Search
Close this search box.

مبانی تأویل آیات الأحکام در تفسیر بیان‌السّعادة فی مقامات‌العبادة (قسمت یازدهم)

tafsire bayano saadat02۴. انسان کامل، خلیفهٔ خدا و مظهر همهٔ اسماء اوست

از مباحث مهمّ عرفان اسلامی بحث از انسان کامل است و پاسخ به این پرسش که انسان کامل به چه کسی گفته می‌شود و باید دارای چه خصوصیاتی باشد از مهمّ‌ترین مسائلی است که در بحث از انسان کامل بدان پرداخته می‌شود. آنچه به اجمال در این باره می‌توان گفت آن است که در نگاه عارفان، هر یک از پدیده‌های عالم، مظهر اسمی از اسماء الهی است. در این میان، تنها موجودی که جامع تمام اسماء و مظهر اسم اعظم الهی است، انسان کامل است. عارفان، هر یک از موجودات را به اعتبار مظهریت صفتی از صفات حقّ تعالی که دلالت بر وجود او می‌کند اسم و کلمه می‌گویند. بعضی از آن‌ها را که اشرف‌اند، کلمة العلیا گویند و هر یک از آن‌ها را که مظهر تمام صفات حقّ و دارای حقیقت تمام کلمات‌اند اسم اعظم الهی می‌خوانند. چنین کسی خلیفهٔ خداوند در زمین است و در رسیدن فیض‌ها و برکات و هر آن چیزی که از حقّ به خلق می‌رسد، واسطهٔ بین خداوند و خلایق و بلکه تمام موجودات دیگر است و علّت خلقت عالَم است.

سلطان‌علیشاه در آثار خویش، به طور مستوفی به این بحث پرداخته و با استفاده از تشبیهاتی گویا و ملموس، در تقریر بحث مذکور، بسیار موفّق‌ بوده است. در نگاه سلطان‌علیشاه انسان کامل کسى است که در جمیع مراتب کمال کامل است. او انسان کامل را حجّت بزرگ خدا بر خلق و صراط بین جنّت و نار و راه به سوی هر خیر می‌داند.از جمله مسائل مهمّی که سلطان‌علیشاه در ذیل بحث انسان کامل به بیان آن پرداخته است، مسألهٔ تمثّل صورت ملکوتی ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ که انسان کامل بوده‌اند، برای سالک الی الله و نقش این تمثّل در توجّه و سوق دادن سالک به خدا است. لازم به ذکر است که این مسأله توسّط سلطان‌علیشاه تأسیس نشده بلکه در طی قرون گذشته در آثار بسیاری از عارفان ـ از جمله مشایخ سلسلهٔ نعمت‌اللّهی ـ برای توجّه مریدان و سالکان تحت تربیت آن‌ها ذکر شده است و نقش سلطان‌علیشاه در این میان، بازگویی و ارائهٔ تقریر نوینی از مباحث مذکور و تطبیق آن با برخی از آیات و روایاتی به منظور اثبات درستی و انطباق معارف صوفیه با کتاب و سنّت است.

سلطان‌علیشاه بر این عقیده است که از آنجا که انسان کامل، مظهر تامّ خداوند است،‌ گاه می‌شود که در هنگام نماز و دعاء و یا در حین اشتغال به ذکر ـ که توجّه به خداوند و اولیای وی بیشتر و التفات به مسائل مادّی کمتر است ـ صورت ملکوتی آن انسان نزد ذاکر و نمازگزار متمثّل می‌شود. این معنی بدین علّت است که همچنانکه خداوند در صورت انسان کامل به آشکار‌ترین صورت‌های ممکنه تجلّی و ظهور می‌کند، همچنین توجّه و تقرّب به ذات قدّوس او نیز باید از طریق مظاهر اسماء و صفات وی و آیات بزرگ او یعنی انسان کامل باشد. او در این باره می‌گوید: پس اگر در نماز صورت ملکوتی امام متمثّل شود برای تو، که به واسطهٔ تمثّل آن صورت هیچ التفات برای تو نماند به جز التفات به خدا، البته این نماز تو کامل‌تر و این ذکر تو از همهٔ انواع اذکار کامل‌تر خواهد بود.

سلطان‌علیشاه در پاسخ از برخی اشکال‌هایی که در این باره به ذهن می‌رسد چنین می‌افزاید: و اگر تعجّب کنی از اینکه صورت ملکوتی، چگونه دلالت می‌کند بر ذات حقّ ـ تعالی شأنه ـ و حال اینکه ذات، منزّه از تقدّر و بالا‌تر از این است که ذرّات ناچیز بخواهند دلالت کنند بر آن ذات پاک، به خاطر بیاور حدیث شریف نبوی را که فرمود: من رآنی فقد رأی الحقّ. یعنی جسم مُلکی آن حضرت چنان درگرفته به نور احدیت شده بود که هر کس جسم مُلکی آن حضرت را مشاهده می‌کرد، خدا را مشاهده می‌کرد. جسم مُلکی اگر نمایش خدا دهد البته جسم ملکوتی که به ظاهر و باطن در گرفتهٔ به نور خداست نمایش بیشتر خواهد داد. چنانکه در حدیث معرفت به نورانیت، حضرت ولایت مرتبت ـ علیه‌السّلام ـ فرمود به سلمان و جُندب که: معرفتی بالنورانیة معرفة الله عزّوجلّ‏ و معرفة الله عزّوجلّ معرفتی بالنورانیة و هو الدّین الخالص… و اینکه از بعض عرفاء بالله شهرت یافته که صورت مرشد را در نظر باید گرفت و خیال را از بت‌تراشی متخیله به این واسطه باید بازداشت تا به تدریج و به سبب این تکلّف، صورت امام ـ علیه‌السّلام ـ که به واسطهٔ ولایت در دل مؤمن داخل شده نمایان شود و بی‌تکلّف، صورت ملکوتی امام ـ علیه‌السّلام ـ که مقام نورانی امام است بر مؤمن ظاهر شود و به واسطهٔ این ظهور، زمین دل سالک مبدّل شود به نور امام و تمام ناهمواری از او مرتفع شود و به واسطهٔ استشراق زمین نفس، صُوَر غیبیهٔ دیگر و نقش‌های اُخروی در آن ظاهر شود، چنانکه به کلّی از سر خیال نفسانی برخیزد و خودیت و لوازم او از او برود، اگرچه در نظر اوّل چنین نماید که صورت امام را نصب‌العین قرار دادن شبیه بت پرستیدن باشد و لکن این نظر، نظرهٔ اولی است که [نظره‌ی] حمقاء است و به نظرهٔ ثانیه معلوم می‌شود که این صورت ظاهره چنان عنان اختیار از نفس و از خیال می‌گیرد و به جانب حق‌ّ ـ تعالی شأنه ـ متوجّه می‌سازد که هیچ التفات به صورت و ظهور او نمی‌ماند چه جای آنکه او را غیر خدا پندارد.

۵. شناخت و پیروی از انسان کامل

از نظر امامیه، در هر زمان یک انسان کامل که داراى نوعى تسلّط تکوینى بر جهان و انسان و ناظر بر ارواح و نفوس و قلوب است وجود دارد و لازم است که افراد، این انسان کامل را ـ که در تفکر شیعی به او امام می‌گویند ـ بشناسند. سلطان‌علیشاه نیز بالتّبع، شناختن انسان کامل را برای رسیدن به سعادت حقیقی، امری ضروری می‌داند. او در تأیید این معنی از روایات رسیده از امامان شیعه ـ علیهم السّلام ـ استفادهٔ بسیاری می‌کند. به عنوان نمونه او در بیان‌السعادة از امام صادق ـ علیه‌السّلام ـ نقل می‌کند که: صراط، راهى است در جهت معرفت به خدا و آن خود، دو راه است: راهى در دنیا و راهى در آخرت. راهى که در دنیاست‌‌ همان امام مفترض الطّاعة است که فرمانبردارى از او واجب است. هر که او را در دنیا بشناسد و از راهنمایى او پیروى کند از صراط ـ که پلى بر روى دوزخ است ـ عبور خواهد کرد. هر که در دنیا او را نشناسد گام‌هاى او در آخرت بر صراط مى‏‌لغزد و در آتش دوزخ فرو مى‏‌افتد.

راه شناخت امام و معرفت او نزد برخی از اصحاب سیر و سلوک با دیگران متفاوت است بدین شرح که اهل طریقت (و از جمله رهروان سلسلهٔ نعمت اللّهی) قائل‌اند که مراد از این شناخت ـ که لازمهٔ تحقّق سعادتمندی انسان و مقدّمهٔ لقاءالله و فنای در ذات اقدس خداوند است ـ شناخت شناسنامه‌ای امام مانند دانستن نام وی و سال ولادت و درگذشت او و دانسته‌هایی از این دست نیست بلکه مراد، شناخت امام به نورانیت است. چنین‌شناختی که نوعی شناخت باطنی و معنوی است، با مجاهدت در عبادت و اشتغال به ذکر و فکر مصطلح صوفیه حاصل می‌شود بدین معنی که در نتیجهٔ پاک شدن نفس انسان از کدورت‌ها در اثر عبادات و ریاضات، استعداد و آمادگی خاصّی در نفس سالک به وجود می‌آید و صورت امام نزد شخص متمثّل می‌شود.

سلطان‌علیشاه همچنین در ذیل آیهٔ دو سورهٔ نساء، بر اساس اعتقاد به اهمّیت و لزوم شناخت امام، به تأویل یتیم و احکام آن پرداخته است. او یتیم را به دو نوع جسمانی و روحانی تقسیم کرده است. در تأویل مذکور، یتیم جسمانی کسی است که در خردسالی پدر جسمانی‌اش را از دست داده است و یتیم روحانی کسی است که از امام خود ـ که پدر روحانی‌ وی است ـ جدا مانده است‌. او یتیم شدن از امام را به دو صورت دانسته است: یتیم شدن از امام یا به این است که از شهود حسّى به سبب مرگ و غیر آن غائب شود، یا از شهود بصیرت غائب گردد. بدین گونه که استعداد حضور نباشد یا فکر مصطلح صوفیّه حاصل نشده باشد زیرا کسى که در سینه ‏اش مثال شیخ متمثّل نشود و صورت مثالىِ او را با چشم بصیرت مشاهده نکند از امامش منقطع مى‌شود… و این‌‌ همان یتیم روحانى در عالم کبیر است.

در نگاه سلطان‌علیشاه نائل شدن به شناخت نوری و معرفت امام، منوط به پیروی از امام ـ علیه السلام ـ و صاحبان اجازه از معصومین علیهم السلام ـ است که در تعبیرات وی از صاحبان اجازه معمولاً به شیخ تعبیر می‌شود. در حقیقت، سالک برای دست یافتن به مقامات معنوی نیازمند راهنمایی است که او را هدایت کند و اگر بخواهد به تنهایی و بدون داشتن شیخ و استفاده از رهنمودهای او، طی طریق کند به بیراهه خواهد رفت. او در این باره می‌گوید: بی‌معلّم، ادراک دقیقه‌ای از دقایق آن ممکن نخواهد بود.

۶. ولایت در اصطلاح صوفیه

در اصطلاح صوفیه و عرفاء برای ولایت و نیز ولی تعریف‌های گوناگونی که البته نهایتاً به یک جا می‌رسد، گفته شده است. به عنوان مثال سید حیدر آملی ولایت را قیام بنده به الله و مبدّل کردن اخلاق خود به اخلاق او و تبدیل اوصاف خویش به اوصاف او دانسته است؛ چنانکه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده است: تخلّقوا بأخلاق الله تا آنجا که علم او علم خداوندی و قدرتش قدرت خداوندی و فعل او فعل خداوندی شود.علاّمهٔ طباطبائی ـ رحمه الله ـ اصل را در معنای ولایت برطرف شدن واسطه میان دو چیز می‌داند و دربارهٔ ولی بودن خدا نسبت به بنده و بالعکس، یعنی ولی بودن بنده نسبت به خدا می‌گوید: وقتى مى‏ گوییم: خداى تعالى ولىّ بندهٔ مؤمنش است، معنایش این است که آنچنان وصل به بنده است و آن چنان متولّى و مدبّر امور بنده است که هیچ کس دیگرى این چنین ارتباطى با آن بنده ندارد. اوست که بنده را به سوى صراط مستقیم هدایت مى‏ کند. به آنچه سزاوار است امر و از آنچه نکوهیده است نهی می‌کند و او را در زندگى دنیا و آخرت یارى مى‏ کند. همچنان که از این طرف نیز مى‏‌گوییم: مؤمن واقعى، ولىّ خداست زیرا آن چنان وصل به خداست که متولّى اطاعت او در همهٔ اوامر و نواهى اوست و تمامى برکات معنوى از قبیل هدایت، توفیق، تأیید، تسدید و به دنبالش اکرام به بهشت و رضوان را از خداى تعالى مى‏‌گیرد.

بنابراین کسی که به مقام ولایت می‌رسد، اخلاقش به اخلاق الهی مبدّل شده است، خلیفهٔ حقیقی خداوند در زمین به شمار می‌رود، در دیگران تصرّف می‌کند و آن‌ها را از ظلمات افعال و اخلاق نکوهیده به عالم بندگی حقّ و رضوان الهی می‌برد، واسطهٔ نزول الطاف الهی بر مردم است و خداوند متولّی و مدبّر کارهای اوست.

در این میان تعریف سلطان‌علیشاه از ولایت و نگاه او به این معنی با بیشتر تعریف‌های ارائه شده تفاوت دارد. در نظر سلطان‌علیشاه، دین‌‌ همان ولایت است چنانکه می‌گوید: دین جز ولایت و بیعت خاصّ ولوى و قبول دعوت باطنى چیز دیگرى نیست و چیزهایى غیر از این‌ها اگر دین نامیده مى‏ شوند از باب این است که مقدّمهٔ آن است یا مسبّب آن یا همشکل و مشابه آن.

توضیح آنکه سلطان‌علیشاه قائل است از آنجا که در احادیثی چون: بُنی الإسلام علی خمس: علی الصلاة و الزکاة و الصّوم و الحجّ و الولایة و لم‌ یناد بشیء کما نودی بالولایة، ولایت در کنار اعمال قالبی ـ که با بدن انجام می‌شوند ـ ذکر شده است، معلوم می‌شود که ولایت نیز عملی قالبی است و این عمل قالبی عبارت است از بیعت کردن و دست دادن با نبی و پس از انقضای حیات وی با اوصیای نبی یعنی امامان شیعه ـ علیهم السّلام ـ و در غیبت آن‌ها با کسانی که از ناحیهٔ آن‌ها مأذون در دستگیری از دیگران و تلقین اذکار الهیّه به آن‌ها هستند. سلطان‌علیشاه اضافه می‌کند: کسی توهّم نکند که مراد از ولایت در این احادیث، محبّت و دوستی امامان ـ علیهم السّلام ـ و یا اعتقاد به امامت ایشان است زیرا اگر مراد از ولایت، عقیدهٔ مذکور باشد، لازم بود که عقائد مهمّ‌تر و اساسی‌تری چون توحید و نبوّت به عنوان پایه‌های اسلام معرّفی -شوند در حالی که این دسته از احادیث در مقام بیان اعمال بدنی و عبادت‌های قالبی هستند و مراد از ولایت به عنوان یک عمل قالبی و جوارحی‌‌ همان انجام بیعت با شیخ و تلقین ذکر و فکر از او است و همین عمل است که به مفاد احادیث، بیشتر از سایر اعمال قالبی از قبیل نماز و حجّ اهمّیت دارد. چنانکه می‌گوید:

و از اخبار سابقه معلوم می‌شود که رکن رکین اسلام و ستون عمده، بلکه اصل همهٔ پایه‌های او و باعث قبول همهٔ اعمال اسلامی ولایت است و این ولایت که از ارکان اسلام محسوب شده است ولایت به معنای محبّت نیست زیرا که آن امری است قلبی و این ولایت در کنار نماز و روزه و زکات و حجّ آورده شده که از امور قالبی می‌باشد… این ولایت قبول بیعت و قبول تصرّف از امام است که از اعمال قالبیه است که در عداد سایر اعمال قالبیه شمرده شده است.

سلطان‌علیشاه قائل است که در زمان پیامبر اسلام و امامان ـ علیهم السّلام ـ ورود به دین و مذهب حقّ، با انجام بیعت و دست دادن به ایشان صورت می‌پذیرفته است و برای تأیید نظر خود شواهد تاریخی ذکر می‌کند و در ادامهٔ کلام خویش ابراز می‌دارد که از آنجا که نیل به سعادت و نجات در آخرت، در گرو قبول دین حقّ و پذیرش اسلام‌ است و ورود در صراط مستقیم اسلام و مذهب تشیع، جز با انجام بیعت ولایتی با آن بزرگواران تحقّق نمی‌یابد، در زمان غیبت امام دوازدهم ـ علیه‌السّلام ـ و عدم دسترسی به وی، این عمل با نمایندگان و مأذونین از آن حضرت ـ عجل الله فرجه ـ یعنی عارفان کاملی که اذن و اجازهٔ دستگیری و اخذ بیعت برای امام دوازدهم ـ علیه‌السّلام ـ را دارند انجام می‌شود. داشتن اجازه به این معنی است که این افراد، از دیگر عارفان کاملی که با آن‌ها بیعت کرده‌ و نزد ایشان کامل شده‌اند، اجازه‌ای برای گرفتن بیعت دریافت می‌کنند و عارفان مذکور نیز خود از عارفان و صاحبان اجازهٔ طبقهٔ پیشین، دارای چنین اجازه‌ای هستند و اجازه‌های مزبور سرانجام به یکی از امامان شیعه ـ علیهم السّلام ـ می‌رسد.