Search
Close this search box.

مبانی فلسفی و حقوقی آزادی – بخش سوم

دكتر ناصر كاتوزيان 

dr katuzian3از سوی ديگر، كاوش‌های روانی فرويد و روانشناسی علمی نشان داد كه انگيزه‌ی بسياری از اعمال ارادی انسان در حكومت عقده‌های ناخودآگاه و سركوب‌شده‌ی روانی است؛ نيرويی كه بی‌گمان منشأ بيرونی هم دارد و متأثر از شرايط اجتماعی است و در اختيار و آزادی انسان ايجاد ترديد می‌كند و زمينه‌ی تأييد آزادی معقول و تحميلی را فراهم می‌آورد. فرويد اعتقاد دارد كه هستی، متأثر از اضطراب عارضی است كه در روان اشخاص منزوی رخنه می‌كند و راه را برای نابودی مطلق آزادی هموار می‌كند. پس در روانشناسی فرويد نيز آزادی به معنی رهايی از اضطراب ناشی از جهل به روان خويشتن است. بدين‌ ترتيب ترجيح تكليف بر آزادی در پاره‌ای از نوشته‌های ادبی و روانی نيز نتيجه‌ی كشـــف ارتباط ضرورت‌ها و تعقل است و نبايد سبب شگفتی شود: كرنستون از آندره ژيد در پيشگفتار كتاب پرواز شبانه، نوشته‌ی سنتاگزوپری، نقل می‌كند كه نوشت: «من خاصه ممنون سنتاگزوپری هستم كه بر اين حقيقت متناقض‌نما پرتو افكند؛ حقيقتی كه برای من از حيث روانشناسی فوق‌العاده اهميت دارد كه سعادت بشر نه در آزادی، بلكه در پذيرفتن يک تكليف است.» [۱] برای نشان دادن اين شيوه‌ی تفكر، از زبان امام محمد غزالی در كتاب كيميای سعادت سخن می‌گوييم كه در بيان حد شهوات احترازناپذير و متعارف از آنچه بايد ترک شود، می‌نويسد: «اين حد از دو حال خالی نبود: يا آدمی از عقل و هوا و اجتهاد خود گيرد و به نظر خويش اختيار كند يا از ديگری گيرد و محال باشد كه به اختيار و اجتهاد او گذراند. چه هوا كه بر وی غالب بود، به صورت صواب وی نمايد. پس بايد كه زمام اختيار به دست وی نباشد، بلكه به دست ديگری باشد؛ و هر كس آن را نشايد، بلكه بصيرترين خلق بايد و آن انبيائند(صلوات‌الله عليهم اجمعين)؛ پس به ضرورت متابعت شريعت و ملازمت حدود احكام، ضرورت راه سعادت است و معنی بندگی آن بود…» [۲] در روايت آفرينش آدم، تاريخ شناخت انسان از خود با انتخابی آغاز شد كه آدم بدان دست زد و به مكافات آن از فردوس برين رانده شد و در كره‌ی خاكی مأوی گزيد؛ ولی در ادبيات مذهبی اين «طغيان» نام گرفت. همه از اين نافرمانی به زشتی ياد كردند و رنج‌های انسان خاكی را نتيجه‌ی امتناع از ادای تكليف شمردند؛ تا جايی كه خواجه‌ی شيراز نيز در حسرت وضع طبيعی خود شكوه می‌كند كه:

من ملک بودم و فردوس برين جايم بود

آدم   آورد   در   اين  دير  خراب‌ آبادم

ساليان دراز متكلمان در اين حيرت بودند كه چرا خداوند عليم سرنوشت انسان را چنين مقدر فرمود و به او آزادی ارتكاب گناه داد، در حالی كه امروز روانشناسان دريافته‌اند كه پاره كردن قيد وابستگی به طبيعت و غريزه، نتيجه‌ی شناخت استقلال و آگاهی بر گوهر وجود خويش است؛ آغاز راه «شـــدن» و حركت و تكامل است؛ راهی كه خداوند حكيم با آموختن راز هستی (اسماء) فراسوی انسان نهاد؛ او را خليفه‌ی خود خواند و به فرشتگانی كه نگران فساد و خونريزی آدميان در زمين بودند هشدار داد كه آنان همه‌ی حقيقت را نمی‌دانند (انّي اعلم ما لا تعلمون). اين داستان هنوز هم ادامه دارد: گروهی آزادی را ميستايند، و جمعی آن را در اطاعت از قانون خلاصه می‌كنند، يا ب‌هيچ پروايی ادای تكليف را بر حيرت و ترس ناشی از آزادی ترجيح می‌دهند. برای رفع اين اختلاف، آخرين تمهيد را در نوشته‌های هابز می‌توان ديد. هابز ـ حكيم و حقوقدان انگليسی ـ از انديشمندانی است كه در توجيه نظر خود در رعايت ضرورت‌ها، می‌كوشد كه آزادی و ضرورت را آشتی دهد و تضاد آن دو مفهوم را خطا شمرد. به گفته‌ی او: «آزادی و ضرورت با هم سازگارند: مانند آبی كه نه تنها آزادی، بلكه ضرورت دارد كه از مجرا پايين بيايد؛ بر همين سان، در افعالی كه آدميان به خواست خود می‌كنند كه چون از اراده‌شان صادر می‌شود، از آزادی صادر می‌شوند و با اين همه، از آنجا كه هر فعل اراده‌ی بشر و هر خواهش و تمايل از علتی صادر می‌شود… از ضرورت صادر می‌شوند.» [۳] بدين‌گونه است كه ضرورت و تحميل نيز با عنوان آزادی آراسته می‌شود تا درخور پذيرش ارادی در وجدان باشد و كراهتی را برنينگيزد. او در كتاب لوايتان در همين زمينه می‌افزايد: «چون هر عمل ارادی آدمی يا هر تمايل و عاطفه‌ای از علتی زاييده است و آن علت هم از علت ديگر تا در سلسله‌ی علل سرانجام به خداوند می‌رسيم كه سرسلسله‌ی علت‌هاست؛ بنابراين می‌توان گفت از روی ضرورت است…» [۴] و اين همان حقيقتی است كه ساليان دراز پيش از او غزالی دريافت و اختيار و ضرورت را با هم جمع كرد و اختيار آدمی را در زمره‌ی سلسله‌ی اسباب آورد. به اين عبارت شيوا در كيميای سعادت توجه كنيد: «و اما قدرت كه در آدمی آفريده‌اند، يكی از حلقه‌های آن سلسله‌ی اسباب است. از اينجا گمان برد كه به وی چيزی است و آن خطای محض است كه تعلق وی بيش از آن نيست كه وی محل آن است و راهگذار آن است؛ پس وی راهگذار اختيار است كه در وی می‌آفرينند و راهگذار قدرت كه در وی می‌آفرينند…»

آزادی و نظام ارزش‌ها

بی‌گمان «آزادی» از والاترين ارزش‌هاست. با وجود اين، در برخورد و همزيستی با ساير ارزش‌ها معنی محدودتری پيدا می‌كند و رنگ اجتماعی به خود می‌گيرد. قيدهای اجتماعی حتی والاترين حقوق انسانی را نيز در استخدام می‌گيرد، مشروط بر اينكه از حد متعارف تجاوز نكند و همچنان در قلمرو ارزش‌ها باقی بماند. در آنچه شخص حق انتخاب دارد و از اراده‌ی او به دلخواه صادر می‌شود، مانند قرارداد و رأی دادن در انتخابی آزاد، آزادی رعايت شده است، هرچند كه ضرورت‌های اجتماعی يا نيازهای شخصی انگيزه‌ی تصميم گرفتن باشد؛ به عنوان مثال، اگر كسی به دليل نياز به مسكن خانه‌ای را كه در شرايط عادی نمی‌خريد تملک كند يا بر اثر فشار افكار عمومی و تقليد از همگان و عضويت در حزب خاص در انتخابات شركت كند يا به يكی از داوطلبان رأی دهد، نمی‌توان گفت آزاد نبوده است. در اين زمينه، حق با هابز است كه ضرورت را با آزادی قابل جمع می‌داند. انسان همين كه پای در جامعه می‌نهد، خود را گرفتار ضرورت‌های گوناگون زندگی جمعی می‌كند. تحمل اينگونه فشارهای روانی و مادی لازمه‌ی اين زندگی است و نبايد آن را با آزادی او منافی پنداشت. برای مثال، شما ناگزير هستيد كه با لباس در خيابان ظاهر شويد، هرچند كه منع قانونی نداشته باشد، يا برای تهیه‌ی كالای مورد نياز خود پول بپردازد، يا در عيد نوروز به ديدن خويشان و دوستان برويد و آنان را در منزل خود بپذيريد، يا به ديگران سلام كنيد و به سلام آنان پاسخ گوييد؛ ولی آيا می‌توان شما را در انجام دادن چنين كارهايی آزاد ندانست؟ رهايی كامل از قيد سزاوار خداوند است؛ انسان خاكی در سرير قدرت و حكومت نيز گرفتار هزاران قيد طبيعی و اجتماعی است كه از درون و بيرون او را در فشار می‌گذارد و با وجود اين خود را آزاد می‌بيند. به بيان ديگر، آزادی نيز مانند ساير مفهوم‌های كيفی، همچون نيكی و شجاعت و سخاوت، درجه‌های گوناگون دارد؛ درجه‌هايی كه همه نيكی و شجاعت و سخاوت است، ولی از نظر شدت و ضعف متفاوت است. بی‌گمان آزادی مطلق بالاترين درجه‌ی آزادی است، اما آزادی محدود و مقيد به ضرورت‌های متعارف نيز، تا جايی كه انتخاب آزاد و دلخواه و حكومت اراده را از انسان نگرفته است، باز هم آزادی و ارزش است. برعكس، جايی كه فشار بيرونی نامشروع يا نامتعارف است و بهطور مستقيم انسان را به كاری وادار يا از آن منع می‌كند، می‌توان سخن از اجبار و فقد آزادی گفت؛ برای مثال، اگر انسان بر اثر تهديد به مرگ ناچار به معامله‌ای ناخواسته شود يا در زير شكنجه اقرار كند يا به دستور حاكمی جابر به زندان رود، آزادی از او گرفته می‌شود. تفاوت اين دو فشار بيرونی دقيق و شكننده است: فشار نخستين لازمه‌ی زندگی جمعی و به همين دليل متعارف و مشروع است، در حالی كه فشار دوم غيرضروری و نامتعارف و نامشروع است؛ ضرورت از نوع نخست با آزادی قابل جمع است و ضرورت قسم اخير منافی با آن. با استفاده از همين ضابطه است كه قيدهای ناشی از جامعه‌ی مدنی و حكومت‌های مردم‌سالاری را «انضباط» می‌نامند و ارزش می‌دانند، ولی، امر خودكامگان را زشت و منافی آزادی می‌بينند و مقاومت در برابر آن را ارزش می‌نامند.

ادامه دارد…

پی‌نوشتها:
۱ـ كرنستون، همان كتاب، ص۵۳ ۲ـ ر.ك.ج۱، به كوشش خديو جم، ص۶۴ ۳ـ كرنستون، همان كتاب، ص ۱۱۶؛ آزادی فرد و قدرت دولت، برگزيده‌ای از لوايتان هابز، ص۷۶ ۴ـ محمود صناعی، آزادی فرد و قدرت دولت، ص۷۶.

منبع: روزنامه اطلاعات