گرسنگى كشيدن اختيارى و اضطرارى:
سالكان براى رياضت نَفْس، اندک مىخورند و گرسنگى مىكشند تا به مقصد رسند، امّا لذّات قرب چنان در عارفان سيرى مىافزايد كه جز از سفرهی محبوب نمىخورند و جز از چشمهسار معشوق نمىنوشند.
جان او در تجلّى صمدى
دارد از حق تسلّى ابدى
پس هر كه در مشتهيات نفس افتد، از ساحت قُرب به دوزخِ بُعْد بيفتد، اگر گويند: حقِّ تن چه شود كه بقاى تن بدان است گوييم:
چون حقوقى بود طعام و شراب نور زايد از آن و صدق و صواب
بر حقوق اقتصار كردن به ترک حظّ اختيار كردن به
دو سه روزى لبى به دندان گير راه مردان و ارجمندان گير
(داستانها و پيامهاى هفتاورنگ جامى)
***********
در نكوهش صوفىنمايان ظاهرآراى و معنىگذاران صورتپيراى:
بسيارى از صوفىنمايان جز به شكم و شهوت نمىانديشند، برخى خانقاهها و لنگرخانه* آراستهاند و در آن ديگ بنهادهاند و چشم بر در تا مردى سخاوتمند گوشت و آردى آورد و بساط برپا كنند و مدّعى شيخيّت، شكم انبان كند و دعا به جان اين و آن. مفسدان و اَمْرَدانِ** شكمچران نيز سفره پُر نان بينند و به حضور آيند. شيخ مدّعى از آن مفسد مىپرسد: اين پسر، فرزند يا شاگرد يا خويشاوند تو است؟
مىگويد: هيچكدام ولى با ما نسبت دارد.
* لنگرخانه: جايى كه از آنجا به مردم طعام برسد (لغتنامه دهخدا)
** اَمْرَد: پسر بدكار (لغتنامه دهخدا)
(داستانها و پيامهاى هفتاورنگ جامى)
***********
در نكوهش مدحگويان:
پيامبر خدا فرمود: بر روى مدحگويان خاک بپاشيد.
در صحيح مسلم آمده است: در نزد پيامبر، كسى مدح يار خود گفت، پيامبر فرمود: واى بر تو كه گردن يارت را بريدى.
گرچه كردى بلند مقدارش
كُشتى از تيغ عُجب پندارش
در خبر است كه همهی مردم در حكم مردگاناند، جز عالِمان، امّا كدام علم؟
علمى كه انسان را به حق كشاند.
پرده از ديدهی تو بردارد
جز حقت پيش ديده نگذارد
حال اگر كسى مدحت گويد از آنچه در تو است، اگر آن را از حق بينى؛
نَخوت و كبر بر تو ره نزند
آفتِ عُجْب گرد تو نتند
اگر تو نيز مدح گويى بايد كه صفات خدايى را كه در مظهر ديدهاى نمايان سازى، مانند مدح فَرَزْدَق* على بن الحسين(ع) را.
* فَرَزْدَق: شاعر بزرگ عرب از خاندانى بزرگ و بخشنده و شريف بود. او گرچه در مدح خلفاى اموى شعرهاى بسيار سرود امّا چون در مدح على بن الحسين و عليه هشام قصيده سرود محبوب شيعيان شد.
وى در سال ١١٠ هجرى وفات يافت.
(داستانها و پيامهاى هفتاورنگ جامى)
***********
چرا دعاى اكثر مظلومان مستجاب نمىشود:
روزى سادهمردى از آزادمردى پرسيد: چرا دعاى مظلومان مستجاب نمىشود؟ چه بسا ستمكشيدگانى كه شب و روز ستمگر را نفرين مىكنند امّا مويى از او كم نمىشود.
آزادمرد گفت: اگر آن كس به درجهاى از قوّت باطنى نرسيده كه سنگ را با نَفَس خويش موم سازد او مظلوم نيست.
ستمكش اگر نى ستمگر بود قبول دعايش مقرّر بود
وگر شغل او هم ستمپيشگى است دعاى وى از كوتهانديشگى است
ساعتى به جهان بنگر؛ غلام، چوب به خر مىزند، ارباب چوب بر غلام، موش انبان مردم سوراخ مىكند، گربه موش را شكار مىكند، گنجشک مور را مىخورد، باز گنجشک را، به همين ترتيب اگر سلسلهی مظلوم و ظالم را برشمريم به اصلى ثابت كه عدل مطلق است مىرسيم.
از آنجا همه عدل مطلق بود
حق محض و خير محقّق بود
(داستانها و پيامهاى هفتاورنگ جامى)
***********
مراقبت از انديشه و كردار:
هر كه سرِ بندگى و عبوديّت بر درگاه خداوند بگذارد، مقامى عالى مىيابد، آنگاه است كه:
نعل او فرق عرش را سايد لَعْل او زيب فرش را شايد
زهر در كام او شكر گردد سنگ در دست او گوهر گردد
در اينجا سنايى توصيه مىكند كه براى گذران زندگى و كسب روزى بايد به خداوند كه مسبّبالاسباب است اعتماد و توكّل نمود، چنانچه رادمردى كريم، چندين هزار كيسهی زر داشت، همه را به بينوايان داد، پسرش گفت: پس سهم من چه شد؟
پدر گفت: سهم تو را به خدا دادهام، او خود به تو باز خواهد داد.
قِسم تو بى نصيب و بى انباز* من به حق دادم او دهد به تو باز
هر يكى را عوض دهد هفتاد چون درى بست بر تو ده بگشاد
* انباز: شريک
(داستانها و پيامهاى حكيم سنايى در حديقةالحقيقه)
***********
فطرت پيامبران و جهالت مردم:
هرگاه پيامبران بيامدند و خلق را رهنمون گشتند، مردم بر راه شدند و چون رفتند، بيراه؛ جهل جاى علم نشست، شرک رخ نمود، عناصر چهارگانه، مقدّس شد، خداى شرّ در برابر خداى خير ايستاد، سِحر، چشم دل را بست، هوس، گوش سرشان را كر كرد، خانهی خدا بتخانه و دلها ويرانه شد.
خاص در بند لذّت و شهوات
عام در بند هَزْل*و ترّاهات**
اينجا بود كه سرور كائنات آمد.
* هزل: شوخى و بيهودهكارى
** ترّاهات يا ترّهات: ژاژخايى، بيهودهگويى
(داستانها و پيامهاى حكيم سنايى در حديقةالحقيقه)