سالك در بالاترين مرحله صلح معنوى به فناء فى اللَّه مىرسد. پس از آن اگر به مقام بقاء باللَّه نايل شود، به مقام احسان درمىآيد. واژه احسان برگرفته از ريشه حُسن بهمعناى "خوبى و زيبايى" است و در اين مرحله است كه يگانگى با معشوق و بقاء باللَّه حاصل مىگردد.
يا ايَّتها النّفس المُطْمَئنه اِرْجِعى اِلى رَبِّكِ راضيةً مرضية فَادْخُلى فى عِبادى وادْخُلى جَنّتى(38)
در تصوّف، سه مقام صلح هست كه سالك، بنابر حال معنويش در هر كدام از آنها گام مىنهد. البتّه، مقيم مرحله پايينتر را راهى به مقامات بالاتر نيست و بهدليل اختلاف در شأن و رتبه، درباره سالكان اين سه مقام، نمىتوان معيار واحدى را بهكار برد.
اين مقامات سهگانه عبارتند از: صلح در مرتبه اسلام (تسليم و خودسپارى به اراده الهى)، صلح در مرتبه ايمان (صلح الهى كه بر قلب مؤمن وارد مىشود) و صلح در مرتبه احسان (فضيلت تقدّسكنندهاى كه با آن، بساط سيئات و مفاسد برچيده مىشود).
صلح، در مرتبه اسلام، به جنبههاى جسمانى و اجتماعى انسانها، در مرتبه ايمان به قلب و جهان صغير؛ و سرانجام، در مرتبه احسان به روح و جهان كبير مربوط است.
واژه peace برگرفته از واژه لاتينى pax است كه خود آن نيز، ريشه در واژه pak بهمعناى "fasten" (بستن و محكم كردن) دارد. ريشه اين واژه نيز سرانجام، fastuz بهمعناى "ثابت و مستحكم" است كه واژه "fast" انگليسى بهمعناى استوار ايستادن، پابرجايى، و آنچه بهآسانى تزلزلبردار نيست، نيز ريشه در آن دارد. در لاتينى براى معناى "استوار ايستادن" از واژه stabilis استفاده مىكنند. بنابراين، چنانكه از ريشههاى واژه "fasten" پيداست، زمانى آن با واژه "to establish"(استوار و مستحكم ساختن) هممعنا بوده است. مفهوم "تحكيم بخشيدن"، كه شالوده "صلح" است، مفاهيم "ثبات" و "پايدارى" را نيز كه از همان ريشه stabilisهستند، در برمىگيرد. بنابراين، صلح بهمعناى رسيدن به اوضاع ثبات و استحكام است كه از هرگونه عوامل تزلزل و ناپايدارى بركنار باشد.
صلح سياسى به ثبات اجتماعى مربوط است. وقتى جامعهاى به ثبات مىرسد، پايدار و پابرجا و مستحكم مىشود و از همه ناسازگارىها و عدم تعادلها و جنگ و ستيزهها بركنار مىماند. امّا صلح در معناى دينى، حكايت از ثبات و استحكام در احوال معنوى و استقرار در صراط مستقيم دارد. از اين معنا، صوفيه تعبير به مقام مىكنند. همانا مقام، تثبيت هميشگى و درونى جايگاه معنوى سالك است.
سالك زمانى به مقام خاصّى مىرسد كه در سفر معنويش، مرحله تلوين (لون به لون شدن و دگرگونى پيوسته حالات)را پشتسر گذاشته باشد. مقامات، بىشمارند و بر سالك است كه آنها را يك به يك بالا رود تا بهغايت قصوايى برسد كه فراسوى آن، ديگر راهى نيست. چنين سالكى ديگر به حالات اوّليهاى كه در آنها – بالنّسبه به مقام فعلىاش – آشفتگى و اضطراب فراوان است باز نمىگردد.
سالك، چون در مقام معنوى بالاتر متمكّن گشت، از شرور و آسيبهاى مقامات مادون رهايى يافته و آزاد مىشود. آزادى (بهمعناى بركنار ماندن و رها شدن از مفسدهها و شرور) گوهر صلح است.(39) معناى حقيقى آزاد كردن، بركنار داشتن و صيانت كردن است. صيانت كردن نيز تنها در اين خلاصه نمىشود كه ما كسى را كه مصون مىداريم به او آسيبى نرسانيم بلكه حفظ و صيانت بخشش حقيقى، امرى اثباتى است و زمانى رخ مىدهد كه چيزى را از پيش به ذات خود واگذاريم، آن را به حقيقت آن بازمىگردانيم، و بهمعناى واقعى كلمه، آن را در نگاهداشت از هر آفت و بليّه در وضع صلحآميزى، آزاد مىگذاريم. سكنى گزيدن، در سكونت و صيانت آوردن، در ساحت نگاهداشت و حفظ ماندن است. در ساحتى كه حقيقت هر چيزى مصون و محفوظ مىماند. مشخّصه اصلى سكنىگزيدن در همين بركنار داشتن از آفات و بليّات و نگاهداشت ذات هر چيز است.
واژههاى عربى مربوط به نگاهداشت از آفت و بليّه، صلح، سِلْم و سَلامْ است كه همه آنها معنايى ايجابى را مىرسانند. سِلْم و سلام، در درون انسان تحقّق مىيابد. شايان يادآورى است كه واژه عربى سلام از زمان نزول قرآن، عموماً براى تحيّت و خوشامدگويى ميان مسلمانان بهكار مىرود. قرآن كريم در يكى از نخستين سورههايش، نزول خود را در "شب قدر" مىداند. در آخرين آيه اين سوره، آمده است: سلامٌ هى حتّى مَطْلَع الفَجْر (97 :5)، سلامت است آن شب تا هنگام برآمدن سپيدهدم.
در جاى ديگر، خداوند، آدميان را چه در دنيا و چه در آخرت به دارالسّلام فرا مىخواند: واللَّه يَدعوا اِلى دارِ السَّلام (10 :25). باز در قرآن كريم مىخوانيم: يا ايّها الّذين امنوا ادخُلوا فى السِّلم كافهً و لا تَتّبعوا خُطُوات الشّيطانِ انّه لَكُمْ عَدوٌ مبين، (2 :208) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، جملگى در ساحت سلم و سازش و صلح و صفا وارد شويد و از دنبالهروى شيطان خوددارى كنيد كه اوست بهراستى دشمن آشكار شما.
اين آيه، بهروشنى، گوياى اين است كه صلح، تنها از آنِ مؤمنان حقيقى است و عوامّ از آن، بىبهرهاند. افزونبر اين، مىتوان نتيجه گرفت كه دستورات و تعاليم خداوند قابل اجرا و عملى و در حوزه توانايى بندگان است. به ديگر سخن، لا يكلّف اللَّه نفساً الّا وسْعَها، (2 :286) خداوند بر هيچكس فوق طاقت او تكليف نمىكند. بنابراين، صلح و همدلى كه منجربه رفاه مادّى و معنوى مىشود، در دسترس و بهدست آمدنى است. معناى ضمنى ديگر اين آيه، آن است كه مخاطب امر الهى، همه مؤمنانند و به اين ترتيب، در اين مقوله هيچ مؤمنى از ورود به صلح، مستثنى نمىشود. و باز هم معناى ضمنى ديگر آن، كه بسيار هم مهمّ است، تفسيرى است كه قرآن از راه مقابل صلح مىكند؛ يعنى كسى كه وارد مقام صلح نمىشود، حتماً پيرو شيطان است. بنابراين، صلح بهمعناى جلوگيرى از يورش، جنبه سفلى وجود آدمى است و سبب رويگردانى دل بهسوى جنبه علوى، يعنى وجهه يُمنى و طريق استقامت و راستى و درستى مىشود. به نظر صوفيان، راه صلح يا راه صفا، همان نزديكى جُستن به گستره دل، محبّت و همدلى، و بهمعنايى يكى شدن دلهاست.
از سوى ديگر، واژه عربى براى دل، قلب است. ريشه اين واژه بهمعناى گرداندن، گرديدن و دگرگون شدن است. دل را از آنرو در عربى، قلب مىنامند كه دورو دارد: يكى بهسوى معنويّت و ديگرى بهسوى مادّيت. بنابراين، دل آدمى يكسره در نوسان ميان دو قطب مخالف است. گذشته از اين، دل، محل ايمان است كه چون پيوند معنوى ميان مريد و مراد، محكم گردد، حاصل آيد. در قرآن كريم به اين مرحله، با واژه "سكينه" اشاره شده است كه جايگاهش در معبد دل، يعنى ساحت قدسى وجود آدمى است. واژه سكينه از ريشه سَكَنَ گرفته شده است كه بهمعناى سكون و سكونت است. اين واژه را مىتوان با واژه عبرى شخينه (shakhinah) – يعنى شكوه و جلال الهى كه در تابوت عهد مأوى مىگزيند – مقايسه كرد. در قرآن كريم مىخوانيم كه هُو الّذى اَنْزل السَّكينه فى قُلوب المُؤمنين (48:4) اوست كه بر دلهاى مؤمنان آرامش فرستاد.
آنهايى كه دلهاشان به سكينه الهى روشن مىشود بهمنزله نفس واحدهاى هستند. آنها، هرچند در تجلّيات جسمانىشان متفاوت بهنظر مىرسند، در اصل، يكى بيش نيستند. اين كثرت تجلّيات را مىتوان با پرتوهاى بىشمارى مقايسه كرد كه از منبع واحدى چون خورشيد بر سطوح گوناگون مىتابد.
در هر كدام از اين مقامات سهگانه، صلح، تجلّيى مخصوص به خود دارد: نخست در قلمرو اعمال بيرونى و اجتماعى؛ و دوم در قلمرو مقامات درونى و معنوىِ سالك.
درباره جنبههاى بيرونى و اجتماعى صلح، در قرآن كريم مىخوانيم كه: اَطيعوا اللَّهَ والرّسولَ لَعلُّكم تُرحَمون و سارِعوا اِلى مَغفرةٍ مِنْ رَبِّكُم و جَنّة عَرْضُها السّمواتِ والارضِ اُعِدَّتْ لِلمتّقين… والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللَّه لا يحبّ المحسنين، و خدا و پيامبر را فرمانبر باشيد كه درخور رحمت شويد و بشتابيد بهسوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه فراخناى آن آسمانها و زمين است كه از بهر پرهيزگاران آماده شده است… فروخورندگان خشم و درگذرندگان از مردمند و خدا نيكوكاران را دوست دارد(. (3 :132 – 4)
براساس اين آيات، مقيمان مرتبه نخست بايد "كاظمين الغيظ" باشند. روشن است كه در اين مقام با مطالبى اجتماعى سروكار داريم كه راه حل آن معلوم است: اگر كسى ناسزايى گفت، بر مؤمنان است كه با او رفتارى صلحآميز در پيش گرفته و رفتارش را بر او نگيرند. مؤمنان، به هنگام خشم، بايد از خشونت كه گونهاى جنون است، بپرهيزند. خشم واكنش طبيعى و فيزيولوژيك در موقعيتهاى اجتماعى است. بنابراين، شايد كسى در برابر توهين، به خشم آيد ولى از او انتظار مىرود كه بهرغم جريحهدار شدن احساساتش، خشم خود را فرو خورده و رفتار صلحآميزى در پيش گيرد. اين، وظيفه ساكنان در اين مقام است؛ بيشتر سالكان از اين جملهاند و انجام چنين دستوراتى هم از توانشان بيرون نيست.
امّا در مرتبه ايمان (كه دومين مرتبه است) عفو و بخشش، جايگاه والاترى است كه سالك، فارغ و بركنار از خشم و بيزارى، در آن ساكن است. او در اين جايگاه به كينهتوزى نمىانديشد و تُندى نمىكند بلكه مهربانانه درمىگذرد زيرا مىبيند كه همه دشمنىها ريشه در نادانى دارد. از اينرو حافظ مىفرمايد:
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
سالك مرحله "ايمان" نمىتواند احساس رنجش و بيزارى كند و چنين احساسى هم نخواهد كرد. او در جايگاه معنوى بالاترى نسبت به ديگران است و بنابراين، اگر به شيوه مراحل پايينتر عمل كند نهتنها اشتباه بلكه گناه كرده است. در اين مرحله، بر سالك است كه به اندازه توان، در عفو و بخشايش بكوشد چون معشوق، بخشش را دوست مىدارد؛ از اين گذشته، خود او نيز از معشوق، چشم بخشش دارد. افزون بر اين، بر مؤمن است كه به چنان مقامى برسند كه بتواند گناهان را چه از دوست و چه از دشمن، از جانب خداوند و براى تربيت خويش ببيند و لا حول و لا قوة الّا باللَّه را در خويش بيابد. مؤمن بايد حتّى درباره دشمنانش نيز نيكخواه باشد.
سالك در بالاترين مرحله صلح معنوى به فناء فى اللَّه مىرسد. پس از آن اگر به مقام بقاء باللَّه نايل شود، به مقام احسان درمىآيد. واژه احسان برگرفته از ريشه حُسن بهمعناى "خوبى و زيبايى" است و در اين مرحله است كه يگانگى با معشوق و بقاء باللَّه حاصل مىگردد. در يگانگى الهى است كه دوگانگى از ميان برمىخيزد. اين صلح جلوه ذات و ظهور توحيد حقيقى است. در اين باب، حديثى از پيامبراكرم، با اين مضمون نقل شده است: الاحسان اَنْ تَعبدَ اللَّهَ كانّك تَراه و اِنْ لم تكن تَراه فاِنّه يَراك، احسان آن است كه خداوند را چنان عبادت كنى كه گويى او را مىبينى، اگر تو او را نمىبينى، او تو را مىبيند. از قيد "چنانكه گويى" برمىآيد كه سالك، در اين مرحله، هنوز نمىتواند خدا را ببيند زيرا هنوز در بند مادّيت خويش است. به اين ترتيب، براى رسيدن به شهود الهى )مربوط به مرحله احسان( او مىكوشد كه همه خودخواهىها و دلبستگىهاى مادّى را كنار گذارد. اندرز بزرگان دين اين است كه سالك نخست مرحلهاى از تأمّلات و تفكّرات الهى )ذكر و فكر صوفيانه( را پشت سر بگذارد و از آن پس، اميدوار باشد كه بهمقام كشف و شهود الهى راه يابد.
كسى كه به مرحله بقاء باللَّه مىرسد خودش جلوهاى از صفات الهى مىشود. كسى كه به فناى كامل رسيده است، اينك در حقيقتِ خداوند به بقا مىرسد و از آن پس، كردار و گفتارش نه از او كه از آنِ خداست. در آن مقام، حاكميّت شرور پايان مىيابد. آنجا نه نزاعى، نه خشونتى، و نه شرّى است و نه حتّى صلحى؛ زيرا كسى در ميانه نيست تا در صُلح به سر برد. به فرموده خداوند در قرآن كريم: لِمَن المُلك اليوم لِلّه الواحد القهّار، امروز پادشاهى كه راست؟ خداى راست آن يگانه بر همه چيره (40 :16)؛ يعنى در ديدگاه پاك و بيكران مرشد معنويى كه جهان را جز جلوه واحد الهى نمىبيند، همه خطاها و فسادهاى پيش چشم تنگنظران، يكباره از ميان برمىخيزد. جهان، سايه خداوند كامل و جميل است. سايه جميل، ضرورتاً جميل خواهد بود و جز اين نمىتواند بود. وقتى كسى به مقام احسان مىرسد و در آن، به چشم بصيرت، خداى را مىبيند و به مرحله كشف و شهود كامل مىرسد، خود او نيز داراى حسن و جمال و زيبايى مىشود. او، خداوند را كه داراى مطلق زيبايى است مىبيند: اِنَّ اللَّهَ جَميلٌ و يُحِبُّ الجمال. درواقع، فضيلت و زيبايى او بيننده را متأثّر مىكند.
آدمى به نفس ذاته، جوياى زيبايى و فضيلت است. امّا كمال زيبايى و فضيلت به چه چيز منجر مىشود؟ جمال و زيبايى به عشق منجر مىشود. به ديگر سخن، آدمى، در پى زيبايى است تا او را به عشق رهنمون گردد. اين عشق، دو سويه است. بارىتعالى هم عاشق و هم معشوق است. آيه شريفه يُحِبُّهُم و يُحِبُّونَه (5:54) بر آن دلالت مىكند. آدمى، در مواجهه زيبايى الهى است كه حسن حقتعالى را مىبيند و عاشق مىشود، امّا محبوب نيز به عاشق شخص محسن و محبّ خويش مىشود. عاشقى كه در اين مقام چيزى جز جلوه ذات كامل و زيباى خود او نيست.
خداوند در قرآن در آيات گوناگونى اعلان مىفرمايد: اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُحْسنين و در مواضع ديگر از زبان پيامبر چنين مىفرمايد:
آن كه جوياى من است، مرا مىيابد.
آن كه مرا يافت، مرا مىشناسد.
آن كه مرا شناخت عاشق من مىشود.
آن كه دلباخته من است، من نيز عاشق او خواهم بود.
وقتى عاشقش شوم، هستىاش را از ميان برداشته و خود ديه و خونبهاى او مىشوم.
در بيتى از حافظ مىخوانيم كه:
روى خوبت آيتى از حسن بر ما كشف كرد
زان سبب جز لطف و خوبى نيست در تفسير ما
در مرحله احسان، آفرينش شرّ، خير محسوب مىشود. درنتيجه، جهان و آنچه در آن است، جز خير نيست و در آن شرّى به چشم نمىآيد و اگر هم شرّى باشد ريشه در خود آدمى دارد. بنابر اين، كلّ آفرينش، تسليم حُكم الهى است. شيطان نيز تجلّى اسم "المضلّ" اوست، چنانكه انبياء، تجلّيات صفات هدايت اويند. شيطان، كارش پردهپوشى است و او، بر چيزهايى پرده مىافكند كه بايد در پرده بمانند. پس شيطان نيز خدمت همين آستانه مىكند. ساكن مقام احسان، شيطان و بدكاران را موجوداتى ضرورى مىيابد. آنچه از خيّر مطلق صادر مىشود جز خير و بركت نيست.
در اين مرحله، صلح به صلح كل مىانجامد و حق، خويش را جلوهگر مىكند. اين جلوهگرى جز با رسيدن انسان به فناى از خود، ميسّر نيست. به اين ترتيب، هستى فرد از ميان برمىخيزد، مرزها ناپديد مىشود، و نفس او از تنگناهايش رها مىشود. اينك، عالم صغير، عالم كبير و صلح درونى، صلح كل مىگردد. روزگار تاريكى به سر رسيده و سپيده حق مىدمد.
در نظر صوفيان، ستمگرى، شرارت، آشوب و هرج و مرج پايدار نيست و در درازمدّت، از ميان مىروند. بنابراين، بايد از هر فرصتى براى دستيابى به صلح و نگهدارى آن، بهره جست نه اين كه آشفتگى و بيداد حاكم بر جهان، ما را چنان نوميد كند كه از كوشش براى رسيدن به صلح بازايستيم. راه رسيدن به صلح كل، از عالم صغير به عالم كبير است نه بالعكس. نخست صلح در عالم صغير تحقّق مىيابد و تنها پس از آن است كه در عالم كبير هم صلح متحقّق مىشود. افزونبر اين، صلح كل، در جهان بيرون بهدست آمدنى است و متون مقدّس، چنين صلحى را نويد دادهاند. در متون مقدّس اديان مختلف، از مصلح منتظَر كل(ع) با نامهاى گوناگونى سخن به ميان آمده است. در همه اديان اين اعتقاد هست كه مصلح كل سرانجام مىآيد و صلح كل را بر سراسر جهان حكمفرما مىكند. صلح كل، مقامى است كه سالك معنوى در آن، به جسم در ميان انسانهاست، درحالى كه دلش وارسته از آنهاست. در اين مرحله، دل سالك متوجّه جهان غيرمادّى است. به اين ترتيب، درحالى كه دست او در كار دنياست )مثلاً سرگرم شغل خاصّى چون تجارت، صنعت و نظاير آن است و يا مشغله رسيدن به صلح بهمعناى سياسى و حفظ آن را دارد( در همان حال، دل با معشوق دارد (و مىكوشد از خود برخاسته و نفس را از تنگناهايش برهاند). اين، تنها راه رسيدن به صلح كل است.
صلح سياسى، صلحى نهادينه (institutional) است درحالى كه صلح معنوى، صلحى existential (يعنى مربوط به بُعد معنويّت وجود آدمى) است. صلح سياسى را نهادهاى سياسى پديد مىآورند امّا شالوده صلح معنوى، اگزيستانسيال است و به هستى آدمى (existence) مربوط مىشود و درنتيجه، امرى است كه در درون تحقّق مىيابد. نهاد، عبارت از »نظامى به همپيوسته از نقشها و هنجارهاى اجتماعى است كه براى برآوردن نياز يا كاركرد اجتماعى خاصّى سامان يافته است«. بنابراين، صلح نهادينه، تنها دربرگيرنده ابعاد اجتماعى انسانهاست. اين صلح، نشان از مقام همراهى و پيوند فرد با جمع دارد. امّا صلح معنوى حاكى از مقامى است كه در آن، سالك طريق معنوى، در كنارِ پيوندى كه با جمع دارد، دل از آنها بركنار مىدارد. او، تنها در ميان آنهاست امّا دل با آنها نمىدارد. عملاً دل از اين دنيا بركنده و به عالم ديگر سپرده است. بنابراين نه از مردم عزلت اختيار مىكند و نه در دنياى آنها ذوب مىشود.(40) راه رسيدن به صلح معنوى و رستگارى و سرانجام به صلح كل، در رويگردانى از in (درون) و روى آوردن به ex(بيرون( است. از چنبر خود برون جستن است. رستگارى در اين است كه ربوده جذبه الهى بشويم. از خود بهدرآييم و بيرون شويم و در بحر جذبه الهى و وجد و حال عرفانى مقام كنيم. از خود برون شدن بهمعناى رو به پيش بودن و گشوده بودن در برابر فتوح و گشودگى هستى است. بهتعبير متفكّر بزرگ آلمانى مارتين هَيدگر: "انسان تا آنجا انسان است و وجود دارد كه در معرض گشودگى هستى باشد؛ گشودگىاى كه خود هستى است…. جهان، گشايش و فتوح هستىاى است كه در آن، انسان از وجود به اين دنيا پرتاب شدهاش، بيرون مىايستد." به زبان سعدى:
از در درآمدى و من از خود به در شدم
گويى كزين جهان به جهان دگر شدم
سالكى كه ربوده جذبه الهى است، آهنگ مقام دل دارد و پذيرا و دريافتگر حقايق معنوى است. وقتى از پيامبر(ص) پرسيدند: "نشانه گشودگى دل چيست؟" پاسخ فرمود: »روى آورى به آخرت و جايگاه جاودانگى، رويگردانى از دارالغرور و آمادگى براى مرگ پيش از فرارسيدن آن«. ايشان جاى ديگرى فرمود: موتوا قبل ان تموتوا. اين سخن، نشان از نابود كردن صفات نفس، زدودن همه صفات رذيله، زنده گرداندن دل با صفات حميده در عين پايبندى به زندگى دنيوى دارد. در اين مقام، سالك، به نسبت (relation) تازهاى با جهان دست مىيابد؛ زيرا نسبت پيشين او براى تحقّق اين جايگاه معنوى دچار دگرگونى مىشود. بهعبارت ديگر بعد از گشوده شدن باب دل و پديد آمدن انشراح و سعه صدر، سالك در ربط و پيوند ديگرى با اشخاص و امور و چيزهاى عالم قرار مىگيرد. درواقع، ربط و نسبت (relation) او به تحمّل و پذيرش ديگران )تولرانس( و به سماحت و بزرگوارى مبدّل مىشود. امّا چگونه ربط و نسبت آدمى با تولرانس ارتباط پيدا مىكند؟ در مطالعه الفاظ مىبينيم كه واژه relate (نسبت داشتن) برگرفته از relatus لاتينى است كه آن هم بهنوبه خود، وجه وصفى referee، بهمعناى backcarry )بازگشت به چيزى در فكر( و refer to )ارجاع دادن( است، امّا واژه latus، وجه وصفى اصلى ferrecarry )تحمّل كردن( نيست بلكه آن، برگرفته از toller به معناى raise (بالا بردن) است كه فعل toleratecarrying (تحمّل كردن) به ريشه هند و اروپايى bherمىرسيم كه هر دو عنصر معنايى اصلى خود، يعنى carry(تحمّل كردن) و give birth (وضع حمل) را از آغاز پيدايش تاكنون حفظ كرده است. واژههاى انگليسى بسيارى، ريشه در اين واژه دارند كه از همه مهمتر براى بحث ما دو واژه bear )تحمّل كردن( و burden (بار) است. پس از ملاحظه اين نكات ريشه شناختى، به اين نتيجه مىرسيم كه تولرانس نسبت به چيزى همانا "تحمّل" آن و "بردوش كشيدن" بار آن است. در اين مقام، سالك، زندگى تازهاى مىيابد چنانكه گويى بار ديگر "زاده مىشود" و زندگى پاك و نيكويى را آغاز مىكند. درحالى كه دلش صاف و ديدهاش تيزبين است و در يك كلام، او به گشودگى دل دست مىيابد. لاتينى بهمعناى )مدارا( انگليسى ريشه در آن دارد. ما از مفهوم
رابطه، در زمينههاى بينالمللى نيز الزاماً با "مدارا و روا دارى" )تولرانس( سروكار دارد. اينك شايد بگوييم اگر روابط بينالمللى مبتنىبر مدارا روا دارى و بردوش كشيدن بار مسؤوليت طرف مقابل است، آن روابط برمبنايى درست استوار است. امّا اگر روابط متقابل ميان دو ملّت، مستلزم تحميل بار يكى بر ديگرى باشد در اين صورت، مبنا، اشكال دارد. به ديگر سخن، اگر روابط متقابل برپايه پرداختن به مشتركات ميان دو ملّت و روا دارى و مسامحه نسبت به اختلافات باشد، آنها از روابط سالمى بهرهمندند و در اينجاست كه نفس رابطه به روا دارى و مدارا تغيير مىكند.
روا دارى به دست نمىآيد مگر آنكه دلى گشوده و سعه صدرى كامل داشته باشيم. در اينصورت جز شفقّت محض، چيزى نخواهد بود. امّا همين كه اين گشودگى از ميان برخيزد، انسان متوجّه اختلافات گشته و آنها را چون نيروهايى تحمّلناپذير در برابر خويش مىيابد و در اين حالت البتّه كه روا دارى برنمىتابد.
سعه صدر و گشودگى دل، بسترى براى رشد همه اينهاست. و اينك براى حسن ختام سخن و يمن و بركت اين گردهمايى، آيهاى از قرآن كريم را مىآوريم: يا اَهل الكِتاب تَعالوا اِلى كَلِمة سَواء بَيْننا و بَيْنكم الّا نَعبُد الّا اللَّه و لا نُشْرك بِه شَيئاً و لا يَتَّخذ بَعْضُنا بعضاً اَرباباً مِن دونِ اللَّه؛ اى اهل كتاب بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است: اينكه جز خداى يكتا را نپرستيم و چيزى را با او انباز نسازيم و برخى از ما برخى را بهجاى خداى يكتا به خدايى نگيرد (3 :64).
پا نوشتها:
***اين مقاله در آذرماه 1375 در سمينارى تحت عنوان "فرهنگ صلح: تجربه و آزمون" در دهلىنو بهزبان انگليسى ايراد شده و سپس در كتابى با مشخصات زير به چاپ رسيده است:
Culture of Peace, Boudanat Saraswati Ignga, New Delhi, 9991.
همچنین این مقاله مذکور در فصلنامه عرفان ایران شماره 16 به چاپ رسیده است.
38) قرآن كريم، سوره 89 ، آيه 27 – 30: اى روح آرامش يافته، خشنود و پسنديده بهسوى پروردگارت بازگرد و در زمره بندگان من داخل شو، و به بهشت من درآى.
39) بههمين جهت لفظى كه در زبان آلمانى براى تعبير از صلح بهكار مىرود، يعنى واژه friede، بهمعناى آزاد و حرّ (das Frye) است؛ واژه fry بهمعناى مصون ماندن از آسيب و خطر، محفوظ داشتن از گزند و درامان ماندن است.
40) از منظر ريشه شناختى institutin )نهاد( بهمعناى standing in )ايستادن درون( است، درحالى كه existence )قيام به معنويّت( بهمعناى standing out(ايستادن بيرون) است.