شايد امروز چندان خلافت و امامت و بلافصل و مع الفصل، آن اهميت تاريخي را نداشته باشد. مرحوم مطهري در «امامت و رهبري» سخنی به این مضمون دارد: 1400 سال پيش دعوايي بين مسلمان صدر اسلام درباره جانشين پيامبر وجود داشت، بين همه آدمها اين مسائل پيش مي¬آيد، وقتي آدم بزرگي از دنيا مي¬رود، بر سر جانشيني او دعوا مي¬شود. حالا هر چه باشد، اين يک دعواي تاريخي است. آیا ما به اعتبار آن دعواي تاريخي اسمي براي خودمان گذاشتيم؟ امروز بايد چه کنيم؟
جلسه اول
سئوال مقدماتي: تشيع چيست؟
سئوال مقدماتي اين است که تشيع چيست؟ و در ذيل آن، سئوال دومي مطرح مي شود که چگونه و با چه روشي مي خواهيم به اين سئوال پاسخ دهيم؟ تشيع در طول تاريخ چگونه تحقق يافته است؟ چه مقوماتي و به اصطلاح چه ذاتياتي داشته است؟ در هر عصري چه نکاتي ارکان آن محسوب مي¬شده است و آيا اين ارکان، از ابتدا همين گونه بوده که امروز هست؟ يا در طول زمان دچار تحول شده است؟ يک مغالطه جدي در مطالعات ما اينست که مي¬پنداريم آنگونه که ما امروز مي انديشيم گذشتگان ما هم همين گونه مي¬انديشيده¬اند. قاطعانه به شما بگويم که چنين نيست. درباره همه مسايلي که ما فکر مي¬کنيم اصولي¬ترين، بنيادي¬ترين و ذاتي¬ترين ـ اگر اين واژه¬ها را بتوانيم بکار بريم ـ ارکان تشيع هستند، چه بسا در قرون اوليه حداقل با اين غلظت مطرح نبوده اند. پس اين هم يک سئوال است. تشيع در طول تاريخ چه ويژگيهايي داشته است؟
سئوال ديگري که براي همه ما مطرح است اين است که آيا مي¬توانيم از ذاتيات تشيع نام ببريم؟ اصلا اين بحث ذاتي و عرضي در دين بحث درستي است؟ آيا ضابطه اي داريم که امر ذاتي را از امر عرضي تفکيک کند؟ اگر اينچنين ضابطه¬اي يافت شود، ذاتي تشيع چه بوده است؟ که ما که مي¬خواهيم امروز شيعه بمانيم بايد اين ذاتي را باور داشته باشيم. اول به لحاظ نظري اثبات کنيم که چنين ذاتياتي وجود دارد و بعد در تطبيق آن بر تشيع بکوشيم و بپرسيم که ذاتيات تشيع چيست؟
سئوال ديگري که شايد امروزه سئوال مهمي باشد، اين است که تشيع توسط چه کسي يا کساني تاسيس شده است؟ شايد از آنها بتوان پرسيد که ذاتياتش چيست؟ آيا توسط خدا تاسيس شده است؟ البته قائل هم دارد، روايتهاي بسياري مي¬توان خواند که نشان مي دهد اين مذهب، مذهب الهي است. يا شايد توسط پيامبر تاسيس شده است. او اين نام را استعمال کرده و اين مذهب را بنا نهاده است. يا توسط اولياء همين مذهب تاسيس شده است، يعني ائمه اثني عشر، مثلا امام علي يا آل علي. اگر بتوانيم يکي از اين سه فرضيه را اثبات کنيم: خدا، رسول، و يا ائمه، و ذاتياتي نيز براي آن فرض کنيم، مي توان اين ذاتيات را با مراجعه به متون الهي، متون نبوي، و متون علوي يا ولوي به دست آورد. البته فرضيه چهارمي هم ممکن است به ذهن کسي برسد که اصولا تشيع توسط برخي علما تاسيس شده باشد و نه تاسيس خدا باشد و نه تاسيس رسول باشد و نه حتي تاسيس ائمه باشد. عالماني در مواجهه با ديگر مسلمانان به اين نتيجه مي¬رسند که مميزاتي با آنها دارند، تفاوتهايي با آنها دارند و اين تفاوتها در طول زمان تکوين پيدا مي¬کند.
توجه کنيد نتيجه سه فرضيه اول با فرضيه آخر تفاوت بسيار دارد، اگر نگوييم نتيجه دو فرضيه اولي هم با سومي متفاوت است.
پس از پاسخ به اين سئوالات، سئوال اساسي مطرح مي شود: آيا ما اصولا حق بازنگري مذهبمان را داريم؟ و اگر اين حق را داريم تا کجا اجازه داريم که امور را مورد بازنگري و بازانديشي قرار دهيم؟ غالبا اولين سئوالي که در اين بازانديشي ها مطرح مي¬شود، اين است که به چه دليل آنچه شما مي¬گويي تشيع است؟ اگر شخصي به چيز ديگري قائل باشد، آيا آن فرد مي¬تواند خودش را شيعه بنامد؟
البته پاسخ من به اين سئوال آخري آيا ما اصولا حق بازنگري مذهبمان را داريم؟ مثبت بوده که مي خواهم اين بحثها را مطرح کنم و با صداي بلند هم مي¬خواهم فکر کنم. ادعايم هم اين نيست که راه را به آخر رفته¬ام ولي به اين نتيجه رسيده¬ام که اين راه را بايد رفت. اين راه هم با گفتگو تعميق خواهد شد.
شاخصهاي بازانديشي در تشيع
حال،شاخصهاي ما براي بازنگري و بازانديشي و تفکيک حاشيه ومتن چيست؟ اين شاخص مي¬تواند شامل چند امر باشد:
• شاخص اول ما قرآن است، براي اينکه تشيع هر چه هست شاخه¬اي از اسلام است و سنگ اول تفکر اسلامي قرآن کريم است. بنابراين اگر من در بين اعتقادات رايجم چيزي يافتم که با ضوابط قرآني نمي سازد، يا وزني را که در مذهب پيدا کرده در قرآن ندارد، خود نشان دهنده آن است که اين شيوه انديشه صحيح نيست. اين شيوه بايد تعديل شود، تکميل شود يا مطابق آنچه که در کتاب است، تصحيح شود. به عنوان نمونه، اين شيوه از شفاعت که امروز در بين شيعيان رايج است، با آنچه که در قرآن وجود دارد، چندان سازگاري ندارد. نمي گويم شفاعت اصل و ريشه قرآني ندارد، بلکه وزني که در تشيع امروز دارا است، وزن قرآني نيست. آنچه که در قرآن، محور اصلي است، توکل است، شفاعتي که در قرآن وجود دارد، حاشيه¬اي است بر متن توکل. اما امروز، توکل، حاشيه اي بسيار ريز بر متني بسيار فربه¬ به نام شفاعت شده است. يعني دقيقا جاي متن و حاشيه عوض شده است. به نظر مي¬رسد در بين عقايد رايج ما، اين حواشي جاي متن گرفته کم نيستند. همه صحبتم اين است که اين محور تعادل را چگونه مي¬توان يافت. يک راه، مقايسه با قرآن است.
• معيار دوم ما در اين مباحث، عقل است که خوشبختانه در مذهب ما عليرغم همه خرافه هايي که به آن تحميل شده، حقش بيش از مذاهب ديگر ادا شده است. در فقه شيعه يکي از ادله اربعه عقل شمرده مي¬شود.
• معيار سومي که ما براي بازخواني تشيع داريم، سنت باقي مانده از پيامبر است. البته در اينکه چه چيزي سنت است و چه چيزي سنت نيست، اختلاف وجود دارد. اگرچه علومي براي اين مسئله پيش بيني شده اما مرزهاي سنت مرزهاي مشخصي مانند قرآن نيست. بين هر دو مذهب اسلامي بلکه داخل هر مذهب اسلامي، در مورد اينکه چه چيزي سنت معتبر است و چه چيزي سنت معتبر نيست، اختلاف نظر وجود دارد.
• منبع چهارمي هم مي¬توان ذکر کرد. آنچه که امام علي و آل علي گفته است، مثل نهج¬البلاغه. اگرچه، مشکلات اين منبع هم کمتر از منبع سوم نيست. البته فاصله کتابتش کمتر است ولي مشکلات جدي هم در اين منبع راه يافته است.
منبع اول خطوط کلي را دارد. منبع دوم که عقل باشد به اصطلاح زبان لفظي ندارد، ويژگي هاي همه منابع غير ملفوظ را همراه خودش دارد. منبع سوم که سنت نبوي بود مشکلات ويژه اي داشت که اشاره کردم. منبع چهارمي مشکلات اضافي دارد و آن اينکه به تدريج کساني يافت شدند که يا از سر محبت و يا از سر طمع و دنياورزي افکار خودشان را به نام ائمه ترويج کردند، که نامشان در تاريخ به عنوان غاليانغلات يعني کساني که غلو مي¬کردند، و مفوضه يعني کساني که قائل بودند که خداوند بعضي از امور را به ائمه تفويض کرده است، ثبت شده است. اينها ادبيات فراواني توليد کردند، اگرچه علماي زمان خودشان هم با آنان نبرد بي¬اماني کرده اند اما در برخي از مقاطع غاليان مسلط شده اند و حدود يک قرن کارهاي بسيار جدي نيز انجام داده اند، نه از لحاظ عمق بلکه از لحاظ حجم. حديثهايي که اينان جعل کرده اند، ظاهري بسيار موجه دارد. آنان در حوزه اعتقادات بيش از همه حوزه ها کار کرده¬اند و مطالبي را بيان کرده اند که اگر چه در آن زمان غلو شمرده مي¬شده است اما امروز غلو شمرده نمي شود. مثلا سخن يکي از عالمان رجالي را نقل مي¬کنم. مي¬گويد: اعتقادات غاليان قرون 2 و 3 به تدريج تبديل به اعتقادات متن ديني در حدود 10 قرن بعد شده است. شيخ صدوق يکي از علمايي است که کتب اربعه شيعه را نوشته است. وي در زمان خودش شاخصهايي ارايه کرده و گفته اگر کسي اين شاخصها را داشت، غالي محسوب مي¬شود. و جالب اينجاست که هر دو شاخصي که او ذکر مي کند، امروزه، متن اعتقاد شيعي است. از طرفي کتابت حديث مذهبي، پس از سيطره اين جريان فکري صورت گرفته است. يعني زماني که غاليان قدرت فراواني پيدا کرده اند و توانسته اند خودشان را وارد متن تشيع کنند.
پس ما چاره اي جز جراحي بسيار ظريف نداريم. اين جراحي چيزي نزديک به جراحي قلب و مغز است و بسيار حساس است.
بر خلاف آنچه درباره تشيع علوي و صفوي گفته مي¬شود و عملا با يک بحث تاريخي به اين نتيجه مي رسند که علامه مجلسي در قرن ده و یازده اين کارها را انجام داده است، هرچه اتفاق افتاده در پنج قرن اول بوده است.
شيعه يعني چه؟
پس از اين مقدمات به مسئله ديگري مي رسيم: «شيعه يعني چه؟». شيعه در لغت نه بار مثبت دارد و نه منفي. اين واژه در زمان پيغمبر هم استعمال شده است. هم استعمال لغويش را بحث مي¬کنم هم استعمال قرآنيش را. در قرآن کريم هم به شکل اضافه مضاف و مضاف اليه هم به شکل غير اضافي، مفرد يا جمع استفاده شده است.
ابتدا معناي تشيع در لغت را بررسي ميکنيم. ، تشيع مصدر باب تفعل است. تشيع يعني در چيزي مستهلک شدن. مثلا تشيع في الشيء يعني در چيزي منحل شد.
از طرفي واژه شيعه دو معنا دارد. يکي به معناي گروه است و ديگري به معناي پيرو. خود شيعه يعني گروه و فرقه، و شيعه شدن يعني فرقه فرقه شدن. وقتي به حالت اضافي به کار رود، در معنای دوم است، مثلاً شيعه آل ابي سفيان، شيعه علي ابن ابيطالب. مي¬بينيد هيچ بار مثبت يا منفي ندارد.
در قرآن نيز شيعه در هر دو معناي آن استفاده شده است. “ابراهيم از شيعيان نوح است.” اين جمله زيباترين استعمال واژه¬ی شيعه در قرآن است. آيه 79 تا 84 سورۀ سي و هفتم که سوره صافات است: «سَلَمُ علي نوحٍ في العالمين» سلام بر نوح در میان جهانيان. «انّا کذلک نجزي المحسنين» نوح از بندگان مؤمن ما بوده است، «ثُمَّ اغرقناالاخرين»، ما ديگران را به وسيله طوفان نوح غرق کرديم. «وانّ من شيعتهِ لابراهيم»، از جمله پيروان نوح ابراهيم بود. «اذجاء ربّه بقلبٍ سليمٍ»، وقتي با قلبي مطمئن به ملاقات پروردگارش رفت. شاهد مثال «و ان من شيعته لابراهيم»، ابراهیم از شيعیان نوح بود. شيعه نوح يعني: پيرو نوح. در سوره مريم که سوره نوزدهم قرآن هست. يک نحوۀ استعمال ديگر شيعه رامي بينيم: «ثم لَنَنزِعَنَّ من کل شيعهٍ ايهم اشدُّ علي الرحمنِ عتياً» سپس ما بيرون مي¬کشيم از هر فرقه¬ و گروهي، آنها را که بر خداي رحمان دشمن¬ترند. پس شيعه در قرآن گاهي به معناي فرقه به کار رفته است و گاهي به معناي پيرو.
جاي ديگري که اين آيه استعمال شده در سورۀ قصص است. خيلي به بحث ما هم نزديک است. يکي از پيامبران که موسي کليم¬الله است، در شهر مدين با خوف در حال عبور بوده است، صحنه¬اي¬ را مشاهده مي¬کند. يک سبطي با يک قبطي در حال مبارزه بوده اند و فردي که پيرو موسي بوده از وي کمک مي¬خواهد و موسي به کمک او مي¬رود. در ايه پانزدهم سوره قصص که سوره بيست و هشتم قرآن است، دوبار واژه شيعه استعمال شده است: «و دخل المدينه علي حين غفله من اهلها» داخل شهر شد وقتي که مردم غافل بودند، «فوجد فيها رجلين يقتلان» دو مرد را يافت که با يکديگر مبارزه مي¬کردند، «هذا من شيعته و هذا من عدوه» اين از پيروان موسي بوده و آن از دشمنان شاهد مثال: شيعه در مقابل عدو. شيعته: شيعه موسي. آنجا شيعه نوح اينجا شيعه موسي. «فاستغثه الذي من شيعته علي الذي من عدوه» آن که شيعه موسي بود در برابر آن که از دشمنان موسي بود، از او طلب کمک کرد اين هم استعمال دومش. «فوکزهُ موسي» موسي مشتي به او زد «فقضي عليه» او از دنيا رفت و مسائل بعدي.
شيعه امروز به معناي فرقه نيست، به معناي پيرو است. پس به مضافٌ اليه¬اش بستگي دارد. لذا از خود واژه¬ي شيعه شايد چيز فراواني نمي توانيم پيدا کنيم. مي¬گوييم: شيعه علي، شيعه جعفري، شيعه علوي، شيعه حسيني.
اولين باري که اسم شيعه استعمال شده در زمان پيغمبر بوده است. اما نمي¬دانيم به صورت علم استعمال شده است يعني به صورت اسم خاص يا به صورت اسم عام. در بين روايات هست، به قدري هم زياد است که بتوان اطمينان پيدا کرد. پيغمبر همان واژه را استعمال کرده¬اند، اما نه بدون مضاف اليه. مثلاً پيغمبر عباراتي دارد که در آن « شيعه علي» استعمال شده است. مثلاً «انّ شيعه علي لفائزون» پس شيعيان علي رستگارانند. اما نداريم که خود واژه شيعه بدون علي به کار رفته باشد و منظور هم اين مذهب بوده باشد. اين را نمي¬توان به پيغمبر نسبت داد. حتي در نهج¬البلاغه هم، اين واژه به معني پيروان علي به کار رفته است. در خطبه 218 اما به صورت علم نبوده است. در آنجا آمده است: در جنگ جمل از امام علي سؤال مي¬کنند: چه اتفاقي افتاد، امام علي شروع مي¬کند به توضيح دادن. در بين عباراتش اين است که: «و وثبوا علي شيعتي» اين¬ها تاختند بر پيروان من.
کساني که اولين بار به عنوان شيعه علي نام گرفتند، چهار نفر هستند: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد، و عمار ياسر. اعتقاد اينان آن بود که رهبري مسلمانان پس از پيامبر حق علي است. دفاع هم مي¬کردند، ابراز هم مي¬کردند.
ويژگي اصلي علي که اين پيروان اوليه بر آن تاکيد مي¬کردند، افضليت علي نسبت به ديگران پس از پيامبر است. اين مسئله را مي¬توان اولين جرقه اي دانست که دلالت بر تمايز اين فرقه نسبت به ديگران مي¬کرد. پس شايد از اينها بتوان پرسيد که شيعه بودن يعني چه. پس غير از آن چهار منبعي که گفتم، اين چهار نفر هم براي ما افراد قابل توجهي هستند. البته در مراحل بعدي نيز برخي صحابه وجود دارند که بتوان از آنها هم اين سئوال را پرسيد، مثل کميل بن زياد که صحابه خود اميرالمومنين است. مثل مالک اشتر نخعي که او هم از صحابه اميرالمومنين است. مثل ابوايوب انصاري، ابوحمزه ثمالي، زراره ابن اعين، محمد بن مسلم، هشام بن حکم. اين افراد، همنشينان و پيروان وفادار امامان و البته انسانهاي عالمي در زمانه خود و صاحب تاليف برده¬اند. البته کتب اين بزرگان هم به عنوان حديث و روايت به ما رسيده، همان مشکلي که براي سنت نبوي و سنت ائمه گفتيم، براي سخن اين صحابه هم وجود دارد.
تا اينجا مشخص شد که واژه شيعه چگونه استعمال شده است. به تدريج وقتي مي¬گفتند شيعه، بدون استفاده از اضافه به علي، منظور فهميده مي¬شد. شيعه يعني پيرو علي. به نظر مي¬رسد، مهمترين نکته¬اي که در اين بحث بايد دنبال کنيم، آن است که تحقيق کنيم که علي چه ويژگيهايي داشت که ما مي¬خواهم شيعه علي بمانم.
ويژگيهاي تشيع تاريخي
مي توان به برخي کتابها به عنوان يک متن ابتدايي، مراجعه کرد و اطلاعات کلي درباره تشيع پيدا کرد. مثلا به مدخل تشيع در دايره المعارف تشيع. دايره المعارفي است که هنوز کامل نشده، اما مدخل “ت”ي آن منتشر شده که مدخل مهم تشيع را شامل مي¬شود. در سطور اوليه¬اش، نوشته است «تشيع يعني اعتقاد به خلافت بلافصل علي ابن ابي طالب پس از پيامبر». مي¬بينيم که اين مهمترين ويژگي تشيع است. و بعد بلافاصله ادامه داده: «و قول به عصمت ائمه اثني عشر و قول به نصب امام علي در غدير خم» و همين طور ادامه داده تا نکات بعدي. شايد ديگر ويژگيهاي تشيع در تفحص تاريخي ما به گونه¬اي ديگر به دست آيد، اما چيزي که نمي توانيم انکارش کنيم، اين است که تشيع يعني پيرو علي ابن ابيطالب بودن و آن شيعيان اوليه مهمترين نکته¬اي که در علي پيدا کردند آن بوده که او بايد خليفه بلافاصله پيامبر باشد. اما امروز وقتي من و تو همان واقعه را بازخواني مي¬کنيم، شايد بيش از آنکه روي خلافت بلافصل تاکيد کنيم، مي¬پرسيم که چرا علي افضل افراد پس از رسول در بين مسلمانان است؟ علي چه ويژگيهايي داشت که سلمان، صحابي دنياديده پيرو او مي شود؟ ابوذر چه چيزي در علي ديده بود که پيرو او شد. شايد امروز چندان خلافت و امامت و بلافصل و مع الفصل، آن اهميت تاريخي را نداشته باشد. مرحوم مطهري در «امامت و رهبري» سخنی به این مضمون دارد: 1400 سال پيش دعوايي بين مسلمان صدر اسلام درباره جانشين پيامبر وجود داشت، بين همه آدمها اين مسائل پيش مي¬آيد، وقتي آدم بزرگي از دنيا مي¬رود، بر سر جانشيني او دعوا مي¬شود. حالا هر چه باشد، اين يک دعواي تاريخي است. آیا ما به اعتبار آن دعواي تاريخي اسمي براي خودمان گذاشتيم؟ امروز بايد چه کنيم؟
در واقع خلافت بلافصل، مميز امروز تشيع و تسنن نيست. مميز تاريخي هست ولي مميز امروز نيست. امروز ما يک تفاوت مهم¬تر داريم. آن چيزي که به نظر من در مجموعه مطالعاتمان بايد به دنبال آن باشيم همان “شيعه علي بودن” است. ببينيم آن چهار نفري که اولين شيعيان بودند در علي ابن ابيطالب چه يافتند؟
ابتدا به اين مقوله ميپردازيم که مميزات تاريخي تشيع چيست. يا مميزات تشيع تاريخي، مميزاتي که تشيع در طول تاريخ خود داشته است.
مهمترين آنها، اعتقاد به وجود انسانهايي است به نام امام با اين ويژگيها:
1) علم غيب دارند غير از پيامبر.
2) عصمت دارند غير از پيامبر.
3) منصوبند از جانب خدا غير از پيامبر.
4) و مسئله اي به نام غيبت.
اين چهار اعتقاد کاملا متفاوت با اعتقادات ديگر مسلمانها است. شيعيان در تحقق تاريخيشان کساني هستند که به اين چهار شاخصه اعتقاد داشته باشند. اولا به علم غيب قائل باشند، يعني بگويند امام کسي است که بيشتر از سرچشمه¬هاي عادي مي داند، علمي ماوراي علم عادي دارد. اين امام ويژگي دومي نيز دارد که با انسانهاي متعارف، متفاوت است و آن عصمت است. و سوم آنکه امام يک نشاني دارد، و آن حکم رسمي از جانب خدا است. اين انتصاب به هر چه هست، بر ما معلوم نيست، به زعامت و رهبري، به هدايت معنوي، به تشريع، به هر چه هست، از سوي خدا به آن نصب شده است. سپس در مرحله¬اي هم امري به نام غيبت مطرح مي¬شود. ديگر مسلمانان در غیر پیامبر به اين امور قائل نيستند(امر چهارم که اصولا در پپیامبر فاقد مصداق است.)
ويژگيهاي اعتقادي ديگري هم گفته شده است، اعتقاد به بداء، اعتقاد به رجعت و… يا در برخي احکام فقهي هم تفاوتهايي گفته¬اند، اما اين تفاوتها بين مذاهب اهل سنت نيز وجود دارد. پس به نظر مي¬رسد اينها مسئله مهمي نباشد، اما آن چهار مورد، مميزات تاريخي تشيع است. الان ما هستيم و آن مميزات تاريخي.
قرائتهاي متفاوت از تشيع
سئوال ما اين است، آيا مي¬توان در آن مميزات تامل کرد؟ آيا مي¬توان شيعه بود ولي اين چهار ويژگي را به آن وزني که گذشتگان مي¬ديدند، نديد. پرانتزي اينجا باز کنم که پرانتز مهمي است. مارکسيسم در سير تاريخي خود به جاهايي رسيده است که سئوالاتي در آن نحله مطرح مي¬شود که براي من در همين بحث ديني و مذهبي، بسيار عبرت آموز است. تفاوت مارکسيست هاي هفتاد سال پيش، پنجاه سال پيش و بيست سال اخير، آنقدر زياد است که اين سئوال را ايجاد مي¬کند که مثلا اگر انگلس مارکسيست بوده، لنين مارکسيست بوده، آيا مارکوزه را هم مي¬توان مارکسيست ناميد؟ آلتوسر را هم مي¬توان مارکسيست ناميد؟ ذاتي مارکسيسم چيست؟ چند سال قبل ماترياليسم تاريخي، ماترياليسم ديالکتيک و يک رابطه خاص اقتصادي را ذاتيات مارکسيسم مي دانستند. امروز مي¬بينيم در تمام اين اصول بازانديشي شده است. امروزه مارکسيسمي داريم که قائل به ماترياليسم ديالکتيک نيست. پس از چندي مي¬بينيم کس ديگري هست که قائل به ماترياليسم تاريخي هم نيست. مي گويد آنها نوشته¬هاي ايدئولوژي آلماني مارکس را نخوانده بودند، آن زماني که مارکسيستها در دنيا مطرح شدند، اين نوشته هاي اصلي مارکس منتشر نشده بود. ما قرائت ديگري از مارکسيسم ارائه مي¬کنيم. شما ناگهان مي¬بينيد که از همين نحله، هابرماس بيرون مي¬آيد، که هيچ شباهتي به استالين يا انگلس ندارد. و نويسنده اي هم مي¬گويد که پوپر که “جامعه باز و دشمنان آن” را نوشته، اصلا متون اصلي مارکسيستي را نخوانده بوده است. چيزي که او نقد کرده، مارکسيسم نيست. مارکسيسم چيز ديگري است. يعني دقيقا همين سئوالي که اکنون فرا روي ما قرار مي¬گيرد که ذاتيات اين مکتب چيست و من تا کجا مي¬توانم در اينها تجديدنظر کنم. در حال حاضر اين مبحث هم در مکاتب بشري مطرح است و هم در مسيحيت. در مسيحيت مي¬گويند چه کسي کاتوليک است؟ چه کسي مسيحي است؟ هر چه تامل کنيد، در انتها به اين مي¬رسيد که مي¬گويد، باور داشتن به مسيح. حال چگونگي اين باور داشتن، مي¬تواند متفاوت باشد.
مي¬خواهم بگويم شيعه بودن، يعني علي را باور داشتن. يعني به قرائت علي از پيام نبوي باور داشتن. عقايدي که به صورت تاريخي محقق شده، راي علماي گذشته بوده است. من هم حق دارم علي را آن طور بفهمم که خود، مي¬يابم.
اگر در انديشه علماي شيعه تفحص کنيم، درمي يابيم همه ويژگيهايي که در علي هست، آن طور که بايد، براي مثلا شيخ صدوق برجسته نشده است. آنهايي براي او برجسته شده که با معارف خودش منطبق بوده است. هيچ دليلي هم ندارم که شيخ صدوق از من شيعه¬تر بوده است. و اگر شيخ مفيد را با او مقايسه مي¬کنم، مي¬بينم که از شيخ صدوق انتقاد کرده، ولي او هم امام علي و ادبيات علوي را آن طور قرائت کرده، که خودش فهميده است. در طول تاريخ به عالمان ديگري مي¬رسيم، به علامه مجلسي و سپس به علامه طباطبايي و بعد هم به زمان خودمان مي¬رسيم. يعني مشکلي نيست که اگر کسي گفت ذاتيات تشيع، بگوييم اين ذاتيات را از کجا آوردي؟ حتي اگر گفت اصول دين، بگوييم اين اصول را از کجا آوردي؟ اين اصول در جايي نوشته شده است که همين چند تا باشد؟ همين سه تا باشد و آن هم آن دو تا باشد؟ متني که نداريم، آيه اي که نداريم. آنچه ما مي¬توانيم به آن قائل باشيم آن است که مسلمان بودن يعني اعتقاد داشتن به مبدا و معاد از طريق فرد خاصي به نام محمد بن عبدالله(ص). اين قطعي است و شيعه بودن يعني همين اعتقاد به مبدا و معاد و پيامبر به روايت علوي. چيزي بيش از اين نداريم. اينکه مقومات تشيع چيست، بايد ذره ذره بحث کنيم.
پس اگر پس از تحقيق به اين نتيجه رسيديم که ارکان تشيع آن نبوده است که در طول تاريخ گفته اند، يا وزن برخي از احکام و اعتقادات اين نبوده است، کسي حق ندارد بگويد که تشيع همان است که آن علما گفته اند. من اگر بتوانم قرائت خود را از تشيع با منابعي که ذکر کردم مستند کنم، يعني بگويم آنچه مي¬گويم قرآني است، عقلي است، نبوي است و علوي است، کفايت مي¬کند. و اين حق را هم دارم که بگويم برخي از آنچه در قرائت تاريخي مشاهده مي¬شود، نه قرآني است، نه عقلي است، نه نبوي است و نه علوي.
براي مطالعه مقدماتي درباره تشيع تاريخي، يک متن ابتدايي کتابي به نام گوهر مراد است. اين کتاب در قرن 11 توسط ملا عبدالرزاق لاهيجي نوشته شده و متن معتبري است و به صورت عقلاني تشيع را مطالعه کرده است.
کتاب مناسب ديگر تجريد العقايد خواجه نصيرالدين طوسي است. تجريدالعقايد کتابي است که در عالم اسلام بيشترين شرح و حاشيه بر آن زده شده است.
البته مشکل عمده بحث ما سه قرن اوليه است. قرون اول تا سوم که متن مکتوب بسيار کم دارد يا ندارد. قرن اول که ندارد، نوع کتب ما از اواخر قرن دوم و سوم است. لذا دشواري بحث يافتن متون سه قرن اوليه است.
تا به حال فرضيه خود را بيان کردم: ما ميتوانيم شيعه باشيم ولي انديشه رايج را مورد بازنگري قرار دهيم. چگونه و در چه حدي، ان شاءالله در جلسات بعدي به آن خواهيم پرداخت