Search
Close this search box.

قلمروی عرفان پژوهشی پیرامون نسبت عرفان و سیاست

Image

این فراز و فرود و قبض و بسط لازمه عرفان و عارف بودن است، چون عارف هر چه باشد بشری است خاکی و تخته بند ادیم دنیا. نمی توان آن گونه که غلات می پندارند، توقع داشت پیامبر موجودی فوق العاده یا فرشته باشد و همه امور به غیب و ملکوت حوالت دهد و گره از همه کارها به سرپنجه عنایات آسمانی بگشاید.

برای تشریح این بحث می توانیم از رهبران الهی و انبیا شاهد بیاوریم که هم تجارب عرفانی را در حد بالا آزموده اند و هم به قلمروی سیاست و حکومت و هدایت خلق گام نهاده اند. به راستی حکایت آنان چون بوده است؟ و نسبت عرفان و سیاست را با سخن و سیره خود چگونه تبیین نموده اند؟
عرفان را دریچه ای از دل به حقیقت خوانده اند که عارف را از حضیض ناسوت، به سپهر بلند وحدت و شهود و فنا سوق می دهد. از این منظر عرفان تجربه ای است شخصی و علی الظاهر غیر قابل تعلیم. پرسش آن است که اگر عرفان محدوده ای شخصی و غیرقابل تعمیم دارد پس جامعه و مناسبات انسانی را چه سود می افتد و آیا قلمروی جمعی را ـ که غایت وحدت و تجلی تکامل آحاد بشری است ـ از این طرفه غیبی و اکسیر شفابخش، نصیبی نیست؟
اگر اصحاب «شریعت» بر وحدت مسلمین تکیه دارند و حدیث «یدالله مع الجماعة» می خوانند و بر اعتصام به حبل الله پای می فشرند، اما اصحاب «طریقت» شاید بگویند ما را به جمع چه کار؟ ما کار خویش می سازیم و غایت خود می پوییم. مریدانی هم اگر در سلسله طریقت هستند خود طی طریق می کنند و تجربه عرفان را شخصا و در درون خود می آزمایند.
وشاید اصحاب «حقیقت» بر این باورند که آحاد اگر به عرفان دررسند جانشان یکی شود و چون قطراتی پراکنده به بحر وحدت سرازیر شوند و این جاست که عرفان که از تک تک افراد آغاز شده به غایت خود یعنی وحدت وجود فرجام می یابد.
جان گرگان و سگان ازهم جداست
متحد جان های شیــران خداست
این رویکردها البته در جای خود به جاست، اما پرسش مذکور همچنان پابرجاست و آن چیستی و چگونگی تجربه عرفانی در قلمروی اجتماعی است. اگر ماهیت این تجربه حداقل در بعد نظری تبیین شود چه بسا راهی به سازندگی جمعی بگشاید.
مراد از این پرسش، ساز و کارهایی است که می تواند مناسبات اجتماعی را بر اساس آموزه های عرفانی سامان بخشد و پیکره اجتماعی بشر را حله ای از عشق و زیبایی و حقیقت بپوشاند. اگر این مناسبات بر اساس عرفان قوام یابد طبعا سایر صبغه های اجتماعی همچون حکومت و سیاست هم به زیور فضایل عرفان آراسته خواهد شد و مدینه فاضله که از دیرباز افلاطون نوید آن را داده بود، بر اساس عدالت (برآیند حکمت و شجاعت و عفت) شکل خواهد گرفت.
نکته ای که به نظر می رسد ویرانگر این تئوری باشد آن است که خمیرمایه اصلی عرفان آمیزه ای از عشق است و در حریم عشق مجالی برای عرض اندام عقل مصلحت اندیش و معیشت گرا نیست. به قول حافظ حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است و کسانی به این آستان ره می یابند که جان در آستین داشته باشند. مولوی نیز عقلیون و استدلالیون را سست نهاد می خواند و پای آنان را چوبین می داند.
پای استدلالیون چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
این در حالی است که مناسبات اجتماعی و خصوصا مقوله سیاست بیش از همه مبتنی بر عقل و تدبیر و کیاست است و حاکمان حتی اگر خود عارف و عاشق باشند، چون به عرصه سیاست و حکومت پا می نهند به الزامات عقل تن می دهند.
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
حتی گفته می شود سیاست عالمی چندلایه و آلوده دارد و غش و تزویر از آن می بارد، در حالی که عرفان دارای فضایی لطیف و پاک و یکرنگ و عاری از تعلقات است و شاید بر اساس این رویکرد است که غالب عرفا گوشه نشین بوده و از ورود به گردونه سیاست و قدرت پرهیز داشته اند.
این جا سوال دیگری مطرح می شود: آیا این حکایت یادآور نزاع دیرین عقل و عشق نیست؟ و اگر این نزاع را به رسمیت بشناسیم آیا به انتزاع عرفان از جامعه و سیاست حکم نداده ایم؟ به دیگر عبارت اگر عرفان یک مقوله شخصی و سازنده روح باشد آیا باید آن را منحصر به اشخاص کرد و انتظار جمعی شدن آن را نداشته باشیم؟
واقعیت آن است که تجارب شخصی معمولا محدود و غیر قابل پرسش و تسری است و تجربه هم نشان داده عارفان هر چند منشا برکات و تاثیرات عدیده بوده اند، اما همواره شمار آن ها اندک بوده و حتی در بسیاری موارد ناشناخته و گمنام زیسته اند.
با این وصف به نظر می رسد نباید از عرفان تقاضای نسخه ای جامع و شفابخش برای همه نیازهای اجتماعی بشر داشته باشیم. عرفان با آن که مبانی نظری دارد و کتب عرفا آکنده از بیان حکایات و تجارب و قواعد عرفان است، اما آن چه به عرفان واقعیت و عینیت می بخشد جذبه ای است درونی و نفحه ای آسمانی که روح را می نوازد و مرغ دل را به آسمان معنویت و عشق پرواز می دهد. این است که جست و جوی عشق در دفتر علم کاری عبث است.
بشو اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
این که گفته اند آحاد بشر اگر به عرفان نایل شوند جانشان یکی شود و عرفان صبغه جمعی می یابد البته غایة الامال است و مطلوب کمال بشری، اما سخن آن است که اگر چنین مطلوبی حاصل شود باز از طریق فردی است نه ساز و کار جمعی. آن چه عامی را عارف می کند مجاهدت ها و ریاضت های نفسانی در خلوت است نه حلقه های آشکار جمعی که گاه از آن شائبه ریا و فخرفروشی بر می خیزد. اگر هم کار جمعی در روند عرفان صورت گیرد، خارج از عرف و عقلانیت جمعی است و از این رو عارفان و صوفیان را وصله نارنگ جامعه خوانده اند.
به عبارتی مناسبات معهود اجتماعی که عموما بر اساس عرف و خرد جمعی و فرهنگ جوامع جاری و ساری است، ملزومات شاذ عرفان و گرایش های عارفانه را برنمی تابد. از این رو نمی توان نسخه عرفان را به شکل جمعی تجویز کرد.
در دایره شریعت نیز برنامه های عبادی و خودسازی، روحی فردی دارد و حتی زمانی که رنگ و بوی جمعی می گیرد(همچون نماز جماعت و یا مناسک حج) همچنان صبغه فردی(قصد قربت و نیت خالص) در آن پایدار است. این در حالی است که اعمال عبادی شریعت، مقبول جمع و جزء فرهنگ و هنجارهای جامعه مسلمانان شده است، اما آموزه ها و دستورالعمل های عرفان و تصوف، چنین ویژگی و عمومیتی ندارد.
برای تشریح بیشتر بحث می توانیم از رهبران الهی و انبیا شاهد بیاوریم که هم تجارب عرفانی را در حد بالا آزموده اند و هم به قلمروی سیاست و حکومت و هدایت خلق گام نهاده اند. به راستی حکایت آنان چون بوده است؟ و نسبت عرفان و سیاست را با سخن و سیره خود چگونه تبیین نموده اند؟
صرف نظر از برخی گزارش های غلو آمیز در باره این رهبران، سیره آنان حاکی از همسویی آن ها با مقتضیات جامعه و سیاست می باشد. به عبارت دیگر حالات عرفانی و شوریدگی و عشق و دلدادگی پیامبر منحصر به حالاتی خاص همچون تهجد نیم شب و خلوت با معبود است، اما چون به خلق می رسد همانند آنان می خورد و می نوشد و نکاح می کند و در بازار راه می رود و حتی با آن ها مزاح می کند و یا مشورت می کند و امور معیشت از آنان می پرسد:
گهی بر طارم اعلا نشینم
گهی تا پشت پای خود نبینم
این فراز و فرود و قبض و بسط لازمه عرفان و عارف بودن است، چون عارف هر چه باشد بشری است خاکی و تخته بند ادیم دنیا. نمی توان آن گونه که غلات می پندارند، توقع داشت پیامبر موجودی فوق العاده یا فرشته باشد و همه امور به غیب و ملکوت حوالت دهد و گره از همه کارها به سرپنجه عنایات آسمانی بگشاید.
البته پیامبر فرشته خوست و خلق عظیم و سیره ای الهی دارد. با رخسار برافروخته، آتش به خرمن جان ها می زند و دل ها را مجذوب جمال ملکی و ملکوتی خود می کند. این بشر زمینی البته در مواردی الهامی آسمانی دریافت می کند که راه به دوست و دشمن می نماید، اما این امور همه استثنایی است در برابر قاعده و قاعده همان است که گفته آمد.
با این تفاصیل قلمرو و کارکرد عرفان چیست؟ عرفان به مفهوم عام حرکتی است درونی و سازنده که جان آدمی را در چشمه سار معرفت می شوید و در کوره عشق صیقل می دهد و او را از رذائل نفسانی می رهاند:
خوش باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
عرفان آدمی را از انانیت و تعلقات نفسانی می رهاند و به قول ابوسعید ابوالخیر عرفان آن است که آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی.
این همان مفهوم فناست که مولوی در وصف آن گوید:
هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا
گر چه آن وصلت بقا اندر بقاست
لیک در اول فنا اندر فنا ست
چیست معراج فلک این«نیستی»
عاشقان را مذهب و دین«نیستی»
نیستی هستت کند،ای مرد راه
نیست شو تا هست گردی از اله
این تحول درونی و آراستگی به فضایل، طبعا می تواند حلال بسیاری از گره های مناسبات اجتماعی بشر باشد، چرا که منشا معضلات و خصومت ها و درگیری ها عمدتا حب نفس است و کسانی که بر هواهای نفسانی فائق آمده اند از این کدورت ها بدورند. پیشوایانی هم که عارف و یا متصف به آموزه های عرفانی باشند با خصلت تقوا و زهد، به سیاست و حکومت به عنوان یک امانت و ابزاری جهت تحقق عدالت می نگرند، نه طعمه ای چرب و شیرین که از آن کام برگیرند.
اما لب سخن ما در این نوشتار آن است که عرفان و سیروسلوک عرفانی، نسخه ای فراگیر و اساسا قابل تجویز برای همگان نیست. نمی توان به آحاد جامعه گفت با تمسک به آموزه های عرفان و خودسازی به حل معضلات و رذایل اجتماعی بپردازید. این تنها در حد یک توصیه انسانی و موعظت اخلاقی است و هر چند تاثیرگذار است، اما الزام آور نیست. آن چه الزام می آورد احکام شرعی و قوانین بشری است که بیش از آن که روح عرفانی داشته باشد، متصف به پشتوانه های عقلانی و حکمت و تدبیر است.
رهبران الهی و پیامبران نیز در گذار تاریخ همین سیره را در پیش گرفته اند. پیامبر با خلق نیکو و سیره حسنه الگویی جاودان به مسلمانان ارائه می کرد و آنان را به راهی که خود رفته بود فرامی خواند، اما در عین حال از تشریع و تبیین احکام الهی غافل نبود. پیامبر رحمت تلاش داشت مناسبات اجتماعی را براساس هنجارهای عقلانی و قابل تعمیم استوار سازد و همین تلاش بود که آیین او را جاودانه کرد.
تجارب عرفانی با غیاب عارف از میان می رود و کسانی هم که به واسطه مصاحبت با عارف، دل و جان از نفحات این عرفان سفته و طی طریق کرده اند، اندک بوده و قادر به استمرار این روند نمی باشند. اساسا قرار نیست عرفان سلسله وار ادامه یابد و همواره عارفانی باشند که با رهبری کاریزماتیک قطب هدایت جامعه شوند. شاید این مدعا با رویکرد شیعه که قائل به ادامه رسالت در بستر ولایت و امامت است، همخوانی نداشته باشد. آری آن چه غلات شیعه می گویند و گاه ائمه را فراتر از پیامبر می نشانند برخلاف این مدعاست. اما مگر شیعیان معتدل معتقد به ادامه راه پیامبر توسط اهل بیت(ع) نیستند؟ اگر چنین باشد امامان نیز چیزی فراتر از سیره پیامبر ارائه نمی کنند و پیامبر هم در سیاست و حکومت همان گونه عمل کرد که ذکر آن گذشت.
علی(ع) چون به خلافت رسید و مردم با وی دست بیعت دادند همان سیره پیامبر را ادامه داد. علی(ع) عارفی بود که نخلستان های کوفه مناجات های جانسوز او را بسیار شنیده بود و چاه های کوفه از سرشک دیدگان او سیراب شده بود. اما چون بر دکة القضا در قلب کوفه می نشست از عرفان و شوریدگی و اشک و آه خبری نبود. این جا کلام نافذ و عدالت و قاطعیت و تدبیر و عقلانیت بود که حرف اول را می زد. علی(ع) در کوچه و بازار کوفه و حتی بر فراز منبر به زبان عامه سخن می گفت. در این تریبون قرار نبود علی(ع)همان اسرار عرفانی را که در گوش سلمان و عمار و ابوذر و مقداد زمزمه می کرد بازگو کند چرا که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
آن که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
ساماندهی مناسبات اجتماعی و تحکیم هنجارهای آن بر اساس آموزه های شرعی و عقلانی، به طور طبیعی بستر تجارب عرفانی را فراهم می آورد. جامعه ای که قانونمند و اهل احترام به حقوق خود و دیگران باشد، کمتر در معرض آسیب های اخلاقی و رذائل نفسانی قرار می گیرد و در نتیجه نفحاتی که پیامر نوید آن را داده بیشتر نمود می یابد. کنش های خارجی معمولا واکنش های درونی را برمی انگیزد و راهی به عرفان و شیدایی می گشاید و هر کس به فراخور ظرفیت خود از نفحات و برکات عرفانی محظوظ می شود:
گفت پیغامبر که نفحت های حق
اندرین ایام می ‌آرد سبـق
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت
این گزاره حاکی از تقدم زمانی عقلانیت بر عرفان است. شاید در عالم معنا عرفان و عشق بر عقلانیت پیشی ذاتی داشته باشد، چون گفته اند کمال عقلانیت عرفان است و عاقل آن گاه که به نضج عقلانی برسد عاشق گردد. اما در عالم ناسوت بالعکس است. مخاطبین پیام آسمانی عام و عقل گرا هستند و هر چند دارای عواطف و گرایش های عارفانه و عاشقانه هستند، اما در مقام متعلمینی هستند که باید در کلاس خردورزی تلمذ کنند. فارغ التحصیلان این کلاس علی القاعده باید آموزگار نسل های بعدی شوند، لذا نیازمند مبانی مستحکم و مستدل عقلانی هستند تا چرخه تعلیم کامل شود.
اما ماموریت گرایش های عرفانی بر عهده نفحات ربانی است که در هر عصر و مصری دل های آدمیان از هر کیش و مسلک را می نوازد و راهی به حقیقت و شهود به روی آنان می گشاید. این تجارب شخصی در کنار نظام متعالی اجتماعی، مکمل شخصیت فردی و اجتماعی انسان است، انسانی که فطرتا در تکاپو به سوی معبود خود تا سرحد وصال و فنا در ذات او می باشد:
یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه….

نویسنده: فرزان – شهیدی