اين نظر ما همان نظر به اصطلاح روحيون است كه به روح معتقد هستند و شروع به خلقت را هم حل كردهاند، ميگويند: خداوند فرموده است: «فَاِذا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ» وقتي كه او را درست كردم و آماده كردم و اين جسم لياقت پيدا كرد، از روح خود در او دميدم، آن وقت سجده كنيد، از روح خود دميد، خداوند نگفت همهي روح خود را در او دميدم، بلکه ميفرمايد از روح خود در او دميدم. اين است كه انسان ميتواند بعضي از قدرتهاي الهي را به دست آورد. چون از روح خدا در او دميده شده است.
بسمالله الرّحمن الرّحيم. رؤيا و خواب ديدن، از اين حيث مورد دقت قرار گرفته كه ما در خواب ميبينيم خودمان در حال انجام کاري هستيم و در بيداري هم بعضي خوابها تا مدتها در ياد ما ميماند. يعني همانطوري كه شما به ياد ميآوريد كه سه روز پيش كجا رفتيد، آن خواب را هم در ياد داريد. از طرفي آن احساس هويت كه الآن داريد، يعني الآن ميدانيد كه من خودم هستم و اين «هوهو» به قول فلاسفه نيست، من خودم هستم، همين احساس را هم در خواب داريد، البته گاهي استثنا هم عارض بر خواب ميشود، ولي معمولاً اينطور نيست، يعني خواب، متعلق به منو جزئي از زندگي من است؛ از طرفي در خواب ميبينيم به مکانهايي رفتهايم که اصلاً وجود خارجي ندارد، پس ما کجا بوديم؟ ظاهراً در رختخواب بوديم، اگر کمي دقت کنيم، متوجه ميشويم که با اين بدن به آنجا نرفتهايم، بلکه با چيز ديگري رفتهايم يا مثلاً کسي که در خواب براي برنزه شدن به دريا ميرود تا پوستش برنزه شود، وقتي بيدار ميشود از آن برنزه شدن هيچ اثري نيست. آن برنزه شدن کجا رفت؟ حال ممکن است به يک دوئيتي برسد؛ يعني «من» در خوابِ من، غير از اين من است؟ در صورتيکه اين همان من است و فقط يک من وجود دارد، حال اين وحدت چيست؟ و آن دوئيت چيست؟ بعضي ميگويند آن بدن فرضي، بدن هورقليا بوده، ولي وجه مشترك اين دو بدن يک روح است؛ يعني آن روحي كه به قولي ميگويد: ما يكي روحيم، اندر دو بدن. كارهاي خوبي كه در خواب با آن بدن فرضي كرديم و كارهاي بد كه در خواب انجام داديم، هيچكدام در اين بدن اثر ندارد؛ مثلاً خواب ديدهايم با كسي دعوا كردهايم، دست ما درد گرفته، وقتي بيدار ميشويم، هيچ اثري نيست؛ يا خواب ديدهايم كه از عدهي زيادي از مستمندان دستگيري كردهايم، بيدار ميشويم هيچ خبري نيست، پس آن اثرها مربوط به روح است؛ يا اسم آن را هر چه ميخواهيد بگذاريد مربوط به يك موجوديتي است كه غير از اين بدن و وضعيت فعلي ماست. البته بعضيها معتقد هستند و اصرار هم دارند بر اينكه نه خير، جداگانه از اين بدن نيست. همين بدن ترشحاتي ميكند و يك احساساتي مثل خشم و غضب و مهر و… در اثر آن ايجاد ميشود. ما ميگوييم موجود جداگانهاي است، به هر جهت يك چيزي است غير از اين بدن، آن موجود چيست؟
آنهايي كه معتقد به روح جداگانهاي نيستند، ميگويند آن مجموعهي ترشحاتي است كه بدن انجام ميدهد و ما ميگوييم اگر اين طوري بود، بايستي هر حالتي كه ميخواهيم، بتوانيم در بدن ايجاد كنيم؛ يعني اگر بخواهيم كسي با همه مهربان باشد، بتوانيم آن حالت را ايجاد كنيم يا بخواهيم با همه غضبناك باشد، دوايي به او بدهيم تا بتوانيم آن را ايجاد كنيم. آنها ميگويند خيليها ميتوانند کارهايي انجام دهند که آدمهاي عاقل را ديوانه کنند و بعضي از ديوانهها را خوب كنند، ولي همهي كارها را نميتوانند انجام دهند، اگر ميتوانستند، اين همه بيمارستانهاي رواني براي چيست؟ در كشورهاي فقير و به اصطلاح جهان سوم تا كشورهاي مهم، بيمارستانهاي رواني فراوان است و همه هم پر است. آنها ميگويند يك روز بشر به آنجا ميرسد که بتواند همه را درمان کند. ما ميگوييم خيلي خوب، آن روز كه شد مباحثات را از نو شروع ميكنيم، ولي امروز كه ما ميبينيم بشر نميتواند از راه بدن روحيه را ايجاد كند، پس روحيه يك چيز جداگانهاي است.
اين نظر ما همان نظر به اصطلاح روحيون است كه به روح معتقد هستند و شروع به خلقت را هم حل كردهاند، ميگويند: خداوند فرموده است: «فَاِذا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»[i] وقتي كه او را درست كردم و آماده كردم و اين جسم لياقت پيدا كرد، از روح خود در او دميدم، آن وقت سجده كنيد، از روح خود دميد، خداوند نگفت همهي روح خود را در او دميدم، بلکه ميفرمايد از روح خود در او دميدم. اين است كه انسان ميتواند بعضي از قدرتهاي الهي را به دست آورد. چون از روح خدا در او دميده شده است.
ماديون هنوز مسألهي اول خلقت بشر را كشف نكردهاند، نظريات مختلف در اين مورد وجود دارد؛ بعضي ميگويند از سيارهاي آمد، بعضي نظرات ديگري دارند. به هر جهت كشف نكردهاند.
اما يك سؤال ديگر در اين زمينه اين است كه ميگويند: اين روح از خداوند جدا شده است، پس آيا اين روح خداوند است؟ نه، مثل نفخهاي است. نَفَختُ يعني فوت كرد. اينطور مجسم كردند كه خداوند در بشر فوت كرد و از روح خود در او دميد، از خود او که چيزي كم نميشود، آيا ما وقتي نفس ميكشيم يا فوت ميكنيم، از بدن ما چيزي كم ميشود؟ نه، حالا خداوند هم به طريق اولي نه چيزي از او كم ميشود، و نه چيزي به او زياد ميشود. خداوند بدن را مثل يک ماشين سواري در اختيار روح گذاشته كه بر او سوار شود و هر وقت هم كه خواست آن را پس ميگيرد. اگر ما دقت كرده باشيم، هر احساسي و هر فكري را نميتوانيم درك و فهم كنيم، مگر در دو بعد مكان و زمان، مثلاً اگر با كسي مهربان هستيد، مهرباني حالتي است كه به چيزي تعلق ميگيرد؛ مثلاً كسي که مهربان باشد به دنيا، به اشيا، اين مهرباني به يك جسمي و به يك مكاني تعلق ميگيرد يا به زمان تعلق ميگيرد، هيچچيز را خارج از زمان و مكان ما نميتوانيم بفهميم چرا كه قابليت درك نداريم.
ما به قول قدما، پنج حس به نام حواس خمسه داريم، آنچه با اين پنج حس درك ميشود، ما ميتوانيم درك كنيم و استدلال كنيم، ولي خيلي چيزهاست که ما نميتوانيم درك كنيم. پرندگان از كجا ميفهمند كه طوفان خواهد شد؟ حالا تازه هواشناسي مقداري پيشرفت كرده و تا حدي حدس ميزنند، اما گاهي اشتباه ميشود، اما پرندگان نه؛ پرندگان از كجا ميدانند كه طوفان كي ميشود؟ يا در شب، سگ چه ميبيند كه پارس ميكند؟ لابد يك حس خاصي دارد كه ما نداريم، چيزهايي را ميتواند ببيند كه ما نميتوانيم، هر حيواني و هر جانداري در محدودهي اين حواسي كه خدا به او داده – به قول امروزيها شش حس دارد – ميتواند درک کند. فرقي ندارد که بگوييد پنج حس يا صد حس، بلکه مهم اين است که تنها در محدودهي اين حواس ميتوانيد فکر کنيد و مطالب را درک کنيد در مورد حيوانات هم اينطور است و آنها هم فقط در محدودهي حواس ميتوانند درک کنند يا مثلاً در هندسه ميگويند دو خط موازي در بينهايت به هم ميرسند، شما هر نقطهاي را بگوييد بينهايت است، باز بينهايت نيست و چون بينهايت در ظرف زمان و مکان نميگنجد، ما نميتوانيم آن را درک کنيم و چون خداوند هم محدود به زمان و مکان نيست، از درک او عاجز هستيم، او نه مكان دارد و نه زمان و به طور طبيعي وقتي شما به بچهي كوچكي كه هنوز دارد حواس او رشد پيدا ميكند بگوييد خدا، ميگويد: از كجا آمده؟ و چه زماني آفريده شده است؟ بدون اينكه خود او بفهمد و استدلال كند، زمان و مكان را حس ميكند، بدون زمان و مكان هيچ چيزي را نميتواند بفهمد. يك جهت اين هم كه گفتهاند در مورد ذات خداوند خيلي فكر نكنيد و حرف نزنيد، براي اين است كه فايده ندارد و گيج ميشويم و اگر خيلي هم دقيق در اين مورد فکر کنيم، ديوانه ميشويم و به نتايج بيربطي خواهيم رسيد. به هر جهت خدا داراي اين خصوصياتِ وجود است و ما جرقهاي از روح خدا هستيم، البته اين مسايل بيشتر حسكردني است نه بحثكردني، براي اينكه همانطوركه به زمان و مكان در نميآيد، به حرف و لغت و كلام هم در نميآيد.»
[i] – «…چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»، سوره حجر، آيه29
– صبح چهارشنبه، تاريخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۶ هـ.ش.