Search
Close this search box.

ابوحفص عمر بن محمد سهروردى‏ (قرن ششم و هفتم هجری)

sohrevardiحیات سهروردى‏

شیخ الاسلام‏ ابو حفص عمر بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن عبدالله بن عمویه بکرى، ملقّب به سهروردى شافعى، نسب وى به نوشته‌ی ابن خلّکان در وفیات الاعیان‏ به چهارده واسطه و به روایت سبکى در طبقات الشّافعیّة به پانزده واسطه به ترتیب: عمر بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن عبداللّه بن عمویه بن سعید بن الحسین بن القاسم بن نصر بن القاسم بن محمّد بن عبدالله بن عبدالرّحمن بن القاسم بن محمّد بن ابى‌بکر به خلیفه‌ی اول مى‌‏رسد. مؤلف کتاب تجارب السّلف مى‏‌نویسد: «و امیرالمؤمنین ابوبکر را اعقاب و فرزندزادگان بسیارند، همه خاندان‌هاى بزرگ، مثل خاندان شیخ بزرگوار، ولى‌اللّه تعالى، شیخ شهاب‌الدین عمر سهروردى، صاحب عوارف المعارف…» (ص ۱۶) وى در اواخر رجب یا اوایل شعبان ۵۳۹ ه در سهرورد (سهراوگرد یا سرخاب کرت)، بخش قیدار زنجان، که سابقاً شهرکى بوده، متولد شد. در جوانى به بغداد رفت و تحت تربیت عموى خود، شیخ ضیاءالدین ابو النّجیب سهروردى‏، علوم ظاهر و باطن را فرا گرفت و از مریدان وى گشت، چنانکه در کتاب عوارف کراراً به گفتار او استشهاد و استناد کرده و مراتب ارادتش را نشان داده است. در فقه و حدیث، علاوه بر درک حضور ابوالنّجیب، به محضر ابوالقاسم بن فضلان و ابوالمظفر جلال‌الدین هبةاللّه شبلى و معمّر بن فاخر و ابو زرعه مقدسى (متوفى ۵۶۶ ه) و ابوالفتوح طائى (۴۷۵- ۵۵۵ ه) و عدّه‌‏اى دیگر از فقها و محدّثان نیمه دوم قرن ششم ه رسیده است‏. در تصوّف به شیخ عبدالقادر گیلانى (متوفّى ۵۶۱ ه) و شیخ ابوالسّعود بغدادى (متوفى ۵۷۹ ه) و شیخ ابومحمّد عبداللّه بصرى (۴۹۹- ۵۸۲ ه) ارادت داشته است شیخ عبدالقادر در حقّ سهروردى مى‏‌گوید: «انت آخر المشهورین بالعراق‏». شیخ بزرگوار سعدى (ح ۶۰۰- ۶۹۱ یا ۶۹۴ ه)، افتخار شاگردى سهروردى را داشته و از او چنین یاد مى‏‌کند:

مرا  شیخ  داناى  مرشد  شهاب

دو  اندرز  فرمود  بر  روى  آب

یکى  آنکه  در جمع بدبین مباش

دگر آنکه در نفس خودبین مباش

به گفته‌ی جامى (۸۱۷- ۸۹۸ ه)، شیخ مدتى از عمر خود را در عبّادان با بعضى از ابدالان سپرى کرد. شیخ سعدالدّین حموى (متوفى ۶۵۰ ه) در حق وى گفته است: نور متابعة النّبىّ (ص) فى جبین السّهروردى شى‏ئ آخر».

سهروردى فقیهى صالح و حکیمى واعظ بود و هر سال به زیارت مکّه و مدینه مى‏‌رفت. در آخرین سفر حجّش، به سال ۶۲۸ ه، میان او و ابن فارض ملاقاتى دست داد که شرح آن به نقل پسر ابن فارض چنین است: «اصحاب کثیرى از اهل عراق با سهروردى به اعمال حجّ مشغول بودند. مردم، در طواف کعبه و وقوف در عرفه، دور شیخ گرد آمده به گفتار و کردارش اقتدا کرده بودند. وى را گفتند: ابن فارض در حرم است. شیخ به دیدار او شتافت و با چشمى گریان گفت: آیا من به راستى نزد خدایم و آن‏چنان‏که این قوم در حقّ من مى ‌پندارند، در چنین روزى از حضرت محبوب یادى شایسته‌ی او کرده‌‏ام؟

ابن فارض بیرون آمده بدو گفت: لک البشارة فاخلع ما علیک فقد ذکرت ثمّ على ما فیک من عوج‏ سهروردى با شنیدن این بشارت نعره‌‏اى زد و آنچه داشت فروریخت. مشایخ حاضر و دیگر یاران به او اقتدا کردند. لحظه‏‌اى بعد سهروردى را جستند و نیافتند. من در این سفر از دست شیخ شهاب‌الدّین خرقه پوشیدم‏».

داراشکوه، در سفینة الاولیا چاپ هند، (ص ۱۱۳) لقب سهروردى را «شیخ الشّیوخ» نوشته و دو کرامت از کرامات او را نقل کرده است. خلیفه النّاصر لدین اللّه (خلافت ۵۷۵- ۶۲۲ ه) نسبت به شیخ فوق‌‏العاده ارادت داشت، و غالباً او را به رسالت از جانب خویش نزد ملوک اطراف مى‏‌فرستاد، و ملوک مَقدم شیخ را گرامى مى‏‌داشتند، چنانکه یک بار حامل منشور سلطنت و نیابت حکومت ممالک روم از جانب خلیفه بر علاءالدّین کیقباد سلجوقى (در سال ۶۱۸ ه) بوده است‏. ابن خلکان (۶۰۸- ۶۸۱ ه)، به رسالت شیخ از طرف دیوان عزیز به اربل اشاره کرده و مى‏‌نویسد که «شیخ آنجا مجلس وعظ دایر کرد. امّا من به علّت صغر سنّ نتوانستم از مجلس او بهره‌‏مند گردم‏.» ابن النجّار مى‏‌گوید: «از اکناف جهان به حضور شیخ مى‏‌رسیدند و برکات انفاس وى به گروه کثیرى از گناهکاران ظاهر مى‏‌شد، همه توبه مى‏ کردند، چنانکه به برکت دم گرم و روحانىِ او، مردم زیادى راه خدا برگزیدند.»

دکتر محمّد غلاب، استاد «الازهر»، ضمن بحث از آراء سهروردى، مى‏‌نویسد: کان السّهروردى من طراز ابى حامد الغزّالى فى حملته على الفلسفة الأغریقیّة و مناصرة الشّریعة الإسلامیة علیها.

سهروردى شیخ الشّیوخ بغداد بود و تعدادى از رباط‌ها و خانقاه‌هاى متعلّق به صوفیه را در آنجا اداره و سرپرستى مى‏‌کرد. خلیفه رباطى مخصوص براى او ساخت، و شیخ روزهاى معیّنى از هفته را به مجلس و وعظ مى‏‌پرداخت. مال فراوانى به دست آورد ولى همه را در راه خدا انفاق کرد تا به حدّى که هنگام مرگ مئونت دفن و کفن نداشت‏. در بغداد، به استقبال مولانا بهاءالدّین ولد آمد و وى را به خانقاه خود دعوت کرد.

شیخ در اواخر عمر بیمار و زمین‌گیر شد. او را به همراه کتاب‌هایش به دوش مى‏‌کشیدند و به مسجد جامع بغداد مى‏‌بردند. سرانجام در غرّه محرّم سال ۶۲۳، هجرى درگذشت و در «وردیه» بغداد مدفون شد. مزارش زیارتگاه صوفیان و ملجأ صاحبدلان است.

طریقه‌ی سهروردى‏

وى با تألیفات گرانقدر خویش و روش علمى در تصوّف و تربیت شاگردان ارزنده، طریقه‏‌اى بنیان نهاد که به‌سرعت در بیشتر قلمرو اسلامى نفوذ کرد و رایج گردید و پیروان فراوانى یافت. بهاءالدّین زکریاى مولتانى‏ که از تربیت‏‌یافتگان عالی‌قدر این طریقت است، علاوه بر پرورش شاگردان نامدارى چون فخرالدّین عراقى و امیر حسینى هروى (متوفّى ۷۱۸ ه) به اشاعه‌ی طریقه‌ی سهروردیه در هند همت گماشت، و پس از او پسرش صدرالدّین، وظیفه‌ی پدر را بر عهده گرفت. پیروان این مکتب در هند، علاوه بر ریاست امور مذهبى، مدت‌ها رهبرى امراى سلسله‏‌هاى «ترکى» و «پاتان» و «سید» را عهده‏‌دار بودند. در دو ایالت بنگاله و بهار، اسناد قدیم و سنگ‏نبشته‏‌هاى مقابر نشانه‌ی زنده‌ی رنج و زحمتى است که پیروان و سران این طریقت براى نشر عقاید خود و کسب موفقیّت تحمّل کرده‏‌اند.

در ایران و ترکیه و دیگر قلمرو اسلامى طرایق زیادى از طریقت سهروردیه منشعب شده است. پسر سهروردى، محمّد بن عمر السّهروردى، مؤلّف کتاب زاد المسافر و ادب الحاضر، در نشر و ادامه‌ی این‏ طریقه نقش مؤثرى داشته است‏.

مریدان و پرورش‌‏یافتگان سهروردى‏

مشایخ عصر، از بلاد مختلف، کتباً و حضوراً از ارشادات وى بهره مى‏‌بردند و نصایح و وصایاى او را به جان و دل خریده بر دیده مى‏‌نهادند. یکى از مریدان به او نوشت: اگر عمل را ترک کنم به بطالت مى‏‌افتم، و اگر به عمل روى آرم عُجب بر من چیره مى‏‌شود، چه راهى برگزینم؟ شیخ پاسخ داد: به عمل روى آر و از عجب به خداى پناه بر و طلب آمرزش کن.

گروه زیادى از مشایخ بزرگ از سهروردى استماع حدیث کرده‏‌اند از آن جمله‏‌اند: ابو العبّاس احمد بن ابراهیم واسطى (متوفّى ۶۹۴ ه)، ابن میمون القیس التوزرى (متوفّى ۶۸۶ ه) محمّد بن على بن الحسین الخلّاطى (متوفّى ۶۷۵ ه)، و ابو المحامد زنجانى فقیه صوفى و زاهد (متوفّى ۶۷۵ ه)، سعد بن مظفّر بن المطهّر صوفى یزدى (متوفّى ۶۳۷ ه) نزد شیخ فقه فرا گرفت و به طریق زهد ارشاد شد. شیخ عزّ الدّین، مفتى مصر، از او خرقه تصوّف گرفت‏. امیر حسینى هروى، نویسنده و شاعر و عارف معروف، از تربیت‏‌یافتگان مکتب سهروردى است و در مقدّمه‌ی مثنوى کنز الرّموز خود، سخن را با ستایش شیخ شهاب آغاز کرده است‏. ابن الدبیثى (۵۵۸- ۶۳۷ ه)، ابن نقطه (متوفّى ۶۲۹ ه)، الضیاء، الزّکى البرزالى، ابن النجّار، القوصىّ، ابو الغنائم بن علان مصرى فقیه اصولى (متوفّى ۶۳۰ ه)، شیخ العزّ الفاروثى و ابوالعباس الابرقوهى از شیخ روایت کردند. نجم الدین دایه، مؤلف کتاب مرصاد العباد، در سال ۶۱۸ ه به حضور شیخ رسید. شیخ کتاب او را پسندید و وى را به علاءالدین کیقباد توصیه کرد.

تألیفات سهروردى‏

۱- اعلام الهدى و عقیدة اهل التّقى، در علم کلام، منقسم به ده فصل؛ در مکه تألیف شده است.

۲- جذب القلوب الى مواصلة المحبوب، در تصوف؛ به سال ۱۳۲۸ ه در حلب به طبع رسیده است.

۳- رشف النّصائح الایمانیّه و کشف الفضائح الیونانیة، سهروردى در این کتاب، که پانزده باب و دو خاتمه دارد، به نقد فلسفه‌ی یونان پرداخته. معین‌الدّین یزدى (متوفّى ۷۸۹ ه) آن را به فارسى ترجمه کرده است.‏ ۷۱

۴- دو فتوّت‌‏نامه به زبان فارسى، که به شماره ۳ و ۴ از ص ۸۹ تا ص ۱۶۶، ضمن کتاب رسایل جوانمردان، با تصحیحات مرتضى صرّاف و مقدّمه‌ی هنرى کربین وسیله‌ی انستیتوى فرانسوى پژوهش‌هاى علمى در ایران، به سال ۱۳۵۲ ش/ ۱۹۷۳ م به طبع رسیده است.

۵- عوارف المعارف؛ این کتاب، که از امّهات متون صوفیه و مشتمل بر شصت و سه باب است، بار‌ها در حاشیه کتاب احیاء علوم الدین غزّالى در مصر و یک بار هم در بیروت مستقلاً چاپ شده است. و یک بار هم بیست و یک باب از آن با مقدّمه دکتر عبدالحلیم محمود و دکتر محمود بن الشریف در مصر طبع گردیده است. یک نسخه خطى از این کتاب، با شرح مختصر بعضى کلمات از زین‌الدین خوافى (متوفّى شوّال ۸۳۸ ه)، به شماره ۳۲۵۵ در کتابخانه‌ی مجلس سنا موجود است‏.

اشعار سهروردى‏

سهروردى طبع شعر داشته و اشعار عربى و فارسى را نیکو مى‏‌سروده است. آثار شعرى او گرچه کم است ولى نشان‌دهنده‌ی آن است که شیخ به دو زبان تسلّط کامل داشته و از عهده‌ی نوشتن و سرودن به فارسى و عربى به خوبى برمى‏‌آمده است.

نمونه‌هایى از اشعار فارسى او:

بخشاى  بر   آنکه   بخت   یارش   نبود

جز   خوردن   اندوه   تو   کارش   نبود

در  عشق  چه  حالتیش  باشد  که در آن

هم  بى  ‏تو  و  هم  با  تو  قرارش   نبود

اى   از   غم   دیدن   رخَت   حیران   من

وندر   طلب   وصل   تو   سرگردان   من‏

بودن   به  تو   مشکلست    نابودن    آه!

سرگردان   من  و  بى‏ سر  و  سامان  من‏

اى  دوست  وجود  و  عدمت  اوست  همه

سرمایه‌ٔ   شادى   و   غمت   اوست   همه‏

تو   دیده   ندارى    که    ببینى    او    را

ورنه  ز   سرت   تا   قدمت   اوست   همه‏

ذره‌‏اى از نور روى من چو بر منصور تافت

همچو  قندیلى  ز  دارش  سرنگون  آویختم‏

هاتفى  در  گوش  جان  من ز غیب آواز داد

وه  که  خاک  تیره‌‏ات  با  نور  جان آمیختم‏

اى  شهاب  سُهروردى  از  گرفتارى   منال‏

دانهٔ  درد  از  براى  مرغ   زیرک   ریختم‏