دکتر تقی پورنامداریان
«مصیبتنامه» برخلاف منطقالطیر که سفری از خاک به افلاک یا از خلق به حق است، سیری نزولی دارد و بازگشتی است از حق به خلق. در آن نیز سالک فکرت، پس از گذشتن از مراتب فرشتگان و طبیعت و انبیا، به حضور پیامبر اکرم(ص) میرسد و به دلالت وی قدم در عالم درون میگذارد و پس از گذشتن از مراتب حس، خیال، عقل و دل، سرانجام به روح میرسد که هم جان و جهان مطلق و هم دم رحمان و هم نفحهی حق است. سالک پس از طی مراتب آفاق و انفس در نهایت درمییابد که هر دو عالم در درون اوست و دو عالم عکس جان اوست و جان او از دو عالم بیش است.
عطار بیش از آنکه رسیدن به مقصد را اصل بداند، نفس راه رفتن و به مقصد نرسیدن را اصل میشمارد، درد برای آن نیست که تو را به درمان برساند، بلکه برای آن است که تو را به جستوجویی پایانناپذیر برای وصول به درمان برانگیزد؛ بنابراین درمان همان درد است. دل در نامرادی است که زنده میگردد. زاهدی سادگی است؛ زیرا زاهد درد را به امید درمان تحمل میکند. برای زاهد ترک دنیا بهمنظور دریافتن آخرت است. مردِ درد را دلبستگی نه به این جهان است و نه به آن جهان. مرد کارافتاده و عاشق باید مدام تشنه و بیخورد و خواب باشد، تشنهای که تا ابد در جستجوی آب باشد و به آب نرسد (نک: مصیبتنامه، ص۲۴۷).
عطار در مجموعه رباعیات «مختارنامه» که ظاهراً او خود آنها را جمعآوری و بر حسب موضوع مرتب کرده است، میگوید عاشق کسی است که از همه کار جهان برکنار است و از هر دو جهان گذشته است. پیوسته دلش گرم و دمش سرد و از ناخن پای تا به سر درد است (ص۲۰۴). راه عشق راهی پایانناپذیر است. راه عشق وقتی به پایان تواند رسید که عاشق جان برافشاند و در میان نباشد. عشقی که توأم با درد نباشد، عشق ناتمام قدسیان است که فاقد ارزش است. آن که در راه عشق نگران جان و ایمان است، عاشق نیست. عاشقی از کفر و ایمان برتر است (منطقالطیر، ص۶۷). عشق با درد سبب پالایش انسان از صفات نفسانی میشود و هر حجابی را در نهایت از میان عبد و حق برمیدارد.
بانگ نای
بعد از عطار و سنایی، شعر تعلیمی عرفانی با مولانا جلالالدین محمدبلخی (متوفی ۶۷۲ق) به کمالی دستنیافتنی رسید. «مثنوی معنوی» مولوی، نه مثل «حدیقه» سنایی و «اسرارنامه» عطار مجموعهای از معارف پراکندهی عرفانی است، که هر کدام جداگانه با حکایاتی کوتاه و بلند در سطح ادراک مخاطبان بیان میشود، و نه مثل الهینامه و منطقالطیر و مصیبتنامه حاوی داستانی جامع است که در خلال آن مطالب عرفانی و حکایات فرعی کوتاه و بلند بیان و شرح شود. مثنوی طرح سنجیده و از پیش معین قابل شناخت و قابل پیشبینی ندارد. امواج اندیشهها و حکایتها که درنتیجهی تداعیهای نزدیک و دور ذهن مولوی پدید میآیند و درهم میآمیزند و میگریزند، طرحی دریاوار به مثنوی میبخشند که خواننده را در میان امواج خود سرگردان و بیاختیار رها میکند. این سرگردانی و بیاختیاری که در موارد بسیار عقل و ارادهی خواننده را میرباید، وی را در فضایی مقدس شناور میکند که موجد ایمانی قلبی میشود.
زبان روشن و صمیمانهی مولوی و ابهامی که در نتیجهی عدم طرحی از پیش سنجیده و پرشهای حاصل از تداعیهای ذهنی سرشار از تجربه و معارف بر مثنوی سایه میافکند، در پدیدآوردن این فضای مقدس سهمی بسزا دارد. معانی و معارف عرفانیی که در مثنوی بیان میشود، چندان تازگی ندارد و میتوان غالب آنها را در کتابهای متصوفه و مثنویهای سنایی و عطار نیز یافت. در مثنوی، اندیشههای بدیعی که ضمن بیان این معارف متولد میشود و نیز ساختار شگفتانگیز و منطقگریز آن، و ذوق و هنر مولوی در داستانپردازی به شیوهای نو و بسیار جالب توجه است که سبب تمایز آن از همهی آثار مشابه میشود (پورنامداریان، در سایه آفتاب، ص۲۵۸ و بعد).
شور و شوق مولوی در مثنوی و موج تداعیهای ذهنی او گاهی حتی خود گوینده را بیاختیار دستخوش امواج قصهها و اندیشههایی میکند که او را بهشدت به هیجان میآورد و فراموش میکند که نیت او در پرداختن مثنوی تعلیم است. در این احوال بیان عواطف و انفعال نفسانی که انگیزهاش اندیشههای بکر بیاختیار پدیدآمده از زمینههای سخن است، مثنوی را به شعری غنایی تبدیل میکند که فارغ از حال مخاطب به آیینهای تبدیل میشود که تنها تصویر شاعر را بازمیتابد (همان، ص۲۵۵).
شیوهی زیست مولوی و عشق غریب و آتشین و روحانی او به شمس تبریزی و بعد از او صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی که در آنان چهرهی انسان کاملی، واجد تمام صفات حق را میبیند، در شور و شوق او و صورت و معنی شعر او، خواه در قلمرو غزل عارفانه، خواه در مثنوی، تأثیری قطعی داشته است. همین عشق شورانگیز و سخنان متأثر از هیجانهای عاطفی شدید ناشی از آن، که در جریان بیاختیار فعالیتهای ذهنی زاده میشود، بیآنکه از پیش دربارهی آنها اندیشیده شده باشد، مولوی را برآن داشته است که شعر خود را وحی و الهام بشمارد که بیاختیار بر زبان او جاری میشود. او در همان ابیات آغاز مثنوی، روح گرفتار در دنیای خاکی خود را به نیی بریده از نیستان تشبیه میکند تا اشاره کند که همچنان که آواز نی به ارادهی نی نیست و نی فقط واسطهای است که دم نایی را به آواز تبدیل میکند، او نیز واسطهای است که دَم حق یا انسان کامل را که تجسم حق در زمین است، بازگو میکند و در آنچه میگوید از خود اختیاری ندارد.
به این ترتیب، مولوی مثلث نای و نی و بانگ نی را تمثیلی از مثلث حق و پیامبر و قرآن و همچنین تمثیلی از مثلث انسان کامل (شمس تبریزی، حسامالدین) و مولوی و مثنوی میشمارد. مولوی در خلال مثنوی بارها به صورتهای گوناگون به این موضوع که مثنوی وحی و الهام است، اشاره میکند و وحی را خاص انبیا نمیداند (مثلاً نک: دفتر چهارم، بیت ۱۸۴۹ـ ۱۸۵۵).
از میان شروح و نقد و تحلیلهای متعددی که از دیرباز دربارهی مثنوی نوشتهاند، بیگمان دو اثر برجستهی عبدالحسین زرینکوب به نام «سرّ نی» و «بحر در کوزه»، در تحلیل اندیشهها و حکایتهای مثنوی جایگاهی رفیع دارد. بعد از مولوی هرگز اثری قابل مقایسه با مثنوی مولوی پدید نیامد.
گلشن راز
اثر مشهور دیگری که دردورهی سلطان ولد، پسر مولوی، در زمینهی مثنوی تعلیمی عرفانی پدید آمد، منظومهی کوچک «گلشن راز» شیخ محمود شبستری است که با دقت و ایجاز، مسائل مختلف عرفانی را دربارهی نفس، معرفت، کثرت عوالم، انسان و خدا، قدیم و محدث، کثرت و وحدت و بعضی اصطلاحات رمزی در شعر صوفیانه را بیان میدارد. این منظومه در عالم تصوف و عرفان شهرتی بسزا یافت و شروح متعددی بر آن نوشته شد که مشهورترین آنها «مفاتیحالاعجاز فی شرح گلشن راز»، اثر شمسالدین محمد لاهیجی است. شیخ محمود شبستری، علاوه بر گلشن راز، مثنوی دیگری به نام «سعادتنامه» دارد که در شناخت محیط و احوال شاعر بسیار مفید است.
از منظومههای تعلیمی دیگری که در همین عصر در دست است، میتوان از منظومههای تعلیمی کوتاه امیرحسینی هروی (متوفی ۷۱۸ق) نام برد؛ یعنی همان کسی که سؤالهایش از شیخ محمود، گلشن راز را به وجود آورد. این منظومهها عبارت است از «نزهه الارواح و روضه الافراح» به نظم و نثر، «سینامه»، «پنج گنج»، «کنزالرموز» و «زادالمسافرین».
از آثار مشهور دیگر در زمینهی شعر تعلیمی عرفانی، «جام جم» از اوحدی مراغهای (متوفی ۷۳۸ق) است. این منظومه، به سبب سادگی و روشنی بیان آن، در اندکزمان شهرت یافت. منظومهی دیگر او به نام دهنامه یا منطقالعشاق چندان شهرتی ندارد.
از کسان دیگری که به سرودن مثنویهای تعلیمی پرداختند، یکی شاهداعی شیرازی (متوفی ۸۷۰ق) و جمالی اردستانی (متوفی ۸۷۹ق) است که دارای آثار بسیار است با همان تعلیماتی که در آثار صوفیه غالباً تکرار میشود.
بعد از مولوی، نورالدین عبدالرحمن جامی (م۸۹۸ق)، بزرگترین شاعر و مؤلف و عارف دوران کلاسیک شعر فارسی محسوب میشود. جامی علاوه بر دیوان و دیگر آثار منثور خود، که تأثیرمکتب ابنعربی در آنها آشکار است، دارای هفت مثنوی عرفانی و فلسفی است که به نام هفت اورنگ مشهور است و به عقیدهی زرینکوب تقلیدی از امیرخسرو دهلوی و نظامی است (از گذشته ادبی ایران، ص۳۸۸).
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات