Search
Close this search box.

اثبات شیعه بودن مولوی (علیه رحمه) به نقل از پرفسور سید سلمان صفوی

Imageتركيه، مولانا را عارف و شاعر بزرگ ترك به دنيا معرفي مي‌كند، چنان‌كه در نمايشگاه بزرگ تاريخ تمدن امپراتوري عثماني، كه در سال 2004 ميلادي در آكادمي سلطنتي هنر (Royal Academy of art) در لندن داير شد، هم بر اين مسئله تأكيد شده بود. افغان‌ها نيز مولانا را به علت زادگاهش بلخ، افغاني مي‌‌دانند و پس از معرفي «وخش» به عنوان محل تولد مولانا توسط «فرانكلين لوئيس»، تاجيك‌ها او را اهل تاجيكستان مي‌‌خوانند، هرچند «بلخ» و «وخش» تا قرن 19 ميلادي، هر دو جزو خراسان بزرگ در ايران بوده  

مقدمه
در دسامبر سال 2005 ميلادي به دعوت دانشگاه خاور نزديك

(Near East University)

قبرس شمالي در «نيكوزيا»، براي سخنراني از لندن در كنفرانس بين‌المللي مولوي شركت كردم كه سخنراناني از دانشگاه‌هاي تركيه، آمريكا و انگليس نيز در آنجا حضور داشتند.
در آن روزها، هر شب در مراسم سماع مولويه از شهداي دشت كربلا با احترام و اندوه ياد مي‌شد. طي گفت‌وگو با شركت‌كنندگان در كنفرانس، متوجه شدم كه برخي منكر تشيع مولانا هستند، چنان‌كه «فرانكلين لوئيس» نيز در كتاب خويش با نام «رومي ـ گذشته و حال، شرق و غرب» (2000 ميلادي) كه به زبان فارسي نيز ترجمه شده، مولانا را حنفي قلمداد كرده است. لذا بر آن شدم كه تشيع مولانا را بر پايه «مثنوي معنوي» تبيين كنم.
البته تشيع معرفتي با تشيع فقاهتي (شريعت) رابطه «عموم و خصوص من وجه» دارد و در اين نوشتار، بر جنبه تشيع معرفتي مولوي تأكيد شده است.
از نكات تعجب‌آور اين‌كه تركيه، مولانا را عارف و شاعر بزرگ ترك به دنيا معرفي مي‌كند، چنان‌كه در نمايشگاه بزرگ تاريخ تمدن امپراتوري عثماني، كه در سال 2004 ميلادي در آكادمي سلطنتي هنر (Royal Academy of art) در لندن داير شد، هم بر اين مسئله تأكيد شده بود. افغان‌ها نيز مولانا را به علت زادگاهش بلخ، افغاني مي‌‌دانند و پس از معرفي «وخش» به عنوان محل تولد مولانا توسط «فرانكلين لوئيس»، تاجيك‌ها او را اهل تاجيكستان مي‌‌خوانند، هرچند «بلخ» و «وخش» تا قرن 19 ميلادي، هر دو جزو خراسان بزرگ در ايران بوده و مولانا در سال 1204 ميلادي متولد شده است.
ليك به قول پروفسور «آرنري»، مولانا در هركجا تولد يا وفات يافته باشد، تأثيري بر اين واقعيت مسلم نمي‌گذارد كه او يك ايراني است، چراكه از فرهنگ اسلامي ـ ايراني تغذيه كرده و زاده خراسان بزرگ ايران است و آثارش به زبان فارسي و حامل تعاليم فرهنگ و تمدن ايراني ـ اسلامي است (براي اطلاع بيشتر به منابع زير مراجعه كنيد: Arberry; A.J; "classical Persian Literature"; londan; 1985- "Persian suli Poety"; Richmand; 1997)
اما افسوس كه متوليان رسمي فرهنگ كشور، قدر مولانا، اين افتخار اسلام و ايران را چنان‌كه بايد و شايد نمي‌دانند و برنامه‌اي در خور شأن اين عارف و شاعر بزرگ ايراني در كشور برگزار نمي‌كنند، درحالي كه همه‌ساله از 10 تا 17 دسامبر، مراسم بزرگداشت علمي ـ هنري مولانا در شهر «قونيه» برگزار مي‌شود؛ سراسر شهر چراغاني و غرق نور است و از همه نقاط جهان در اين مراسم شركت مي‌كنند.
با وجود اين‌كه مولانا ايراني و مسلمان عارف است، اما پيامش مسلما فراتر از نژاد و جغرافياست؛ پيام مولانا، صلح، دوستي، معنويت، ولايت و خداپرستي است.
با تكيه بر برخي تكنيك‌هاي تحقيقات آكادميك تفسير متن شامل رويكرد مفهومي، رويكرد جامع‌نگري (Synoptic Approach)، توجه به ساختار و سيكل هرمنوتيكي (گفتمان جزء و كل، كل و جزء) بر اساس مثنوي مولوي، حضرت مولانا يك شيعه خاص وفادار به ولايت مولي‌الموحدين، قطب‌الاقطاب‌العارفين، سرلشكر ولايت قمريه اميرالمؤمنين علي(ع) و مداح سلسله نوريه ولايت شمسيه حضرت ختمي مرتبت، محمد مصطفي(ص) و ولايت نور قمريه اهل بيت است.
اساس تشيع، مبتني بر اصل امامت يا ولايت يا انسان كامل در ادبيات عرفاني و معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي(ع) و اهل بيت پيامبر(ص) و اعتقاد به اصل تولي و تبري است. در عمق انديشه‌هاي مولانا در مثنوي معنوي، جنبه‌اي از معرفت، محبت و تبعيت از امام علي(ع) و آل‌ علي نهفته است كه با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبيق است.
در مثنوي مولوي، از سويي به پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي(ع) و آل علي تأكيد شده است و از سوي ديگر، مولانا بر اهميت انسان كامل و ضرورت پيروي از مرشد و شيخ و قطب ـ كه معادل اصطلاح امام در علم كلام و ولي يا اولي‌الامر در قرآن است ـ تأكيد بليغ دارد.
مقام امامت و ولايت و مرشديت، داراي مراتب متعدد است؛ ولي مطلق، حضرت حق جل جلاله است و پيامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علي(ع) تا حضرت بقيةالله‌الاعظم، ولي كامل و مصداق بارز انسان كامل در عرفان هستند. لذا از آن جهت كه بحث انسان كامل و ولايت از امهات و اركان عرفان به شمار مي‌رود و انسان كامل مترادف با اصل امامت در تشيع است؛ پايه عرفان بر مبناي اصل «تشيع حقيقي» است.
به طور كل، در عرفان ولايت بر دو قسم است:
الف ـ ولايت عامه :

اين ولايت داراي ابتدا و انتهايي است؛ ابتداي آن تخليه و تحليه و انتهايش، مقام قرب نوافل است كه در اين مقام حق تعالي چشم و گوش و زبان بنده خويش مي‌شود و سالك به مقام حق‌اليقين مي‌رسد.

ب ـ ولايت خاصه : كه مختص حضرت محمد(ص) و اوصياي خاص حضرت از اهل بيت و عترت ـ عليهم‌السلام ـ است.
اين ولايت از انتهاي «قاب قوسين» آغاز مي‌شود و به «مقام مظهريت تجلي ذاتي» و «مقام او ادني» مي‌رسد.
صاحبان ولايت خاصه (ولايت شمسيه) به منزله بطن هفتم كلام‌الله مجيد هستند. «انّ للقران ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا، الي سبعة أبطن» (علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج 3، ص 72).
اقطاب (اولياي شمسيه) همانند درختي عظيم و ابدال، نقبا، اوتاد و… به منزله سايه آن هستند كه در هر عصر، تنها يك قطب وجود دارد، (رجوع شود به دفتر سوم مثنوي، قصه دقوقي، ابيات 1924 ـ 2305) و شرح ملاهادي سبزواري بر بيت 2003 دفتر سوم مثنوي).
مولانا در مثنوي مي‌گويد:
قوم ديگر سخت پنهان مي‌روند شهره خلقند ظاهر كي شوند
هم كرامتشان هم ايشان در حرم نامشان را نشنود ابدال هم
شش جهت عالم همه اكرام اوست هر طرف كه بنگري اعلام اوست
(دفتر سوم مثنوي ـ ابيات 3104 ـ 3106)
ب ـ ولايت خاصه :

مظهر ولايت شمسيه، ولايت محمديه است كه وجود جزيي و شخصي حضرت محمد مصطفي(ص) است.

كه ولايت اوصياي خاص حضرت محمد(ص) از اهل بيت است.
بر اساس ابيات 2959ـ2980 دفتر اول مثنوي معنوي، با رويكرد قرينه مقاميه ولايت علويه مندرج در ولايت محمديه است و بر مبناي ابيات 3761ـ3766 همان دفتر، ولايت قمريه علي(ع)، مندرج در ولايت شمسيه حضرت ختمي مترتب است.
محي‌الدين (شيخ اكبر) معتقد است، حضرت عيسي مسيح(ع) خاتم ولايت عامه است و حضرت مهدي موعود(عج) صاحب ولايت خاصه است (رسائل قيصري، مقدمه، ص 156ـ160).
محي‌الدين در جزء سوم فتوحات مكيه گويد: «خداوند را خليفه‌اي است و در آن دوران كه روي زمين را ظلم و ستم فرا گرفته باشد، او با قيام و خروجش، جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد. او از اولاد عترت رسول‌الله(ص) و از فرزندان فاطمه(س) است، هم‌نام رسول خدا و جدش حسين‌بن‌علي(ع) است. در خلقش همانند رسول‌الله(ص) است» (فتوحات مكيه، چاپ دارالكتب العربيه، معروف به چاپ كشميري ـ ص 327ـ329).
عارف بزرگ، عبدالرزاق كاشاني گويد: «خاتم ولايت كه مقامات را طي نموده و به نهايت كمالات رسيده است، جز يك نفر نخواهد بود و او، همان است كه صلاح دنيا و آخرت به دست وي به نهايت كمال رسيده و او همان مهدي موعود(عج) است (شرح و تعليقات رسائل قيصري ـ ص 164ـ165).
مولانا بنا بر حديث شريف نبوي «من كنت مولاه فعلي مولاه» ـ كه هر دو فرقه شيعه و سني، آن را روايت كرده‌اند ـ بارها در مثنوي معنوي، مقام ولايت خاصه حضرت علي(ع) را مطرح كرده است.
مولانا در آغاز دفتر اول مثنوي معنوي در اولين داستان ـ داستان شاه و كنيزك ـ مسئله پير ـ حكيم حاذق (ابيات 63ـ65) را طرح مي‌كند؛ سپس به لقب حضرت علي(ع)، يعني «مرتضي» اشاره مي‌كند و امام را مولاي قوم مي‌نامد.
«مرحبا يا مجتبي يا مرتضي ان تغب جاءالقضا ضاق الفضا
انت مولي القوم من لا يشتهي قد ردي كلا لئن لم ينته»
(مثنوي معنوي، دفتر اول ـ ابيات 99 ـ 100)
مولانا در داستان دوازدهم در پايان دفتر اول مثنوي، در توصيف صاحب نفس مطمئنه، در ابيات 3721ـ 3991 به تفصيل راجع به حضرت علي(ع) به عنوان مصداق ولي خاصه سخن مي‌گويد و در دفتر ششم مثنوي معنوي، بار ديگر مفاد حديث نبوي را در باب حضرت علي(ع) طرح كرده در مورد ولايت حضرت مي‌گويد:
گفت هركو را منم مولا و دوست ابن عم من علي مولاي اوست
(مثنوي معنوي، دفتر ششم، بيت 4538)
به اين ترتيب، مثنوي مولوي با اصل ولايت علي(ع) آغاز مي‌شود و پايان مي‌يابد. مولانا در آخرين داستان دفتر اول مثنوي معنوي ـ داستان دوازدهم ـ در وصف حضرت علي(ع) گويد:

«از علي آموز اخلاص عمل»

«شير حق را دان منزه از دغل»

«افتخار هر نبي و هر ولي»

«افتخار هر نبي و هر ولي»

«آن خدو زد بر رخي كه روي ماه سجده آرد پيش او در سجده‌گاه»

«در شجاعت شير ربانيستي در مروت خود كه داند كيستي»

«اي علي كه جمله عقل و ديده‌اي شمه‌اي واگو از آنچه ديده‌اي»

«باز گو اي باز عرش خوش‌شكار تا چه ديدي اين زمان از كردگار»

«چشم تو ادراك غيب آموخته چشم‌هاي حاضران بردوخته»

«راز بگشا اي علي مرتضي»

«اي پس از سوءالقضا حسن‌القضا»

«از تو بر من تافت پنهان چون كني بي‌زبان چون «ماه» پرتو مي‌زني
ليك اگر در گفت آيد قرص ماه شبروان را زودتر آرد به راه
از غلط ايمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول»

«ماه بي گفتن چو باشد رهنما چون بگويد شد ضياء اندر ضياء»

«چون تو بابي آن مدينه علم را چون شعاعي آفتاب حلم را (پيامبر (ص)) اشاره به حديث شريف نبوي «أنا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد العلم فليأت الباب». (فروزانفر، احاديث مثنوي، بيت 1361).

«باز باش اي باب رحمت تا ابد»

«گفت فرما يا اميرالمؤمنين تا بجنبد جان به تن در چون جنين
چون جنين را نوبت تدبير رو از ستاره سوي خورشيد آيد او
چون كه وقت آيد كه گيرد جان جنين آفتابش آن زمان گردد معين»
اشاره به ولايت شمشير علي(ع) به خاطر آن كه از اهل بيت است. ولايت قمريه او را با ولايت شمسيه حضرت مصطفي(ص) يكسان دانسته است. از سوي ديگر، اشاره مي‌كند كه شيوخ ديگر همچون ستاره‌اند و علي(ع) همانند خوشيد كه مظهر «شيخ كامل» است. (شرح كبير آنقروي ـ ج 3 ـ ص 1363)

همچون امام مهدي(عج) در مثنوي معنوي و مقالات شمس. شمس تبريزي نيز در مثنوي مولوي به آفتاب تشبيه شده است. با تمسك به ولايت علوي، سالك روح سلوك را درمي‌يابد.
«چون كه وقت آيد كه گيرد جان جنين آفتابش آن زمان گردد معين
اين جنين در جنبش آيد ز آفتاب كافتابش جان همي بخشد شتاب»
(ابيات 3775ـ 3776)
جنين (سالك مبتدي) از ستارگان (مرشدان پايين‌تر از ولايت علوي) جز نقش، چيز ديگري كسب نكرده تا زماني كه آفتاب (علي ـ ولايت علوي) بر آن جنين (سالك) بتابد و تربيت حقيقي او آغاز شود.

«از ره پنهان كه دور از حس ماست آفتاب چرخ را بس داده‌هاست»
منظور از آفتاب، ولايت علوي است.
جنين (سالك) از راهي پنهان با آفتاب (ولايت علوي) پيوند مي‌يابد كه اين راه از حيطه حواس ظاهري بيرون است.

«آن رهي كه سرخ سازد لعل را وان رهي كه برق بخشد لعل را
وان رهي كه پخته سازد ميوه را وان رهي كه دل دهد كاليوه را»
(اشاره به سوره «والعاديات» كه در شأن امام علي(ع) نازل شده است)

«باز گو اي باز پرافروخته»

«با شه و با ساعدتش آموخته»

«باز گو اي باز عنقا گير شاه اي سپاه اشكن به خود، ني با سپاه»

«امت وحدي يكي و صد هزار باز گو اي بنده بازت را شكار»
اشاره به آيه «كان الناس امة واحده» (سوره بقره، آيه 213)
و آيه «ان ابراهيم كان امة قانتا» (سوره نحل، آيه 120)
همه خلق بالقوه و بعضا بالفعل تحت ولايت علوي هستند؛ همان ولي كه خاشع خداوند است.

«گفت من تيغ از پي حق مي‌زنم بنده حقم نه مأمور تنم»

«شير حقم نيستم شير هوا»

«فعل من بر دين من باشد گوا»

«ما رميت اذ رميتم در حراب من چو تيغم آن زننده آفتاب»
مصرع اول، اشاره دارد به آيه 77 سوره انفال: «ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي»

«رخت خود را من زره برداشتم»

«غير حق را من عدم انگاشتم»

«سايه‌ام كه خدايم آفتاب»
علي(ع) ولايت خويش را از ولايت الهي گرفته است.

«حاجبم من نيستم او را حجاب»

«من چو تيغم پر گهرهاي وصال»

«زنده گردانم نه كشته در قتال»

«خون نپوشد گوهر تيغ مرا// باد از جا كي برد ميغ مرا»
اكبرآبادي، شارح مثنوي مي‌گويد: تيغ و ميغ، عبارت از ذات رفيع‌الدرجات حضرت اميرالمؤمنين(ع) است و باد، كنايه از اخلاق نفساني و گوهر تيغ، عبارت از اخلاق الهي؛ حاصل آن‌كه اوصاف نفساني بر صفات كماليه حضرت علي(ع) غالب نمي‌آيد».
(شرح مثنوي ولي‌الله اكبرآبادي، دفتر اول، ص 307)

«كه نيم كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كي در ربايد تندباد»

«كوهم و هستي من بنياد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست»

«جز به باد او نجنبد ميل من نيست جز عشق احد سرخيل من»

«خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بسته‌ام زير لگام»

«غرق نورم گرچه شد سقفم خراب»

«روضه هستم گرچه گشتم بوتراب»

«تا احب الله آيد نام من تا كه ابغض لله آيد كام من»

«تا كه اعطالله آيد جود من»

«تا كه امسك لله آيد بود من»
ابيات 3803 و 3804، مقتبس است از حديث «من اعطي لله و منع لله و ابغض لله و انكح لله، فقد استكمل الايمان». هر كس براي خدا ببخشد و براي خدا امساك كند و براي خدا دوست بدارد و براي خدا دشمن بدارد و براي خدا ازدواج كند، همانا ايمانش كمال يافته است». (فروزانفر، احاديث مثنوي، ص 37، 1361).

«جمله لله‌ام نيم من آن كس»
اراده علي(ع) در اراده حق، فنا و بقا يافته است.

«و آنچه لله مي‌كنم تقليد نيست نيست تخييل و گمان، جز ديد نيست»
علم علي(ع) علم شهودي است، نه علم حصولي.

«ز اجتهاد و از تحري رسته‌ام آستين بر دامن حق بسته‌ام»

«گر همي پرم همي بينم مطار ور همي گردم همي بينم مدار»

«ماهم و خورشيد پيشم پيشوا»

«اندرآ من در گشادم مر ترا»
هر كس خواهان مرتبه اعلاي وصال حق تعالي باشد، بايد از باب ولايت علي(ع) وارد شود. اشاره به حديث نبوي در شأن اميرالمؤمنين علي(ع): «أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن اراد المدينه و الحكمه فليأتها من بابها»؛ من شهر دانشم و علي دروازه آن، هركه بخواهد بدين شهر و فرزانگي درآيد، بايد از دروازه آن درآيد. (فروزانفر، احاديث مثنوي، ص 37، 1361).

«پس وفاگر را چه بخشم تو بدان گنج‌ها و ملك‌هاي جاودان»

«ليك بي غم شو شفيع تو منم خواجه روحم نه مملوك تنم»

«پيش من اين تن ندارد قيمتي بي تن خويشم فتي ابن الفتي»

«زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم تا اميران را نمايد راه و حكم
تا اميري را دهد جاني دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر»

«تو ترازوي احد خود بوده‌اي»

«بل زبانه هر ترازو بوده‌اي»

«من غلام آن چراغ چشم جو كه چراغت روشني پذرفت ازو»

«من غلام موج آن درياي نور كه چنين گوهر برآرد و ظهور»
مولانا در دفتر ششم مثنوي معنوي، امام حسين(ع)، سالار شهيدان و اهل بيت را شاهان دين و عاشورا را روز عزاي جان و برتر از قرني معرفي مي‌كند.
وي عشق به امام حسين(ع) را در ادامه عشق به پيامبر(ص) دانسته، هم‌چنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پي دارد. (ابيات 790ـ 792)
«روز عاشورا نمي‌داني كه هست ماتم جاني كه از قرني به است
پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پيش مؤمن ماتم آن روح پاك شهره‌تر باشد ز صد توفان نوح»
مولانا در ادامه، روح امام حسين(ع) را روح سلطاني؛ يعني همان روح قدسي و اعلي مرتبه ارواح توصيف مي‌كند. (ابيات 797 ـ 798)
«روح سلطاني ز زنداني بجست جامه درانيم و چون خاييم دست
چون كه ايشان خسرو دين بوده‌اند وقت شادي شد چو بشكستند بند»
لذا به قول مرحوم استاد جلال‌الدين همايي؛ «اساس تشيع كه معرفت علي و خاندان رسول باشد، در روح مولوي كاملا رسوخ داشت. همان‌‌گونه كه در روح بسياري از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت و حتي ائمه اربعه وجود داشت، اما در پرده تعصبات جاهلي و سياست‌هاي شوم پوشيده شده است».
(جلال‌الدين همايي، مولوي چه مي‌گويد، ص 56)
هر يك از دفاتر شش‌گانه مثنوي مولوي، شامل دوازده داستان بلند (Discourse) و در مجموع 72 داستان است.
تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوي معنوي، اتفاقي نيست، بلكه اشارتي به دوازده امام از اهل بيت نبوت و رسالت است و عدد 72 اشاره به شهداي كربلاست كه در سماع مولويه نيز از آنان به نام «شهداي دشت كربلا» ياد مي‌شود. در مقبره حضرت مولانا در قونيه نيز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بيانگر تشيع حضرت مولانا، جلال‌الدين محمد بلخي خراساني است.
مطالب ارائه‌شده در اين نوشتار، استقصاء و استقراء كامل نيست، بلكه نمونه‌اي از ديدگاه مولانا در بخش‌هايي از مثنوي است، وگرنه در ديوان كبير و ديگر آثار مولوي، مطالب بسياري در باب ولايت علي(ع) بيان شده است. 1ـ ولايت حاصل از ايمان به خدا و رسول خدا(ص) و اولياي الهي كه مفاد آيه كريمه «الله ولي الذين آمنوا…» است. (سوره بقره آيه 257) 2ـ ولايت مختص به ارباب قلوب و كاملان كه فاني در حق و باقي به بقاي سلطان وجودند و پايان آن نهايت «مقام قاب قوسين» است. 1ـ ولايت شمسيه : 2ـ ولايت قمريه : 1ـ اميرالمؤمنين (عنوان آغازين داستان دوازدهم ـ خدو انداختن خصم در روي اميرالمؤمنين علي(ع)) 2ـ اخلاص عمل (مصرع اول بيت 3721) 3ـ علي شير حق (مصرع دوم بيت 3721) 4ـ علي افتخار هر نبي (مصرع دوم بيت 3723) 5ـ علي افتخار هر ولي (مصرع دوم بيت 3723) 6ـ علي رخي كه ماه بر آن سجده آورد (بيت 3724) 7ـ علي شير رباني (بيت 3732) 8ـ علي عقل و ديده محض (بيت 3745) 9ـ باز عرش (بيت 3750) 10ـ علي مدرك غيب (بيت 3751) 11ـ علي مرتضي (مصرع اول بيت 3757) 12ـ علي حسن‌القضا (مصرع دوم بيت 3757) 13ـ علي قرص ماه (ولايت قمريه) (ابيات 3759ـ3761) 14ـ علي ضياء اندر ضياء (بيت 3762) 15ـ علي باب مدينه علم (علي باب ولايت محمديه) (بيت 3763) 16ـ علي باب رحمت (مصرع اول بيت 3765) 17ـ علي بارگاه ما له كفوا احد (مصرع دوم بيت 3765) «بارگاه ما له كفوا احد» 18ـ علي به مثابه خورشيد (شيخ كامل) (ابيات 3773ـ3775) 19ـ علي به مثابه آفتاب ولايت (ولايت شمسيه) 20ـ پيوند باطني سالكان با ولايت علوي (بيت 3779) 21‌ـ علي به مثابه راه ولايت (ابيات 3781ـ 3782) 2ـ علي باز پرافروخته (مصرع اول بيت 3783) 23ـ علي، دست‌پرورده شاه حقيقي جهان هستي (مصرع دوم بيت 3783) 24ـ علي، باز عنقاگير شاه (بيت 3784) 25ـ علي، امت واحده (بيت 3785) 26ـ علي، بنده خداوند (بيت 3786) 27ـ علي، شير حق (مصرع اول بيت 3787) 28ـ فعل علي، گواه دين او (مصرع دوم بيت 3787) 29ـ علي، مظهر و مصداق صادق اراده و فعل الهي (بيت 3789) 30ـ علي فاني فالله و باقي بالله (مصرع اول بيت 3790) 31ـ توحيد علي، توحيد ذاتي صمداني، نه توحيد عددي (مصرع دوم بيت 3790) 32ـ علي، سايه الهي (مصرع اول بيت 3791) 33ـ علي، حاجب بارگاه احديت (مصرع دوم بيت 3791) 34ـ وجود علي، سرشار از گوهرهاي وصال (مصرع اول بيت 3792) 35ـ علي، حيات‌بخش (مصرع دوم بيت 3792) 36ـ علي، صاحب ذات رفيع‌الدرجات و اخلاق الهي (بيت 3793) 37ـ علي، كوه حلم و صبر و داد (بيت 3794) 38ـ هستي علي از بنياد شاه حقيقي (بيت 3797) 39ـ سردار وجود علي، عشق احد (بيت 3798) 40ـ علي، كاظم غيظ (بيت 3799) 41ـ علي، غرق نور (مصرع اول بيت 3801) 42ـ علي، گلشن الهي (مصرع دوم بيت 3801) 43ـ احب الله، نام علي (بيت 3803) 44ـ بخشش علي، مصداق اعط‌الله (مصرع اول بيت 3804) 45ـ امساك علي، مصداق امسك لله (مصرع دوم بيت 3804) 46ـ وجود علي، سراسر از براي خدا (مصرع دوم بيت 3805) 47ـ عمل علي از براي حق، حاصل علم شهودي او از باري تعالي (بيت 3806) 48ـ دست علي بسته بر دامان حق (بيت 3807) 49ـ وجود علي ملكوت لاهوت و شاهد مدار حق تعالي (بيت 3808) 50ـ علي، صاحب ولايت قمريه و حضرت حق ولي مطلق شمسيه (مصرع دوم بيت 3809) 51ـ علي، دروازه علم الهي (مصرع اول بيت 3841) 52ـ علي، بخشنده گنج‌هاي جاودان به پيروان وفادار ولايت علوي (بيت 3823) 53ـ علي، خواجه روح (بيت 3942) 54ـ علي، رادمرد رادمردان (بيت 3943) 55ـ علي، راهنماي اميران و ثمربخش درخت خلافت (ابيات 3946ـ3947) 56ـ علي با خوي الهي، ترازويي در عدالت و درستي (مصرع اول بيت 3981) 7ـ ولايت علي، ميزان ولايت همه واليان نور (مصرع دوم بيت 3981) 58ـ نور ولايت علي، نشأت‌گرفته از نور ولايت مطلقه حضرت حق (بيت 3983) 59ـ علي، گوهر درياي نور حضرت حق (بيت 3984)