ادب نه کسب عبادت، نه سعی حقطلبی است
به غیر خاک شدن، هر چه هست بیادبی است
بدان که، در مکتب درویشی، ادب به معنای داشتن آن فرهنگ، دانش، روش پسندیده و حسن معاشرت و اوصافی است که، مسرت و رضایت ولیّ وقت را در پی داشته باشد. با این تعریف و از این منظر، ادب حقیقی به تقلید ممکن نبوده و دستورالعملی ثابت و صرفاً در چهارچوب عرف، عادتها و تعارفات متداول نمیباشد.
و جناب مولانا در کتاب فیه ما فیه چه زیبا میفرماید:
” یکی گفت: «عاشق میباید که ذلیل باشد و خوار باشد و حمول(بردبار) باشد» و از این اوصاف برمیشمرد. فرمود که: عاشق اینچنین میباید وقتی که معشوق خواهد، یا نه؟ اگر بیمراد معشوق باشد، پس او عاشق نباشد، پیرو مراد(میل) خود باشد! و اگر به مراد معشوق باشد، چون معشوق او را نخواهد که ذلیل و خوار باشد، او ذلیل خوار چون باشد؟! پس معلوم شد که معلوم نیست احوال عاشق، الا تا معشوق او را چون خواهد! “
پس درویش در مقام عاشقی، ادب را همانا خواست و میل مولا میداند و تشخیص این مهم و کسب این موهبت جز به توفیق و عنایت حق میسر نباشد.
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
فرمودهاند که: “حسنات الابرار سيئات المقربين” (كارهای نيک خوبان برای مقربان عمل زشت محسوب میشود). در سیر و سلوک، ادب، هم در ظاهر و هم در باطن مراتبی دارد و ادب طالبان راه و ادب مبتدیان، با ادبِ راهرفتگان ومقربان متفاوت است. آن کس که بینا گشته و به حقیقتِ “هو معکم اینما کنتم ” (او در هر حال با شماست) رسیده است ادب او با دیگران از زمین تا آسمان فرق میکند. اینچنین سالکی ولیّ زمان را، “اسدالله الغالب”، “أميرالمؤمنين”، “أعلمُ الاُمّة”، “قرآن ناطق”، “میزان” و… میبیند.
و چون سالک، شیر ولایت و“اسدالله الغالب” را با خود همراه دید، روباه جبن و ترس وجود او، از صلابت آنچه دیده است، از او گریزان میشود وآنگاه ادب میکند و جز به آستان حضرت دوست سرِ تعظیم فرود نمیآورد و و از هیبت کفتارها و زوزهی شغالان ستمگر در درون و برون نفس، ترس به دل راه نمیدهد.
و چون سالک، “أميرالمؤمنين” و سلطان عالم معنا را دید، مقام و عناوین ظاهری، حتی در درویشی، در چشم او حقیر و خفیف میشود و خود را لایق مقامی نمیبیند و دست از تلاش برای رسیدن به آن برمیدارد و آن زمان است که متوجه میشود، ادب، کسب رضایت سلطان و بندگی اوست و جاهطلبی، خسران وعین بیادبی است.
و چون سالک، “أعلمُ الاُمّة” و عالِم همهی علوم، را با خود همراه دید، از “توهّم دانایی”! ومحفوظات ذهنی خویش خجالت میکشد و ادب را در کسب معرفت و محبت و رهروی میبیند، نه در اظهار فضل و عرفانبافی و راهبری دیگران.
و چون سالک، “قرآن ناطق” و“لسان الله” را به چشم دل دید، از گفته و ناگفتهی خویش و آنچه به نام دوست جعل کرده است، پشیمان میشود و ادب نگه میدارد و خصوصاً در حضور حضرت دوست، جز به اضطرار و امر، زبان نمیگشاید و چون به سخن آید از او میگوید، نه از خویش!، و در حد حال گوید، نه از اندازه بیش!!
بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند، سیه دارد ورق
وچون سالک،“میزان” بودنِ ولیّ زمان را در شهود دید، نه تنها حال خویش را، که حال هیچ احدی را، جز ولیّ وقت، در سلوک میزان قرار نمیدهد و در مقابل خورشید وجود مقدس او، سجده بر نور شمع و شبتاب نمیکند و برداشت و سلایق دیگران را در درویشی میزان قرار نمیدهد و در یک جهتی به سوی حضرت دوست، صاحب “ادب مقبول” میشود و این ادب، مربی دیگران نیز خواهد بود، تا با احترامات و توجهات بیمعنا، امر را بر مدعیان و مستعدان! مشتبه نکرده، امامزاده نسازند! و عامل گمراهی و عُجب و تکبرشان نشود.
و همانگونه که ادب موجب رضایت خاطر و خشنودی حضرت دوست میشود و نتیجهی آن ریزش باران رحمت بر قلوب همهی مؤمنین خواهد بود، بیادبی نیز موجب رنجش حق و نزول قهر و زحمت همگان میشود.
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
ادب در حقیقت انداختن زنجیر میل و ارادهی دوست، برگردن گفتار و کردار و پندار است و اگر این بند و عقال گسست، دل به ظلمت نفس گرفتار میشود و خودسری و بیباکی پیشه میکند و یکی ازنشانههای دوری ازمولا، بیادبی است، هم در ظاهر و هم در باطن. و بیادبی علامت مدعیانی! است که خود را درمقابل ولیّ زمان کسی پنداشتهاند! که «المخلصون فی خطر العظیم»!!
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخی است هم
هر که بیباکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست
و اگر سالک به آن مقام والای معرفت و بصیرت نرسیده است، باید عقل ایمانی را به کار بندد و در حد توان در کسب آن ادبِ شایسته و بایسته تلاش کند و متوجه باشد که “اگر ما او را نمیبینم او که ما را میبیند”.
سالک تا آن زمان که با خویش است و صاحب اراده، باید در تمام موارد ادب را مراعات کند و در هیچ مرحلهای از مراحل یا مقامی از مقامات و حالی از احوال ترک ادب ننماید.
سالک بایستی از آنچه آن را ادب پنداشته و بدان عمل میکند و به درستیِ آن باور دارد، در هراس باشد و اعتماد به آن نداشته باشد که لزوماً هر درستی مقبول حضرت دوست نباشد.!؟!
کردم از عقل سؤالی که بگو ایمان چیست؟؟
عقل در گوش دلم گفت: که ایمان ادب است
از کتاب “مقالات عرفانی”