عدالت علوی در گفتگو با سعید حجاریان ….

Image اسوه عدالت. عدالت در نايابي که نزديک به 1400 سال است در صدف خاک نجف مدفون است و ظلم هايي که بر عدليه جهان مي رود و ستم هايي که با نام عدليه بر بقيه مي رود را نظاره مي کند. علي اول مرد مسلمان، شجاع است و باايمان، شب زنده دار است و در ميدان چون شير ژيان، بي ابزار و بي تکنيک با آن دستان که يدالله است چاه مي کند و با همان قلم مي زند و انديشه را مي پرورد و بدين سان فصاحت و بلاغت را در بيان و کمال و هدايت را در انسان رهنمايي مي کند. علي که زمانه ما همچنان چون او اساطيرگونه يي مي جويد و نياز به او را فرياد مي زند، حيات پس از مرگش بارورتر و رنج پيروانش افزون تر است چرا که قاسطين و مارقين و ناکثين همچنان هستند و بيش از پيش پستند.

 

اعتماد-سيدغلامرضا هزاوه اي:در گفت و شنودي که با سعيد حجاريان ترتيب داديم قصد بر آن بود تا اندکي در باب آزادي در نهج البلاغه بشنويم. اگر چه او صحبت در باب عدالتعلوي را ترجيح داد. از اين رو حاصل اين گفت وگو، مجموعه يي است از رابطه عدل و حق، ارتباط عدالت و بخشش در عرصه عمومي و شخصي، نسبتي که عدالت باانصاف دارد و در نهايت گوهر آزادي. آزادي و اختيار که اول شرط انسانيت انسان است که تا نباشد امتحان و ابتلايي نيست و تا آن نباشد رشد و کمال و بالايي نيست. اما ماه، ماه خداست اگرچه شهيد اين ماه علي است؛ اسوه عدالت. عدالت در نايابي که نزديک به 1400 سال است در صدف خاک نجف مدفون است و ظلم هايي که بر عدليه جهان مي رود و ستم هايي که با نام عدليه بر بقيه مي رود را نظاره مي کند. علي اول مرد مسلمان، شجاع است و باايمان، شب زنده داراست و در ميدان چون شير ژيان، بي ابزار و بي تکنيک با آن دستان که يدالله است چاه مي کند و با همان قلم مي زند و انديشه را مي پرورد و بدين سان فصاحت و بلاغت را در بيان و کمال و هدايت را در انسان رهنمايي مي کند. علي که زمانه ما همچنان چون او اساطيرگونه يي مي جويد و نياز به او را فرياد مي زند، حيات پس از مرگش بارورتر و رنج پيروانش افزون تر است چرا که قاسطين و مارقين و ناکثين همچنان هستند و بيش از پيش پستند.

-بين ما ايرانيان، نام امام علي(ع) بيش از هر چيز با صفت عدالت و دادگري گره خورده است. به نظر جنابعالي چه دلايلي موجب قرابت عدالت و علي(ع) شده است؟
سخنم را با يک سوال آغاز مي کنم. شنيده ايم امام علي(عليه السلام) کشته عدالت است؟ يعني همان طور که امام حسين(عليه السلام) را مي گويند « قتيل العبرات»، امام علي(ع) را مي توان گفت «قتيل العداله» است. چه دلايليموجب شده است علي(ع) شهيد «عدالت» باشد، آيا سرانجام محتوم اجراي عدالت، شهادت است؟

-تاريخ به اين سوال جواب مثبت مي دهد چرا که اجراي عدالت از نظر دشمنان، بي عدالتي بود و دوستان و هم پيماناني را هم تبديل به دشمنان و پيمان شکنان مي کرد.

پس لازم است از نو تاملي داشته باشيم بر مفهوم «عدالت» و چه بهتر که منبع ما سخنان علي(ع) باشد و نهج البلاغه مرجع سخن، در اين فرصت. اما پيش از آن لازم است گذري کوتاه داشته باشيم بر مفهوم اين واژه در يونان باستان. اگر بخواهيم به ريشه و گذشته عدالت بازگرديم يکي از قديمي ترين تعاريف عدالت که از سوي حکماي يونان مطرح شده است همان وضع الشيء في موضعه است. با اين توضيح که برخي انسان ها سرشتي از طلا دارند، برخي نقره و بعضي مس و آهن و… مثلاً پادشاهان سرشتي از طلا دارند، روحانيون نقره سرشتند، سرشت سربازان از مس و سرشت توده مردم از آهن است.

وضع الشيء في موضعه يعني اهداءï کل ذي حقي حقه، (که اين هم يک تعريف قديمي است) حق خدا را به خدا سپردن و حق قيصر را به قيصر و حق سرباز را به سرباز دادن. جنس اينها با هم فرق دارد. يونانيان مي گفتند «حق داشتن» بستگي به سرشت آدمي دارد.

-تعريفي که علي(ع) براي عدالت ارائه مي کند با تعاريف يوناني آن رابطه يي دارد يا امام علي(ع) اساساً تعريف ديگري از عدالت ارائه مي دهد؟

همان طور که مطرح شد عدالت يعني اعطاي حق به حقدار. اما امام علي(ع) مي گويد؛ حق در مقام سخن فراخترين ميدان است، ولي در عمل و پاسداري انصاف تنگنايي بي مانند.حق در نظر کار ساده يي است. براي توصيف مجال وسيعي دارد ولي در مقام عمل کار مشکلي است. به لحاظ تئوريک آسان است اما در پراتيک و اجرا بسيار دشوار مي شود. چرا کار مشکلي است؟ زيرا مشخص کردن اينکه چه کسي حق دارد و به چه ميزان حق دارد کار سختي است. به همين خاطر است که مي گويند قاضي يا پيامبر است يا بر جاي پيامبر تکيه زده يا بر لبه آتش نشسته است. قانونگذاري گونه يي حق را به حقدار رساندن است. با مثالي امروزين اين دشواري را روشن مي سازم. در همين کنکور سراسري امسال چقدر حق و ناحق شد. مسوولان در مورد سهميه بندي فراوان سخن گفتند اما در عمل همه چيز خراب شد. مي دانستند که حق چيست و مي دانستند که حقدار کيست اما در عمل موفق نبودند. خيلي مهم است که رابطه عمل و نظر را دقيق بشناسيم. حضرت علي(ع) بسيار دورانديش بود- حتي اگر علم لدني امام را در نظر نگيريم-و اين روابط را خوب مي شناخت. رابطه، رابطه يي ديالکتيکي است. دائماً بايد به لحاظ تئوريک تامل ورزيد و سپس در عمل آزمود تا عدالت ورزي صورت گيرد.

-اين رابطه ديالکتيکي در حکومت پنج ساله علي(ع) و نظرات ايشان در نهج البلاغه، نمودي دارد؟

بله، يکي از دلايل اينکه علي(ع) در اجراي عدالت موفق بود، همين موضوع بود. ايشان اين رابطه را خوب دريافته بودند. جان رالز کتابي دارد با نام عدالت به مثابه انصاف که عدالت را تعريف مي کند. در آنجا رالز عدالت را عمل منصفانه تعريف مي کند. اين نظر در مورد عدالت بسيار به نظر امام علي(ع) درخصوص عدالت نزديک است. محوري بودن مفهوم عدالت در کلام و عمل علي مشهود است. از ديگر سخنان ايشان در باب عدالت است که مي فرمايند؛ العدل اساس الحکم. اين سخن شبيه آن فرمايش رسول الله است که فرمود؛«الملک يبقي مع الکفر و لايبقي مع الظلم.» چنانچه از عدالت به سمت ظلم برويد جامعه به سمت فروپاشي مي رود. مهم تر از همه اينها ضرب المثلي است که بعد ها وارد متون روايي شده است که «الملک عقيم». چرا که قدرت فساد مي آورد و فساد منجر به ظلم مي شود و ظلم حکومت را ابتر مي کند. پس بقاي حکومت به عدلاست. قرآن هم مي گويد «و وضع الميزان الاتطغوا في الميزان» يعني دنيا را بر منهج عدل آفريديم. کل دنيا و ما فيها و همه سيارات و ستارگان همه بر مدار و منهج عدلند براي آنکه شما بياموزيد که در ميزان طغيان نکنيد و از جاده عدالت خارج نشويد. حافظ نيز قريب به اين مضمون مي گويد؛

ساقي به جام عدل بده باده تا گدا غيرت نياورد که جهان پر بلا کند

اگر توجه کنيد نوعي تئوري انقلاب هم در اين بيت حافظ پنهان است زيرا اگر ساقي باده ( هر چيزي که منبع کمياب باشد مثل قدرت و ثروت و منزلت و… ) را کم بدهد و تبعيض قائل شود مستمندان و رنجبران را به سوي پربلا ساختن جهان و انقلاب سوق مي دهد. چنين است که مي گويند مبناي بسياري از انقلاب ها بي عدالتي بوده است. رابطه عدل و جود هم يکي ديگر از مباحث مهمي است کهضمن پرداختن به بحث عدل بايد به آن اشاره کرد.

-رابطه عدل و جود چگونه است؟ آيا هر بخشنده يي الزاماً عادل است يا هر عادل، بخشنده است؟ آيا جود نوعي ظلم است؟ يعني جود گونه يي بي عدالتي است يا مرتبه يي از عدالت به حساب مي آيد؟ اساساً مي توان براي عدالت مرتبه يي قائل شد يا بايد آن را صفر و يکي ديد و فهميد؟ آيا اجراي عدالت بر اجراي جود تقدم دارد يا اين رابطه بالعکس است؟

همان طور که پيش از اين در مقاله يي با عنوان«فريضه و فضيله» آورده ام، اول بايد عدل را اجرا کرد و باقيمانده ها را با جود و بخشش رسيدگي کرد. اول فريضه که واجب است يعني عدل سپس فضيلت که جود است. امام علي(ع) در همين باره در حکمت 437 مي فرمايند؛ از او پرسيدند عدل يا بخشش کدام بهتر است، فرمود؛ عدالت کارها را بدان جا مي نهد که بايد و بخشش آن را از جايش برون نمايد. عدالت تدبيرکننده يي است به سود همگان و بخشش به سودخاصگان. پس عدل شريف تر و با فضيلت تر است.

نکته کليدي اين جمله امام(ع) در اين است که اين توصيه براي فرد نيست بلکه براي دولت ها است. اين کلام حضرت ناظر به حوزه عمومي است. ممکن است فردي در تقسيم اموال خود عدالت نورزد مثلاً همه اموالش را وقف کند وفرزندانش را از ارث محروم سازد. ممکن است بگوييد عملش عادلانه نيست ولي به لحاظ فقهي اشکالي هم بر او وارد نيست. اما دولت اول بايد عادل باشد. ابتدا بايد حقوق شهروندان را عادلانه بپردازد و چنانچه نيازهاي شهروندانش را رفع کرد و باز هم مايه و سرمايه يي در بساط بود، کريمانه بذل و بخشش کند و مثلاً به فلسطين هم کمک برساند يا براي ونزوئلا و امريکاي جنوبي هم خرج کند.

-در حکمت 437 که آن را ذکر کرديد، تفکيکي بين دولت و فرد قائل نمي شود، بر اين اساس با توجه به مثالي که مطرح کرديد، آيا ممکن است فقه چيزي را عادلانه بداند در حالي که به نظر عادلانه نباشد و بالعکس، امر عادلانه يي را فقه ناعادلانه و غيرمجاز تلقي کند؟

بله، ممکن است حرف شما درست باشد. ممکن است فقه چيزي را عادلانه نداند که عادلانه باشد. مرحوم مطهري مي گفت فقه بايد عادلانه باشد. عدالت مفهوم پيشاديني است، به اين معنا که اسلام را پذيرفته ايم زيرا عدالت را عقلاً پذيرفته بوديم.اساساً شيعه معروف به عدليه است زيرا معتقد به عدل و عقل است. نگاه ما شبيه اعتزاليون است و برعکس اشاعره که مي گفتند آنکه آن خسرو کند شيرين بود. خدا هر چه گفت مي شود عدل و ما نمي توانيم خودمان تعريف عدل را بدهيم. ولي در عمل، فقه ما اشعري شده است، هرچند دعوي اعتزاليت دارد.

-رابطه حق و عدل چگونه است؟ به نظر مي رسد اگر همان تعريف حکماي يونان که بعد ها وارد اسلام شد و پس از آنکه از جانب حکماي اسلامي پذيرفته شد، تعريف اسلام از عدل شناخته مي شود را بپذيريم يعني رساندن حق به حقدار،براي عدالت بايد ابتدا حق را شناخت و نگاه علي(ع) را در اين زمينه بررسي کرد.

همين طور است. براي اجراي عدالت بايد ابتدا حق را شناخت. علي(ع) در خطبه 207 نهج البلاغه مي فرمايد؛ چرا که حق چون به سود کسي اجرا شود ناگزير به زيان او نيز به کار رود و به زيان هر کس اجرا شود، به سود او نيز جريان يابد.

اين بخش از خطبه، يک نوع توصيف براي عالم آفرينش است که مي خواهد بگويد شما طوري قانونگذاري کنيد که مهار و موازنه ايجاد شود. چک اند بالانس بايد باهم اتفاق بيفتد. مثلاً قاعده فقهي است که مي گويد؛ «من کان له غنم فله الغرم». هرکس غنيمت ببرد غرامت مي دهد. مثلاً اگر ديوانه يي يک نفر را در تهران بکشد يا ناقص کند و براي وي ديه يي در نظر بگيرند و اين شخص پدر و مادر ندارد و جد پدري هم ندارد که ديه او را بپردازند؛ آنگاه مثلاً يک پسرعمويي در بندر عباس داشته باشد، او را پيدا مي کنند و ديه را از او مي گيرند. در عوض اگر همين شخص سفيه بميرد و اموالي بر جاي بگذارد، اين اموال هم به همان پسرعمو مي رسد. يعني همان کس که ديه مي دهد ارث هممي برد. يا همين بيمه شخص ثالث وسايل نقليه که سالانه پولي را تحت عنوان حق بيمه پرداخت مي کنيد. ممکن است تصادف نکنيد و ضرر کنيد اما اگر تصادف کنيد سود کرده ايد لذا ساختار بايد عادلانه باشد. قوانين بايد چک اند بالانس باشد. عدالت از باب مفاعله است يعني نوعي معادله در کار است که بايد دو طرف تساوي با هم برابر باشند. بنابراين طبق فرمايش امام ممکن است اجراي عدالت، امروز به ضررت باشد و فردا به سودت و اين همان عدالتي است کهالان آن را نمي بينيم.

حضرت جمله معروف ديگري دارد که مي فرمايد؛«فîإًنٌî فًي اîلٍعîدٍلً سîعîةً وî مîنٍ ضîاقî عîلîيٍهً اîلٍعîدٍلï فîالٍجîوٍرï عîلîيٍهً أîضٍيîقï»، يعني؛ زيرا گشايش امور با عدالت است، کسي که عدالت او را در مضيقه اندازد ظلم و ستم مضيقه بيشتري براي او ايجاد مي کند.(خطبه 15 نهجالبلاغه)

شاعر نيز مي گويد؛

هر که گريزد ز خراجات شاه

خار کش غول بيابان شود

چرا که هر کس از ماليات شاه بگريزد دچار غول بيابان مي شود و اين به آن سخن قدما که مي گفتند ظلم و جور باامنيت از ناامني بهتر است، نزديک است.

يا در حکمت 341 مي فرمايند؛ يîوٍمï الٍعîدٍلً عîلîي الظٌîالًمًأîشîدٌï مًنٍ يîوٍمً الٍجîوٍرً عîلîي الٍمîظٍلïومً يعني؛ روز انتقام گرفتن از ظالم سخت تر از ستمکاري بر مظلوم است. چرا؟ زيرا آنکه در جامعه يي با شرايط ظالمانه زندگي کرده اساساً رشد نکرده است. مانند گياه گلخانه يي يا بچه يي که ريه يي ناقص دارد و تنها در شرايط آزمايشگاه و زير دستگاه سالممي ماند. خوب اين گياه را به محض آنکه از شرايط گلخانه يي خارج کنيد، مي پژمرد يا آن کودک مادامي که زير دستگاه است زنده است و چنان که مراقبت ها از او برداشته شود، از بين مي رود. کسي که در جامعه يي ظالمانه زيسته، رشد نکرده و عدالت را تاب و تحمل نمي آورد و بالعکس آنکه رشد يافته، تشنه عدالت است.

-اگر موافق باشيد، در اين بخش رابطه عدالت با آزادي مورد بررسي قرار گيرد. آيا گوهر آزادي نيز چون عدالت جايگاه و پايگاهي در گفتار و کردار علوي دارد؟ هرچند در اين ميان شايد اين اسطوره گون بودن علي(ع) به تعبير مرحوم شريعتي بيش از هر صفتي مرهون عدالت علوي است.

آزادي به معناي امروزي در زمان علي(ع) وجود نداشت. در دايره المعارف بزرگ اسلامي هم مدخلي براي واژه آزادي وجود ندارد زيرا اصلاً لغت آزادي به معناي امروزي به بعد از عصر روشنگري بازمي گردد. شايد يک معناي آزادي فتوت و مروت باشد يا آزادي به معناي حريت که در مقابل عبد و برده قرار مي گيرد. از فتوت هاي حضرت علي(ع) مي توان به حديث لا فتي الا علي لا سيف الاذوالفقار اشاره کرد. يا ماجرايي که علي(ع) با عمرو بن عبدو ود دارد يا قضيه ليله المبيت همه مواردي از جوانمردي هاي علي(ع) است. اين است که کليه فرقه هاي صوفيه اعم از شيعه و سني خود را به علي(ع) منتسب مي کنند. بنابراين سخني درباره آزادي به معناي امروزي از علي(ع) نمي توان يافت. اما چنانچه بخواهيم رفتار و عمل علي(ع) درباره آزادي هايي که در دوران زمامداري اش براي مردم تحت فرمانش و حتي دشمنان و پيمان شکنان و مخالفانش قائل بود و رعايت مي کرد را ذکر کنيم، خود حديث مفصلي است و موارد فراواني را مي توان ذکر کرد که البته فرصت مستقل ديگري مي طلبد. به عنوان مثالعلي(ع) با دشمنانش رحيم و کريم بود. خوارج را تا آنجا که دست به اسلحه نبردند، آزاد گذاشت و از هيچ کدام از آزادي هاي سياسي محروم نساخت و آغازگر جنگ با هيچ يک از دشمنان نبود. در هر سه جنگ جمل، صفين و نهروان باناکثين و قاسطين و مارقين دشمنان را به قرآن مي خواند و تا آخرين لحظات آنان را به حق دعوت مي کرد. تمام تلاش خود را مصروف مي داشت تا غائله بدون خونريزي و درگيري فيصله يابد. سهم آنان را از بيت المال قطع نکرد لذا اوج تجلي آزادي علوي در برخورد امام با مخالفان سياسي شان، نمود دارد. حتي نقل شده است براي برخي که دشمني هم کردند مانند طلحه هنگام مرگ مرثيه خواند و از رشادت ها و سوابق وي در زمان پيامبر به نيکي ياد کرد. اينکه شما مي بينيد ايرانيان بيشتر به تشيع گرايش دارند به خاطر نوعي هويت سازي در مقابل خلافت بني اميه بود؛ هويتي که در آن آزادي بود. جنبش هاي استقلال طلبانه يي که در همان زمان شکل گرفت که استقلال از مرکزيت اسلام را که بغداد يا شام بود، خواهان بودند.

-الگوبرداري از علي(ع) در اعطاي آزادي مناسب مناسبات امروزي است يا چراغ راهنمايي است که تنها مي توان از آن دريافت که في الجمله بايد آزادي هايي را در نظر گرفت؟

البته اينکه روابط سياسي به پيچيدگي امروز نبوده و دولت ها به اين اندازه بزرگ نبودند، درست است. همه امپراتوري اسلام را هم که بسيار گسترده بود علي(ع) اداره نمي کرد. بسياري از سرزمين ها بود که جزء سرزمين هاي اسلامي به حساب مي آمد اما اهل آن تنها جزيه يي به حکومت مرکزي مي دادند و در اداره آن سرزمين در حکومت حضرت علي (ع) آزادي کامل داشتند. بنابراين آنچه علي (ع) اداره مي کرد، چندان گسترده هم نبود.

اما با وجود تمام آزادي ها حضرت نمي گويد که من دشمنانم را رصد نمي کنم و نمي دانم چه مي کنند.

حضرت مي گويد من کاملاً هوشيارم و اعمال و رفتار دشمنان را زير نظر دارم، سازمان اطلاعاتي هم دارم. حضرت دستگاه اطلاعاتي قوي داشت. حتي يک جا به مالک مي گويد؛ پس در کارهايشان تفقد کن و کاوش نما و جاسوساني از مردم راستگو و وفادار به خود بر آنان بگمار زيرا مراقبت نهاني تو در کارهايشان آنان را به رعايت امانت و مدارا در حق رعيت وامي دارد.

يا اينکه در خطبه 200 نهج البلاغه مي فرمايند؛ به خدا سوگند، معاويه زيرک تر از من نيست، ليکن شيوه او پيمان شکني و گنهکاري است. اگر پيمان شکني ناخوشايند نمي نمود، زيرک تر از من کس نبود، اما هر پيمان شکني به گناه برانگيزاند و هرچه به گناه برانگيزاند دل را تاريک گرداند. روز رستاخيز پيمان شکن را درفشي است افراخته و او بدان درفش شناخته. به خدا، مرا با فريب غافلگير نتوانند کرد و با سختگيري ناتوانم نتوانند شمرد.

معاويه از من باهوش تر و سياستمدارتر نيست اما او با نيرنگ و فريب کار خود را پيش مي برد و من کراهت دارم از اينکه با خدعه کار کنم. پس آزادي هايي که علي(ع) در نظر مي گرفت به دنبال هرج و مرج نبود، دنبال راهي بودکه با روش هايي کار را پيش ببرد. اشراف داشت. اطلاعات هم داشت اما از اطلاعاتش سوءاستفاده نمي کرد. به اعتبار آن آزادي هاي مردم را سلب نمي کرد. نمونه اش اينکه وقتي طلحه و زبير به حضورش مي رسند تا از او اجازه بگيرند که از کوفه خارج شوند، در حالي که با برخوردي که با آنان کرده بود و اشرافي که بر قضيه داشت، مي دانست قصد توطئه و شعله ور ساختن جنگي را دارند اما از خروج آنان ممانعت نکرد.

-با اين تفاسير آيا مي توان مطابقتي بين نهج البلاغه علوي و اعلاميه جهاني حقوق بشر به وجود آورد؟

از نهج البلاغه علي(ع) نمي شود يک اعلاميه حقوق بشر بيرون کشيد. اگرچه شايد در رفتار علي(عليه السلام) بتوان آن را جست وجو کرد. به نظرم آقاي کديور زماني سعي داشت چنين کاري بکند. بسياري از فاکتور هاي اعلاميه جهاني حقوق بشر به راستي در سيره سياسي و مديريتي و حکومت نزديک به پنج سال علي(ع) اجرا شده است. به نظر آزادي هم مشابه عدالت وصف آسان دارد و از عرصه يي وسيع در توصيف برخوردار است اما در اجرا کمتر تحقق يافته است. سيره علوي در اين زمينه نمونه کامل و موفقي را پيش روي ما قرار مي دهد. در واقع علي(ع) در باب آزادي نيز بيش از آنکه سخن براند بدان شيوه عمل کرده است.