مقدمه:
شاهنامه شاهکار حکیم ابوالقاسم فردوسی (۳۱۹-۳۹۷ شمسی)، یکی از بزرگترین حماسههای منظوم جهان است که شامل حدود پنجاههزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوفیا مقصور (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول)) است. سرایش این شاهکار جهانی حدود سیسال به طول انجامید و آخرین ویرایشهای فردوسی بر آن در سال های ۴۰۰ و ۴۰۱ هجری قمری صورت گرفت. شاهنامه شرح احوال، پیروزیها، شکستها، ناکامیها و دلاوریهای ایرانیان است که در قالب حکایت و تمثیل سروده شده است. در شاهنامه سه دوره متمایز قابل تشخیص است: “دورهٔ اساطیری”، “عهد پهلوانی” و “دوران تاریخی”. این اثر یک منظومه تمثیلی – عرفانی – حماسی است.
پارالل توانایی، دانایی و دانش:
فردوسی شاهنامه را به نام خداوند جان و خرد آغاز میکند و توانایی، دانایی و دانش را در پارالل با یکدیگر قرار میدهد.
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است نگارندهٔ بر شده گوهر است
به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو ببینده را
نیاید بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد او در اندیشه سخته کی گنجد او
بدین آلت و رأی و جان و روان ستوده آفریننده را چون توان
به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار بیکار یک سو شوی
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
ازین پرده برتر سخن گاه نیست به هستیش اندیشه را راه نیست
عرفان در عرف به معنای معرفت و شناخت است. فردوسی در ابیات آغازین شاهنامه توانایی را مبتنی بر دانایی و دانایی را مبتنی بر دانش میخواند و در ابیات بعد دانایی را نوعی نور الهی در جان دانا میشمارد. توانایی و دانایی متناظرند و نوعی تناظر استعلایی و تبیینی بین آنها حاکم است. بدین معنا که دانش از نیرو بالاتر است و بین نیرو، دانایی و دانش رابطهٔ وجودی برقرار است. این ابیات احتمالاً از فراز آغازین دعای کمیل حضرت علی الهام گرفته شده است؛ آنجا که حضرت علی قوهٔ الهی (سوگند دومین) را در تناظر با علم الهی (سوگند نهمین) قرار میدهد.[i]
تعامل روان روشن وعقل:
حکیم فردوسی عقل جزیی را در فهم کلیهٔ حقایق متعالی قاصر میداند و همچون یک عارف، قلب منور به نور حق را محل دریافت مکاشفات و کشف حقایق میخواند. عقل ربانی زبان ترجمان مکاشفات قلبی است، اما عقل جزیی راهی به مکاشفات قلبی ندارد. حیطهٔ عقل محدود است اما آسمان قلب، بلند و فراخ است. از دیدگاه حکیم فردوسی راه فهم حقایق منور کردن روان است. پس از فهم حقایق از طریق روان روشن، خرد به تبیین آنها میپردازد. لذا خرد وسیلهٔ بیان حقایق متعالی است نه کشف آنها، کشف حقایق متعالی در حیطهٔ روان روشن به نور الهی است.[ii]
همه بودنی ها به روشن روان بدانی به دانش بگردان زبان[iii]
یکی از راههای روشن روانی انجام و مراقبت ذکر توحید (وحده لا اله الا هو) است:
ببین ای خردمند روشن روان که چون باید او را ستودن تمام
نخست از جهانآفرین یاد کن پرستش به این یاد بنیاد کن
سخن هیچ بهتر ز توحید نیست به ناگفتن و گفتن ایزد یکی است[iv]
حضرت مسیح بن مریم نیز پس از روشنروانی به پیامبری برگزیده شد:
چو روشنروان گشت و دانشپذیر سخنگوی و داننده یادگیر
به پیغمبری نیز هنگام یافت به برنایی از زیرکی نام یافت[v]
گفتار اندر ستایش خرد
برخلاف نظر برخی از محققین که فردوسی را مخالف خرد قلمداد کردهاند[vi] حکیم فردوسی از حامیان خرد است. اما خردی که متصل به عقل کل و منور به نور حق است. البته او خردِ جزیی را از فهم حقایق متافیزیکی و روشنبینی امور قاصر میداند. فردوسی خرد را راهنما و دستگیر زندگی هر دو جهان میداند و خِـرَد نظری و خِـرَد عملی هر دو را ستایش میکند. هــواگرایی مضل خِــرَد است:
و گر بر خرد چیره گردد هوا نخواهد به دیوانگی بر گوا[vii]
خردمند و “بینا دل” حکیم متأله اند که سپاسگزار “دادار کیهان”اند:
خردمند و بینا دل آن را شناس که دارد ز دادار کیهان سپاس[viii]
دیدگاه حکیم بیشتر شباهت به شیخ اشراق دارد و هویداست که هر دو وارث عرفان و حکمت خسروانی و اسلامی هستند.
نشانههای سلامت عقل عملی از دیدگاه فردوسی عبارتند از:
بکوشد به داد و بپیچد ز بد ستون خرد داد و بخشایش است
خردمند هشیار و با رأی و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم
مدارا، دوری جستن از کارهای ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، ملاطفت، پرهیز از کبر و غرور، شناخت قدر و منزلت دیگران، بیتوجهی به زرق و برق دنیا، سخن بههنگام گفتن، معاشرت با دوستان دانا، مشورت، اطاعت از ایزد و سپاس دادار کیهان:
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهـنمای و خرد دلگـشای خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی و زویت غمیست وزویت فزونی و هم زو کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان نبـاشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن سخـنگوی مرد خرد که دانا ز گفـتار او برخورد
کسی کو خرد را ندارد به پیش دلش گردد از کردهٔ خویـش ریـش
هشیوار دیوانه خواند ورا همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند گسـسـته خرد پای دارد به بند
خرد چشم جانست چون بنگری که بیچشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس نگهبان جان ست و آن سه پاس
سه پاس تو چشمست و گوش و زبان کزین سه بود نیک و بد بیگمان
خرد را و جان را کـه یارد ستود و گر من ستایم که یارد شنود[ix]
آتش صفابخش قلب:
قلب برای دریافت حقایق باید از آتش بگذرد و با آتش، نفسانیات را بسوزاند تا قلب محل اختصاصی حضور فره ایزدی گردد و وجود آدمی به نور الهی قلب صاف و سلیم منور گردد. در داستان “بیژن و منیژه” آتش، رمز پالایش نفس است. وصول به حقایق از طریق طی طریقت و گذار از مقامات مختلف امکانپذیر است. تعالی نفس سفری است روحانی که مرحله به مرحله باید طی شود. “هفت خوان رستم” داستان تمثیلی طی مقامات طریقت برای وصول به حقیقت است. این داستاان در “منطق الطیر” عطار نیشابوری بیشتر پرورش مییابد و از زبان پرندگان بیان میشود. از نکات تأمل برانگیز؛ خراسانی بودن فردوسی، سنایی،عطار نیشابوری و مولوی و همافقیِ معنوی این ستارگان درخشان فرهنگ معنوی ایران بزرگ است. از قرابتهای دیگر این حکمای متألــه تأکید همگی بر کیمیای محبت است:
از محبت خارها گل میشود وز محبت سرکه ها مل میشود
از محبت تلخ ها شیرین شود وز محبت مسها زرین شود
توحیــد و وحدت وجــود:
محور تعالیم شاهنامه حکیم فردوسی “توحیــد” و “وحدت وجــود” است. حکیم سه قرن قبل از شیخ محیالدین ابن عربی مؤلف “فتوحات مکیه” و “فصوص الحکم” قاعدهٔ مهم عرفانی وحدت وجود را طرح کرده است:
جهان را بلندی و پستی تویی ندانم چهای هر چه هستی تویی[x]
یزدان پاک جهان یگانه است و جهان آفرین. او برتر از اندیشه است و کسی راه به فهم ذات او ندارد، اما همه جا با آفرینندگان خویش هست. همه صفات نیک در حد عالی در او وجود دارد. او دستگیر افتادگان و ارسال کنندهٔ پیامبران برای هدایت خلق و صاحب روز رستاخیز است. اولیاء و دروایش تحت حمایت ویژهٔ اویند:
بر او آفرین کو جهان آفرید ابا آشکارا نهان آفرید
خداوند دارندهٔ هست و نیست همه چیز جفتست و ایزد یکیست[xi]
ز روز گذر کردن اندیشه کن پرستیدن دادگر اندیشه کن
چو رفتی سر و کار با ایزدست اگر نیک باشدت کار ار بد است
نگر تا چه کاری همان بدروی سخن هر چه گویی همان بشنوی[xii]
نیاز و نیایش خاشعانه مفتــاح باب یزدان پاک:
دعا که راز و نیاز عاشقانهٔ فقیر بالذات و غنی بالذات است درشاهنامهٔ فردوسی رافع بلا و اسباب برآورده شدن حاجات است. در شاهنامه همه پهلوانان و بزرگان همچون کیخسرو، کاووس، رستم و گودرز تحت شرایطی سخت به خاک افتاده، با زاری و اظهار نیاز به درگاه کردگار و پزدان پاک راه نجات طلب میکنند.
نیایش کیخسرو:
به او گفت کیخسرو این است و بس پناهم به یزدان فریاد رس
فرود آمد از باره راهجوی بنالید و بر خاک بنهاد روی
همی گفت پشت و پناهم تویی نماینده بر داد راهم تویی
درشتی و نرمی مرا فر توست روان و خرد سایه پر توست
بر نیستان بر نیایش گرفت جهانآفرین را ستایش گرفت
شب تیره تا بر کشید آفتاب خروشان همی بود و دیده پر آب
فراوان بمالید رخ بر زمین همی خواند بر کردگار آفرین[xiii]
صــور رمـزی و تمثیـل:
اشخاص حقیقی یا خیالی شاهنامه فردوسی در عرفان ایران صُوَری رمزی و تمثیلی یافتهاند. از جمله “داستان سیمرغ” که دیدار او در کتب عرفان، مقصد و مقصود سالکان طریقت گشت و در این زمینه داستانهای فراوانی به نگارش درآمد که از آن جمله “منطق الطیر” عطار است. داستانهای “هفت خــوان رستــم”، “سیمــرغ”، “جــام جـــم”، “بیــژن و منیــژه”، “کیخســـرو”، “اسکنــــدر” و “ایـــرج” از فرازهای برجستهٔ عرفانی شاهنامه است. در شاهنامه مجادلات درونی و منازعه بین قوای مختلف نفس، جنگ عقل و شهوت و غضب، مهالک نفس، فضایل و رذایل اخلاقی، خصوصیات انسان برین، جنگ سپاه ظلمت و نــور، مهــر و وفاداری به تفصیل و با جزئیات هنرمندانه به تصویر کشیده شده است. “ایــرج”، “سیــاوش”، “کیخســـرو” و “زال” قهرمانان عرفانی شاهنامهاند. “کیومرث”، “فریدون”، “زال” و “رستــــم” از سپاه نـــور و سمبل انسانهای وارسته و پاک و “اهریمــن”، “افراسیــاب” و “ضحــاک” از سپاه ظلمت و سمبل بشر اسیــر هواهای نفسانی هستند. در جنگ بین خیــر و شـــر وَ نــور و ظلمت، در نهایت به مــدد الهی و دستگیری مرشــد و پیــر راه سپاه خیــر و نــور پیـــروز میگردند. در شاهنامه حکیم فردوسی نــور و ظلمت وَ خیــر و شــر در دو ساحت فـرد و جامعـه بروز دارند.
وجه تعالیم عرفانی – اجتماعی – حماسی شاهنامه به طرز برجستهای فصل ممیز شاهنامه از دیگر آثار عرفانی است. شاهنامه حکیم فردوسی نمایشنامهٔ گستردهای است از زندگی پر ماجرای انسان از هبوط تا عروج و هدایتی است جمله آدمیان را از دوزخ تا بهشت که رهنمای آن فروغ ایزدی یعنی خِــرَد است. موضوع اصلی نمایشنامه؛ پیکار پیوستهٔ انسان با دیوهای درون و بیرون است. جایگاه آدمی در این نمایش گاه دوزخ یعنی غلبهٔ دیــو بر انسان، گاه برزخ یعنی ستیز آدمی با دیــو و گاه نیز بهشت یعنی فرمانروایی آدمی بر دیــو است.
فردوسی و تشیــع:
فردوسی شاعری است شیعــهمذهب که در شاهنامه شیفتگیِ خود به خاندان عصمت و طهارت را به صراحت اظهار میدارد. حکیم معتقد است سفینهٔ نجات و فرقهٔ ناجیه تنها علــی و اهل بیت و پیروان اویند. حکیم فردوسی در قطعهٔ معروف “منم بندهٔ اهل بیت نبی / ستایندهٔ خاک پای وصی” سرسپردگی خویش به تعالیم خاندان نبوت و ولایت و امامت مولی الموحدین امام العارفین حضرت علی(ع) را به تصویر میکشد.
منم بندهٔ اهل بیت نبی ستایندهٔ خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج از او تندباد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته همه بادبانها برافراخته
یکی پهنکشتی بسان عروس بیاراسته همچون چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبی و وصی
خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لــوا و سریر
خداوندِ جوی می و انگبین همان چشمهٔ شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بدآید گناه من است چنین است و این دین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیــدرم
نباشد جز از بی پدر دشمنش که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آن کس که در دلش بغض علی است از او زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان نه برگردی از نیک پی همرمان
همه نیکیت باید آغاز کرد چو با نیک نامان بوی هم نورد…[xiv]
حکیم فردوسی در ابیات فوق سفینهٔ نجات را در دریایی طوفانی توصیف میکند که رسول خدا، علی و خاندانش مستقر در آنند و خردمند یقین دارد که اگر بدان کشتی پناه جوید، آن دو یار وفادار او را از غرق شدن خواهند رهانید. حکیم با بیانی حماسی و جذاب خود را خاک پای حیــدر خوانده، علی را “دروازهٔ شهــر علم”، “همراهی نیک پی و نیک نام”، “وصــی رسول خدا”، “خداوند جوی مــی و انگبین” و “چشمهٔ شیر و ماء معین” میخواند که پیروی از او نجات دو جهانی را در پی دارد.[xv]
فرجام سخن
شاهنامه حکیم فردوسی شاهکار جاودان عرفانی – حماسی ایرانیان است که به زبان شعر و تمثیل با تکیه بر فرهنگ بالندهٔ تاریخ قبل و بعد از اسلام ایران سروده شده است. شاهنامه حکیم فردوسی علاوه بر این که بزرگترین اثر ادبی زبان فارسی است، حاوی معارف متعالی عرفانی است. هرچند تاکنون کمتر به جنبههای عرفانی آن توجه شده است. سزاوار است دانشپژوهان آشنا با ادبیات فارسی و عرفان به بررسی ابعاد مختلف تعالیم عرفانی شاهنامه در قالب رسالههای فوقلیسانس و دکترا بپردازند.
آکادمی مطالعات ایرانی لندن
سپتامبر ۲۰۱۱
مآخذ:
آزمایش، مصطفی، با فردوسی سلوک صوفیانه تا دیار سیمرغ، تهران، ۱۳۸۰٫
اسلامی ندوشن، محمد علی، باغ سبز عشق، تهران.
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، دبیر سیاقی، خالقی مطلق، قریب، نسخه مسکو، تهران.
مشکور، محمد جواد، سیمرغ و نقش آن در عرفان ایران، تهران، ۱۳۵۶٫
[i] نک: صفوی، سید سلمان، تحلیل ساختاری و عرفانی دعای کمیل، آکادمی مطالعات ایرانی لندن، ۱۳۹۰٫
[ii] نک: آزمایش، ۱۳۸۰، فصل سوم: جوهر عقاید استاد ابوالقاسم فردوسی.
[iii] شاهنامه، دبیر سیاقی، ج ۱، ص ۹۲، ب ۱۵٫
[iv] همان، ج ۲، ص ۹۱۷٫
[v] همان، ج ۵، ص ۲۳۸۵، ابیات ۴ و ۵٫
[vi] آزمایش، ۸۰، ص ۱۵۲٫
[vii] شاهنامه قریب، ج ۲، ص ۱۲۸۶٫
همان.[viii]
[ix] دبیر سیاقی، ج ۱٫ خالقی مطلق، جلال، ص ۴ و ۵٫
[x] همان، ج ۲، ص ۸۷۹، ب ۳٫
همان، ص۵۴۵٫[xi]
[xii] همان، ص ۶۲۹ و ۶۴۲٫
[xiii] همان، ص ۶۵۴ – ۶۵۵، ۶۸۰ و ۶۸۱٫
[xiv] این ابیات در چاپ خالقی ۹ بیت است و در چاپ انستیتو خاورشناسی ۱۷ بیت است. ر.ک ص۹ ج ۱ تهران، ۱۹۷۱٫
[xv] نک: رستگار فسایی، منصور، امام علی و خاندانش در شاهنامه فردوسی و داستانهای حماسی، مجله ادبستان، شماره ۵۴٫
دکتر سید سلمان صفوی