Search
Close this search box.

سعدی (۱)

3 dervish

آدمی با کینه، زندگی را بر دوستان نیز تنگ می‌کند **

سر دشمن به دست دشمن دیگر کوب که از دست هردو خلاصی یابی **

هر که با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد به طریقت ایشان متهم گردد. * *

صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است. * *

هر که با دانا‌تر از خود بحث کند تا بداند که داناست، بدانند که نادان است. * *

خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطف بی‌دقت، هیبت ببرد. * *

برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است. * *

هر کس را که زَر در ترازوست، زور در بازوست* *

هر که در زندگی، نانش نخورند، چون بمیرد، نامش نبرند* *

اندیشه کردن به اینکه چه بگویم، بهتر است از پشیمانی از اینکه چرا گفتم * *

مردی نه اینست که حمله آورد، بلکه مردی آنست که در وقت خشم خود را بر جای بدارد و پای از حد انصاف بیرون ننهد * *

نادان را بِهْ از خاموشی نیست و اگر این مصلحت بدانستی، نادان نبودی. * *

در میان دو کس دشمنی مَیَفکن، که ایشان چون صلح کنند تو در میانه شرمسار باشی * *

هرکس خود را نصیحت نکند، به نصیحت دیگران محتاج است * *

هر آن سِرّی که داری با دوست در میان منه چه دانی وقتی دشمن تو گردد و هر گزندی توانی به دشمن مرسان که باشد وقتی دوست گردد * *

مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد آوردن مال. * *

از نظر هرکسی عقل او کامل است و فرزندش در چشم او زیبا جلوه می‌کند. * *

سفله چون به هنر با کس بر نیاید به غیبت کار‌ها سازد * *

نه چندان درشتی کن که از تو سیر شوند، نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند * *

دشمن چواز هر حیله‌ای در ماند، سلسلهٔ دوستی بجنباند. پس کار‌ها بکند به دوستی که هیچ دشمن نکند به دشمنی. * *

سخن میان دو دشمن چنان گوی که چون دوست گردند شرمنده نباشی. * *

دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند. پس آنگه به دوستی کار‌ها کند که هیچ دشمنی نتواند * *

اسکندر رومی را گفتند دیار مشرق و مغرب به‌ چه گرفتی؟ گفت: هر مملکت را گرفتم رعیتش را نیازُردم و نام پادشاهان جز به ‌نیکویی نبردم. * *

داروی تربیت از پیر طریقت بستان که آدمی را بدتر از علت نادانی نیست * *

دو کس دشمن ملک و دین‌اند، پادشاه بی‌حلم و زاهد بی‌علم * *

 گرت از دست برآید، دهنی  شیرین  کن

مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی