گفتوگو با دکتر همایون همتی، استاد ادیان و عرفان
«الهیات عشق» چگونه میتواند جهان را از خشونت برهاند؟
در شرایطی که خشونتهای مدرن به تیتر یکِ بسیاری از رسانهها بدل شده است، شاید سخن گفتن از عشق قدری غریب به نظر برسد. به قول ژان پل سارتر امروزه ما با شیئشدگی و کالاشدگیِ احساسات مواجه هستیم و گویی عشق «گمشدهی انسان امروز» است. از این رو، طرح این پرسش که چقدر امروز، عشق دغدغهی ما است و جوان و انسان امروز عشق را چگونه میبیند و تعریف میکند موضوع گفتوگوی ما با دکتر همایون همتی شد. وی، دانشیار دانشگاه روابط بینالملل وزارت امور خارجه و فوق دکترای ادیان و عرفان از دانشگاه بیلفلد آلمان است. فلسفهی دین، عرفان تطبیقی و فلسفهی اخلاق از جمله زمینههای پژوهشی و مطالعاتی او است.
• جناب دکتر همتی، «عشق» از آن دسته مقولاتی است که شاید کمتر بتوان معنای آن را در قالب کلمات بیان کرد، با این حال، اگر بخواهیم عشق را مفهومسازی کنیم، چگونه آن را تعریف میکنید؟
در جهانی که پر از خشونت و قساوت است، ما بیش از هر زمان دیگری به سخنگفتن از عشق نیاز داریم و فراتر از آن به عشقورزی و پیوند و نثار مهر نیاز داریم. دربارهی عشق چند دسته از متخصصان سخن گفتهاند؛ دستهی نخست، روانشناسان هستند. در این طیف، افرادی همچون اریک فروم و استنبرگ قرار میگیرند که از تئوری «عشق مثلثی» (صمیمیت، شورمندی یا شهوت و تعهد یا تصمیم) سخن میگویند. دستهی دیگر، فیلسوفان و عارفانند که به عشق از دریچهی فلسفهی محض و فلسفهی دین، مینگرند؛ افرادی همچون ایمانوئل لویناس در این دسته قرار دارندکه با طرح مسألهی «دیگری» و محور قرار دادن اخلاق برای فلسفه، بار دیگر مسألهی عشق، ایثار و شرم را مطرح میکند. دستهی دیگر ادیبان هستند که در رمانهای عشقی و نمایشنامهها فراوان به موضوع عشق پرداختهاند. سارتر در این راستا، نمایشنامههای بسیاری دارد هر چند که در آثار خود از عشق چهرهای منفی و صرفاً اروتیک ارائه میکند. و در آخر الهیدانان هستند و پل تیلیخ نیز از جمله الهیدانانی است که در کتاب «عدالت، عشق و قدرت» به مفهوم عشق پرداخته است. آنچه امروز در باب عشق مغفول مانده «فلسفه عشق» و «الهیات عشق» است. دربارهی فلسفهی عشق، کتابهای زیادی نوشتهاند ولی الهیات عشق، حوزهی نسبتاً جدیدی است که بعضی الهیدانهای مسیحی معاصر بدان پرداختهاند و ما مسلمانان نیز باید به نحو جدی به این حوزه توجه کنیم. واقعیت این است که عشق یک حقیقتِ بیانناپذیر (ineffable) است و به تعبیر عارفان، امری چشیدنی است.عشق را باید از خود عشق فهمید و تجربه کرد.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل مانم از آن
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
گر چه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بیزبان روشنتر است
لذا عشق، یک تجربهی وجودی است که خود، تفسیرگر خودش است. عشق از جنس مفهوم نیست. یک حال وجودی و اگزیستانسیل است. عشق را نمیتوان مفهومی کرد و به پستوی ذهن برد. به تعبیری فلسفی، عشق از مقولهی «علم حضوری» است؛ در علم حضوری ما خود مستقیماً واقعیت را مییابیم. عارفان ما دربارهی عشق، کتاب و رسالههای فراوانی نوشتهاند. از رابعه عدویه و عینالقضات همدانی در «رساله فی العشق» گرفته تا جامی، خواجه عبدالله انصاری، سیفالدین باخرزی، فخرالدین عراقی، روزبهان بقلی شیرازی، نجمالدین کبری، عطار، مولانا، امام غزالی، احمد غزالی، کندی، خواجه نصیر، ابنسینا، ابنعربی، ابنفارض و سهروردی و… همگی سعی کردهاند تا مؤلفهها و ویژگیهایی را برای عشق بیان کنند و انصافاً بهخوبی از عهدهی آن برآمدهاند و توانستهاند حالتهای عاشقی و معشوقی را صورتبندی کنند. اما در نوشتههای محققان اروپایی و جدید، بیشتر به تیپولوژی و گونهشناسی انواع و اقسام عشق و ویژگیهای روانشناختی آن پرداخته شده است. البته باید در نظر داشت که محققان اروپایی تلاشهای شایستهای در معرفی تئوری عشق در عرفان اسلامی انجام دادهاند. از آربری، نیکلسون تا تور آندرا، آنه ماری شیمل، کارل ارنست، آبراهاموف، ویلیام چیتیک و خانم مارگارت اسمیت آثار ارزشمندی را در این مورد پدید آوردهاند.
علاوه بر عرفان اسلامی و رسالههای مستقلی که عارفان مسلمان در باب عشق نوشتهاند حکیمان مسلمان بهویژه ابنسینا، خواجه نصیر، سهروردی و ملاصدرا در زمینهی عشق فلسفهپردازی کردهاند. اخوانالصفا نیز در رسائل خود به این موضوع پرداختهاند. در دعاهای اسلامی و شیعی مثل دعای عرفه، مناجات خمس عشر، مناجات شعبانیه، مسألهی عشق و حب الهی یکی از مضمونهای اصلی و تکرار شونده است. در قرآن نیز فراوان واژهی حب و مشتقات آن به کار رفته است مانند «الذین آمنوا اشدّ حبّا لله» که این حب شدید همان عشق است.
قدیمیترین نظریهپرداز عشق، افلاطون است. او در دو رساله؛ یکی سمپوزیوم (ضیافت یا میهمانی) و دیگری فایدروس، عشق را به تأمل میگیرد. برخی دایرةالمعارفها، عشق را «لذت حاصل از رؤیت زیبایی» دانستهاند و برخی آن را «تراکم و انباشت عواطف» تعریف کردهاند که البته این تعریف بیشتر مبنایی روانشناختی دارد این در حالی است که در قدیم برخی اطبا، عشق را بیماری سودا و مالیخولیا و مولانا آن را نوعی جنون دانسته است. عشق همچنین در آثار محققان غربی با عناوینی همچون لذت، محبت، تعلق، عاطفه، فضیلت، نیکخواهی، توجه و شفقت و… نیز معرفی شده است. معمولاً عشق و تجربهی آن به «انسان» نسبت داده میشود اما برخی عرفا و فلاسفهی مسلمان از این هم فراتر رفته و معتقدند که در حیوانات، گیاهان و حتی جمادات هم سطحی از عشق وجود دارد و عشق را حقیقتی عام و جاری تعریف میکنند که تمام موجودات و کل پهنهی هستی را در بر میگیرد. شیخ محمود شبستری در «گلشنراز» میگوید موجودات در این عالم پیمانههایی هستند که شراب محبت الهی در آنها جاری شده و همه را مست کرده است.
همه عالم چو یک خمخانهی اوست دل هر ذرهای پیمانهی اوست
خرد مست و ملائک مست و جان مست زمین مست و زمان مست، آسمان مست
عرفا معتقد هستند که اساساً کاروان هستی با عشق راه افتاد و کل هستی، قائم به عشق است (بالعشق قامت السماوات و الأرض) حتی عارفان مسلمان فعل «آفریدن» را فعل به حب دانستهاند و (خدا از نظر آنان فاعل بالحبّ است) آنان با استناد به حدیث قدسی «کنز مخفی» عنوان میکنند که حضرت داوود(ع) از خداوند میپرسد چرا مخلوقات را آفریدی و جهان را خلق کردی؟ خداوند در پاسخ میگوید: من گنجی نهان بودم دوست داشتم که شناخته شوم، پس مخلوقات را آفریدم «قال داوود یا ربّ لم خلقت الخلق؟قال کنت کنزا« مخفیا» فأحببت أن اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف.» این حدیث همواره در کتابها و آثار عارفان مسلمان نقل میشود و بدان استناد میجویند.
ما متدینان متأسفانه، در مورد عشق غالباً هم بد سخن گفتهایم و هم بد عمل کردهایم، به گونهای که گویی این مفهوم متعالی (عشق) جایی در فرهنگ اسلامی و دینی ندارد؛ در حالی که در دین اسلام واژههای محبت و معادلهای آن بسامد بالایی دارد. معتقدم با یک تعریف درست و جامع از عشق میتوان یک تئوری اسلامی عشق و یک نوع «الهیات عشق» (theology of love) ارائه کرد. به علاوه ما به بازنویسی و بازنگری رسالههای عشق که عارفان مسلمان در گذشته نوشتهاند نیز نیاز داریم. حکیمان و عارفان مسلمان در گذشته رسالههایی نوشتهاند که به زبان فرهنگی امروز باید ترجمه فرهنگی شود؛ یعنی با زبان این عصر و این نسل بازنویسی شود.
عشق از دیدگاه عارفان مسلمان، خواص و ویژگیهای منحصر به فردی دارد. از آن جمله «فضیلتزایی» و «پاککنندگی» عشق است که موجب طهارت ضمیر و تهذیب نفس میشود. مولانا میگوید:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
او در این بیت بیان میکند که چگونه عشق رذیلتها را در وجود عاشق از بین میبرد. در زندگیهای امروز، ما محتاج این موتور محرک هستیم، ما نیازمند تزریق نیروی عشق به جامعه هستیم. جامعهی ما، نیاز به نشاط، شادی، انرژی و امید دارد.
• امروز برخی از تحلیلگران از «کالاشدگی احساسات» سخن میگویند. چقدر قرائتی که امروز از عشق وجود دارد با آن مفهوم متعالی که در صحبتهای شما عنوان شد، فاصله دارد؟
امروزه متأسفانه عشق سکولاریزه شده است. نمیخواهم بگویم که عشق به تمامی معنوی و الهی است، «عشق الهی» یکی از اقسام عشق است. عشق به معشوق زمینی هم اگر از سر معرفت و نه هرزهگردی باشد، میتواند به روح، تعالی بخشد و موجب والایش و تصعید آن شود. اما با این حال، آنچه این روزها شاهد هستیم، به ابتذال کشیده شدن این معنای متعالی عشق است.
البته، رابطهی «عشق» با «فایده» یکی از بحثهایی است که در گذشته هم مطرح بوده است. حتی کسانی گفتهاند که در آثار افلاطون هم به این اشاره شده است و فیلیا (philia) را از این جنس دانستهاند؛ یعنی «عشق فایدهرسان». قطعاً در عشق نوعی منفعترسانی هست و این منفعت اعم از منفعت مادی و معنوی است. یعنی همانطور که حافظ میگوید:
سایهی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
احتیاج به معشوق و اشتیاق معشوق به عاشق، رابطهای است که مورد تأیید عارفان ما بوده است و بدان تصریح کردهاند.
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
هیچ اشکالی ندارد که در عشق نوعی تمتع و نوعی بهرهمندی مادی یا معنوی هم وجود داشته باشد اما این گوهر عشق نیست و این فرع است. در جهان معاصر، عشق همچون سایر مفاهیم دیگر مانند الهیات، بازاری و تجاری شده است. منفعت و فایده میتواند معنوی یا مادی باشد اما آنچه امروز در دنیا غلبه یافته «هوس» است تا آنجا که به چیزهای مبتذل دیگری همچون هرزنگاری و… میرسد. در چنین فضایی عشق به رابطهی شهوانی فروکاسته شده است. این شیئوارگی که سارتر از آن حذر میکرد، به گوهر عشق مربوط نمیشود. اشتباه او این بود که او فقط یک نوع عشق را مدنظر داشت و آن عشق اروتیک بود او از عشق روحانی خبر نداشت. مولانا میگوید:
عشقهایی که از پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت ننگی بود
عارفان ما، معتقدند که معشوقی را برگزینید که شما را تعالی ببخشد. اساساً، عشق با متعلقش؛ یعنی «معشوق» هویت مییابد تا آنجا که اگر کسی سنگی را دوست بدارد، ماهیت سنگی پیدا میکند. حدیثی هست که البته من سند آن را ندیدهام در آن آمده است که خداوند، انسانها را با آنچه دوست دارند، محشور خواهد کرد. (من احبّ شیئاً حشرهالله معه).
عشق آن زنده گزین کو باقی است
از شراب جانفزایت ساقی است
معشوق در تعالیبخشی به عاشق، یا پایین آوردن و زبون ساختن او، بسیار مؤثر هست. حتی برخی معتقدند که عشق اساساً عشق به کمال است. معشوق را باید برای کمالاتی که در او داریم، دوست بداریم. ابنسینا جملهای در کتاب «اشارات»، نمط نهم، با عنوان «فی مقامات العارفین» دارد، وی در آنجا اشاره میکند که: بعد از اینکه کسی عزم کرد وارد سیر و سلوک شود، چند چیز نیاز دارد، نخست الفکر اللطیف؛ «اندیشههای لطیف» چراکه به بخشی از ریاضتهای انسان کمک میکند. و العشق العفیف؛ «عشق پاکدامنانه و طهارتآمیز». «یحکم فیها شمائل المعشوق، لیس سلطان الشهوه» عشقی که در آن شمائل (خلق و خو و فضیلت) معشوق حاکمیت داشته باشد نه تسلط شهوت.
متأسفانه در جهان معاصر، عشق تبدیل به فریبکاری و سودانگاری شده است؛ بیوفاییها، خودکشیها، گسیختگیها، سرخوردگیها، عشقهای بیدوام و زودگذر که در واقع غصب نام عشق است. عشق حقیقی داستان پاکی و عفتورزی است و یوسف(ع) بهعنوان قهرمان عفت در قرآن مطرح است. قطعاً در عشق زیبایی مهم است اما گاهی این زیباییها، زیباییهای معنوی و روحی، گاه فضیلت دوستی و گاه زیباییهای ظاهری است. اینها که امروز بخصوص در روابط آزاد و عمدتاً در جوامع غربی رواج یافته کاریکاتور عشق است و عشق حقیقی نیست. بنابراین ما باید جوانان خود را به عشق حقیقی و واقعی عفتبخش، تعالیبخش و معنوی دعوت کنیم، مولانا میگوید:
عشق آن زنده گزین کو باقی است
از شراب جانفزایت ساقی است
• شما سکولاریزه شدن عشق را مورد نقد قرار دادید، آیا میتوان این فرآیند را از غلبهی «فردگرایی در احساسات» ناشی دانست؟
سارتر جملهای دارد که مورد انتقاد لویناس قرار گرفته است؛ او میگوید دوزخ، دیگران هستند (Hell is all others). امروز متأسفانه غلبهی فردگرایی و خودخواهیهای بشر و دور شدن از خدا موجب شده تا بشر به جای عشقورزی به همنوع خود و دیگری، خود را در رقابت و در تضاد با دیگری تعریف کند. البته احترام به هویت و شخصیت فرد برای تکامل و تعالی خود موضوعی درست و بجا است، اما فردگرایی اومانیستی و خودپرستانه باعث شده تا ما از عشق دور شویم و اینجا است که باید آن عشق مشفقانه که اریک فروم از آن با عنوان «عشق برادرانه» (fraternal love) یاد میکند، احیا شود؛ یعنی مراقبه و پرستاری و توجه به دیگری.
برخی همچون لویناس بر این باور هستند که باید برای دیگری تا حد ایثار پیش رفت و اساساً هویت خود را با دیگری تعریف کرد نه در تضاد با دیگری.
ما باید دوباره به اخلاق و عشق برگردیم در غیر این صورت، دنیایی مملو از خوی حیوانی خواهیم داشت. نمونهی این امر را میتوان در اتفاقات اخیر در لبنان، افغانستان، عراق و… دید. وحشیگریهای داعش و دیگر گروههای تروریستی که بویی از انسانیت و اخلاق هم نبردهاند چه رسد به دینداری. این همه قساوت، جهان را ظلمانی و تاریک کرده و مهر و عشق از پهنهی گیتی رخت بربسته و جایش را به خشونت و جنایت داده است. پادزهر این اوضاع «عشقورزی» است نه در شعار که در عمل؛ یعنی احیای عواطف و اخلاق.
• آثار و پیامدهای عشقورزی در زندگی روزمرهی ما چیست؟
عشق یک تجربهی روحی، عرفانی و نفسانی است؛ یک تجربهی اگزیستانسیل(experience) است. من معتقد به قدرت آفرینندگی و خلاقیت عشق هستم؛ عشق خلاقیتآور است. ابتکارآمیز است؛ یعنی موجب میشود تا عاشق به افقهای جدید فکر کند. عشق تحولآفرین است و اساساً خود یک تحول وجودی است و میتواند به قول فروغ فرخزاد، یک «تولد دیگر» (rebirth) به ما بدهد. زادن دوباره یا به تعبیری پوست انداختن است. وجود حقانی یافتن است. عشق یک رویکرد به معنوی زیستن و انسانی زیستن است، از زمین برخاستن است.
چیست دین برخاستن از روی خاک
تا که آگه گردد از خود جان پاک
این تعریفی است که اقبال لاهوری در آثارش دربارهی دین ارائه میدهد که این تعبیر برای عشق هم مناسب است. عشق آدمی را از خاک بر میگیرد و به افلاک میکشاند و با جاودانهها و ملکوت آشنا میکند. نورانیت و روشنایی و امید میدهد. عشق در هر شکلش حتی زمینی، چند خصیصه دارد، اینها مشترک است ولی عشق الهی و معنوی، ویژگیهای افزونی دارد، در هر نوع از عشق، لازمهی عاشقی «از خود به در شدن» است. لازمهی عشق، تمرکز و توجه به معشوق است. عاشق از خود برون میشود که این به معنای نفی تعلق است. عشق، پاکیآور است. عشق صداقتبخش و تعالیبخش است. عشق، به افراد یکرنگی، صمیمیت و همدلی میدهد چراکه تمام خواستههای عاشق را به خواستهای معشوق گره میزند. از اینرو، عشق، وجود آدمی را از تفرقه و تشتت میرهاند و به آن مجموعیت و جمعیت خاطر میدهد. عشق همچنین درمانگر نیز هست. تمام بیماریهای اخلاقی و روحی را از بین برده و میسوزاند. لذا ما به این دلایل نیاز داریم که عاشق باشیم. بعضی عارفان بزرگ مسلمان از سلوک عشقی یا سلوک حبی دم زدهاند و بهترین طریق رسیدن به خدا و معنویت را «طریق عشق» دانستهاند. در هر مرتبهای باید عشق داشت و اینها با هم هیچ منافاتی ندارد. اما نباید عشق را با ابتذال یکی گرفت. ما باید به دنبال عشقی باشیم که ما را تعالی دهد. علامه جعفری همیشه توصیهاش این شعر حافظ بود که:
عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سرآید
ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی
• خشونتهای مدرن چقدر به دلیل «غفلت از عشق» است؟
معتقدم که در اثر غفلت از عشق است که خشونت فراگیر شده و غلبه پیدا میکند و گروههای تروریستی و خشن ظهور پیدا میکنند. البته نظام سلطهی جهانی هم در بسترسازی این خشونتها مؤثر است. این همه قساوت، بیگانگی از هم، بیتفاوتی نسبت به دیگران، چسبیدن به خود و اموال و منافع خود، حاصل فاصله گرفتن از عشق و محبت و عواطف انسانی است. باید این فضا را شکست و طرحی نو در انداخت و به گفتهی حافظ «عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی».
باید عالم و آدمی ساخت که مشفق و غمخوار دیگران باشد و از رذیلتهای کریه و زشتی مثل حرص، بخل، حسدورزی، فریبکاری و ظلم به دیگران بری باشد. و این کاری نیست که یکشبه محقق شود، نیاز به برنامهریزی، تمرین و آموزش دارد. فرهیختگان و عالمان دینی در این زمینه میتوانند بسیار ایفای نقش کنند.
منبع: روزنامه ایران