یکی از مفاهیم و نکات مهمی که در عرفان عاشقانه حضرت شیخ احمد غزّالی طوسی است، مفهوم شوق است. غزّالی شوق را مُقوِّم و مُقوّی پرواز روح میداند، یعنی هر چه قدرت پرواز روح بیشتر باشد، شوق بیشتر میشود و نکتهی دیگر آنکه شوق به معنای تشنگی عاشق میباشد و حدّی ندارد و قلبی که در شوق بر مشاهده و معاینه* توحید باشد، به وحدت حق میرسد. غزّالی شوق را آتشی میداند که از مشاهدات قلبی شعلهور شده و این آتش مرکزش دل است و حجاب ظلمانی را میسوزاند. آن محبّت الهی جرعهای از انوار الهی ایجاد کرده و به اندرون قلب راه پیدا میکند و بعد پردههای دل یا قلب را میسوزاند و شدّت شوق سالک و ولع او را برای دستیابی به حقیقت زیاد میکند. همچنین این شوق سردی دنیا آورده و مهر مولا را هدیه میکند و رقّت قلب به سالک هدیه میکند. این شوق سالک را به رقص و حرکت در میآورد، آنچنانکه خود غزّالی میفرماید: آن وقت مرا ذلّت بندگی بُوَد و تو را سلطنت و عزّت خداوندی، طلایهی عشق آمد و بند بندگی بر گرفت، این طلایهی عشق همان شوق عاشقی است. و الا عاشقی به قول شیخ احمد، همه اسیری است و معشوقی همه امیری، میان امیر و اسیر گستاخ چه مناسبت است. این مناسبت را فقط شوق ایجاد میکند، که شیفتگی و تشنگی به معنای حقیقی ایجاد کرده و دل سالک را آتش میزند تا این دل بشود محل مشاهدهی حق، اما نامی از سالک هم نباید باقی بماند، تا نام سالک باقی است این شوق به انتها درجهی خود نرسیده است، پس بازارهای شوق به قول غزّالی تا بحر عشق وجود دارد، تا سالک به عینالله برسد و وحدت با معشوق صورت پذیرد و شوق از برای همین است، عشق و محبّت جز بر حق نباشد، آنجا که سعدی میفرماید:
دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
طواف حاجیان در کعبه باشد طواف عاشقان در کوی جانان
شوق، مَرکَب عشق است و عشق از شوق پدید میآید، از نظر غزّالی، سالک را در مجلس اُنس با حق، شوق مینشاند و وجود او را منبسط میگرداند، تا آنکه از شراب طهور الهی خورد و اینجا این شوق غلبه حُبّ و محبّت الهی میآورد و هیجان و جنون عاشقی را که تجلی شوق است بیشتر میکند و سالک را به جنون در جنون میرساند. آنچنانکه شیخ احمد میفرماید:
گر زلف تو سلسله است، دیوانه منم ور عشق تو آتش است، پروانه منم
پیمان تو را به شرط پیمانه منم با عشق تو خویش و از تو بیگانه منم
و به این شوق است که عاشق مست جام شراب عشق الهی است و از دایرهی عذر و عتاب بیرون میگردد و اینجا دیگر بر او تکلیف و مؤاخذهای نیست.
گر در مستی حمایلت بگسستم صد گوی ز زر، باز خرم، بفرستم
از نظر حضرت شیخ احمد، شوق تشنگی و شیفتگی است در عشق که همه وجود سالک را میسوزاند و بحر حیرانی عقل را پدید میآورد و بیقراری جان و عطشی که سراسر وجود او را فرا گرفته است تا آن من الهی در او ظهور کند. تا آنکه به قول عطار: اصلا تو مباش، کمال این است و بس.
و در اینجاست که سالک تمام وجودش ذکر و فکر بیاختیار میگردد و مشوّق این حرکت در قلب که ذکر و فکر را بیاختیار میکند و در پردههای قلب نفوذ میکند، شوق است. شوق هنر بزرگ عاشقی است که خداوند به سالک داده است و عاشقی همین است. تا اینکه به حدّی برسد که عشق غلیان کند در وجود. دردی ایجاد کند تا ظاهر و باطن سالک را بسوزاند. آنجا که میفرمایند: سلطان عشق و ولایت، خانه ویران کن است، عاشق اگر به خُمخانهی وحدت برسد، از قید کفر دل و شرک رها میشود و خلاص از خود میشود و محو در او میشود و این یعنی خانهفروشی سالک و عادتش حلقهبهگوشی به معشوق میگردد. آنجایی که شیخ میفرماید: تا از شراب محبّت الهی و شوق نخوری، الله الله که هیچ ما را ندیدی، و مرغان عشق چگونه “سبحان ما اعظم شأنی” و “انا الحق” سر بزنند؟ و آن کسی که با شوق الهی مربوب مظهر حضرت حق شده کجاست؟ او سفر طولانی کرده، از دنیا کوچ کرده، قاعدهی بندگی با شوق و عاشقی همین است که خلعت بندگی را به کسی دهند که او را دوست بدارد و مُنجَذِب در حسن او شود و شوق لقاء او را داشته باشد. و دیوانهوار با جنون الهی در سلوک عاشقی، (به قول شیخ احمد) اصل را بر دیدار و سپس وصال بداند.
حضرت شیخ احمدغزالی
*معاینه: عین حق شد