندقه متهم بودند و کتابهایشان را میسوزاندند.
در هر حال بسیاری از محققان، اخوان الصفا را شیعه و احتمالاً از اسماعیلیه میدانند. اینان کشف بسیاری از رسالههای اخوان الصفا را در قلاع الموت پس از تصرف آنها به دست هلاکوخان، قرینهای بر این امر میشمارند. به نظر قفطی وقتی رسالهها منتشر شد، گروهی آنها را به یکی از فرزندان علی(ع) منسوب کردند. واقعیت این است که در رسالهها نشانههای زیادی از گرایش اخوان الصفا به تشیع به چشم میخورد (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، صص ۵، ۱۰۴و۴۸۶). در رسالهها از خلفای عباسی به عنوان جابرانی یاد شده است که اولیای خدا را میکشند، شراب مینوشند، فسق و فجور میکنند و حرمت مال، جان و شرف کسی را نگاه نمیدارند. همچنین، از علمای عامه به دلیل حمایت از ایشان، انتقاد شده است (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۲، صص ۳۵۸-۳۶۱). در هرصورت، اگر چه در گرایش به تشیعِ اخوان الصفا تردیدی نیست، ولی در شیعهٔ اثنی عشری بودنِ آنان تردید و تأمل است. به همین دلیل، مرحوم سید محسن امین ایشان را شیعهٔ اثنی عشری نمیداند (امین، ۱۹۶۸م، ج ۲، صص ۱۴۹-۱۵۰).
بعضی از محققان در آثار اخوان الصفا و اندیشههای عمر خیام، شباهت زیادی دیده اند؛ به طوری که در بسیاری موارد فرق گذاشتن میان آنها مشکل مینماید (حلبی، ۱۳۶۱، ص ۳۳۹).
در مجموع، میتوان گفت که اخوان الصفا مسلمانانی معتقد بودند، و گرایشهای شیعی در آثارشان کاملا مشهود است. ولی خود ایشان از انتساب به مذهب خاصی ابا داشتند، و میگفتند: «راینا و مذهبنا یستغرق المذاهب کلها و یجمع العلوم جمیعا» (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۳، صص ۱۹۸-۱۹۹). سعی ایشان، تلفیق دین و علم بود. رنگ اندیشههای صوفیه و متکلمان گنوسی و یونانی در آثار ایشان مشهود است. آنان خود را به خلفای صوفیه منتسب میکردند. طریقهٔ ایشان، جمع حکمت استدلالی با حکمت اشراق بود. توجه آنان به مکتب ارسطو، تعالیم و مبادی حاکی از عقاید گنوسی، مراتب نزدیکی مشربشان را با مشرب حکمای اسکندریه نشان میدهد. از طرفی، بحث از اموری همانند: عالم کبیر و عالم صغیر، و توجه خاص به مسئله کثرت و وحدت، و فیض و صدور، نشان دهندهٔ جنبهٔ اشراقی مکتب آنان است (زرین کوب، بیتا، صص ۱۳۳-۱۳۴)
موضوع رسائل
رسالههای اخوان الصفا در چهار زمینه نگاشته شده است: ریاضیه تعلیمیه، جسمانیه طبیعیه، نفسانیه عقلیه و ناموسیه الهیه
۱. رسائل ریاضیه تعلیمیه
این رسالهها در زمینههای گوناگونی نوشته شده است، که برخی از آنها عبارتند: عدد، هندسه، نجوم، موسیقی، جغرافیا، نسبتهای عددی، صنایع علمی نظری، صنایع عملی، اخلاق و اختلاف اخلاق و علل آن، آداب پیامبران و پیامبر اسلام(ص)، منطق (ایساغوجی)، قاطیغوریاس (مقولات دهگانهای که هریک اسمی برای یک جنس از موضوعات است)، ادبیات و قیاس برهان.
۲. رسائل جسمانیه طبیعیه
بیشتر این رسالهها عبارتند از: هیولی و صورت، آسمان جهان، کون و فساد، آثار الهی و حوادث جوی، کیفیت تکوین معادن، ماهیت طبیعت، انواع گیاهان، انواع حیوانات، ترکیب جسم انسان، صغیر بودن آدمی، حساس ومحسوس، چگونگی انعقاد نطفه و حلول روح، کیفیت نشر نفسهای جزئی در اجساد بشری و اجسام طبیعی، کیفیت بلوغ انسان، طاقت انسان و توان او در دانشها، مرگ وزندگی، عالم کون و فساد، حقیقت معاد، ماهیت لذات و دردهای جسمانی و روحانی و علل اختلاف زبانها، خطها، مذاهب و اعتقادات.
۳. رسائل نفسانیه عقلانیه
این رسالهها شامل عناوین ذیل است: مبانی و مبادی عقلی براساس نظر فیثاغوریان، مبادی و مبانی عقلی براساس نظر اخوان الصفا، کبیر بودن جهان انسان و داشتن نفس و روح زنده، عقل و معقول و توضیح عقل هیولائی، عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل مستفاد و عقل فعال، اختلاف دورانها و زمانها، ماهیت عشق، ماهیت قیامت و حساب، چگونگی معراج، انواع حرکات و کیفیت اختلاف آنها، علتهاو معلولها، حدها و رسمها وشناخت حقایق اشیا.
۴. رسائل ناموسیه الهیه
برخی عناوین این رسالهها عبارتند از: آرا و مذاهب، ماهیت وصول به خداوند، بیان اعتقاد اخوان الصفا و خلان الوفاء، چگونگی معاشرت اخوان الصفا، ماهیت ایمان و ویژگیهای مؤمنان، ماهیت قانون الهی و شرع، شرایط نبوت، چگونگی دعوت به سوی پروردگار- عزوجل -، چگونگی افعال روحانیون و جن و فرشتگان، تعداد و انواع سیاسات، چگونگی پیداش جهان، مراتب موجودات و نظام هستی و ماهیت سِحر و جادو.
تعداد رسالهها، پنجاه ودو تاست. ولی در متن، ده بار سخن از پنجاه ویک رساله آمده است. در رسالهٔ پنجاه ودوم، اشاره به پنجاه رسالهٔ سابق شده که آخرین آنها مربوط به سحر و جادو میباشد، که رسالهٔ پنجاه ویکم خوانده شده است. ولی در رسالهٔ جامعه، که اثر دیگر اخوان الصفا و خلاصه ابواب رسائل است، تعداد رسالهها پنجاه ودو رساله ذکر شده است. به نظر میرسد علت این اختلاف، یا اشتباه استنساخ کنندگان است یا به این دلیل میباشد که دو عنوان از رسالهها، در اصل یکی بوده ولی بعد از آن مجزا شدهاند.
غیر از رسالههای پنجاه ویک گانه یا پنجاه و دو گانهای که از اخوان به جا مانده است، اخوان الصفا آثار دیگری نیز داشتهاند. در رسالهٔ جامعه خطاب به یاران خود چنین گفتهاند (اخوان الصفا، بیتا، ج ۲، صص ۳۹۵-۳۹۶):
«… و بر آنان از مدارس چهارگانه، کتابهای هفتگانه، دوجفر، رسالههای بیست و پنج گانه، رسالههای پنجاه ویک گانه و رساله جامعه هر چه بتوانی بخوان…»
ولی امروز غیر از رسالههای پنجاه ویک گانه- یا پنجاه و دوگانه- و رسالهٔ جامعه، چیزی در دست ما نیست.
به گفتهٔ اخوان الصفا، آنان علوم خود را از چهار منبع به دست میآوردند:
۱. کتابهایی که در علوم ریاضی و طبیعی، به وسیلهٔ علمای سلف تألیف شده بود.
۲. کتابهای آسمانی، که مهمترین آنها عبارتند از: قرآن، تورات و انجیل.
۳. کتاب طبیعت، که شامل همهٔ مخلوقات واقعی است.
۴. کتاب الهی، که فقط اصفیا و افراد مطهر و پاک از آن آگاهند؛ مثل ملائکه که فقط با اشخاص منتخب و ارواح با کرامت انس دارند.
” اندیشههای اخوان الصفا “
اخوان الصفا در رسالههای خود، اندیشههایشان را در زمینههای گوناگون بیان کردهاند. در ذیل، به طور اجمالی اندیشههای گوناگون آنان بررسی میشود.
وحدانیت الهی
به عقیدهٔ اخوان الصفا، ترکیب پیدایش اشیا و نظم آنها، درست مثل اعداد است که از یک شروع میشود تا کثرت مخلوق پدید آید. همین کثرت، بر وحدانیت خداوند دلالت دارد. علم عدد در نظر اخوان، راه وصول به توحید و حکمت ماوراء الطبیعه است. ایشان عدد را اولین فیض عقل بر نفس، و آن را زبان توحید و تنزیه میدانستند. در رساله جامعه – که جنبهٔ سیر باطنی داشته است – اخوان عدد واحد یا همان یک را با وجود خداوند و صفر را با ذات پروردگار متعال انطباق داده بودند. در این تشبیه، صفر را نشانه و تمثیل ذات حق میدانستند؛ همان طوری که عرفا نیز صفر را نور سیاه و آن را از هر قیدی حتی قید عاری بودن از قید، مبرا میشمردند (نصر، بیتا، صص ۷۹-۸۰).
شناختن نورسیاه به عنوان نور ذات الهی در تصوف و عرفان، ریشهای عمیق دارد. شیخ نجم الدین دایه (د. ۶۵۶ ق) در کتاب مرصادالعباد (دایه، بیتا، صص ۱۶۵-۱۷۰) پس از ذکر انوار مختلفی که سالک در وصول به مقامات سلوک مشاهده میکند، چنین میگوید:
«… هفتم، نور سیاه است. و او، علامت هیجان است، و نور ذات است. بسا میشود که مشاهده این انوار باهم جمعا یا منفردا یا برحسب اوقات مختلفه پدید آید. و این معرفت شامل حال سالک با معرفت است و ارائه شیخ راهبر و راهنما.»
از این رو، بعضی از فرقههای تصوف خرقه و لباس خود رابه رنگ نوری که در مقامات سلوک مشاهده میکردند، میپوشیدند. به همین دلیل، شیخ محمد لاهیجی شارح گلشن راز شبستری و محمد بن عبدالله نوربخش، در همهٔ عمر لباس سیاه پوشیدند. شیخ حسن ازرق پوش، لباس کبود میپوشید. پیر گلرنگ و شیخ روزبهان بقلی- که سلسله خرقه «حافظ» به او میرسید-، لباس سرخ گلرنگ میپوشیدند. حافظ در شعر ذیل، به همین مطلب اشاره دارد (سودی، بیتا، ج ۲، ص ۱۸۸; معین، بیتا، ج ۱، ص ۴۱۷):
پیرگلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.
به عقیدهٔ اخوان الصفا، خداوند شخص و صورت نیست، بلکه هویتی وجدانی است که قوهٔ واحد و افعال بسیار دارد. هیچ مخلوقی نمیداند که او چیست، کجاست و چگونه است؛ مثل عدد واحد که جزء و مثل ندارد. خداوند بر حسب اقتضای حکمت خود، معرفت خویش را در سرشت نفوس قرار داده است تا شناخت او بدون تعلم و اکتساب محقق شود. بنابراین، وجود خدا روشن است و نیازی به اثبات ندارد. به عقیدهٔ اخوان، مثل خدا به جهان، مثل معمار به خانه نیست بلکه مثل نور چراغ یا خورشید است (فشاهی، ۱۳۵۴، ص ۳۸۴).
نفس
اخوان الصفا، در دو بخش از نفس بحث کردند؛ یکی نفس کلی یا نفس عالم، و دیگری نفس انسانی. نفس کلی، منشأ همهٔ افعال وتغییرات عالم هستی است. نفس انسانی، فیض خود را از نفس کلی میگیرد. هدف نفس انسان سیر به سوی نفس کلی و نزدیکی به آن است. راه این نزدیکی، تصفیه و تزکیهٔ نفس از راه دین و فلسفه و همچنین اجتناب از معاصی و دوری از تفاخر، سعی در تهذیب نفس و کوشش در برادری، برابری و یکرنگی با دیگران است. لذا، اخوان در رعایت این امر، تلاش و کوشش بسیار میکردند.
به نظر اخوان الصفا، نفس کلی روح عالم است. قیامت کبری هنگامی پدید میآید، که نفس کلی از عالم هیولا مفارقت کند و به علت نخستین خود بازگردد. ولی این وضع پس از گذشت زمانهای بسیار زیادی صورت میگیرد. وقتی نفس کلی عالم جسمانی را ترک کرد، جهان نابود میشود؛ فلک از گردش، ستارگان از حرکت و ارکان از اختلاط باز میایستند، همهٔ موجودات راه نیستی میگیرند، و جسم از اشکال و نقوش بیبهره میشود (صفا، بیتا، ص ۳۱۷). بنابراین، در نظر اخوان الصفا قیامتِ واقعی هنگامی است که نفوس جزئی و نفس کلی به سوی خدا باز میگردند. این نظر با گفتههای ادیان آسمانی از جمله با معتقدات اسلامی، سازگار است.
در نظر اخوان الصفا، نفس کلی پانزده قسمت دارد؛ هفت قسمت مربوط به ماورای بشری، هفت قسمت مادون بشری و یک قسمت بشری است. قوای ملائک و انبیا جزء مراحل ماورای بشری، و قوای حیوانی و نباتی جزء مراحل مادون بشری نفس کلی است.
از نظر اخوان الصفا، هر اندازه که انسان بتواند علم را به فلسفه و دین در آمیزد، به همان اندازه نفس او ارتقا مییابد. و هنگامی که انسان به حد نهایت ارتقا برسد، در صف فرشتگان قرار میگیرد(حلبی، بیتا، ص ۱۳۹).
به نظر اخوان الصفا همان طور که جهانِ یک انسان بزرگ است، انسان هم یک جهان کوچک است. نفس انسان تراوشی از نفس کلی یا نفس جهان است. نفوس افراد انسانی، جوهری را تشکیل میدهند که آن را میشود نفس مطلق یا نفس انسانی نامید (اخوان الصفا، بیتا، ص ۱۶۱).
به عقیدهٔ اخوان الصفا، هنگامی که نفس ناطقه به سوی نفس کلی حرکت میکند و این حرکت را هدف خود قرار میدهد، توانایی و نشاط لازم را برای این حرکت مییابد. و چنانچه از این مسئله غافل باشد، به سنگینی و کثیفی گرفتار میشود و توانایی خلاصی از آن را نخواهد داشت، و در عالم کون و فساد در حال آلودگی به انواع گناه و اعمال قبیح باقی خواهد ماند. اینکه آداب دینی برای انسان واجب شده، برای این است تا در نهایت او را به سوی خداوند – عزوجل – رهنمون شود. شرع و دین برای این است تا همهٔ عالم اعم از: آسمان و زمین، جن وانس، وعقل ونفس را در طریق عبادت حق متعال، شناخت وی و رسیدن به او، هدایت کند (اخوان الصفا، بیتا، صص ۱۶۱-۱۶۲).
فلسفه دین
به اعتقاد اخوان الصفا، دین عامل هوشیار کننده و بیداری دهندهٔ مردم به هنگام سرگرم شدنِ ایشان به کار دنیاست. آنان دین را شامل سه بخش میدانستند:
۱. بخشی که شایستهٔ خواص است.
۲. بخشی که ویژهٔ عوام است.
۳. بخشی که مخصوص متوسطان و افراد میانِ خواص و عوام است.
بخش نخست، شامل علم و عمل است. بخش دوم، عمل به ظاهر شریعت را شامل میشود. بخش سوم، تصدیق قول پیامبر وعمل به احکام است در حدی که از عذاب دوزخ رهایی یابند (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ ق، ج ۳، صص ۴۵۲-۴۵۳).
به عقیدهٔ اخوان، همان طور که انسان شامل جسم و روح است، احکام دین نیز بر دو نوع است؛ یکی ظاهر (اعمالی که اندامهای بدن انجام میدهند)، و دیگری باطن (معتقداتی که در باطن انسان نهان است). ایشان میگفتند: پیامبران در اعتقادات دینی خود با یکدیگر اختلافی نداشتند. لذا، معتقد بودند که اختلاف شرایع اشکالی ندارد، زیرا دین یکی است. از این رو، اختلافی که در طول تاریخ در ادیان دیده میشود، در واقع به علت اختلاف بیماریهای روحی مردم در زمانهای مختلف است. ولی غایت امر، مداوای بیماریهای روحی ونفسانی مردم است (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۳، صص ۴۸۶-۴۸۷).
به عقیده اخوان الصفا، تعبیرات حسی که در قرآن آمده، به این علت بوده است که قوم بیانگرد عرب جمال و زیبایی را درک نمیکرد و فکرشان در این باره رشد نکرده بود. لذا، روحانیتِ سرای دیگر را نمیفهمیدند. از این رو، تعبیرات با فهم این قوم، قرابت و نزدیکی داشت. ولی برای کسانی که فرهنگ بالاتری دارند، شایسته است این تعبیرات را چنان تأویل کنند که صفت حسی آن زایل شود و مفهوم روحانی داشته باشد. به نظر اخوان الصفا، از آنجا که دینهای مسیحیت و زردشتی در میان اقوام پیشرفته پدید آمده است، لذا تعبیرات کتابهای آسمانیِ این ادیان با قرآن تفاوت دارد.
محققان در مطالعهٔ آثار اخوان الصفا دریافتهاند که ایشان به یک دین عقلی بالاتر از ادیان مختلف معتقد بودند، و میخواستند که آن را به کمک عقل استنباط نمایند. لذا، ایشان میان خدا و عقل فعال – که آن را نخستین آفریدهٔ خدا میدانستند -، به «ناموس» الهی معتقد شدند که شامل همهٔ خوبیهاست. آنان، آن را وضع ثابت و قانون تغییرناپذیری از سوی خدای رحیم میدانستند که برای کسی شر نمیخواهد (کربن، ۱۳۶۱، ص ۱۸۴).
اندیشههای اخوان الصفا دربارهٔ دین و فلسفهٔ دینی، در پانزده رساله با عنوان: «رسائل ناموسیة الهیة شرعیة» آمده است.
پیامبران و صاحبان شرایع
به عقیدهٔ اخوان الصفا، انسان اکمل حیوانات است. میان انسانها کسی که عقل کامل داشته باشد، ارجح است. و در میان عاقلان، علما از دیگران ارجحند. و از میان این گروه، پیامبران و صاحبان شرایعشان مقام برتری دارند. درخصوص ویژگیهای پیامبران و صاحبان شرایع، در رسالههای اخوان الصفا آمده است که پیامبر باید تام الاعضاء، سریع الانتقال و التصور، با حافظه، باهوش، نیکو بیان، دوستدار دانش، صداقت پیشه و خوش رفتار، افراط نکننده در خوردن و آشامیدن، بلند همت، زاهد به دنیا، عدالتخواه، و بیباک و صاحب عزم قوی باشد (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، صص ۱۲۹-۱۳۰).
فلسفهٔ اخلاق
اخوان الصفا اخلاق را وسیلهای برای بهرهمندی نفس انسانی از ابدیت و وصول به سعادت اخروی میدانستند. به نظر ایشان، اگر کارِ خیر آگاهانه و از روی اختیار باشد، عامل آن شخصی خردمند و کامل است. ارتباط خیر وشر، دستورهای الهی است. غایت خیر، رسیدن انسان به کمال مطلق است. کسی که مراحل تزکیه نفس را پشت سر میگذارد و فضایل اخلاقی را کسب میکند، انسان واقعی است و شایستگی خلیفة اللهی را دارد (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۱، ص ۳۰۶).
اخوان الصفا به تن نیز عنایت داشتند. آنان معتقد بودند که باید به تن نیز توجه کنیم تا آنچه برای نفس لازم است، برایش فراهم شود. به عقیدهٔ ایشان، انسان کامل کسی است که: نسبش فارسی، دینش عربی، ادبش عراقی، مخبر یا باطنش عبری، منهج یا سلوکش ترسائی، زهدش شامی، علمش یونانی، بینشش هندی، سیرتش صوفیانه، اخلاقش ملکی، رایش ربانی و معرفتش الهی باشد (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۱، صص ۱۱۸-۱۱۹).
به عقیدهٔ اخوان، عمل نیک وقتی با ارزش است، که برآمده از تفکر عقلی باشد. ایشان همانند متصوفه، محبت را بالاترین فضایل میدانستند، و بالاترین مرتبهٔ محبت را فنای در خدا یا محبوب اول میشمردند. درنظر ایشان، محبت بیشتر به صورت صبر در خفا ظاهر میشود، و باعث اطمینان نفس و آزادی قلب میگردد و آدمی را به درخواست میسور در این دنیا بر میانگیزد (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۱، صص ۱۴۹-۱۵۵).
در رفتار اخلاقی، آنان نیز همچون ارسطو، به نظریهٔ وسط معتقد بودند. مثلاً، اخوان الصفا شجاعت را حد وسط بین جبن و تهور، عدل را حد وسط ظلم و ستم کشی، و اقتصاد را حد وسط بخل و اسراف میدانستند (اخوان الصفا، بیتا، ج ۲، صص ۳۱۶-۳۱۷).
به عقیدهٔ ایشان، کار خیر و نیک را از آن جهت که نیک است، باید انجام داد. از این رو، برای آن نباید پاداشی درنظر داشت، زیرا در این صورت عاری از خیر و نیکی خواهد شد. ایشان اخلاق را به ذاتی (مرکوزی) و اکتسابی تقسیم میکردند.
اخوان الصفا اخلاق ذاتی را تحت تأثیر عواملی، همچون تاثیر عامل ستارگان بر جنین قبل از تولد میدانستند. لذا، عقیده داشتند کسانی که در برجهای مختلف متولد میشوند، از نظر اخلاقی با هم متفاوتند همچنین، آنان اخلاق ذاتی را تحت تأثیر نحوهٔ ترکیب عناصر اربعه در بدن تصور میکردند. به طور مثال، ایشان معتقد بودند که یا بسان (کسانی که عنصر خاک دربدنشان غلبه دارد) در انجام کارها ثابت قدمند، محروران (کسانی که عنصر آتش در بدنشان غلبه دارد) بیباک، کم ثبات، سریع الغضب، بیکینه و تیزهوشند، مبرودان (کسانی که عنصر باد در بدنشان غالب است) کودنند و طبع غلیظ دارند، مرطوبان (کسانی که عنصر آب در آنان قویتر است) سماحت نفس دارند ودر عین حال فراموشکار و بیباکند.
سومین عاملی را که دراخلاق ذاتی مؤثر شمردند، تاثیر محیط طبیعی وشرایط زیستی انسان بود. از این رو، تفاوت اخلاقی افراد مشرق زمین و ساکنان مغرب زمین را به دلیل محیط طبیعی آنان میدانستند.
اخلاق اکتسابی افراد تحت تأثیر عواملی از جمله: تربیت، همنشینی و مذهبی است که با تعلمیات آن رشد میکند (اخوان الصفا، بیتا، ج ۱، ص ۳۹۹).
در رسالههای نهم از قسم ریاضی، توصیههای اخلاقی اخوان الصفا خلاصه شده و از این قرار است:
۱. عمل خیر را به خاطر آنکه خیر است انجام بده، نه از ترس عذاب و نه به خاطر طمع در پاداش نیک. حتی برای نام و ننگ نیز اقدام به کاری مکن، زیرا در این صورت منافق خواهی بود؛ و منافق لایق جای گرفتن در کنار پاکان نیست.
۲. در دنیا زاهد باش، درخوردن و آشامیدن امساک کن، و از کبر، غرور و اعتماد به رأی برحذر باش.
۳. آنچه برای خود میخواهی، برای دیگران نیز بخواه. بر هیچ کس حسد مبر. بر همهٔ انسانها ببخشای، و بلکه بر همهٔ حیوانات ذی روح نیز مهربان باش.
۴. نسبت به دوستانت اخلاص داشته باش.
۵. اگر میتوانی همسری نکنی، چنین کن. ولی اگر ازدواج کردی، به همسرت مهربانی فراوان کن زیرا زن متلون المزاج است و زود فاسد میشود.
۶. تنگدستی خودت را بر اطرافیانت آشکار مکن، زیرا موجب خواری تو میشود.
مراتب مردم و اخلاق آنان
اخوان الصفا در رسالهٔ نهم از رسائل ریاضیه تعلیمیه، تحت عنوان: «فصل فی مراتب الناس فی الاخلاق حسب الاعمال»، مردم را در هشت مرتبه قرار داده و برای هر مرتبهای صفاتی مقرر کردهاند، که به قرار ذیل میآیند (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۱، صص ۳۲۱-۳۲۳):
در مرتبهٔ اول، قاریان، حافظان و معلمان کتابهای الهی قرار دارند، که ویژگیهای ایشان: فصاحت الفاظ، قدرت زبان، خوبی سخن، سرعت عمل در حفظ، تواضع و فروتنی در تعلیم است.
در مرتبهٔ دوم، راویان اخبار و احادیث و حافظان سیرهٔ پیامبر(ص) جای دارند، که ویژگیهای این گروه عبارتند از: قدرت شنوایی، درک تمام کلام، ضبط الفاظ، نگاشتن دقیق مطالب، پرهیز از کم و زیاد کردن مطالب، صداقت، دوری از دروغگویی و تلاش در نشر روایات.
در مرتبهٔ سوم، فقها وعلما قرار دارند، که خصوصیات این دسته عبارتند از: آگاهی از حلال و حرام، آشنایی با قیاس و روش استنباط احکام، دوری از شبهات، دقت وافر، دوری از حسد، اجتناب از خودخواهی، بیمیلی به دنیا، عفاف جنسی، اقدام به واجبات الهی و یکی بودن قول وفعل.
در مرتبهٔ چهارم، مفسران قرآن جای دارند، که شناختشان نزول آیات، علت استعمال الفاظ خاص و اطلاع از معانی الفاظ و کلمات کتاب الهی ونظایر آن، ویژگی این دسته از مردم است.
در مرتبهٔ پنجم، مجاهدان و مرزداران قرار دارند، که ویژگیهای اینان عبارتند از: برخورداری از غیرت و تعصب دینی، پرهیز از حرام، نفرت از دشمنان و کم شمردن هیبت ایشان، شجاعت، مکر و حیله به هنگام جنگ، صبرواستقامت، و تقیه برای حفظ جان و نیل به پیروزی.
در مرتبهٔ ششم، خلفا و رئیسان جماعت جای دارند، که قناعت پیشگی، کف نفس از ورود به شهوات و لذات، قلت حرص و ولع، ترک دنیا، دوری از جاه طلبی، کثرت ذکر مرگ و یادآوری فناپذیری دنیا وناپایداری ملک و مقام، و مطالعهٔ احوال گذشتگان و تفکر و تعقل دربارهٔ آنها، از صفات ایشان است.
در مرتبهٔ هفتم، زاهدان، راهبان و وعاظ قرار دارند، که علم وعمل به واجبات الهی، قیام برای اقامهٔ حق، آشنایی به امور دنیا و تدبیر وسیاست آن، آشنایی با احکام الهی و نظایر آن، خصوصیت ایشان است.
در مرتبهٔ هشتم، طالبان و دوستداران کسب علوم الهی و قوانین خدایی جای دارند، که ویژگیهای ایشان عبارتند از: تلاش خستگی ناپذیر درکسب علوم الهی و دانشهای مورد نیاز جامعه، آگاهی از سنن پیامبران گذشته و نوامیس الهی و تلاش در آموزش آن به مشتاقان وعلاقه مندان.
همان طور که ملاحظه میشود، اینها صفات و ملکات آرمانی است که هر یک از این اقشار باید واجد آن باشند؛ وگرنه روشن است که بسیاری از این قشرها، از بسیاری از این ملکات عاریاند وحتی اضداد آنها را دارند.
نظریهٔ شناخت
اخوان الصفا رشد عقلانی انسان را در دو بخش: علوم و صناعات دانستهاند. در نظر ایشان، علم صورت معلوم در نفس عالم است، ولی صناعات صورتی است که در فکر صانع پیدا میشود (حلبی، بیتا، ص ۱۳۷).
در نظر ایشان، معرفت وشناخت از سه طریق به دست میآید:
۱. راه حواس خمسه: این راه، قدم اول است. همهٔ آدمیان دراین راه با هم مشترکند، و همهٔ علوم انسانی از آن پدید میآید.
۲. طریق عقل فطری و تفکر محض: عقل باید به وسیلهٔ حواس ما یاری شود، وگرنه قادر به کسب دانش نخواهد بود. به همین دلیل، مفاهیمی که با حواس ما رابطه ندارند، با عقل قابل درک نیستند. به طور مثال، از آنجا که خداوند با حواس ما قابل درک نیست، عقل ما نیز به ماهیت آن پی نمیبرد.
۳. راه عقل از طریق ارادت، مرید و مرادی یا استفاضه و افاضه: این راه با مشی باطنی اخوان الصفا انطباق دارد. یعنی کسب علم باید از معلمی باشد که خود او علم را از پیشوایی گرفته، و او نیز از پیشوا یا مراد دیگری به دست آورده است. این سلسله باید به ائمه و از ایشان نیز به پیامبر (ص) – که او آن را از خداوند، منبع نهایی علم کسب کرده است- برسد.
به عقیدهٔ اخوان الصفا، احساس، مرتبتِ اول علم وآگاهی است. خداوند امور محسوس را امثله ودلالاتی بر امور عقلی قرار داده است. نفوس جزئی به همان اندازه که به نفس کلی نزدیک شدهاند، قدرت فیض پذیری دارند. لذا هر چه نفوس به آن نفس کلی نزدیکتر باشند، از سایر همجنسان خود شریفترند. نفوس پیامبران این گونهاند، زیرا فیض نفس کلی بر آنها افاضه شده است. به همین علت، کتابهای انبیا پر از اسرار و معانی خفیه است. کاهنان، مرتاضان و حکیمان نیز به نوبهٔ خود چنین افاضاتی را دریافت کردهاند.
اخوان الصفا برعکس افلاطون، علم را فطری نمیدانستند. ایشان برای ادعای خود، به آیهٔ مبارکه «هوالذی اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا وجعل لکم السمع و الابصار والافئدة لعلکم تشکرون» (نحل، ۷۸) استناد میکردند. در حالی که افلاطون عقیده داشت که نفس قبل از حلول در بدن، همه چیز را میدانست. از این رو، معرفتهای او در دنیا، در واقع یادآوری همان معانی است. هرگاه انسان چیزی رامی بیند، چیزی را که در عالم بالا دیده بود به یاد میآورد. نظر ابوعلی سینا در قصیدهٔ معروف عینیه، نظیر نظر افلاطون است. وی در این باره میگوید:
هبطت الیک من المحل الارفع ورقاء ذات تعزز و تمنع محجوبة عن کل مقلة عارف وهی التی سفرت ولم تتبرقع
به عقیدهٔ اخوان الصفا، معرفت واقعی پروردگار جز با تزکیهٔ نفس، زهد و پارسایی در انجام دادن کارهای نیک به دست نمیآید. برای وصول به این شایستگی، باید آیینهٔ نفس را از زنگار هوی وهوس پاک کرد. ایشان نیز مانند عرفا معتقدند که موهبت وحی و الهام، فقط نصیب گروه اندکی از افراد بشر میشود (مهرین، ۱۳۶۱، ص ۳۶۳).
ایشان میگفتند که انسان نمیتواند علم و معارف را یکباره تحصیل کند. دانش آموز باید از دانشهای ساده همچون: زبان و ادبیات شروع کند، پس از آن علوم دینی و کلام را فرا گیرد، و پس از رسیدن به مرحلهٔ اتقان به تحصیل فلسفه بپردازد.
اخوان الصفا، کواکب را اجسام عاقل میدانستند، و آنها را در جهان خاکی و زندگی انسان مؤثر میشمردند. ایشان مشتری، زهره و خورشید را دارای تأثیر سعد، و زحل، مریخ و ماه را دارای تأثیر نحس میدانستند، و معتقد بودند که عطارد هم تأثیر سعد و هم تاثیر نحس دارد. به نظر ایشان، طول عمر یا کوتاهی حیات انسان، تابع همین تاثیرات است (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۱، ص ۲۱۱و ج ۴، صص ۱۷۰-۱۷۲). ولی در همین اعصار، دانشمندان دیگری بودند که اعتقادی به سعد و نحس ستارگان نداشتند. امام فخر رازی (۲۵۱-۳۱۳ق) در تفسیر آیهٔ: «ان الله یبسط الرزق لمن یشاء ویقدر» (زمر، ۵۳) چنین اظهار نظر میکند (فخررازی، بیتا، ج ۲۶، ص ۲۸۹): خداوند بر هرکه بخواهد روزی را تنگ میکند، و بر هر که بخواهد آن را میگشاید. سبب تنگی یا فراخی روزی، دانایی یا نادانی انسانها نیست، زیرا بسیار اتفاق میافتد که افراد عاقل و دانا در تنگدستی و فقر زندگی میکنند، و نادانان، بیماران و ناتوانان در رفاه و ثروت به سر میبرند. سپس وی، در این باره این گونه نظر میدهد: سبب این امر طبایع ستارگان و افلاک هم نیست، زیرا در همان ساعتی که پادشاه مقتدری زاده میشود، بسیاری از مردم، گروه زیادی از جانوران و بیشماری از گیاهان میرویند. با دقت در سرنوشت ایشان معلوم میگردد که اینان از نظر سعادت و شقاوت با یکدیگر فرق دارند. بنابراین، مؤثر در عالم جز خدای بزرگ موجود دیگری نیست. سپس، امام فخررازی شعری را از شاعری این گونه نقل میکند:
فلا السعد یقضی به المشتری و لا النحس یقضی علینا الزحل و لکنه حکم رب السما و قاضی القضاة تعالی و جل یعنی، نه سعد حکم مشتری، و نه نحس حکم زحل است. بلکه، همهٔ اینها فرمان پروردگار آسمان وحکم ضروری خداوند – عزوجل – است.
نمونههای دیگر از این معتقدات و اظهار نظرهای متفاوت وجود دارند، که به دلیل اجتناب از تطویل از ذکر آنها خودداری میشود.
اخوان الصفا علوم را به سه دستهٔ اصلی تقسیم میکردند:
اول، علوم اولیه را شامل میشود، که برخی از آنها عبارتند از: خواندن ونوشتن، لغت و نحو، حساب و معاملات، شعرو عروض، فالگیری سحرو عزائم، کیمیا و حیل (مکانیک)، حرف و صنایع، و تجارت و کشاورزی.
دوم، مربوط به علوم دینی است، که رشتههایی از قبیل: علم تنزیل وحی، تفسیر، روایات و اخبار، فقه و سنن واحکام، زهد و تصوف، و تأویل خواب را در برمی گیرد.
سوم، دانشهای فلسفی است، که برخی از آنها عبارتند از: ریاضیات (حساب، هندسه، نجوم وموسیقی)، منطق، علوم طبیعی (علم مبادی اجسام، علم افلاک و ستارگان، علم کون وفساد، علم حوادث جوی، علم معادن و نبات و حیوان و…) و علوم الهی.
ایشان در تألیفات خود از همین تقسیم بندی متأثر بودند.
تأثیر کتابهای پهلوی – که به عربی ترجمه شده بود – در نوشتههای اخوان الصفا، کاملاً آشکار است به طور مثال، آنان در داستان آفرینش، تحت تأثیر همین آثار بودند. نوشتههای ایشان با ذکر شواهد، امثال و حکایات، بیانی ساده و قابل فهم دارد.
دیدگاههای سیاسی اخوان الصفا
دیدگاههای سیاسی اخوان الصفا به دو صورت در مکتوبات جا مانده از ایشان منعکس است؛ یکی به طور پراکنده در خلال نوشتههای مختلف، و دیگر در رسالهٔ پنجاهم از رسالههای ایشان که اساساً با عنوان: «سیاست» است. ولی باید توجه داشت که منظور اخوان الصفا از کلمهٔ سیاست با اصطلاح رایج امروزیِ سیاست، یکسان نیست. سیاست در نظر اخوان الصفا – همانند معمول قدما -، به معنای: تدبیر امور شخص، خانواده و اجتماع است. سیاست همه این محدودهها را در بر میگیرد، و نیز شامل تدبیر امور اخروی و روحانی هم میشود.
ایشان در مقدمهٔ رسالهٔ «سیاسات» گفتهاند که سیاست دو نوع است؛ یکی جسمانی و دنیایی، و دیگری روحانی و اخروی. از رعایت آنها، منافع دنیا و آخرت به دست میآید. ایشان سیاست را از سیاست جسم و روح شروع میکنند، سپس به سیاست خانواده و خدمتگزاران میرسند، پس از آن به سیاست قبیله و شهر میپردازند، و در آخر به سیاست ناموس و قانون الهی میرسند. آنان معتقدند که اگر کسی در اجرای این سیاستها توفیق یابد، به بزرگترین سعادتها دست مییابد، امکان صعود به افلاک را پیدا میکند و آنجا جزای خیر میبیند. در این مرحله، انسان مرگ را بالاترین سعادتها میشمارد. (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۳، ص ۱۴۸). ایشان هدف از فرمانروایی را نیز حفظ نوامیس الهی میدانستد؛ زیرا اگر ناموس الهی ترک شود، دین و دنیای مردم تباه میگردد. بنابراین میتوان گفت که اخوان الصفا، به پیوند سیاست و دیانت اعتقاد داشتند.
اخوان دربارهٔ سیاست جسم میگویند: در بعضی مواقع، بیماریهای جسمی انسان ناشی از سوء تغذیه است. ولی همهٔ بیماریها چنین نیستند، بلکه در بعضی مواقع ناشی از امور نجومی و سماوی و همچنین ناشی از ویژگی انسان به عنوان یک موجود فانی است. همواره انسان در حال دگرگونی و اضمحلال است. از این رو، صحیح نیست مردم بیماریهای خود را به مسائل مربوط به خوردن و آشامیدن مرتبط کنند، و از عوامل سماوی و ویژگی انسان به عنوان موجودی فناپذیر غافل بمانند. به عقیدهٔ اخوان بهترین سیاست جسمانی، اهتمام به امر دین و رعایت نوامیس الهی است. آنان دربارهٔ عوارض آسمانی و فلکی میگویند که این عوارض، از سوی نفس کلی هدایت میشوند. برای معالجهٔ بیماریهای ناشی از آن، فقط صبر، تحمل، کاهش نگرانی، به یاد خدا بودن و به امر الهی متوسل شدن، لازم است (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، ۲۵۸).
اخوان دربارهٔ سیاست نفسانی معتقدند که این سیاست، مستلزم احراز اخلاق نیک، امانتداری، رعایت حقوق دیگران، حسن همجواری، یکدلی با دوستان، محبت بیریا، حرص اندک و معقول نسبت به دنیا و خیرخواهی نسبت به دیگران است. به عقیدهٔ ایشان، نفس انسان ذاتاً خیرخواه است. اگر انسان خیرخواهی نداشته باشد، در واقع منافق است؛ زیرا بر خلاف نفس و طینت خود عمل کرده است (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، ص ۲۵۸). به عقیدهٔ اخوان، باید کار خیر را از آن جهت که خیر است، انجام داد. از این رو، اگر کار خیر برای به دست آوردن پاداش انجام شود. برای چنین کاری خیر وخوبی نخواهد ماند. باید صفات الهی را به دست آورد، و با مخلوق او به مهربانی ودوستی رفتار کرد؛ همان طور که خدا عمل میکند. با به دست آوردن این صفات، انسان ملکی از ملائک الهی میشود و در بهشت جاودانه میماند.
اخوان دربارهٔ سیاست خانواده میگویند که این سیاست باید ثابت، تغییرناپذیر و با قاطعیت باشد؛ و حتی در شرایط بحران از آن عدول نشود. این سیاست باید در برخورد با زنان قاطعیت بیشتری داشته باشد، زیرا زنان متلون المزاج و سریع التأثرند. حقوق کارگران باید به موقع پرداخت شود. و در غیر این صورت، اگر شخصی به این قشر نیازمند باشد، از هیبت و صلابتش کاسته میشود.
سیاست با یاران و دوستان، باید بر اساس مهر، محبت، انس و یکرنگی باشد. در ضمن، باید کرم و نرمی، با ترساندن از گناه و دادن آگاهی همراه باشد. خانواده و دوستان شخص باید با او همدین و هم اعتقاد باشند، زیرا سیاست خلاف آن موجب بیمعنا شدن خانواده میشود (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، صص ۲۶۰-۲۶۱)
نظام اجتماعی
به نظر اخوان الصفا، انسان موجودی اجتماعی است، و نیازهای خود را جز در اجتماع نمیتواند بر طرف کند. انسان به دلیل گناه آدم(ع)، از بهشت رانده شد. لذا، آدمی به این دنیا – که عالم کون وفساد و همنشین با شیاطین و سپاهیان ابلیس میباشد – گرفتار شده است. رهایی از مشکلات این دنیا، جز با یاری و معاونت برادران ناصح، دوستان صادق و فاضلان خداشناس میسر نیست. اخوان الصفا در این باره، داستان کبوتر طوقی را – که در کتاب کلیله و دمنه آمده است – توجه میدهند. به نظر آنان، همان طور که کبوتران به راهنمایی کبوتر طوقی توانستند از دام صیاد رهایی یابند، آنان نیز به کمک یکدیگر قادرند که مسائل و مشکلات خود را حل کنند (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۱، صص ۹۹-۱۰۰). اخوان الصفا از اجتماعی بودن انسان، به ضرورت وجود دولت میرسند. همچنین، دین و دولت را دو نهاد جدایی ناپذیر میدانند.
نظریهٔ دولت
به عقیدهٔ اخوان الصفا، دولتها نیز همانند انسانها به وجود میآیند، به سن کمال میرسند و پیر میشوند. حکومت همواره از خاندانی به خاندان دیگر و از ملتی به ملت دیگر، دست به دست میشود. اخوان الصفا ادوار فلکی را در این تغییرات مؤثر میدانند. اخوان دولت را به دولت خیر و دولت شر تقسیم میکنند. دولت خیر، از فاضلترین حکیمان، با عهد ومیثاق محکم، با رأی و دین واحد و دور از کینه جویی تشکیل میشود. ولی دولت اهل شر، نقطه مقابل دولت اهل خیر میباشد، روز بروز در نقصان و انحطاط است و تضاد کامل با منافع دین و دنیا دارد.
اخوان الصفا تغییر و تبدیل دولتها را به تغییر شب و روز و دگرگونی فصلهای سال، تشبیه میکنند. به عقیدهٔ ایشان هر دولتی وقتی دارد که از آن آغاز میشود، و غایتی دارد که به سوی آن میرود. هنگامی که حیات دولتی به دورترین ایت خود برسد، نقصان و انحطاط به آن راه مییابد و گروهی دیگر نضج و قدرت میگیرند. هر قدر این گروه قدرت میگیرد، گروه اول ضعیفتر میشود تا آنکه دولت اولی مضمحل و دولت جدید جایگزین آن شود؛ همان طور که قرآن فرموده است: «وتلک الایام نداولها بین الناس» (آل عمران، ۱۴۰) به نظر اخوان الصفا، دولت حق جز رضای خدا چیزی نمیخواهد. از این رو، آنان توصیه میکنند که اگر چنین دولتی به وجود آمد، به فرمودهٔ قرآن: «فان حزب الله هم الغالبون» (مائده، ۵۶) به یاری آن برخیزند (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، صص ۲۳۴-۲۳۵).
هر چند اخوان الصفا بحث از دولت و سیاست را به طور پراکنده در رسالههای خود آوردهاند، اما در در رساله: «الحیوان و الانسان» در خلال داستانهای رمزی، نقطه نظرهای سیاسی و حکومتی خود را نشان دادهاند.
خلافت و امامت
در رسالهٔ چهل و دوم اخوان الصفا، بحثی با عنوان: «فصل فی بیان اختلاف العلماء فی الامامة» آمده است. به عقیدهٔ اخوان الصفا، شقاق و اختلافی که بر سر جانشینی پیامبر(ص) و رهبری جامعه اسلام پیش آمد، نه تنها بر طرف نمیشود، بلکه روز بروز این اختلاف دامنه دارتر خواهد شد. برای امت، امامی لازم است تا جانشین پیامبر(ص) باشد. وظیفهٔ او این است که شریعت را حفظ نماید، سنت را احیا کند، امر به معروف ونهی از منکر نماید، حدود و ثغور مملکت را نگاه دارد، مالیات و جزیه بگیرد، بیضه اسلام را حفظ کند، عدل را به پا دارد، ظلم وجور را نفی کند. همچنین، جامعه فقیهانی لازم دارد تا پس از امامان با فتواها و نظرهای شرعی خود، مرجع امور دینی باشند.
اخوان الصفا میگویند که گروهی عقیده دارند که امام و خلیفه باید افضل باشد، و بعضی چنین اعتقادی ندارند. بدین ترتیب، اینان دیدگاه شیعه و اهل سنت را بیان میکنند. اگر چه اخوان الصفا در اینجا موضعی خاص نمیگیرند، ولی در جاهای دیگر عقاید شیعی خود را بیان میدارند. ایشان در بحث از ولایت، چنین اظهار عقیده میکنند: (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، ص ۱۰۳)
«… این ولایت، مخصوص اهل بیت پیامبر(ص) است. ایشان در این ولایت نیازمند عالمان و آگاهانی غیر از خودشان نیستند، و مردم نمیتوانند براسرار ایشان آگاهی یابند.»
اخوان در جای دیگر دربارهٔ امامت میگویند: (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، ص ۱۰۵)
«ای برادر! آگاه باش که خانهای که سر خلافت و علم نبوت در آن است، خانه است که به سبب آیات و معجزاتی که از صاحبان این خانه ظاهر میشد، دشمنان خانهٔ مزبور را به سحر بزرگ نسبت دادند. معاندان گفتند که ایشان ساحرند و یارانی از جن به ایشان کمک میکنند…»
و در جای دیگر میگویند: (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۴، ص ۴۸۶) «… از رسول خدا پرسیدند که آیا هر کس «لااله الاالله» بگوید وارد بهشت میشود؟ فرمود: آری، هرکس این جمله را از روی اخلاص بگوید، وارد بهشت میشود. گفتند: اخلاص آن چگونه است؟ فرمود: شناخت حدود آن و ادای حقوقش. گفتند:ای رسول خدا! حدود و حقوق آن را چگونه میتوان شناخت؟ فرمود: آری من شهر علمم، و علی در آن است. و هر کس آنچه را که در شهر است بخواهد، باید از در آن وارد شود. بدین ترتیب، پیامبر(ص) مردم را به کسی راهنمایی کرد تا ایشان را ارشاد و هدایت کند…»
اخوان الصفا در جای دیگری از رسالههای خود با آوردن داستانی دربارهٔ زندگانی حیوانات، بر بساط خلافت و عقیدهٔ اهل سنت دراین باره طعن میزنند. آن داستان، چنین است (اخوان الصفا، ۱۳۴۷ق، ج ۲، صص ۳۶۳-۳۶۷):
«پس از مرگ فرمانروای دادگر و مهربان کلاغان، بزرگان قوم تصمیم میگیرند که فرمانروای جدید را از میان خانوادهٔ او انتخاب نکنند. وچنین استدلال میکنند که اگر جانشین پادشاه از میان افراد خانوادهٔ او انتخاب شود، چون فرمانروایی و خلافت را حق خود میداند، لذا ممکن است بر ایشان فخر بفروشد و از حد قدرت خود خارج شود. در صورتی که اگر فردی را از بیرون این خاندان برگزینند، در این صورت کلاغانند که بر گردن او حق دارند، چون چنین امتیاز بزرگی به او دادهاند. لذا، میتوانند برهوسهای او مهار بزنند. از این رو، شاهین را برتخت پادشاهی خود نشاندند. ولی دیری نپایید که شاهین فربه و تنومند شد و آغاز ستمگری کرد. و کم کم کار به جایی رسید که غذای روزانهٔ کلاغان را نیز از ایشان میگرفت. و در این وقت، کلاغان به اشتباه خود پی بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته بود و آب رفته به جوی باز نمیآمد…»
منظور ایشان از این داستان انتقاد از نظریهٔ سیاسی اهل سنت است که بر اساس آن، خلافت را از خاندان پیامبر(ص) بیرون بردند، و نابسامانی در جامعه و ظلم و فساد در دستگاه خلافت را ایجاد کردند. هر چند چنین مطالبی نشان دهندهٔ نقطه نظرهای شیعی اخوان الصفاست، ولی ضرورتاً به این معنا نیست که ایشان شیعهٔ اثنی عشری بودند.
اخوان الصفا به خلافت و رهبری جامعه از دیدگاهی دیگر توجه کردند. از این دیدگاه، خلافت به خلافت نبوت و خلافت پادشاهی تقسیم شد. به نظر میرسد که در اینجا منظور ایشان از خلافت، خلیفة اللهی انسان در زمین است. ایشان ویژگیهای خلافت نبوت را در رساندن پیام الهی، تبیین حلال وحرام و ارشاد مردم میدانند. همچنین، خلافت پادشاهی را حکومت کردن، حفظ نظم اجتماع و دیگر لوازم ملکداری میبینند. به اعتقاد ایشان، گاهی این دو خلافت در شخص واحدی همچون پیامبر اسلامی (ص) جمع میشود. گاهی نیز خلافت در دو نفر است؛ یکی پیامبر(ص)، و دیگری سلطان. پیامبر اسلام(ص) در مکه ویژگیهای نبوت و در مدینه هر دو ویژگی را با هم گرد آوردند. به عقیدهٔ اخوان، دین و پادشاهی همبستهاند و قوام هیچ یک بدون دیگری میسر نیست.
این بود مختصری از شرح حال، افکار و اندیشه گروهی به نام اخوان الصفا که در تاریخ فکر واندیشه برای خود جایگاه شایستهای بازکرده اند؛ گروهی که برای دوری از ریا و تظاهر، تهذیب نفس یا به سائقه آرمان سیاسی وانسان سازی، چهرهٔ خود را مخفی کردند ولی آثار به جای ماندنی از خود به یادگار گذاشتند. البته، بسیاری از آثارعلمی این گروه به دلیل حوادثی نابود شد، ولی همین مقدار باقیمانده جایگاه ارزشمند این انسانهای بیادعا و صادق را در فرایند اندیشهٔ انسانی و اسلامی نشان میدهد. اطلاعات دربارهٔ ایشان بویژه آثار بازمانده از این دانایان، گویای این نکته است که این گروه، مسلمانانی راستین و اندیشمند بودند که راه رسیدن به سعادت فردی و دگرگونیهای اجتماعی را در تحول فکری میدیدند. به همین دلیل، آنان تلاش بسیاری در به وجود آوردن گروه ممتاز پیشتازی داشتند تا نقش رهبری این تحول را برعهده گیرد. اگر چه ایشان موفق نشدند در حیات خود شاهد این دگرگونی باشند، ولی تلاشهای ایشان نمونهٔ خوبی برای آیندگان بود و صفحهٔ درخشانی را در تاریخ علم، اندیشه و آرمان سیاسی باز کرد. از این رو، میتوان پذیرفت که زمزمههای خلوت نشینان جلسههای سری و تعلیمات زیر زمینی اخوان الصفا، تأثیر زیادی در شکل گیری نهضت اسماعیلیه و بنیان قلعهها و استحکامات استوار نظامی آنان همچون: گازرخان، لمبسر، شاه دژ، طبس و قهستان داشت. و شاید همین تعلیمات، به طور غیرمستقیم در فراهم کردن زمینهٔ رشد مذهب شیعه درایران نقش شایان توجهی را ایفا کرده باشد.
کتابنامه
۱. آژند، یعقوب، نهضت قرامطه، تهران: مؤسسه میراث ملل، ۱۳۶۸
۲. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، تلبیس ابلیس، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۸
۳. اخوان الصفا، رسائل، قاهره: بینا، ۱۳۴۷ق
۴. همو، الرسالة الجامعة، تحقیق: عارف تامر، بیروت: دارمکتبة الحیاة، بیتا
۵. اعلمی حائری، محمد، دائرة المعارف شیعه، بیروت: مؤسسه علمی مطبوعات، ۱۹۹۳م
۶. امین، احمد، ظهر الاسلام، بیروت: دارالکتاب العربی، ۱۳۶۴ق
۷. امین، محسن، اعیان الشیعة، بیروت: بینا، ۱۹۶۸م
۸. جمعی از نویسندگان، دانشنامه ایران و اسلام، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰
۹. حلبی، علی اصغر، تاریخ تمدن اسلام، تهران: اساطیر، ۱۳۷۲
۱۰. همو، تاریخ فلاسفه ایران، تهران: انتشارات زوار، ۱۳۶۱
۱۱. حموی، یاقوت، معجم الادباء، بیروت: التراث العربی، بیتا
۱۲. دایه، نجم الدین، مرصادالعباد، تصحیح: شمس العرفا، تهران: کتابخانه سنائی، ۱۳۶۳
۱۳. زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران: انتشارات امیرکبیر
۱۴. سودی، شرح سودی بر دیوان حافظ، ترجمه: ستارزاده، تهران: زرین; نگار، ۱۳۶۶
۱۵. شیخ، سعید، مطالعات تطبیقی در فلسفه اسلامی، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۹
۱۶. صفا، ذبیح الله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۱
۱۷. غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات آن، تهران: زوار، ۱۳۵۶
۱۸. فاخوری، حنا، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، تهران: کتاب زمان، ۱۳۵۸
۱۹. فخررازی، محمدبن عمر، تفسیر کبیر، تهران: اساطیر ۱۳۷۱
۲۰. فرای، ریچارد ن.، عصرزرین فرهنگ ایران، ترجمه: مسعود رجب نیا، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۵۸
۲۱. فشاهی، محمدرضا، مقدمهای بر سیرتفکر در قرون وسطی، تهران: گوتنبرگ، ۱۳۵۴
۲۲. کربن، هانری، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه: اسدا… مبشری، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۱
۲۳. لاهوری، محمد اقبال، سیر فلسفه در ایران، ترجمه: ۱. ج. آریانپور، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷
۲۴ معین، محمد، حافظ شیرین سخن، تهران: انتشارات معین، ۱۳۷۰
۲۵. مهرین، مهرداد، فلسفه شرق، تهران: مؤسسه مطبوعاتی عطائی، ۱۳۶۱
۲۶. نصر، سیدحسین، نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۹
۲۷. وجدی، فرید، دائرة المعارف قرن العشرین، ج ۱، مصر: الازهر، ۱۹۶۷م
پی نوشتها:
۱- ابوحیان توحیدی یکی از چهرههای درخشان تاریخ علم و فرهنگ اسلام، و یکی از هیاهو بر انگیزترین دانشمندان است. اصل وی را شیرازی، نیشابوری، واسطی یا بغدادی خواندهاند. بعضی او را صحیح الدین، برخی کذوب و گروهی او را زندیق دانستهاند. ابن جوزی در تلبیس ابلیس (جوزی، بیتا، ج ۱، ص ۱۸۴) گفته است که زندیقان اسلام سه نفر بودند: ابن راوندی، ابوحیان توحیدی و ابوالعلاء معری. و بدترین ایشان ابوحیان بود، زیرا وی زندقه خود را پنهان میکرد. یا قوت حموی او را وحید روزگار و یگانه دهر دانسته است. او در ری با ابن عمید و صاحب ابن عباد ملاقات کرد، ولی ایشان را نپسندید و کتابی در مذمت ایشان به نام مثالب الوزیرین نوشت. به گفتهٔ یاقوت در معجم الادباء و براساس مدارکی که در دست است، ابوحیان تا رجب سال چهارصد هجری زنده بود و بیش از هشتاد سال عمر کرد. او مدت بیست سال در بغداد زندگی کرد، ولی مردم از او دوری میکردند. وی در اواخر عمر، کتابخانهٔ خود را سوزاند. ابوحیان در زمینههای مختلف علوم تألیفات بسیار گرانبهایی داشت. نوشتهاند وزن مرکبی که برای نوشتههای خود به کار برد، بیش از چهار صد رطل بوده است (حموی، بیتا، ج ۵، ص ۳۸۰). ابن ابی الحدید در شرح آخرین خطبهٔ نهج البلاغه، ادعیه و مناجاتهای بسیار زیبایی از ابوحیان نقل میکند که شبیه مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری است.
۲- شمس الدین محمدبن محمود شهرزوری، مؤلف کتاب نزهة الارواح وروضة الافراح، از خویشاوندان شهاب الدین سهروردی بود که در قرن ششم و هفتم هجری میزیست. شهرزور در کردستان عراق، نزدیک مرز ایران قرار دارد.
نوشته: حمید بهرامی احمدی(با اندکی دخل و تصرف)