گونهاى رمان سياسى كه همهى شخصيتهاى واقعى ساخت داستان را پى مىريزد. هرچند با پی ریزی ساختمان داستان، لزوماً ماجرا همانى نخواهد بود كه پيش از اين بوده است و نويسندهى خاطرات نه تنها از زاويهى ديد خود به ماجراها نگاه مىكند، بلكه عقايد و برداشتهاى سياسىاش که نقش تعيين كننده و گاه محدودكنندهاى برعهده دارند مانع از برداشت ژرف ترى از رويداد خواهند شد.
روايت نويسى زندان از چندین سال پيش به اين سو، به ويژه در خارج از كشور، همچون يكى از نوعهاى ادبى مطرح پرخواننده در ادبیات فارسى، جايگاهى درخور يافته که به لحاظ درونمايه، می توان آن را در زمره ادبيات سياسی یاخاطره نویسی اجتماعی جاى داد.
خاطرات زندان سرشار است از شخصيتپردازىهای غریبانه، كشش خوانش و پیگیری رويدادهایی پيچاپيچ؛ نه زاييدهى تخيل نويسنده، كه ناشی از كاركرد ویژه زندان و اشتراك مساعى بازجويان، شكنجهگران، نگهبانان و زندانيان است.
گونهاى رمان سياسى كه همهى شخصيتهاى واقعى ساخت داستان را پى مىريزد. هرچند با پی ریزی ساختمان داستان، لزوماً ماجرا همانى نخواهد بود كه پيش از اين بوده است و نويسندهى خاطرات نه تنها از زاويهى ديد خود به ماجراها نگاه مىكند، بلكه عقايد و برداشتهاى سياسىاش که نقش تعيين كننده و گاه محدودكنندهاى برعهده دارند مانع از برداشت ژرف ترى از رويداد خواهند شد.
روشن است هرچه بيشتر متاثر از انديشه و برداشت سياسىاى باشيم كه رنج شكنجه و زندان را برایش به جان خريده، و حرمتش را حفظ كردهايم، این اندیشه و برداشتها بر نگرش ما چنگ انداخته، راهبر نه چندان همه جانبه ما می شوند که ممکن است ره به ناکجاباد برند. كليشههاى رايج در ذهن زندانيان از ديگر عوامل ترمزكننده و منفى در پىريزى ماهرانهتر رويدادهاست. با همهى اينها، رابطهى ميان قربانى و بازجو، شكنجه گر و شكنجه شونده، در فضايى شكل مىگيرد كه هردو به قربانى بودن خود اذعان دارند. آن كه شكنجه مىكند پنهان شده در نقاب رودرروى قربانى قرار مىگيرد؛ مبادا هويتش آشكار شود، چرا كه ترس از انتقام تنها يكى از علل پوشيدن نقاب است، بدنامى و شناخته شدن بعنوان شكنجهگر داغ ننگىست كه بر پيشانى ماموران نشسته و خود نيز بر اين واقعيت واقفند. پس هردو نقاب به چهره دارند، قربانى چشمبند دارد تا نبيند و مامور نقاب بر چهره دارد تا ديده نشود. هر دوى اينان در نقاب ديگرى بنام حكومت و انديشه پنهان شدهاند. يكى از زبان حكومت حرف مىزند و ديگرى از زبان ايدئولوژى يا انديشهى سياسى خود. هردو سفيران چيزى ديگرند در مكانى ويژه بنام اتاق بازجويى.
مكان داستان اتاق و سلول زندانى است. زمان هم بىمعناست. زمان وجود ندارد؛ چرا كه گاه زندانى بعلت تاريكى مطلق يا روشنايى مطلق از دریافت گذشت زمان عاجز مىماند و بازجو نیز بعلت مشغلهى بسيار. اگر اندكى در ريخت و قيافه مكان تدقیق کنیم، در می یابیم مکان نيز فاقد هويت معين است.
پديده فاقد هويت معين، عملاً وجود ندارد، يعنى مىشود باوريد جهان داستانى ما بی زمان و مكان است. آيا چنين چيزى شدنی ست؟ رويدادى در هيچجا و هيچگاه؟ جهان داستانى زندان ساختمان ويژهى خود را به ادبيات داستانى ايران تحميل كرده است؛ زیرا شاهدیم كتابهاى زندان بسيارى در خارج كشور به چاپ رسيده است. بيشتر اين خاطرات مربوط است به زندانهاى جمهورى اسلامى. گويا دهشتناكى، تازگى رويدادها، كينه و نفرت برآمده از اين تجربهها، رويدادهاى باورنكردنى، سختى و عذاب اين دوران بسيار بيش از پديدهى زندان در شاه است كه شايد مجموع كتاب خاطرههاى ويژه آن دوران به سر انگشتان دست نرسد.
مىبينيم حجم گسترده روايتهاى زندانهای جمهورى اسلامی بسيار بيش از روايت زندان پادشاهىست. شايد هنوز پاسخ روشنى براين موضوع يافت نشده باشد، چرا كه در اساس پديده زندان و شكنجه پيامدى يكسان دارد. مهم نيست در چه زمان و توسط چه كسى. يكى از علتهاى دمدستى و قابل اشاره اين كه: «زندان شاه به تاريخ سپرده شده و زندان جمهورى هنوز كاركرد دارد».
روايت پديدهاى زنده و مرتبط با زندگى ما، حساسيت برانگيز است و بيرون از دايرهى تجربه قرار مىگيرد. تجربه اصولاً به تاريخ وابسته است و پديدهى زندان و شكنجه جمهورى هنوز پا به تاريخ نگذاشته است. آيا اين توضيحى جامع است بر ابعاد گسترده پديده اى زنده؟ آيا زندان جمهورى خود پديده ای قابل تعریف در چارچوب تعريفات كلاسيك از زندان، چونان نمادى از ساختار حكومت است؟ اگر همچنان در پى تعميم تفسير انديشهورزان غرب از اين پديده نبوده و رها از همهى تعاريف به شناخت پديدهى «زندانهای اسلامی» در ايران بپردازيم، شايد به نتايجى واقعىتر از آن دست يابيم.
پذیرش عنوان «جمهورى زندانها» همچون عامترين تعريف از ماهيت جمهورى اسلامى، بازهم نمىتواند گريبان ما از انديشه پيرامون ماهيت «زندان اسلامی» برهاند.
«زندان اسلامی» یا «زندان جمهورى» پديدهاىست كه بايد قائم به ذات آن را بررسى و شناساند. يعنى اگر برداشت ميشل فوكو از پديدهى زندان را بعنوان يكى از ابزارها و نمادهاى حكومتى، وارونه كنيم، به گفته آيتاله گيلانى مىرسيم كه در آغاز دهه شصت، اوج كشتارها و بگيروبندها و قدرتيابى دژ «اوين» گفته بود: «نظم و انسانسازى زندان اوين نمونهى موفقى براى حكومت اسلامىست. دولتمردان اسلامى زندان اوين را سرمشق حكومت بدانند و از آن پيروى كنند.»
دیدیم «جمهورى زندانها» پيرو «زندان جمهورى» شده، عملاً فرمانها و قوانين اسداله لاجوردى، دادستان انقلاب اسلامی و رئيس زندان اوين، چونان سرمشق موفقى براى دولتمردان جمهورى اسلامى مورد پسند واقع شده، اين فرمانها را به سراسر جامعه گسترش دادند. در اين موقعيت، زندان در خدمت حكومت نيست، حكومت خود مرعوب و در خدمت زندان است. از این رو، تعميم ترس عمومى از طريق مقر فرماندهى«زندان» به مجريان«دولت» و از مجريان دولت، به جامعه منتقل مىشود. اين پيروى دولت از ساختار مخوف زندان، به مخوف شدن دولت منجر مىشود و تا به آنجا مىرسد كه دولتمردان، نمايندگان مجلس، استانداران و مقامات دولتى نيز در حوزهى ترس عمومى قرار گرفته، همچون بقيه ملت نمىدانند چه زمان و به چه اتهامى خانهى آنان مورد بازرسى قرار گرفته و خود آنان به شكنجه و زندان گرفتار خواهند آمد.
در اين فضا نوشتن نامهاى محترمانه به رئيس جمهور، بزهاى بزرگ بشمار آمده دستگيرى امضاكنندگان نامه را در پى دارد. سن و سال، موقعيت شغلى، گذشتهى افراد هيچگونه امتيازى براى كاهش در مجازات نخواهد بود. نوشتن نامهى انتقادى دليل بر وجود شكافى هرچند كوچك در «ترس همگانى» است. از اين موقعيت به بعد رشتهى شرح درد و مصايب را به دو نويسندهى خاطرات زندان «حبيباله داوران» و «فرهاد بهبهانى»، دو تن از امضاكنندگان نامهى سرگشاده به هاشمى رفسنجانى در سال ۱۳۶۹ مىسپريم كه اولى به طرزى موجز شرح پايدارى خود در برابر شكنجهها و بازجويان را نوشته و دومى با بسطى همراه با توجيه و تفسير، دلايل كوتاهآمدن و همكارى با بازجويان و اجراى خواستههاى مسئولين زندان جمهورى را.
دو نمونهى شايد متضاد از واكنش نسبت به بازجويى و شكنجه در جمهورى اسلامى. پيامدهاى آن نيز ميان جامعه دور از انتظار نيست. همچنان جامعه انتظار قهرمان بودن از افراد سياسى را دارد. آنان نسبت به كنش شكنجهگران معترض نيستند؛ و اگر هم باشند آن را چونان امرى مسلم و از ضروريات زندگى روزانهشان پذيرفتهاند. اما شكستن فرد سياسى را در هر مقام و موقعيتى نمىپذيرند.
باوجود بىرنگ شدن سناريوى كهنه ويرانگرى شخصيتهاى سياسى از سوى حكومت، باوجود آگاهى همگان بر پوچی مصاحبههاى تلويزيونى سياستمداران و روشنفكران مخالف، بازهم اذهان عمومى نسبت به آن كس كه در برابر خواستههاى بازجويان و شكنجهگران كوتاه آمده است، حسى تنفرآميز يا دست كم دورى جستن دارند. و اين را فرهاد بهبهانى، آنى كه از همان لحظات اوليهى بازجويى آرام آرام در برابر شكنجهگران كوتاه آمد جابجا اشاره مىكند. او خود را مردهاى بيش نمىداند كه چيزى جز مرگ در تنهايى و بىاعتبارى شخصيت نمىخواهد. او پس از آزادى در می یابد شاید بهتر آن بود از آغاز دستگیری در برابر بازجويان پايدارى مىكرد. چرا كه همكارى به هر اندازهاى كه باشد، براى بازجويان و فرماندهان زندان جمهورى، بازهم ناقص و ناچيز است و خواستهاى ديگر پيش كشيده مىشود.
از طرح نام افراد و دوستان گرفته تا «تكنويسى» براى هركدام از اين نامها گرفته، متهم كردن دوستان و رفقا به جاسوسى براى بيگانگان، مصاحبهى تلويزيونى، مجيزگويى مقامات حكومتى و تقاضاى عاجزانه براى عفو و بخشش از سوى «ولى فقيه» تا مسئول دونپايهى زندان، شركت در عمليات ويرانگرى مخالفان حكومت، رخنه و جاسوسى از طريق خانواده در ميان بازماندهى گروه يا مبارزان سياسى، و حتا شكنجه و اعدام دوستان خود بازهم گرسنگى هيولاوار مقامات را براى همكارى بيشتر قربانى رفع نخواهد كرد.
فرهاد بهبهانى مىنويسد، زمانى فرارسيده بود كه احساس مىكرد بيش از بازجو نگران وضع جمهورى اسلامىست و تلاشش همه بر اين بود كه مخالفان، يعنى رفقاى گذشتهى خود موسوم به «ملى مذهبىها» را همه افشاكند. او به چنان موقعيتى فروغلتيده بود كه از هيچ اتهامى عليه دوستان سابق خود چشمپوشى نمىكرد. اما در لحظات آزادى به چشم دید همزمان با كسانى آزاد شده كه در برابر آزار و شكنجهها مقاومت كرده اند و ديده بود مجاهدات و كوششهاى بيرون از زندانش براى برقرارى دمكراسى و تحقق روياهاى خود مبنى بر تصاحب پست و مقام در دولت «حتمى» آينده، و مجاهداتش در زندان براى سركوب معنوى مخالفان جمهورى اسلامى با شكست كامل روبرو شده است.
اين شكست دوگانه از نمونههاى بارز تجربهى زندان است. فرهاد بهبهانى اشاره به آن دارد كه شرح ماوقع به واقع توضيح به مردم و دوستان سابق خود است كه چرا در زندان شكست. اما كمتر تن به توضيح شكستن روياهاى پيش از زندان مىدهد، گويى آن بخش از شكست را جنبش مهارناپذير مردم عليه اختناق پيش از اينها با عمل خود توضيح داده است.
شرح شكنجه و آزار دكتر عابدى، پيرمرد هشتاد و يك سالهاى كه چند روز پس از آزادى از زندان بر اثر ضربات شكنجه و آزارهاى روحى جان سپرد، شيوهى پرداخت و اصلاحات مكرر ضبط مصاحبههاى تلويزيونى، حضور حسين شريعتمدارى بعنوان سربازجو و مقام ارشد زندان جمهورى كه هم اينك گردانندهى موسسهى كيهان تهران است، از بخشهاى خواندنى و تازهى اين اعترافنامه است.
دو دورهى معين زمانى در زندان جمهورى وجود دارد كه اشاره به آن براى نگريستن به زواياى تاريكتر اين پديده ضرورىست. اين گونه كه رويدادها نشان داده و زندانيان نيز از سرگذراندهاند، تا پيش از سالهاى پايانى دهه شصت، هر آن كسى كه بهردليل دستگير مىشد، از آزادى خود اصلاً مطمئن نبود و نمىدانست آيا زنده خواهد ماند يا خير؛ اما در دهه هفتاد اين روند جاى خود را به نوعى قهرمان سازى آسان داد، يعنى به حكم دادستانى افراد بیشمارى دستگير و روانه اتاقهاى بازجويى مىشدند با علم به اين كه هم بازجويان و هم زندانيان مىدانستند زمان ماندنشان در زندان چندان دوام نخواهد آورد. امكان خبردار شدن از دستگيرى افراد، امكان اعتراض به حكم بازداشت از سوى مردم، اعتراضات جهانى و غيره اين موقعيت را فراهم آورده بود كه زندانى بداند در بيرون از زندان فراموش شده نيست و بخت آزادى او بيش از محكوميتش خواهد بود.
كسانى را مىشود نام برد كه در طى يكى دو سال بارها بار به زندان رفته و آزاد شدهاند. اين رفتوبرگشتها ميان خانه و زندان تهور بيشترى براى مقاومت در برابر خواست بازجويان فراهم آورده است. به اتكاى چنين موقعيتى بازهم بايد انديشيد چرا حكومتيان هنوز از حربهى دستگيرى براى پيشبرد اهداف خود بهرهمند مىشوند. اين تناقض را تنها مىتوان از لابلاى خاطرات زندانيان جستجو كرد. اما بايد فراتر از آن روزگارى را انتظار كشيد كه بازجويان و شكنجهگران دست به نوشتن خاطرات خود ببرند و از زاويهاى ديگر، به روايت زندان و شكنجه بپردازند. رويدادهاى داستان زندان زمانى به كمال خود خواهد رسيد كه شكنجهگران و بازجويان جمهورى امكان يابند تا خاطرات خود را بنويسند. اين انتظار چندان هم دور نخواهد بود.
هرچند اين كتاب در همان روز پخش ميان كتابفروشىها توسط دادستانى جمعآورى شد، اما انتشار كتاب و پخش يك روزهى آن در ايران، روشنگر اين واقعيت است كه آگاهى يافتن از درون زندان توحيد، زندان اوين و ساختار بازجويى در جمهورى اسلامى ديگر نمىتواند از ديد مردم پنهان ماند و بايد چشم به راه بود تا در آينده زواياى تاريك اين پديدهى دهشتناك بيشتر روشن شود. گويا روزگار چنين حكم داده كه جريان روشنگرى از درون زندان جمهورى تا آنجا گسترش يابد كه پروندهى قطور اعدام زندانيان سياسى در سال ۱۳۶۷ بازگشوده شود تا آمران و عاملان آن كشتار همراه با جزييات اجرايى اين كار بر همگان آشكار شود.
يادداشت: لازم به یادآوریست که پس از شکایت دادستان تهران از نویسندگان کتاب، و تشکیل پرونده علیه آنان، تنها پس از فوت یکی از نویسندگان، دادستانی قرار منع تعقیب متهمان را صادر کرد.
بهمن سقائی