پوشیده نماند که فرقهی صوفیّه گویند که بارىتعالى در کلام مجید فرموده است که «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِ» هرچند در معنىِ تفکّر وجوه بسیار گفتهاند خلاصهی وجوه اینست که تفکّر، سیر انسانست از مبادى به مقاصد و نظر را نیز همین معنى گفتهاند. در اصطلاحِ علما، بى سیر هیچکس از مرتبهی نقصان به مرتبهی کمال نمىرسد و به این جهت گفتهاند که اوّل واجبات تفکّر و نظر است و در هریک از قرآن مجید و احادیث، ترغیب و تحریص بر تفکّر زیاده است از آنکه بتوان شمرد و یا به زبان بتوان آورد و آیهی «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»* شاهد مدّعاست و باید دانست که مبادى سیر از آنجاست که آغاز حرکت او در آفاق و انفس است، چنانچه فرموده است «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» یعنى زود باشد کامل نماییم چشم بصیرتِ ایشان را به نورِ توفیق و هدایتِ خود تا آنکه مشاهده نمایند آیات ما را در مظاهر آفاق و انفس مشاهده عیان تا آنکه مبیّن گردد از براى ایشان اینکه نیست در آفاق و انفس مگر من و صفات من و افعال من و آثار، پس مؤکّد ساخته او را به قولِ خود که «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّک»َ یعنى شهود او مأثور است از حضرت مولا (علیه التّحیّة و الثّناء) که فرموده است کلامى را که معناى او اینست که به خدا قسم که نیست او را آیاتى عظیمتر از من پس مقصود از آیه، مشاهدهی نورِ ولایت است در جمیع آفاق و انفس، چنانکه حدیث جندب نیز دلالت به آن مىکند و بزرگى فرموده است:
تفکّر رفتن از باطل سوى حق
بجز و اندر بدیدن کل مطلق
بعضى از اکابر گفتهاند که لفظالقرآن و بدنالانسان توأمان و معنىالقرآن و روحالانسان توأمان و حقیقتالقرآن و حقیقتالانسان شیئِ واحدِ این سیر و سفر مخصوصِ انسانست از جهت قوّت جامعیّت مظهریت کلّ اسماء و صفات و غیرانسان هر که باشد او را مقامى معلوم و معیّن است و از او تجاوز نمى توانند نمود و از انانیتِ خود متجاوز نمى توانند بود و مَلَک را عقل دادند نه شهوت، و حیوان را شهوت دادند نه عقل و انسان را هر دو کرامت کردند و از اعلىعلیّین تا اسفلالسّافلین او را راه نمودند و زمام اختیار بر کف او نهادند که هر کدام خواهد اختیار کند اگر به جانب مبدأ حرکت نماید از ملائکه بهتر و عالىتر شود، چنانچه در کلام مجید اشاره به این نموده است «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ» و اگر به جانب هواهاى باطله و شهوات عاطله میل کند از حیوان کمتر و زبونتر گردد چنانکه در قران فرموده است «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل» آمدیم به تحقیق فکر بدان که محقّقین عرفا در کتب خود به کنایه و اشاره بیان کرده اند و بعضى از ایشان تصریح نمودهاند، من جمله جناب شیخنا و مرشدنا قدّس سرّه العزیز در تمهید فکر مى فرماید که مثلاً زید را ملاحظه کن و بدن او را از اغراض جسمى پاک نما و از اجزاى فضلیّه که لا ینقطع در تبدّلست دور ساز، نمى ماند مگر شکل جوهرى یعنى کالبد خالى این عالم مثالست و چون شکل که عبارت از ابعاد جوهریست ملاحظه کنى و از ابعاد او را پاکسازى یک جوهر موجود معقول تو شود، این عالم مجرّدات و ملکوتست و اوست جوهرى که زید از خود به من دانا تعبیر مى کرد به اعتبار آنکه مربّى بدنست و اگر به صرافت جوهریّت ملاحظه نمائى بى اعتبار تربیت بدن عقل است و چون جوهریت و عرضیّت دو وصف زایدند مر حقیقت ممکن را چون آن زید معقول را بى اعتبار جوهریّت و عرضیّت فراگیرى معلوم تو مى گردد اوئى لطیف متعیّن به زید که او ثابتست و این عین ثابته زید است و اینست عالم اعیان ثابته و در این وقت چون ملاحظه کنى این عین ثابته زید از صور علمیّه تو است پس تعیینى از تعیّنات عالمیّت تو باشد و چون علم خود را که متعیّن بود به صورت زید از باقى اشیا پاک سازى همین عالمیّت تو ملحوظ تو مى ماند و این عالم اسماء است و در این حال هیچ امتیاز در علم تو نیست و صورتى و تعیّنى نیست و نظر به صرف علم کردى که عالم صفاتست و جبروت و چون این مرتبه را از این ابهام و عموم پاکسازى و صفات ملحوظ تو نباشد همین وجود صرف مى ماند و هیچ چیزى ازین عالم به غیر از وجود نمى توانى داد و این تعیّن اوّلست و وجود عام و چون اعتبار وجه و عام نکنى از علم تو غایب مىشود آن این مرتبه غیبت هویتست و چون این غیبتِ هویت به غیبت تو مبدّل گردد یعنى از این ادراک و عدم ادراک غافل شوى که فنا عبارت از این است در این حال غیب الغیب و کان اللّه مع شیئ معه است و تجلّى ذاتى و معاد و اتمام دایره و رجوع به اصل همه اینست اکنون به همین دستور، عالمِ محسوس را که تو یک جزو از آنى پاک نموده این مراتب را که از تو علمى است در محض عالم همه را موجود دان و همه را بالفعل در ضمن وجود این عالم متحقّق بدان و ازین عالم به همین دستور سیر کرده مرتبه به مرتبه پاک ساخته بالا را در این وجود ببین تا آنجا که به اصل وجود عام مى رسى در آنوقت خواهى دید که این عالم محسوس اوست و این اشیاء همه نمونهی وجود اوست در عقل و اعتبار و در این حال که او محسوس است عالم به او یا محسوس است چون محسوسیّت بخار و یا معقولست چون معقولیّت آب و اللّه اعلم بالصواب، و مشایخ دین فرموده اند که از براى مبتدى لازمست که دل خود را با دل شیخ مرابطه دهد تا به این وسیله قلب او مورد نسیم نفحات الهى گردد زیرا که مرید در اوّل حال حجب بسیار دارد و تمام متوجّه حضرت جلّ ذکره نمى تواند بود و همگىِ خود را صرف بارى تعالى نمى تواند نمود چه که او خو کردهی عالم شهادت و عادت کردهی حسن و صورتست، با غیبت صرف او را الفتى و با عالم ملکوت او را نسبتى نیست و صورت شیخ از عالم شهادتست پس او باید که اعانت جوید به طریقى که شیخ ارشاد مى کند در دل خود صورت مرشد را پیوسته در نظر آورد و همواره بدان نگرد چنانکه مجالست صلحا و مصاحبت اتقیاء به حسب ظاهر در انسان تأثیر مى نماید و او را به طاعت و عبادت وامى دارد. همچنین است معاشرت باطنى بلکه تأثیر آن زیاده از دست و مؤیّد قول ایشانست آیهی شریفهی «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِ» چه توجّه آن حضرت از جهت افاضه و افاده است و از مریدان از جهت استفاضه و استفاده است و ایضاً آیهی کریمهی «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین» مقوّى مدّعاست و کلام حضرت عیسى(ع) که در جواب حواریّون فرمود که مجالسَت نمایید با اشخاصى که دیدنِ ایشان باعث تذکرِ شما مى شود. جناب بارى تعالى را که آن اشتغال باعث صفاى ذات و ضیاء صفات ایشان گردیده و به مقام بلند و مرتبهی ارجمند رسیده اند چه رؤیت این اشخاص و معاشرت به آنها باعث اقبال به امور اخرویّه و اعراض از شواغل دنیویّه مى گردد و با اینکه مقصود حقیقى از سلوک معرفت نورانیّت ائمّه اطهار(ص) مى باشد چنانکه سیّد اوصیاء علیه التّحیّة و الثّناء فرموده است که «یا سلمان و یا جندب لا یکمل المؤمن ایمانه حتّى یعرفنى بالنّورانیّة و اذا عرفنى بذلک فهو مؤمن ممتحن امتحن اللّه قلبه للأیمان و شرح صدره للإسلام و صار عارفاً بدینه مستبصراً و من قصر عن ذلک فهو شاک مرتاب یا سلمان و یا جندب انّ معرفتى بالنّورانیّة معرفة اللّه و معرفة اللّه معرفتى و هو الدّین الخالص»
پس مقصود اصلى از توجّه به صاحبِ اجازت یعنى مرشد آنست که بلکه به توسّط او به تدریج نورِ امام در قلب مشاهده گردد و مناسب مقامست حدیثى که در کتاب کافى روایت شده از ابى خالد کابلى که «قال سألت ابا جعفر(ع) عن قول اللّه عزّ و جلّ فامنوا باللّه و رسله و النّور الّذى انزلناه فقال یا ابا خالد النّور و اللّه الأئمّة من آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله و هم و اللّه نور اللّه الّذى فى السّماوات و الأرض و اللّه یا ابا خالد نور الامام فى قلوب المؤمنین انور من نور الشّمس المضیئة بالنّهار و هم باللّه ینوّرون قلوب المؤمنین و یحجب اللّه عزّ و جلّ نورهم عمّن یشاء فیظلم قلوبهم»
بدان که آدم مجمل عالم و عالم مفصّل آدم است و هرچه مفصّل در جهانست به طور مجمل در وجود انسانست.
جهان انسان شد و انسان جهانى
ازین پاکیزهتر نبود بیانى
و جناب سرور اولیاء علیه التّحیّة و الثّناء فرموده است:
أ تزعم انّک جرم صغیر
و فیک انطوى العالم الأکبر
محمّد بن أبى جمهور لحساوى در مجلى و غیره از اهل عصمت روایت نموده که «انّ الصّورة الإنسانیّة هى اکبر حجّةاللّه على خلقه و هىالکتاب المبین الّذى کتبه بیده و هى هیکل الّذى بناه بحکمته و هى مجموع صور العالمین و هى المختصر من العلوم فى اللّوح المحفوظ و هى الشّاهد على کلّ غایب و هى الحجّة على کلّ جاحد و هى الطّریق المستقیم الى کلّ خیر و هى الصّراط المستقیم بین الجنّة و النّار»
آنچه در آفاق مى باشد عیان
جمله در انفس بود فاش و نهان
آنچه در آفاق و انفس منطویست
جمله در انسان کامل محتویست
و ایضاً از على بن موسىالرّضا علیه التّحیه و الثّناء روایت شده که در شرح سکینه قلبیّه در آیهی شریفهی «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» فرموده اند که «السّکینة ریح تفوح من الجنّة لها وجه کوجه الإنسان» و در فضیلت تفکر فرموده است که «لیس العبادة کثرة الصّوم و الصّلاة انّما العبادة التّفکّر فى امر اللّه» و عن النّبى(ص) «تفکّر ساعة خیر من قیام لیلة» و فى روایة من عبادة سنة و ایضاً در کافى از حضرت صادق(ع) مروی است «افضل العبادة ادمان التّفکّر فى آلاء اللّه و فى قدرته» عالم و آنچه در عالم است از جمله آلاء خداوند تعالى است و نظر به قواعد عقلى و نقلى انسان اشرف و اکمل مخلوق حقتعالى است و ایضاً از حضرت صادق(ع) «من لم یکن له واعظ من قلبه و زاجر عن نفسه و لم یکن له قرین مرشد یتمکّن عدوّه عنقه»، بزرگى فرموده «من لا شیخ له الشّیطان شیخه» و به روایتى «من لا شیخ له لا دین له» و مولانا محقّق المکاشف عبدالرّحمن دماوندى رحمةاللّه در رسالهی مفتاح الاسرار الحسینى گفته که؛ علاجِ جمع شدن خاطر سالک آنست که سالک در بدو حال باید که صورت شیخ خود را در نظر گیرد و مشغول کار شود تا بهتدریج روح سالک قوى گردد و به مرتبه برسد که نظر به استعدادِ خود از حقتعالى بلاواسطه قبولِ فیض نماید و دیده ام که بعضى علما نوشته اند که صورت مرشد را در نظر گرفتن بت پرستى است و اکثر خلق هم انکار مى کنند لهذا تحقیق این امر را مى کنیم انشاءالله تعالى.
بدان اى سالک که نفس انسان یک لحظه فارغ و بیکار نیست و همیشه از جایى به جایى و از حالى به حالیست و پیوسته در تدبیر امور این نشئه است و صور این نشئه در نفس او قرار گرفته است و براى آنکه ازین نشئه بعضى اوقات فارغ گردد و از حدیث نفس و از وسوسهی شیطان خلاص شود و مبدأ خویش را یاد نماید صاحبان شرایع به امر بارى تعالى وضع انواع عبادات نموده اند و از جمله عبادت شرعیّه نماز و حجّ و زیارتِ قبور انبیاء و اولیاء است و غرض از نماز اینست که در آن وقت نفس متوجّهِ جناب حق مى شود به واسطهی اوصاف و اورادى که در نماز مى خوانَد و با هیئاتِ قیام و رکوع و قعود و سلام متذکّرِ حق مى شود و غرض از حج اینست که در آن موضعِ شریف به وقت استلام حجر الاسود در وقت طواف حق را به یاد آورَد و قال النّبى «و انّما شرعت المناسک لإقامة ذکر اللّه» و یاد آورَد که در آسمان ملائکه طواف بیتالمعمور مى نمایند و مشغول بند کنید و غرض از زیارت اینست که برابر مرقد شریف نبى و ولى بایستد و صاحبِ صورتِ مرقد را در خیال آورد و با او مکالمه نماید و قلب را متوجّه صاحب مرقد کند تا به واسطهی او قلب زائر مستفیض شود و همچنین است مساجد رفتن و به جهت خاص متوجّه شدن و حال آنکه از جمله صفات حق تعالى «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» است وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ است و یا من لا یحویه مکان و لا یخلو منه مکان است و حکما نیز تصریح کرده اند به آنچه بیان شده و مجموعه مراتب مذکوره در خیالست که تا خیال مقیّد به حق شود و جاى دیگر نرود و قلب ملاحظهی جمال حق نماید کما قال رسولاللّه(ص) اعبد ربّک کانّک تراه و ان لم تکن تراه فانّه یراک و اولیاءاللّه به حسب اشارهی نبى و آل او بنا گذاشته اند که در اوایل صورت مرشد را در نظر بگیرد تا از تفرقه و وسوسهی شیطان خلاص شود.
در آلاء فکر کردن شرط راه است
ولى در ذات حق محض گناه است
و شهودى این فقیر شده است که هر قدر مرشد کاملتر است خلاص از تفرقه بیشتر است تا به مرشد کل مولانا على(ع) برسد و ممکن است که بعضى از بى بصیرتان بگویند که با وجود مرشد کلّ چه احتیاج است صورت مرشد را در نظر گرفتن؟ جواب اینست که این مرشد ظاهر عکس مرشد کلّ است و نور قوى نور ضعیف را تمکین نمى دهد تا به واسطهی مرشد ظاهر روح سالک قوى شود و آنوقت مى تواند که از مرشد کلّ به قدر استعداد خود فیض بَرد و از اخبارى که در فصل تعریف عرفاء مذکور شد معلوم مى شود که مرشد ظاهر عکس مرشد کلّ است انتهى کلامه اعلى الله مقامه این طایفه گویند که شعر جناب سیّد سجّاد دلالت صریح دارد بر فکر صورت مرشد.
و ربّ جوهر علم لو ابوح به
لقیل لى انت ممّن یعبد الوثنا
و حضرت مولوى در مثنوى در این باب فرماید:
چون خلیل آمد خیال یار من
ظاهرش بت باطنِ او بت شکن
در جاى دیگر فرماید:
ذکر چون جامد شود رو فکر کن
فکر چون جامد شود رو ذکر کن
فکر آن باشد که پیش آید رهى
راه آن باشد که پیش آید شهى
شاه آن باشد که از خود شه بود
نه ز مخزنها و لشکر شه بود
و خواجه حافظ مى فرماید:
بصورت تو جمالى ندیدم و نشنیدم
خیال روى تو در کارکاه دیده کشیدم
و امثال اینها در اخبار و احادیث بسیار است که دلالت صریح دارد بر مطلب ایشان، عرفاء نظماً و نثراً عربى و فارسى و غیره به کنایه و تصریح بیان نمودهاند و شخص منصف را همین مقدار کافى و اینقدر وافى است و صلّىاللّه على محمّد و آله الطّاهرین.
بستانالسیاحه، زینالعابدین شیروانى