دكتر احمد مهدوی دامغانی
ماه ذیالقعده ماه ولینعمت اعظم ايرانيان، اعليحضرت اقدس علی بن موسی الرضا (صلواتالله عليه و علی آبائه المعصومين) است. ۱۱ ولادت، ۲۳ به قولی وفات و روز زيارتی خاص، ۲۹ شهادت حضرت (صلواتالله عليه). اخيراً باز در يک روزنامهای ديدم داستان «ضامن آهو» را به همان نحو عاميانه و «فولكلوريک» آن كه خلاف واقعيت است، اشاره كرده است. بنده داستان اصلی «ضامن آهو» را بيش از چهل سال قبل نوشته است و مرجع آن، كتاب مستطاب «عيون اخبارالرضا عليهالسلام» حضرت ثقهالمحدثين شيخ صدوق ابنبابويه (رضوانالله عليه) است.
داستان ضامن آهو و گردآورنده شاهنامه منثور
در مجمل التواريخ والقصص (ص۴۴۹) در باب مدفن محمدالحنفيه آمده است (پاريس ۲۹۲پ، برلين ۱۶۱):
«محمد[بن] الحنفيه، شب اندر او را دفن كردند… و باز گويند: بر شتر نهادندش همان شب و بر يک فرسنگی كوفه، آنجا كه اكنون مشهدست، شتر بخفت بر آن تلی كوچک، همان جايگاه دفن كردندش و سر گور هامون كردند و ناپيدا كردندش. بعد از آن هارون به وقتی صيد همی كرد. آهویی از پيش (۲۹۳آ) يوز بر آنجا گريخت و يوز پيرامون همی دويد، نتوانست بر آن جايگاه رفتن و آهوی گرفتن. هرونالرشيد را شگفت آمد و خود در اخبار چنان يافته بود كه اميرالمؤمنين علی را آنجا دفن كردند!
روزنامهی اطلاعات گزارشی تحت عنوان «سفری بزرگ به بارگاه ضامن آهو» در صفحهی ۴۶ شمارة ۱۵۰۱۴ مورّخهی سیام ارديبهشتماه سال جاری (۱۳۳۵) درج كرده بود. يكي از دوستان هموطن مقيم مادريد كه شخصی نسبتاً پايبند به معتقدات مذهبی است و علاوه بر آنكه در رشتهی تخصصی خود به عالیترين درجهی دانشگاهي نائل شده است، از معلومات عرضی ديگری نيز برخوردار است و به اصطلاح معهود مرد فاضلی است، در مجلسی كه نشسته بوديم و چند شماره روزنامهی اطلاعات همان ايام را كه يكباره به مادريد رسيده بود، با هم دست به دست و مبادله میكرديم، به من بنده گفت: «فلانی، من هر قدر هم كه میخواهم صحت اين داستان… ضامن آهو را به خود بقبولانم، نمیدانم و عقلم نمیپذيرد كه اين داستان آنچنان كه شنيده و خواندهام، عقلاً يا وقوعاً ممكن باشد. گو اينكه اساساً اين داستان را در هيچ كتاب معتبر و مأخذ قابل استنادی هم نديدهام. و چون تو را يک… طلبه… غيرمتعصبي میدانم، اين است كه خواهش میكنم نظرت را در اين باره بگويی و اگر تو هم مثل من به اين داستان باورنكردنی اعتقادی نداری، چه بهتر كه از اينجا يكی دو خطی با هم به روزنامهی اطلاعات بنويسيم و از مسئولان آن روزنامه درخواست كنيم كه از استعمال اين القاب و عناوين عاميانه و مستند، كه تازه بر فرض صحت هم چيزی بر عظمت مقام امام(ع) و جلال و كرامت آن بزرگوار نمیافزايد، احتراز كند.» گفتم: راست است؛ زيرا كه اعتقادی که شيعهی واقعی به ائمه طاهرين خود دارد، فوق اين امور و بالاتر از صحت و سقم اين مسائل است؛ چون شيعه میگويد و میخواند که: «و أمن من لجأ اليکم».[۱]
باری، از آن دوست عزيز پرسيدم: «داستان ضامن آهويی که شما آن را عقلاً و وقوعاً محال میشماريد، کدام است و چگونه داستانی است؟» با نگاه تعجبآميزی گفت: «آيا مرا دست میاندازی يا واقعاً تو، که هم بچه آخوند هستی و هم خراسانی هستی، از کمّ و کيف اين داستان بیخبری؟» گفتم: «نه دوست عزيز، تو را دست نمیاندازم و از کم و کيف داستان هم باخبرم؛ ولی دوست دارم داستان را از زبان تو هم بشنوم.» گفت: از مجموع آنچه در بچگی از بزرگترها شنيده و بعداً هم آن را به شعر عاميانه و به صورت جزوه کوچکي، چاپ سنگی شده خواندهام، آنچه به يادم مانده، اين است كه:
«صيادی در بياباني قصد شکار آهويی میکند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت رضا(ع) که اتفاقاً در آن حوالی تشريففرما بوده است، میاندازد و صياد که میرود آهو را بگيرد، با ممانعت حضرت(ع) مواجه میشود؛ ولی چون آهو را «صيد» و «حق شرعی» خود میداند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاری ميکند. امام(ع) حاضر میشود مبلغی بيشتر از بهای آهو به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمیپذيرد و به عرض میرساند كه: الا و بالله، من همين آهو را که «حق» خودم است، میخواهم و لاغير…
و آن وقت آهو به زبان میآيد و سخن گفتن آغاز میکند و به عرض امام میرساند که من دو بچهی شيری دارم که گرسنهاند و چشم به راهند که بروم و شيرشان بدهم و سيرشان کنم و علت فرارم هم همين است! و حالا شما «ضمانت» مرا نزد اين «ظالم» بفرماييد که اجازه دهد بروم و بچگانم را شير بدهم و برگردم و تسليم صياد شوم. حضرت رضا(ع) هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرمايد و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار میدهد، آهو میرود و بهسرعت بازمیگردد و خود را تسليم شکارچی میکند. شکارچی که اين «وفای به عهد» را میبيند، منقلب میگردد و آنگاه متوجه میشود که گروگان او حضرت علی بن موسی الرضا (صلوات الله عليه) است و بديهی است فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد، حضرت نيز مبلغ معتنابهی به او مرحمت میفرمايد و به علاوه تعهد شفاعت او را در قيامت نزد جدش میکند و صياد را خوشدل و خوشحال روانه میسازد و آهو هم که خود را آزاد شدهی حضرت میداند، اجازهی مرخصی میطلبد و به سراغ لانه و بچگان خود میرود».
به آن دوست عزيز هموطن گفتم: داستان واقعی ضامن آهو که من آن را میدانم، بيش از هزار و شصت سال سابقهی تاريخي دارد و در کتب معتبر و مستند هم ثبت و ضبط شده و کاملاً هم موجه و معقول است و بهکلی با آنچه تو میگويی و من هم به همين ترتيب آن را شنيده و خواندهام، مغاير است و گمان نزديک به يقين دارم که منشأ ملقب ساختن مولای ما حضرت رضا(ع) به «ضامن آهو» همين داستان موجه و معقول و مسلم و مستندی است که آن را برايت خواهم گفت، مضافاً بر آنکه ناقلان و راويان اين داستان نيز حائز آنچنان مقام مذهبی و ملی و علمی شامخی هستند که جای هيچ ترديد در صحت و مجال هيچگونه شبههای در اصالت آن باقی نمیماند.
مخاطب که بر شنيدن داستان «صحيح و واقعی و موجه و معقول» ضامن آهو سخت مشتاق شده بود، از من خواست که فوراً داستان را برايش بازگو کنم و مدرک و مستند آن را هم به او نشان دهم. گفتم به ديده منت دارم، النهايه، چون الآن کتاب مستند را در دسترس ندارم نقل داستان و ارائهی سند آن را به فردا مؤکول میکنيم و او هم پذيرفت.
روايت شيخ صدوق
خوشبختانه و از حسن اتفاق آنکه در جمله کتب معدودی که اين بنده در اين سفر با خود به مادريد آورده است، يکی هم کتاب شريف نفيس مستطاب عيون اخبار الرضا(ع) تأليف منيف شيخ أجل أمجد أعظم، ابوجعفر محمدبن علی بن بابويه قمی معروف و ملقب به «صدوق» (رضوانالله تعالي عليه) و مؤلف يک كتاب از مجموع چهار كتاب اساسی و اصولی حديث و فقه شيعه يعنی «من لايحضره الفقيه» و مدفون در محل معروف به نام نامی خودش، در سر راه تهران به شهرری است كه مكانت والا و مقام معلّای آن بزرگوار در نزد شيعه معلوم و مشهور است، میباشد.
فردای آن روز اين کتاب مستطاب را با خود نزد آن هموطن بردم و داستان را از روی کتاب برای او خواندم و او بسيار خشنود شد و دانست که داستان واقعی ضامن آهو چيزی غير از آنی است که در ذهن اوست. و من بنده چون گمان میبرم هنوز بسياري هستند که از اين داستان بيخبرند، بیفايده ندانستم که آن را عيناً برای درج در اين نامهی گرامی بنگارم، خاصه آنکه موضوعاً نيز با مبنی و موضوع اين کتاب و نام استاد نازنين ما بیتناسب نيست.
البته خوانندگان فاضل و گرامي استحضار دارند که شيخ صدوق (قدس سرّه) اين کتاب را جهت اتحاف و اهدا به وزير جليل و بزرگوار ايرانی يعنی «صاحب اسماعيل بن عبّاد طالقانی» (متوفّی در ۳۸۵هجری) که خود يکی از بزرگترين ادبا و شعرا و متکلمين و ناقدين ادب در قرن چهارم است، تأليف فرموده و اين کتاب شريف علاوه بر احتوايش بر اخبار مربوط به حضرت رضا(ع)، از لحاظ ادبی و تاريخی نيز مرجع معتبر و مستندی به شمار میرود. شيخ(ره) در اين کتاب همچنان که از بسياری ثقاه مشايخ رواه و محدثين (رضوانالله عليهم اجمعين که ذکر اسامی شريف آنها خود رسالهی مفصلی خواهد شد) نقل و روايت میکند، از بسياری از ادبا و شعرا و مورخان بنام نيز چون ابراهيم بن عباس صولی و محمد بن يحيی صولی و مبرد و ابنقتيبه و عمرو بن عبيد و دعبل و ابینواس و ابیجعفر عتبی و برخی افراد خاندان نوبختی و غيرهم به واسطه يا بیواسطه نيز نقل و روايت میفرمايد.
شيخ(ره) كه به مناسبت اقامتش در ری اختصاص و ارتباط كاملی به «ركنالدوله ديلمی» داشته است، در رجب سال ۳۵۲ هجري [۱۰۸۵ سال پيش از اين] از ركنالدوله جهت تشرف به خراسان و زيارت مرقد منور مطهر حضرت رضا(ع) اجازه میگيرد و امير سعيد ركنالدوله نيز ضمن التماس دعا و زيارت نيابي با اين درخواست موافقت میكند و شيخ روانهی خراسان میشود و چند ماهی در آن صفحات و خصوصاً در نيشابور و طوس اقامت میفرمايد.
اينكه عرض كردم ركنالدوله از شيخ(ره) التماس دعا و تقاضای زيارت نيابی میكند، به تصريح خود شيخ است و ظاهراً همواره سلاطين نامدار شيعهمذهب ايران قلباً توجه خاصی به حضرت علیبن موسیالرضا (عليه آلاف التحيه و الثناء) داشته و خود را از مدد آن حضرت مستمد میدانستهاند و لذا بد نيست كه عين عبارت خود شيخ را برای شما نقل كنم:
«مصنف اين كتاب چنين گويد كه چون از امير سعيد ركنالدوله ديلمی برای زيارت مشهد امام رضا (عليهالسلام) اجازه خواستم و او نيز اجازه فرمود، و اين در ماه رجب سال ۳۵۲ بود، همينكه از پيشگاهش برگشتم كه بروم، دوباره مرا بازگردانيد و فرمود: اين فرخنده زيارتگاهی است كه من نيز آن را زيارت كردهام و از خداوند تعالی نيازها و آرزوهايی كه در دل داشتم، مسئلت كردهام و خداوند همهی آن را برآورد؛ بنابراين در آنجا برای من در دعا و زيارت نيابی كوتاهی مكن. من هم دعا و زيارت نيابی جهت او را برعهده گرفتم و به عهد خود نيز وفا كردم و وقتی كه از مشهد ـ كه بر ساكنش درود و آفرين باد ـ بازگشتم و بر ركنالدوله وارد شدم، فرمود: آيا برای ما دعا و از طرف ما زيارت كردی؟ گفتم بلی. فرمود: كار بسيار خوبی كردی. پيش من ثابت و نزد من درست است كه دعا در آن مشهد مستجاب است».
باری، برگرديم به داستان ضامن آهو كه شيخ آن را در همين كتاب و به مناسبت همين سفر نقل مینمايد. شايد قبلاً ذكر اين نكته بیفايده نباشد كه در خلال كتاب عيون، چند بار كه شيخ حديث يا مطلبی را نقل فرموده كه خود صددرصد اعتقاد به صحت روايت يا وثوقی به سلامت سند آن و يا اطمينانی به ثقه بودن راوی آن نداشته است (و لو آنكه آن را از مشاهير هم نقل فرموده باشد)، بیاعتمادی خود را به آن مطلب تصريح میفرمايد (از جمله در ص۳۵۰ كه میفرمايد: قال مصنف هذا الكتاب: روی هذا الحديث كما حكيتُه و أنَا بَريء من عهده صحته. يا در ص۱۹۲) و اينک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانيد و رواه آن به عرض خوانندگان میرساند و سپس سند و رواه حکايت را بازگو میکند که خوانندگان ملاحظه بفرمايند چه بزرگوار کسانی اين داستان را نقل کرده و به صحت آن گواهی داده و يا به اصطلاح روزنامهنويسها خود قهرمان آن داستان بودهاند، تا بدانجا که اين «روايت» صددرصد مورد قبول شيخ صدوق(ره) قرار گرفته و أدني شبههای در صحت آن به خاطر شريفش خطور نداده است:
داستان واقعی
چون روز پنجشنبه شد، برای زيارت رضا(ع) از او اجازه خواستم، گفت بشنو كه دربارهی اين مشهد با تو چه میگويم: در روزگار جوانی نظر خوشی به طرفداران اين «مشهد» نداشتم و در راه متعرّض زائران میشدم و لباسها و خرجی و نامهها و حوالههايشان را به ستيزه میستاندم. روزی به شكار بيرون رفتم و يوزی را به دنبال آهويی روانه كردم. يوز همچنان دنبال آهو میدويد تا بهناچار آهو را به پای ديوار پناهيد و آهو ايستاد، يوز هم روبرويش ايستاد؛ ولی به او نزديک نمیشد. هر چه كوشش كرديم كه يوز به آهو نزديک شود، يوز نمیجست و از جای خود تكان نمیخورد؛ ولی هر وقت كه آهو از جای خود (كنار ديوار) دور میشد، يوز هم او را دنبال میكرد؛ اما همين كه به ديوار پناه میبرد، يوز باز میگشت تا آنكه آهو به سوراخ لانهمانندی در ديوار آن مزار داخل شد.
من وارد رباط (تعبير جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر) شدم و از أبینصر مقری (كه لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت يا ديگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسيدم كه: «آهويی كه هم الآن وارد رباط شد، كو؟» گفت نديدمش، آنوقت به همان جايی كه آهو داخلش شده بود، درآمدم و ردش را ديدم، ولی خود آهو را نديدم. پس با خدای تعالی پيمان بستم كه از آن پس زائران را نيازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان درنيايم.
از آن پس هرگاه كه كار دشواری به من روی میآورد و گرفتاريی پيدا میكردم، بدين «مشهد» روی و پناه میآوردم و آن را زيارت و از خدای تعالی در آنجا حاجت خويش را مسئلت میكردم و خداوند نيازم را برمیآورد و من از خدا خواستم كه پسری به من عنايت فرمايد، و خدا پسری به من مرحمت فرمود. و چون آن پسربچه به حد بلوغ رسيد، كشته شد. من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت كردم كه پسری بهمن عطا فرمايد و خداوند پسر ديگری ارزانی فرمود و هيچگاه از خدای ـ تبارک و تعالی ـ در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنكه حق تعالی آن حاجت را برآورد و اين چيزی است كه از جمله بركات اين مشهد، سلامالله علی ساكنه، كه بر شخص من آشكار شد و برای خودم روی داد…»
گردآورنده شاهنامه ابومنصوری
حال ملاحظه بفرماييد كه شيخ(ره) اين داستان را از كه روايت میكند و اين واقعه برای كه روی داده است و ناقل آن كيست؟ گويندهی اصلی داستان كه خود همان شكارچی بوده است، ايرانی پاکنهاد امير دلير و بزرگوار و نجيب و آزادهی خراسانی يعنی «أبومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی» معروف و مشهور وگردآورندهی شاهنامه ابومنصوری است كه او خود داستانش را برای «حاكم رازی» مصاحب و رازدار و مرد مورد اطمينان أبوجعفر عتبی ـ وزير نامدار سامانيان ـ در هنگامی كه «حاكم» به رسالت و جهت تقديم پيامی از طرف عتبی به أبومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی (لابد به نيشابور) رفته و در آنجا بوده است، حكايت كرده و حاكم هم آن را برای ثقة جليلالقدر أبوالفضل محمدبن اسماعيل السليطي (كه از أجلّة مشايخ روايت صدوق است) روايت كرده و صدوق هم روايت را از شيخ خود سليطی نقل میفرمايد.
به هر صورت ظاهراً اصل داستان و روايتی كه سبب ملقب ساختن حضرت امام علیبن موسیالرضا(صلواتالله عليه) به ضامن آهو شده است، بايد همين داستان باشد و لاغير و به قراری كه ملاحظه فرموديد، داستاني كاملاً واقعی و موجه و معمولی به نظر میرسد، و اينک میپردازد به بيان قصد ديگری كه از نوشتن اين سطور دارد و لذا به مصداق «الكلام يجرّ الكلام» و به اصطلاح اهل منبر به مطلب مهم و اساسی ديگری نيز گريزی میزند:
حال كه ذكر خير و نام عزيز اين ايرانی شريف نجيب بزرگوار والاتبار يعنی (ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی) كه همواره نامش نامی و يادش گرامی باشد، به ميان آمد و از آنجا كه متأسفانه اطلاع زياد و قابل توجهی از حال او در دست نيست، و سوای مآخذ تاريخی كه مرحوم مبرور علامه قزوينی (طاب ثراه) در پاورقی مقالهی نفيس خود تحت عنوان «مقدمه شاهنامه ابومنصوری» ذكر فرموده است و تحقيقات حضرت استاد محيط طباطبائی(ره) و دو سه مورد مشابه ديگر، نامی از اين آزادهمرد نژاده كه از اولين كسانی بود كه به سائقه وطندوستی (و در صورت ثبوت تشيع او، شايد بتوان گفت تا اندازهای هم به سبب تشيعش و بغضاً لبنیالعباس) همت والای خود را بر گردآوری شاهنامه و نشر مآثر و احيای آثار نياكان، مصروف داشته است، به چشم نمیخورد، بد نيست كه مزيد اطلاعی را كه از اين مرد بزرگ در همين كتاب مستطاب عيون مذكور است، نيز به عرض خوانندگان فاضل برساند. باشد كه به اصطلاح «سرنخ» تازهای به دست محققان و فردوسیشناسان داده شود تا جهت معرفی بيشتر او و معرفت كامل به حال و طرز تفكرش، در اينگونه از كتب و مراجع نيز تفحص و تصحفی بفرمايند.
شيخ أجل صدوق(ره) در باب ۷۳ و پيش از نقل داستان آهو حكايت ديگری از اين بزرگمرد روايت میفرمايد كه در ذكر داستان آهو نيز به آن به نحو ديگری إلمام فرموده است بدين شرح: شيخ میفرمايد:
أبوطالب حسين بن عبدالله بن بنان طائی برايم حديث كرد و گفت كه از ابومنصور بن عبدالرزاق شنيدم كه به حاكم طوس كه به «بيوردی» معروف بود، میگفت: «آيا فرزندی داری؟» بيوردی گفت نه، ابومنصور گفت: «چرا روی به مشهد رضا(ع) نمیآوری تا در كنار آن مزار از خداوند به دعا بخواهی كه به تو فرزندی عطا فرمايد؟ زيرا كه من خود در آنجا از خدا نيازمندیها و حاجتهايی را مسئلت كردم كه همه آن برايم برآورده شد.» سپس حاكم (بيوردی) به من (أبوطالب طائی) گفت قصد زيارت آن مشهد را ـ كه بر ساكنش درود باد ـ كردم و در مزار رضا(ع) به دعا از خدای عزوجل درخواست كردم كه به من فرزندی عنايت كند و خداوند فرزند ذكوری مرحمت فرمود، و من نزد أبیمنصور بن عبدالرزاق آمدم و از اينكه خدای تعالی دعايم را در اين مشهد مستجاب فرموده است، او را باخبر كردم. ابومنصور بخششی فرمود و عطايی داد و بدين سبب بر من اكرام و احترام كرد.»
به طوری كه ملاحظه میفرماييد، نشانههای جوانمردی و فتوت و صداقت و ايمان راستين از همين چند سطر در رفتار و گفتار و پندار محمد بن عبدالرزاق طوسی آشكار است و بنده اميدوار است كه فضلای از خوانندگان إنشاءالله بتوانند به اخبار و اطلاعات ديگری از اين ايرانی بزرگوار و خراسانی نامدار، در كتب مشابه دست يابند.
پینوشت:
۱ـ جملهای از زيارت معروف به «جامعه کبيره» که ظاهراً انشای حضرت هادی عليهالسلام است.
منبع: روزنامه اطلاعات