ما را بر كيسه بند نيست:
درويشى از ماوراءالنّهر نزد شيخ ابوسعيد ابوالخير آمد و سه روز ماند و از سخنان گهربار شيخ بهرهها برد. روز چهارم در حالى كه حالش دگرگون شده بود، بلند شد و گفت: اى شيخ، مىخواهم بدانم كه تو چه مردى و چه هستى؟
شيخ فرمود: اى درويش، ما را بر كيسه بند نيست و با خلق خداى، جنگ نيست (به مال اعتنايى نداريم و با مردم نمىجنگيم).
پس از پايان مجلس، آن درويش به سوى ماوراءالنّهر حركت كرد. وقتى به آنجا رسيد، ديد كه بيش از سيصد تن از علماى پرهيزگار دور هم نشسته و دربارهی مسائل اخلاقى و طريقتى سخن مىگويند. چون نوبت به آن درويش رسيد، پرسيدند: تو از “ميهنه” چه آوردهاى؟
گفت: من پيرى را در “ميهنه” ديدم كه سخنان نيكو مىگفت؛ از آنها چيزى به خاطر ندارم، امّا چون از وى سؤال كردم كه تو چه مردى هستى؟ گفت: ما را بر كيسه بند نيست و با خلق خداى جنگ نيست.
همهی آنان برخاستند و به سوى “ميهنه” به تعظيم ايستادند و گفتند: هيچ از او نمانده و به كلّى حق شده است.
(داستانها و پيامهاى اسرارالتوحيد)
***********
نظر كردن به چهرهی عالِم، عبادت است:
خواجه عليک مىگويد: من در نيشابور بودم كه آرزوى ديدار شيخ ابوسعيد ابوالخير در دلم پديد آمد. برخاستم و اسباب رفتن را آماده كردم و طى يک شبانهروز خود را به “ميهنه” رساندم. خواستم غسلى كنم و وارد آنجا شوم و شيخ را زيارت كنم. جلوى دروازه، درويشى را ديدم كه به من گفت: شيخ مىگويد همان طورى كه هستى بيا. من همچنان پيش شيخ رفتم. شيخ بر سكّويى نشسته بود، گفت: چهارپايه بياوريد تا همين جا كفش از پاى بيرون كند. و چنان كردند.
شيخ گفت: كفشهايش را به من بدهيد.
به وى دادند. شيخ بر كفشها بوسه زد و آنها را بر سر گذاشت و گفت: بزرگ است هر كه يک قدم در اين راه بردارد كه نگاه كردن به چهرهی عالِم عبادت است.
آنگاه گفت: نپندارى كه تو آمدهاى، ما تو را آوردهايم.
(داستانها و پيامهاى اسرارالتوحيد)
***********
ستايش صوفيان:
علامت اصحاب تصوّف سه چيز است: از كس چيزى نخواهند، خواهنده را نرانند و ذخيره ننهند.
تازه اندر بهار حق صوفى است سرو بر جويبار حق صوفى است
صوفيانى كه اهل اسرارند در دلِ نار و بر سرِ دارند
بود از بند جاه و مال آزاد رخ به سوى جهانِ بىفرياد
هرچه بايد ز كردگار جهان خواهد و خلق از او بود به امان
(داستانها و پيامهاى حكيم سنايى در حديقةالحقيقه)