از اوایل سدهٔ نوزدهم و آشنایی غرب با شاهنامه در میان فرهیختگان آلمانی دلبستگی ویژهای با حماسهٔ ملی ایرانیان پدید آمد. کمتر اثری از شرق میتوان یافت که تا این مرتبه در قلمرو زبان آلمانی مورد ستایش و پژوهش قرار گرفته باشد. از اوایل سدهٔ نوزدهم که چشم برخی از غربیان روشنبین و آزاده به روی گنجینههای معنوی شرق باز شد، شاهنامه اثری بود که با ساختمان سترگ و استوار و درونمایهٔ پرشکوه و حماسیاش نگاه ادیبان و ادبدوستان را خیره کرد. نویسندگان و شاعران آلمانی به دلایل گوناگون انس و الفتی ویژه با این اثر احساس کردند.
همدلی با شاعر ایرانی
رفتار ناشایست و کینتوزانهٔ سلطان محمود غزنوی با سرایندهٔ شاهنامه، یا آنچه از آن رویداد بر سر زبانها افتاده است، بیشترین همدلی را در میان شاعران آلمانی برانگیخت. هاینریش هاینه (۱۷۹۷ – ۱۸۵۶) شاعر نامدار و پیشرو، در منظومهای سلطان محمود را به باد نکوهش گرفت و همدلی خود را با سرایندهٔ شاهنامه که دربار غزنوی قدر هنر او را نشناخته بود، به نمایش گذاشت. گوته (۱۷۴۹ – ۱۸۳۲) ادیب بزرگ آلمانی، در پیگفتاری پرمغز که در توضیح قطعات “دیوان غربی – شرقی” خود نگاشته، فصلی را به فردوسی اختصاص داده و اثر او را شاهکاری یگانه در شعر حماسی خوانده است.
هاینریش ویلهلم اشتیگلیتس (۱۸۰۱ – ۱۸۴۹) سخنسرای آلمانی در اشعاری یاد حماسهسرای بزرگ ایرانی را بزرگ داشته است. هوفمان فون فالرزلبن (۱۷۹۸ – ۱۸۹۴) که اشعار و سرودههای ملی او معروفیت زیادی دارند، در شعری از فردوسی ستایش کرده، شخصیت او را به مانند اثرش بزرگ و بیهمتا خوانده است. اینها تنها نمونههایی اندک از آثار سخنسرایان بسیاری است که با افسوس و اندوه از “سرنوشت ناگوار” حکیم توس سخن گفتهاند.
شاهنامه در زبان آلمانی
ادبدوستان آلمانی از راه برگردان فرانسوی شاهنامه با شاهکار فردوسی آشنا بودند، تا اینکه برخی از گویندگان نامور و برجسته به ترجمهٔ این اثر بزرگ به زبان آلمانی همت بستند. یوزف فون گورس، از مهمترین نویسندگان پیشرو آلمان در سال ۱۸۲۰ ترجمهای آزاد از شاهنامه را در دو مجلد منتشر کرد. پس از این اثر ترجمههای دیگری از شاهنامه به زبان آلمانی منتشر شد، از جمله ترجمهای که آدولف فریدریش فون شاک در سال ۱۸۵۱ انتشار داد و در آن کوشید لحن حماسی و اسلوب منظوم شاهنامه را حفظ کند. فریدریش روکرت، شاعر پرآوازهای که اشعار فراوانی را از زبانهای شرقی و ایرانی، از جمله برخی غزلهای حافظ، را به آلمانیِ شیوا برگردانده، برخی از داستانهای شاهنامه از جمله “رستم و سهراب” را به آلمانی ترجمه کرد.
یوزف فون هامر پورگشتال، ادیب فرهیختهای که گلستان سعدی و برخی از غزلهای حافظ را ترجمه کرده، اثری دربارهٔ فردوسی و کار او انتشار داد. در درازای زمان و تا روزگار ما برگردانهای دیگری از شاهنامه، به نظم و نثر، در اندازهها و با ارزشهای گوناگون در قلمرو زبان آلمانی منتشر شده است.
شاهنامهپژوهی در آلمان
بر پایهٔ همین دلبستگی ژرف ادیبان آلمانی بود که میتوان گفت بنیادهای شاهنامهپژوهی به صورت علمی و مدرن تا حد زیادی در آلمان و در قلمرو این زبان شکل گرفت. یکی از پیشگامان در عرصهٔ شاهنامهشناسی تئودور نولدِکِه (۱۸۳۶ – ۱۹۳۰) است که از بانفوذترین خاورشناسان آلمانی شناخته میشود. او در کتابی فشرده دربارهٔ شاهنامه، نشان داد که این اثر تنها مجموعهای از داستانها و اسطورههای قومی نیست، بلکه یک حماسهٔ ملی است و در شکل دادن به هویت ملی ایرانیان نقش برجستهای داشته است. اثر یادشده را بزرگ علوی به فارسی ترجمه کرده است.
هانس هاینریش شدر، ایرانشناس نامی، در معرفی فردوسی و اهمیت شاهنامهٔ او سخنرانی مهمی در سال ۱۹۳۴ ایراد کرد و این چکامه سترگ را با بهترین آثار حماسی ادبیات جهان برابر دانست. متن سخنرانی شدر را خسرو ناقد، نویسنده و پژوهشگر ایرانی، با عنوان “در سکوت تنهایی فردوسی” ترجمه و منتشر کرده است. یکی از گامهای بنیادی در پژوهش شاهنامه توسط فریتس ولف (۱۸۸۰ – ۱۹۴۳) برداشته شد. اقدام این ایرانشناس چیرهدست در تنظیم و انتشار “فرهنگ واژههای شاهنامه” سنگبنای استواری بود که همهٔ پژوهشگران تا امروز به آن تکیه کردهاند.
ولف طی ۲۵ سال تلاش پیگیرانه همهٔ واژههای شاهنامه را به ترتيب الفبایی به خط فارسی و آوانویسی لاتين ثبت کرد، معناهای گوناگون هر واژه و كاربرد دستوری آنها را نشان داد. بدين سان فرهنگی بزرگ با نزدیک هزار صفحه به همراه فهرستهای گوناگون فراهم آمد. بر پايهٔ “فرهنگ شاهنامه” میتوان دريافت که هر واژه چند مورد و در کدام بيتها به كار رفته است. این فرهنگ بزرگ که در نوع خود کمنظیر است، با دقت و ژرفبینی ویژهای فراهم آمده و تا امروز دستافزاری سودمند برای مطالعات ايرانشناسی است.
دكتر جلال خالقی مطلق، که با تلاشی درازآهنگ نسخهای انتقادی از شاهنامه را در آلمان فراهم ساخته، دربارهٔ اهمیت کار فریتس ولف مینويسد: «اگر كسی از من بخواهد كه مهمترين كاری را که تا كنون دربارهٔ شاهنامه انجام گرفته است نام ببرم، بیدرنگ از فرهنگ شاهنامه فريتس ولف نام خواهم برد». مصحح عالیقدر شاهنامه میافزايد كه اگر موفقيت و كاميابی در ويرايش شاهنامه نصيب او شده است، بیگمان بخشی از آن را وامدار فرهنگ ولف است. زيرا «بسيار پيش میآيد كه ويراستار شاهنامه برای شناخت ضبط درست يک واژه بايد نمونههای همانند را در بيتهای ديگر بيابد. به ياد داشتن چنان جزئياتی با توجه به گستردگی شاهنامه امكانپذير نيست. اما فرهنگ ولف در بسياری جایها اين دشواری را از پيش پای مصحح و پژوهشگر شاهنامه برمیدارد و راه را هموار میكند».
در سال ۱۹۳۵ و با انتشار “فرهنگ شاهنامه” کار و تلاش طاقتفرسای فريتس ولف به بار نشست اما چندی نگذشت که خود او به عقوبتی هولناک دچار شد. با استقرار رایش سوم در آلمان ولف در سال ۱۹۴۳ دستگیر و به اردوگاه کار اجباری اعزام شد و همانند میلیونها انسان بیگناه دیگر قربانی هولاکوست شد.
طنین جهانی شاهنامه
شاهنامه در نزدیک ۵۰ هزار بیت و در بستر پهناور داستانها و رویدادهای رنگارنگ فرایند شکلگیری تمدن ایرانی را در سه مرحله بازگو میکند: عصر اساطیری، عصر پهلوانی و عصر تاریخی. این چکامهٔ بزرگ با حملهٔ تازیان به ایران پایان میگیرد. فردوسی در این اثر با ژرفبینی بیمانندی از زبان “ایران” سخن میگوید، پس میتوان او را راوی ناخودآگاه جمعی و جهانبینی سراسری اقوام ایرانی دانست، به گونهای که مردم فلات ایران در هزار سال گذشته آن را حافظهٔ تاریخی خود دانسته و خود را از “انیران” متمایز شناختهاند.
حماسهٔ فردوسی اثری اسطورهایست، به این معنی که کشاکشهای ازلی و پایدار انسانها را برتابیده، تصاویر زندهای از نبرد خدایان و دیوان، نیکی و بدی، خیر و شر، اهورا و اهریمن ارائه داده است؛ با تکیه بر برتری و چیرگی فرجامین خیر بر شر. شاهنامه از این نظر با برخی از حماسههای “ملی” که در درازنای تاریخ به اقوام گوناگون هند و اروپایی هویت بخشیدهاند، همانند است. در قلمرو زبان آلمانی این نقش را “سرود نیبلونگن” ایفا میکند که مهمترین اثر حماسی اقوام ژرمن بهشمار میرود. این اثر در اوایل سدهٔ سیزدهم میلادی توسط شاعر اتریشی ناشناسی سروده شده است. برخی از قهرمانان “سرود نیبلونگن” همانندیهای آشکاری با پهلوانان شاهنامه نشان میدهند. انتقامجویی بیرحمانهٔ کریمهیلده، تا حدی یادآور ستیزهجویی سودابه، همسر کیکاووس پادشاه ایران است.
سرگذشت زیگفرید، قهرمان اصلی حماسهٔ ژرمنی با سیمای برجستهٔ رستم بهعنوان پهلوانی نیرومند، فداکار و در عین حال مغرور و سرکش همانندیهایی دارد.از سوی دیگر زیگفرید قهرمانی رویینتن است و در شاهنامهٔ اسفندیار پور یل گشتاسب از همین مزیت برخودار است، و رويینتنی هر دو پهلوان نیز ناکامل است. بنا به روایتی در اساطیر ایرانی اسفندیار، در کودکی به خاطر شستشو در آب چشمهای مقدس رویینتن میشود و هیچ گزندی بر او کارگر نیست؛ اما از آنجا که هنگام شستشو دیده بر هم نهاده بود، چشم او آسیبپذیر است.
هنگامی که او به جنگ با رستم دستان میرود، قهرمان بزرگ از غلبه بر او ناتوان میماند تا این که از سیمرغ یاری میجوید. سیمرغ که حامی رستم است، او را از راز چشم اسفندیار باخبر میکند. رستم نیز با افکندن تیری بر چشم اسفندیار این دشمن نیرومند را از پای در میآورد. زیگفرید نیز در “سرود نیبلونگن” به جنگ اژدهایی غولپیکر میرود، او را میکشد و با آبتنی در خون او رویینتن میشود. اما هنگام آبتنی به خاطر افتادن برگی بر کتف او، نقطهای در بالای کمرش آسیبپذیر باقی میماند. دشمنان قوم از این راز باخبر میشوند و با افکندن نیزهای به کمرش، قهرمان بزرگ را به خاک میاندازند.