Search
Close this search box.

بررسی انتساب کتاب حدیقة الشیعه به مقدس اردبیلی (قسمت اول)

ahadise soofiyeچکیده

کتاب حدیقة الشیعه از زمان نگارش تاکنون به سبب بخش خاصی از آنکه به صوفیه مربوط است، همواره مورد مناقشه بوده است. در این مناقشه‌ها، بدون توجه به مطالب اصلی کتاب و تنها به سبب بخش یاد شده، مخالفان و موافقان صوفیه بر سر انتساب کتاب به مقدس اردبیلی به نزاع پرداخته‌اند. مخالفان صوفیه همواره بر انتساب کتاب به مقدس اردبیلی پای فشرده‌اند و موافقان صوفیه به انکار این انتساب پرداخته‌اند. از آنجا که هم مخالفان و هم موافقان تصوّف اهمیت زیادی برای مقدس اردبیلی قائل بوده‌اند و به اعتبار وجاهت علمی و عملی ایشان، مطالب مربوط به صوفیه و نیز روایات وارد در این کتاب را (بیشتر، مخالفان صوفیه) تلقی به قبول کرده‌اند، از همین رو، نوشتار حاضر تلاش دارد میزان درستی این انتساب را بررسی کند.

دیدگاه‌ها دربارهٔ نویسنده حدیقة الشیعه

دربارهٔ نویسندهٔ حدیقة الشیعه تا کنون دیدگاه‌های زیر مطرح شده است:

الف) دیدگاه کسانی که معتقدند، نویسندهٔ حدیقه الشیعه مقدس اردبیلی است. دیدگاه یاد شده، نخستین بار (بر اساس آثار مکتوب) در کتاب اثنی عشریه نگاشته به سال ۱۰۷۶ ق، (۱) مطرح شده است.

ب) دیدگاه بعدی از آنِ کسانی است که نویسندهٔ کتاب را معزّالدین اردستانی می‌دانند. مستمسک و مستند این نظر افزون بر گفتهٔ افراد نزدیک به زمان نگارش کتاب، نسخه‌های متعدد خطی (۲) از این کتاب است که با نام‌هایی همچون کاشف الحق، هدایه العالمین، کاشف الاسرار، فوزالنجاح، مناقب قطب شاهی و روضه الاخیار موجود است، اما افرادی نیز بخش‌هایی علیه صوفیه بدان افزوده‌اند.

ج) بر اساس دیدگاه دیگری، نویسندهٔ حدیقة الشیعه مقدس اردبیلی است، اما بخش صوفیه آن را دیگران به کتاب افزوده‌اند. این نظر از میرزای قمی نقل شده است. (۳)

د) برخی نیز گفته‌اند نویسندهٔ این کتاب، فردی از شاگردان علامه مجلسی است. (۴)

هـ) برخی دیگر نیز نویسندهٔ کتاب را از شاگردان خود مقدس اردبیلی دانسته‌اند. (۵)

این دیدگاه‌ها با یک نگاه کلّی، در دو گروه قابل دسته بندی است. گروهی که کتاب را به محقق اردبیلی نسبت می‌دهند و گروهی که این نسبت را در کل کتاب و یا دست کم در بخش‌های از آن رد می‌کنند. گروه اول، نوعاً کسانی هستند که به صوفیه نظر مثبتی ندارند و در مقابل، گروه دوم را کسانی تشکیل می‌دهند که دیدگاه مثبت یا بی‌طرفانه‌ای به آن‌ها دارند. بر همین اساس، وافقان انتساب کتاب به محقق اردبیلی معتقدند صوفیه این کتاب را تحریف کرده و بخش‌های مربوط به صوفیه را از آن حذف کرده‌اند. در مقابل، مخالفان انتساب کتاب به مقدس اردبیلی بر این باورند که کتاب در اصل فاقد بخش صوفیه بوده است ولی بعد‌ها دشمنان صوفیه، مطالبی را علیه آنان وارد کتاب کرده‌اند و سپس آن را به شخص صاحب نامی همچون مقدس اردبیلی نسبت داده‌اند تا از این طریق، از وجههٔ مردمی او علیه صوفیه سود برند. (۶)

در تأیید دیدگاه اول و دوم، نسخه‌های خطی‌ای از کتاب موجود است که بیانگر اهمیت این دو دیدگاه است؛ دیدگاه سوم نیز به گونه‌ای تفصیل دو دیدگاه قبلی است؛ ولی برای دیدگاه‌های چهارم و پنجم، شواهد کافی وجود ندارد، از این رو ما نیز به آن‌ها نمی‌پردازیم. بنابراین، بحث را بر سه دیدگاه نخست متمرکز می‌کنیم.

بررسی انتساب حدیقة الشیعه به مقدس اردبیلی

ادعای تحریف کتاب از سوی موافقان تصوّف و ادعای افزوده شدن بخش‌هایی به کتاب از سوی مخالفان آن، به لحاظ اعتبار در یک سطح‌اند و بدون ارائه شواهد و ادله به یک میزان مردودند. هر چند تاکنون هر دو گروه شواهدی برای اثبات ادعا‌هایشان ارائه کرده‌اند، اما چون ارائه این شواهد با نوعی بدبینی نسبت به طرف مقابل و افراط و تفریط همراه است، شواهد مزبور از قابلیت پذیرایی و از صلاحیت بی‌طرفی برخوردار نیست و نمی‌تواند طرف دیگر دعوا یا دست کم خوانندگان بی‌طرف را قانع سازد.

به هر حال، پرسش این است که فارغ از هر پیشینه جنجالی در زمینه این کتاب، آیا نقطه پایانی برای این دعوا متصور است؟ آیا می‌شود غیر از آنچه تاکنون دو طرف دعوا گفته‌اند شواهدی را یافت که به حل قضیه کمک کند؟ آیا اساساً شواهدی را می‌توان یافت که انتساب کتاب به مقدس اردبیلی را نفی یا اثبات کند؟

به نظر می‌رسد کار به این آسانی‌ها نباشد؛ زیرا دو طرف دعوا به شدت از فضای غبارآلود کشمکش‌های سهمگین تاریخی‌ای تأثیر پذیرفته‌اند که میان طرفداران و مخالفان صوفیه در گذشته و به ویژه در دوره صفویه و قاجاریه حاکم بوده است و همین ذهنیت تاریخی تا حد زیادی مانع از حل این اختلاف شده است. افزون بر اینکه این ذهنیت بعد‌ها و تا دوره حاضر به نحوی با نمودهای عینی همراه شده و هر از گاهی به نحو هر چند خفیف تری، این تضاد‌ها به سطح عامه مردم کشیده شده است. با همه این‌ها، می‌توان تا حدی خوش بین بود که با ارائه شواهدی چند از درون و بیرون کتاب حاضر، حل دعوا را ممکن ساخت و در پاسخ به پرسش پیش گفته، این فرضیه را مطرح کرد که «شواهدی کافی در درون و بیرون کتاب وجود دارد که بر اساس آن می‌توان گفت انتساب کتاب حدیقه الشیعه به مقدس اردبیلی نفی می‌شود.»

برای اثبات فرضیه پیش گفته، بررسی شواهد را در دو سطح درونی و بیرونی پی می‌گیریم:

الف) شواهد درونی

شواهد درونی در دو بخش ارائه می‌شود: در بخش اول، به بررسی ساختار کتاب و در بخش دوم به بررسی محتوای آن پرداخته می‌شود.

۱. ساختار کتاب

با نگاهی نقادانه و مقایسه دو نسخه موجود، یعنی حدیقة الشیعه منسوب به مقدس اردبیلی (۷) و کاشف الحق منسوب به معزالدین اردستانی درمی‌یابیم که یکی از این دو، ساختار هماهنگ تری نسبت به دیگری دارد. این انسجام کمک می‌کند که ما به نسخه اصلی نزدیک شویم و آن را از نسخه تحریف شده که‌‌ همان نسخه غیرمنسجم باشد، بازشناسیم. این تفاوت ساختاری در سه بخش (آغازین، میانی، پایانی) کتاب یاد شده بررسی می‌شود:

یک- بخش آغازین

در آغاز نسخه کاشف الحق، به ساختار کتاب که شامل مقدمه، یک باب و خاتمه می‌باشد، اشاره شده است. مقدمه دو اصل و باب نیز دوازده فصل دارد. در این نسخه، عنوان «باب» بدون پسوند «اول» آمده است. (۸) خاتمه نیز به پرداختن نکاتی چند اختصاص می‌یابد. اما در نسخه حدیقه الشیعه ساختار کتاب بیان نشده است (۹) و در این نسخه پس از مقدمه، عنوان «باب» با قید «اول» آمده است. (۱۰)

این بدان معناست که دست کم باب دومی در کار باشد و حال آنکه باب دومی در کتاب وجود ندارد؛ هر چند خطای ناسخ را در افزون قید «اول» پس از عنوان «باب» نمی‌توان نادیده گرفت؛‌‌ همان گونه که در برخی نسخه‌های حدیقة الشیعه این قید حذف (۱۱) و در برخی نسخه‌های کاشف الحق این قید افزوده شده است. (۱۲) اما از آنجا که قریب به اتفاق همه نسخه‌های حدیقة الشیعه، قید «اول» را به «باب» افزوده‌اند و نیز بیشتر نسخه‌های کاشف الحق این قید را ندارند (۱۳) و در فهرست آغازین آن تنها از یک باب نام برده شده است، (۱۴) می‌توان مطمئن شد که موارد اندکی که این قید در حدیقة الشیعه حذف و در کاشف الحق افزوده شده است، می‌تواند ناشی از اشتباه ناسخ باشد، (۱۵) اما موارد غالب یعنی افزوده شدن قید در بیشتر نسخه‌های حدیقة الشیعه و نبودن آن در اکثر نسخه‌های کاشف الحق، فرا‌تر از اشتباه ناسخان است و نمی‌توان چنین پدیده‌ای را تنها به خطای آن‌ها نسبت داد. از طرفی در فهرست کاشف الحق تنها از یک باب نام برده شده است و باب را با یای وحدت آورده است؛ حال اگر در عنوان «باب» قید «اول» افزوده شده است، با توجه به فهرست کتابی در می‌یابیم این اشتباه به یقین از ناسخ بوده است، اما در نسخه حدیقة الشیعه که چنین فهرستی وجود ندارد و قید «اول» در بیشتر نسخه‌های آن تکرار شده است، نمی‌توان افزایش این قید را ناشی از اشتباه ناسخان دانست. بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که کاشف الحق نسبت به حدیقة الشیعه، ساختار هماهنگ تری دارد و به هم ریختگی حدیقة الشیعه را ندارد. البته به فرض، اگر قید مزبور نیز افزوده نشده بود، باز هم ساختار کتاب با افزایش یک باب ناهماهنگ دیگر، دچار مشکل بود. تفصیل این مورد، در ادامه می‌آید.

دو- بخش میانی (بخش مربوط به صوفیه)

در نسخه حدیقه الشیعه، پس از جمله «و در حج آخرین در جحفه، به رحمت خدا رفت» (۱۶) مقدمه‌ای در چگونگی انتقال حکومت از بنی امیه به بنی عباس فراهم می‌آید و از آنجا بحثی درباره ابومسلم خراسانی پیش کشیده می‌شود که در آن به اهل سنت و صوفیه حمله می‌شود و نویسنده آن‌ها را طرفدار ابومسلم خطاب می‌کند. سپس به همین بهانه، بحث صوفیه مطرح می‌شود و گویا ضرورت آن هم به سبب طرفداری صوفیه از ابومسلم باشد. اما در اینجا، نویسنده حدیقة الشیعه چون این مقدار تمهید را برای بحث صوفیه کافی نمی‌داند، در بخش‌های دیگر کتاب نیز به طور گذرا در حد یک یا چند سطر کوتاه از صوفیه سخن می‌گوید تا ورود به این بحث در اینجا زیاد با تکلف همراه نباشد. (۱۷) ولی گویا با هیچ کدام از این تمهیدات نتوانسته است توجیه کننده خوبی برای خروج از ساختار کتاب باشد؛ زیرا کتاب با موضوع امامت سامان یافته است و تغییر جهت آن به سمت صوفیه، تناسب چندانی با موضوع آن ندارد. به لحاظ ساختاری نویسنده در فصل دوازدهم کتاب (۱۸) به صورت غیرمتداول از موضوع بحث (امامت) خارج شده و بحثی استطرادی را پیش کشیده است. از طرفی، همین بحث استطرادی که زیر مجموعه یکی از فروعات این فصل (فرع ششم) است، به صورت یک باب مطرح شده است که این خود به گونه‌ای دیگر خروج از ساختار کتاب می‌باشد. این کتاب در دوازدهم فصل با حفظ تناسب فصل‌ها با موضوعات آن‌ها که همگی تحت بحث امامت به هم پیوند می‌خورند، تنظیم یافته است و به هم ریختگی فصل‌ها با افزایش فصل‌های دیگری در درون یکی از این فصل‌ها و خروج از ساختار ترتیبی کتاب (۱۹) هرگز موجه نمی‌نماید. از سوی دیگر، برابر ساختار نسخه کاشف، کتاب یک باب بیشتر ندارد که خود دوازده فصل را در بر می‌گیرد. بر اساس نسخه حدیقة الشیعه نیز با آنکه از بیان ساختار در ابتدای آن خودداری می‌شود، اما اصل ساختار که باب را بر دوازده فصل مرتب ساخته، همچنان در این نسخه لحاظ شده است. این ساختار (۲۰) در دو مورد بدون توجیه معقولی، در نسخه حدیقة الشیعه به هم می‌ریزد: یکی در آغاز فصل‌ها که با ذکر عنوان «باب اول» شروع می‌شود و دیگری در همین بخش استطرادی که همچنان عنوان «باب» برای آن ذکر می‌شود. در نسخه کاشف الحق کتاب یک باب بیشتر ندارد و بر این اساس موجه می‌نماید که عنوان «باب» از ذکر پسوند «اول» عاری باشد. اما در نسخه حدیقة الشیعه پسوند «اول» به «باب» افزوده شده است و انتظار هست که این «اول»، «دومی» نیز داشته باشد، اما این انتظار هیچ‌گاه برآورده نمی‌شود؛ زیرا کتاب چنین بابی ندارد؛ مگر آنکه همین مباحث مربوط به بحث صوفیه را باب دوم کتاب تلقی کنیم که این نیز ناممکنی است؛ زیرا اولاً در خود کتاب (حدیقة الشیعه) چنین نیست و عنوان «باب دوم» به آن داده نشده است، بلکه عنوان «باب در ذکر مذاهب صوفیه» برای این بخش انتخاب شده است؛ ثانیاً بر اساس روند ساختاری، تا باب اول به پایان نرسیده است، باب دوم آغاز نمی‌شود و بحث مربوط به صوفیه نیز به صورت استطرادی و در یکی از فصل‌های دوازده گانه «باب اول» مطرح شده است. از این رو، به لحاظ ساختار کتاب و نیز موضوع بحث (۲۱) روا نیست که این باب (۲۲) به عنوان باب دوم در نظر گرفته شود. همچنین باید گفت در هیچ جای دیگری از این کتاب بحثی که عنوان باب داشته باشد نیامده است تا ادعا شود که این روند، رویه معمول کتاب بوده است. از این رو، به جرأت می‌توان ادعا کرد که این بخش از کتاب، نه تنها به لحاظ ساختاری با بخش‌های دیگر کتاب هماهنگ نیست، بلکه ساختار اصلی کتاب را نیز دچار مشکل کرده است. جالب اینکه در ذیل این باب، دو فصل می‌آید و این نوع نوشتار، این فرضیه را تقویت می‌کند که این بخش خود رساله‌ای جداگانه بوده است که ناشیانه بر ساختار کتاب افزوده شده است؛ زیرا‌‌ همان گونه که می‌دانیم آوردن فصل‌هایی در درون یک فصل، و نیز گنجاندن بابی در درون بابی دیگر، کار حتی یک نویسنده تازه کار نمی‌تواند باشد؛ چه رسد به نویسنده توانا و پرکاری همچون محقق اردبیلی که کتاب‌های (۲۳) بسیاری را پیش از حدیقة الشیعه به نگارش درآورده است (۲۴).

نسخه خطی بخش صوفیه:

شاهد این مدعا که بخش صوفیه خود رساله مستقلی بوده است، وجود نسخه‌ای خطی از این بخش به صورت مستقل از دیگر بخش‌ها در کتابخانه آیت الله گلپایگانی در شهر قم به شماره ۲۹/۴۳ است. این نسخه با آنچه در کتاب حدیقة الشیعه آمده است، در برخی موارد تفاوت‌هایی دارد. به جز تغییرات جزئی که می‌شود از آن چشم پوشید و آن رابه اشتباه ناسخان حواله داد، تفاوت آن با بخش صوفیه کتاب حدیقة الشیعه، در قسمت پایانی قابل تأمل است. در نسخه حدیقة الشیعه بخش مربوط به صوفیه پس از عبارت «… و در بعضی روایات است که علامت و نشان آن کس، آن است که اکتفا کند (۲۵) به نام گذاشتن بر خود و قائل نشود به چیزی از عقیده‌های باطل صوفیه (۲۶)» با این جلمات توصیه گونه پایان می‌یابد:

پس شیعه باید که از جمیع این طوایف بیزار باشد و به سخنان زراقانه و سالوسی‌های ایشان فریب نخورد تا در ورطه ضلالت و گمراهی نیفتد و اگر چه مقالات و عقاید زشت و افعال ناشایست صوفیه بی‌شمار است و اخبار و احادیث در مذمت ایشان بسیار است، لیکن چون این مختصر را بیش از این گنجایش نبود، به همین چند کلمه اقتصار نمود (۲۷).

اما در نسخه خطی یاد شده، عبارت این گونه پایان نمی‌یابد، بلکه به گونه‌ای دیگر ادامه می‌یابد و این ادامه نشان دهنده مستقل بودن رساله پیش گفته است، در این رساله، تا عبارت «و قایل نشود به چیزی از عقیده‌های باطل صوفیه» با نسخه حدیقة الشیعه یکی است، اما پس از این عبارت، نسخه مزبور این گونه ادامه می‌یابد:

طرفه این است که از حضرت امام رضا(ع) به غیر این، چندین حدیث در طعن صوفیه منقول است و بعضی گفته‌اند و امروز هم هست جماعتی که می‌گویند که معروف کرخی دربار آن حضرت بود و صوفی [بود]؛ (۲۸) و از اینجا به بعد، متأسفانه بقیه نسخه ناقص است. واژه «بود» که بنا به قاعده در صفحه بعد باید بیاید، در ذیل آخرین خط و سمت چپ همین صفحه و به شکل مورب، به نشانه اینکه رساله ادامه دارد، آمده است. (۲۹)

هر ناظر منصفی با توجه به متن رساله خطی، قضاوت می‌کند که عبارت حدیقة الشیعه از روند خود قطع شده است و از طرفی عبارت رساله از ادامه مطلب حکایت می‌کند. مقایسه این دو متن، این فرضیه را قوت می‌بخشد که بخش مربوط به صوفیه در حدیقة الشیعه، از این رساله گرفته شده است و چون نویسنده، ادامه آن را به هر دلیلی به صلاح نمی‌دانسته است، از آوردن ادامه رساله چشم پوشیده است و با چند بیان نصیحت گونه، نتیجه مورد نظر خود از این بحث را اعلام کرده است. خود این نصیحت که با زبان بی‌زبانی بیانگر گرایش افرادی از شیعیان به این جریان دارد، نشان می‌دهد که دغدغه اصلی این نویسنده و علت افزودن این بخش، به حدیقة الشیعه، نگرانی بیش از حد وی به این گرایش‌ها بوده است. بنابراین، بنا به شواهد موجود، این بخش از کتاب با ادعای خیرخواهی مذهب شیعه و به منظور نهی از گرویدن شیعیان به تصوّف، به کتاب حدیقة الشیعه یا‌‌ همان کاشف الحق افزوده شده است.

نکته دیگر اینکه انحراف موضوع بحث (امامت) به سمت بحثی نامربوط، آن هم با چنان شیوه نامتعارفی، هنگامی توجیه می‌پذیرد که طرح این مسئله فرعی، اگر نگوییم ضرورت بیشتری از خود فصل گنجانده شده در آن داشته است، اما در حد همین فصل باید اهمیت داشته باشد تا بتواند خود را با این حجم گسترده که بزرگ‌تر از خود بحث است، بر ساختار اصلی بقبولاند؛ حال اگر ادعا شود که چنین ضرورتی بوده است، این پرسش مطرح می‌شود که ضرورت مزبور چه بوده و از کجا و از چه عامل یا عواملی ناشی شده است؟ و به فرض که نویسنده کتاب مقدس اردبیلی باشد، پرسش اینگونه مطرح می‌شود که در سطح جامعه دینی آن زمان و برای ایشان در فاصله زمانی ۹۸۹ ق (۳۰) تا نگارش کتاب حدیقه الشیعه (۳۱) چه اتفاقی افتاده است که نویسنده بزرگوار از انجام این روند ناگزیر شده‌اند؛ زیرا تا این سال (۳۲) هیچ گونه موضع گیری منفی از سوی وی درباره صوفیه نمی‌بینیم. حتی در آخرین اثرش، از برخی سران صوفیه یعنی زبده البیان نام می‌برد با نوعی احترام همراه است. (۳۳) برای نمونه، وقتی از آیه «و یتفکرون فی خلق السموات و الارض» (آل عمران: ۱۹۱) درباره عظمت خدا از راه تفکر در آفرینش آسمان‌ها و زمین سخن می‌گوید از سفیان ثوری شاهد می‌آورد و می‌گوید: «سفیان ثوری در مقام ابراهیم دو رکعت نماز گزارد. سپس به آسمان نگاه کرد؛ وقتی ستارگان را دید، بیهوش شد و از عظمت این تفکر مدت‌ها خون ادرار می‌کرد». (۳۴)

جالب اینجاست که با همین سفیان ثوری در حدیقة الشیعه دو نوع برخورد شده است. در مواردی که از وی روایت‌هایی در تأیید امامت امیرالمؤمنان علی (ع) نقل می‌شود (۳۵) که در دو مورد (۳۶) وی راوی روایت‌های شیعه می‌باشد و از امام صادق (ع) روایت نقل می‌کند. بدین ترتیب وی در این موارد به گونه‌ای غیرصریح یک راوی مورد وثوق و اعتماد شیعه معرفی می‌شود؛ به گونه‌ای که روایت‌های وی مورد قبول شیعه می‌باشد. اما در بخش صوفیه، از او به بدی و قائل به تشبیه و تجسیم یاد می‌شود. نیز در جای دیگری گفته می‌شود: «سفیان [ثوری] از طریق حق و مذهب شیعه بغایت دور است و از پیران بزرگ صوفیه است». (۳۷) این از‌‌ همان مواردی است که در نسخه کاشف الحق وجود ندارد. بنابراین، این پرسش همچنان بی‌پاسخ می‌ماند که چه عواملی در سال‌های آخر حیات وی (۳۸) رخ داده که او را به مخالفت با صوفیه کشانده است؟ برای کسانی که از اولین آثار قلمی و گفتاریشان، نوعی مخالفت با صوفیه دیده می‌شود، این پرسش مجال طرح ندارد، اما برای مانند مقدس اردبیلی جای این پرسش به جدّ باز است که با آنکه تا آن زمان از حیات علمی‌اش موضع گیری منفی علیه صوفیه حتی در حد اشاره از او سراغ نداریم، چگونه به یک بار حملات تندی را آن هم با این شیوه علیه تصوّف انجام می‌دهد؛ در حالی که خود به آن گرایش نشان داده است؟ (۳۹) البته پاسخ این پرسش را بجز دیگر شواهد، از‌‌ همان تهافت‌های پیش گفته در خود حدیقة الشیعه می‌توان یافت و دریافت که این کتاب از مقدس اردبیلی نیست، بلکه‌‌ همان کاشف الحق است که بخش‌هایی علیه صوفیه بدان افزوده شده است، وگرنه نمی‌بایست چنین تناقضاتی در آن می‌یافتیم.

سه- بخش پایانی

در بخش پایانی کتاب در نسخه‌های موجود، عنوان «خاتمه در نکات متفرقه» (۴۰) و عنوان «در نکته چند متفرقه» (۴۱) ذکر شده است. در نسخه کاشف الحق این نکته‌ها در متن می‌آیند و در آغاز بحث‌ها عنوان می‌شوند که در مجموع، هفت نکته را در بر می‌گیرد. اما در نسخه حدیقة الشیعه، این نکته‌ها وجود ندارند و در عوض، در برخی موارد به جای «نکته» از عنوان «ایضاً» استفاده می‌شود (۴۲) و در برخی موارد نیز از عنوان «فصل» به جای «نکته» استفاده شده است. (۴۳) بی‌تناسبی واژه «ایضاً» و «فصل» با عنوان «خاتمه در نکته چند متفرقه» برای هر خواننده‌ای بی‌نیاز از توضیح است. تناسب عنوان با‌‌ همان چیزی (۴۴) است که در نسخه کاشف الحق آمده است. این ناهماهنگی وقتی نمود بیشتری می‌یابد که ما ساختار اصلی کتاب را بکاویم که شامل مقدمه و دوازده فصل و یک خاتمه است و خاتمه کتاب، پایان بخش فصل‌های کتاب است و هر فصلی که در کتاب می‌آید، خارج از فصول دوازده گانه در قالب ساختار نمی‌گنجد. به طبع این روند خارج از ساختار معمول کتاب است. اگر نسخه دیگری همانند کاشف الحق در دسترس نبود، می‌توانستیم بگوییم نویسنده به نظم کتاب بی‌توجه بوده است. در نتیجه، به هم ریختگی ساختار آن را توجیه پذیر می‌یافتیم، اما وقتی نسخه دیگری با ساختار مناسب‌تر و بدون این به هم ریختگی در دسترس است و از این رو، دیگر توجیه مزبور جایی ندارد. البته اشتباه ناسخان را همانند آنچه پیش‌تر گذشت، می‌توان توجیه کرد؛ بدین معنا که موارد اندک را می‌توان به اشتباه ناسخنان استناد داد، اما موارد غالب را نمی‌توان با این استناد توجیه کرد.

۲. تناقض در عبارت‌ها

با بررسی برخی عبارت‌های حدیقة الشیعه در می‌یابیم که در این کتاب، تناقض‌هایی هست و این تناقض‌ها، پذیرش حدیقة الشیعه را به عنوان اثر قلمی محقق اردبیلی ناممکن می‌سازد. این موارد عبارتند از:

یک – تناقض درباره خاستگاه علم صوفیه

در فصل پنجم حدیقة الشیعه که به فضائل امیرالمؤمنین علی (ع) اختصاص دارد، آمده است:

ابن أبی الحدید در اول شرح نهج البلاغه می‌گوید که مجملش این است که جمیع علوم منتهی به آن حضرت می‌شود [نویسنده پس از آنکه علوم معتزله، اشعریه، امامیه، زیدیه، ابوحنیفه، شافعی، مالک، احمدبن حنبل و علم تفسیر را به امام می‌رساند؛ در ادامه می‌گوید] و علم طریقت و حقیقت خود ظاهر است که منبعش آن حضرت است؛ چه شبلی و بایزید بسطامی و جنید و سری سقطی و معروف کرخی همه شاگردان و خادمان ائمه بودند و خرقه صوفیان تا امروز در هر طائفه و صاحب خانقاهی و دیری و مرشدی که بوده به آن حضرت می‌رسد. (۴۵)

عبارت‌های فوق، به صورت خلاصه شده و ترجمه آزاد گزارش شده است. (۴۶) همچنین نویسنده در نقل ترجمه‌ای خود، عبارت را بنا به عقیده خود ترجمه کرده است؛ شاگردی و خادمی صوفیان نسبت به ائمه از جمله عقاید نویسنده حدیقة الشیعه بوده است که در ترجمه عبارت، بدان افزوده شده است؛ در حالی که در اصل عربی آن نیامده است. عبارت عربی چنین است؟
و من العلوم علم الطریقه و الحقیقه و أحوال التصوّف – و قد عرفت أن أرباب هذا الفن – فی جمیع بلاد الاسلام الیه ینتهون – و عنده یقفون و قد صرح بذلک الشبلی و الجنید سری و أبو یزید البسطامی و أبو محفوظ معروف الکرخی و غیرهم یکفیک دلاله علی ذلک الخرقه – التی هی شعار الی الیوم – و کونهم یسندون‌ها بإسناد متصل إلیه؛ (۴۷)

همان گونه که دیده می‌شود در عبارت‌های ابن ابی الحدید، سخنی از خادمی و شاگردی صوفیه نسبت به اهل بیت (ع) نیست و این از افزوده‌های نویسنده حدیقة الشیعه بوده است. (۴۸) هر شخص منصفی در می‌یابد که این عبارت، با عبارت قبلی تفاوت‌های بسیاری دارد و نویسنده چه عبارت‌هایی از خود بر آن افزوده است و آن افزوده‌ها چه اندازه علاقه یا نفرت او را به تصوّف نشان می‌دهد.

حال به عبارتی که پس از این نقل قول آزاد می‌آید توجه کنید:

اما باید دانست که بعضی از سنیان بنابر آنکه خواسته‌اند که صوفیه را صاحب مرتبه نمایند، ایشان را از روی شاگردش و خدمتکاری به امامان ما منسوب ساخته‌اند و بعد از این، در محلش بیان خواهد شد که سلسله صوفیه به ابوهاشم کوفی منتهی می‌شوند و او تابع معاویه و به ظاهر جبری و در باطن مانند معاویه ملحد و دهری بود و جمعی از متأخرین شیعه گول سنیان را خورده‌اند و صوفیه را از اهل حق پنداشتند و ندانستند که بر فرض که ایشان شاگردان و خادمان ائمه باشند، خوبی ایشان از این بیرون نمی‌آید، که اگر از این خوبی ایشان بیرون آید لازم می‌آید که اصناف معتزله و اشاعره و ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد حنبل و تابعان ایشان همه نیکان و رستگاران باشند؛ زیرا که نسبت شاگردی ایشان به امامان ما (ع) ثابت است. (۴۹)

همان گونه که ملاحظه می‌شوند نویسنده در این عبارت می‌کوشد در گام اول شاگردی صوفیان نسبت به امامان شیعه را نفی کند و در گام دوم به تخطئه آن‌ها پردازد؛ در حالی که در عبارت ابن ابی الحدید سخنی از شاگردی و خدمتکاری صوفیان نیامده بود تا به این توضیح یا انکار نیاز بوده باشد، بلکه نویسنده آن را از سوی خود بیان کرده است که این خود افزون بر تأیید نقل ابن ابی الحدید درباره منع علوم صوفیه، چیزی فرا‌تر از آن را القا می‌کند که شراح نهج البلاغه به آن نپرداخته است و به طبع چیزی را که عبارت منقول (شرح نهج البلاغه) بدان نپرداخته است، رد و انکار هم لازم ندارد. حال این پرسش مطرح می‌شود که اگر بنابر تخطئه صوفیه در مسئله شاگردی و خدمتکاری است، پس چرا نویسنده نخست آن را از خود نقل و سپس رد می‌کند؟

پاسخ این پرسش حل بسیاری دیگر از پرسش‌های نگفته را در بر دارد. در پاسخ باید گفت عبارت نقد گونه بالا (که تعارضی را با عبارت قبل‌تر آن موجب شد)‌‌ همان چیزی است که در نسخه کاشف الحق وجود ندارد. این بدان معناست که این عبارت در اصل از آنِ نویسنده کتاب نیست و بعد‌ها بدان افزوده شده است. با کنار گذاشتن این عبارت، تعارض بخش قبلی عبارت که نویسنده به ناروا به عنوان متن ابن ابی الحدید نقل کرد، حل می‌شود؛ بدین معنا که نویسنده باور خود را در ترجمه آزاد دخالت داده و نظر خود را باز گفته است و بی‌گمان نسبت دادن ناروای عبارتی به کسی و سپس نقد آن، نمی‌تواند کار یک نویسنده باشد. مگر آنکه کسی ادعا کند نویسنده خواسته است عقیده کلی اهل بیت را در اینجا بیان کند و به حساب شارح سنی نهج البلاغه بگذارد. اما این ادعا با تصریح نویسنده در آغاز و انجام این متن هم خوانی ندارد. او هم در آغاز تصریح می‌کند که عبارت را از ابن ابی الحدید نقل می‌کند و هم در پایان می‌گوید کلام را از او نقل می‌کند و نه آنکه عقاید کلی اهل سنت را بیان کند. (۵۰)

اگر این فرض را بپذیریم که این کتاب اثر مقدس اردبیلی است، آنگاه به جرأت می‌توان ادعا کرد که افزوده بالا از آن وی نیست، بلکه همانند دیگر بخش‌های ضد صوفیانه کتاب، افزوده مخالفان صوفیه است؛ زیرا مقدس اردبیلی در دیگر آثارش مانند حاشیه شرح تجرید و اصول دین‌‌ همان عقیده‌ای را درباره صوفیه دارد که پیش‌تر به عنوان متن ابن ابی الحدید از شرح نهج البلاغه نقل شد. وی در اصول دین درباره فضل اهل بیت و ائمه (ع) می‌گوید:

چه ایشان جماعتی‌اند که مردمان متفق بودند به افضلیت ایشان بر همه عالمیان تا آنکه بایزید بسطامی سقای درِ حضرت امام جعفر صادق (ع) بود و معروف کرخی درباره حضرت علی بن موسی الرضا (ع). (۵۱)

وی مشابه همین عبارت را در حاشیه شرح تجرید (۵۲) نیز آورده است. بنابراین، نقل بالا تنها در حد نقل یک عبارت ساده نیست، بلکه به نوعی ابراز عقیده ناقل نیز هست.

محمّدعيسی جعفری


[۱]. مجله معارف عقلی، زمستان ۱۳۸۷، شماره ۱۲، صص ۴۶-۷.

*. کار‌شناس ارشد عرفان و تصوف.