دکتر ناصر کاتوزیان – بخش اول
الف) مفهوم آزادی
مفهوم عرفی و ادبی آزادی: در فرهنگ سياسی و فلسفی، كمتر واژهای به اندازهی «آزادی» به بازی گرفته شده است. در حالیكه پارهای از حكيمان آزادی را به مفهوم رهايی از هرگونه قيد و بند دانستهاند، جمعی ديگر آن را اطاعت از عقل و احترام به قانون معنی كردهاند. چه خونها ريخته شده است تا معلوم شود كدام يک از دو متخاصم از آزادی دفاع كرده است و چه بحثها درگرفته كه كدام انديشه به واقعيت نزديکتر است! گويی رمز اين همه اختلاف و ابهام در واژهی آزادی نيز نهفته است؛ زيرا هرچند آزادی به معنی رهاشدن از قيد است، خود نيز نياز به قيد دارد، آزادی بیقيد سايهای از ابهام را بر سر خود دارد و معلوم نيست هميشه خشنودكننده و در زمرهی ارزشها باشد؛ به عنوان مثال آزادی از عقل و عشق و ايمان و اخلاص ارزش نيست؛ ولی آزادی از قيد هوس و حكومت جبار و اسارت، از والاترين ارزشهاست و راهی به سوی سعادت. بيهوده نيست كه در ادب پارسی نيز شاعران و عارفان میكوشند تا قيد آزادی را همراه آن كنند تا خواننده بداند حكيم از چه آزاد است و سعادتی كه نويد آن را میدهد، چيست؟ در مطلع اين غزلِ حافظ دقت كنيد كه چگونه از دلشادی خود از بندگی عشق و آزادی از تعلقهای هر دو جهان سخن میگويد:
فاش میگويم و از گفتهی خود دلشادم
بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم
در اين بيت، خواجهی شيراز از دو ركن ادبی آزادی برای بيان احساس خود نام میبرد:
۱ـ آزادی رهايی از قيدهای آزاردهنده و مزاحم (مانند اسارت و بندگی) است، نه آنچه شخص به رغبت میپذيرد يا به حكم سرشت و فطرت خود با آن همراه است. كمتر كسی به جد میگويد از قيد زندگی يا داشتن بينايی و شخصيت آزادم؛ چرا كه رهايی از اين قيدها دلپذير نيست و دريغ يا دستكم بعيد است واژهای كه نشان سعادت دارد، برای بيان افسوس و حسرت از فقدان ارزشها به كار گرفته شود. خواجه نيز پيش از هر چيز و به عنوان مقدمهی بيان آزادی، «دلشادی» خود را اعلام میكند و از بندگی عشق سرافراز است و به همين جهت آن را فاش میگويد.
۲ـ آزادی بیقيد مبهم است و خوانندهی كنجكاو در پی آن میگردد كه شـــاعر از چه چيز آزاد اســـت و چرا دلشاد؟ حكيم عاشق بدين ندا پاسخ میدهد تا كلام او در بيان مقصود بليغ باشد؛ میگويد: «از هر دو جهان آزادم و بندهی عشقم». ضرورتی ندارد كه موضوع آزادی، به صراحتی كه در شعر حافظ آمده است، روشن باشد؛ بهعنوان مثال در اين شعر ناصرخسرو كه میگويد:
جانْت آزادی نيابد جز به علم و بندگی
گر بدين برهانْت بايد، رو بدين اندر مگر
مقصود رهايی از هوای نفس و بندهای ناشی از جهل است، هرچند كه در كلام او نيامده است. همچنين در شعارهای سياسی كه بر ضد حكومت خودكامه گفته میشود، به قرينه معلوم است كه مقصود آزادی سياسی و رهايی از استبداد است؛ و در گفتهی مشهور روسو در آغاز كتاب قرارداد اجتماعی بدين مضمون كه «هرچند انسان آزاد زاده شده، همه جا در قيد اسارت است»، روشن است كه مقصود قيدهای جامعهی مدنی و بهويژه دولتهاست، چيزی كه روسو تنها بهعنوان بد ضروری پذيرای آن است. اين نكته را بايد افزود كه واژهی آزادی، به دليل پيشينهی تاريخی خود در جهان، طنينی اخلاقی و عاطفی نيز دارد و در زمرهی واژههای مقدس درآمده است و هرجا نامی از آزادی است، از جمله آزادمرد و آزاديخواه و آزاده و مانند اينها، هدف ستودن و تفاخر است و هيچگاه معنای تحقير و نكوهش از آن فهميده نمیشود. سياستمداران و حكيمانی كه پارهای از چهرههای آزادی، مانند آزادی جنسی يا آزادی اقتصادی و آزادی اخلاقی و دينی را نكوهش كردهاند، برای رعايت حرمت ارزش آزادی، آن را مقيد و محدود ساختهاند و به آزادی مطلق نتاختهاند؛ چنانكه ماركس، در همان حال كه آزادی اقتصادی و آثار آن (مانند ايجاد طبقههای اجتماعی و سرمايهداری و جنگ) را تقبيح میكرد، آزادی را میستود و مدعی بود كه سوسياليسم برای آزاد شدن از قيد دولت و پليدیهای جامعهی سرمايهداری میجنگد. در ادب پارسی نيز واژهی «آزادی» پيوسته با غرور و شادی و سعادت همراه است. گذاشته از شعر حافظ كه گفته شد، بدين دو بيت از مثنوی نيز توجه كنيد:
ای گروه مؤمنان، شادی كنيد
همچو سرو و سوسن آزادی كنيد
آنكه زو هر سرو آزادی كند
قادر است ار غصه را شادی كند
يا در اين شعر «اوحدی» كه آزادی در آن به معنی بهجت و سرور و سعادت است:
جَستن چشم راست از آزادی
خبرت گويد او ز آزادی
يا در كيميای سعادت میخوانيم: «آزادی اندر بیحاجتی است»، و در كلام ستودنی سعدی كه گفت:
سعدی افتادهای است آزاده
کس نيايد به جنگ افتاده
معنی آزادی محدود به «رهابودن از قيد» و بيان موقعيت كسی كه در انقياد ديگری نيست نمیشود؛ در لغت، به معانی قدرت، سرور و خوشی و نجابت نيز آمده است؛ چنانكه فردوسی در اين بيت میسرايد:
به آزادی است از خرد هر كسی
چنان چون بنالد ز اختر بسی
بدين ترتيب، آزادی دو چهرهی منفی و مثبت دارد: ۱. چهرهی منفی آزادی كه رهايی از قيد است؛ ۲. چهرهی مثبت كه در انتخاب و انجام دادن فعل به كار میرود و در واژهی قدرت خلاصه میشود.
آزادی، اختيار و قدرت
گفته شد كه در لغت و زبان عرف، چهرهی مثبت آزادی به معنی اختيار و توان و قدرت به كار میرود و مقابل جبر و ضرورت است. در حكمت و كلام نيز اين معنی شايع است؛ چنانكه در بحث جبر و اختيار، آزادی در برابر جبر قرار میگيرد و در حقوق «اباحه»، به مفهوم آزادی انتخاب و قدرت اراده، در برابر تكليف و حظر است. طبيعی است كه انسان در هر كار ارادی به دستور و فرمان ارادهی خويش است. پس مرجع توان و قدرتی كه به انسان نسبت داده میشود، ارادهی اوست؛ در نتيجه معنی آزادی «قدرت اراده» است. در ميان پيشگامان نظريهی آزادی به معنی قدرت، جان لاک جای شايستهای دارد. فلسفهی او را در سه جمله خلاصه كردهاند:
۱. خدايی هست كه نظم طبيعی جهان به فرمان او استقرار میيابد.
۲. انسان به نيروی عقل و انديشه میتواند قواعد زندگی و رفتار خود را كه خداوند مقرر كرده است، دريابد.
۳. قواعد حاكم بر رفتار انسان، از راه عقل به روشنی شناخته میشود. از اين سه اصل نتيجه میشود كه لاک انسان را وسيلهی تحقق مشيت الهی و دريچهی دستيابی به اين قدرت را عقل و تدبر میداند. به همين جهت، بعضی جوهر نظر او را با جملهی «قانون عقل است» بيان میكنند. بر اين پايه، آزادی در قدرت عقل و اراده برای انجام دادن يا احتراز از عملی تجلی میيابد و مرز اين آزادی، نظم طبيعی جهان است. به بيان ديگر، لاک عقل را در شناخت حكم الهی جانشين كليسا میكند. هيوم در «تحقيق درباره فهم آدمی» نيز نظر لاک را دربارهی تعبير آزادی به قدرت تأكيد میكند و بسياری از حكميان فرانسوی و آلمانی و انگليسی با انديشهی اين متفكران همراه شدهاند؛ چنانكه مونتسكيو در روح قوانين هم آزادی را به معنی قدرت گرفته و هم قدرت را به اراده منسوب كرده است و كوهن در كتاب منطق خود مینويسد: «آزادی نيروی اراده است.» با وجود اين، تعبير آزادی به قدرت، در تاريخ انديشهها با دو ايراد مهم روبرو شده است:
۱. ايراد نخست كه بيشتر چهرهی ادبی دارد تا فلسفی، چنين خلاصه میشود كه ميان «آزادی» و «توانمندی» تفاوت وجود دارد. در مفهوم «آزادی»، گذشته از توانمندی و صلاحيت، نبودن مانع نيز ملحوظ است؛ در حالی كه ممكن است شخصی توانايی انجام دادن كاری را داشته باشد، ولی در اجرای اين توان آزاد نباشد و مانعی خارجی او را بازدارد.
۲. گاه ممكن است كه شخص در اجرای تصميم خود آزاد باشد، اما قدرت اجرای آن را نداشته باشد. آزادی بیقدرت، مفهومی، پوچ و ميانتهی است؛ به عنوان مثال، چه فايده از اينكه تهيدستی در خوردن انواع غذاها يا پوشيدن لباسهای گرانقيمت آزاد باشد؟ از سوی ديگر، توان روبرويی با قيد و مانع نيز خنثی و بیفايده است.
ادامه دارد…
پینوشتها:
۱ـ ر.ک. موريس كنستون، تحليل نوين از آزادی، ترجمه جلالالدين اعلم، ص ۳۱. ۲ـ همان
منبع: روزنامه اطلاعات