در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی، فقط قیاسِ یک حالت با حالتی دیگر است. تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند. میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است. پس زندگی کنید و خوشبخت باشید. هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آیندهی انسان را آشکار کند، همهی شناخت انسان در دو کلمه خلاصه میشود:
صبر، امید…
الکساندر دوما / کنت مونت کریستو
***********
در آن کنج کاروانسرايی بودم. آن فلان گفت که به خانقاه نيايی؟
گفتم؛ من خود را مستحق خانقاه نمیبينم. خانقاه جهت آن قوم کردهاند که ايشان را پروای حاصل کردن نباشد. من آن نيستم.
گفتند؛ به مدرسه نيايی؟
گفتم؛ من آن نيستم که بحث توانم کردن. اگر تحتاللفظ فهم کنم، آن را نشايد که بحث کنم و اگر به زبان خود بحث کنم، بخندند و تکفير کنند.
من غريبيم و غريب را کاروانسرا خوش است. صحبت با ملحدان خوش است که بدانند من ملحدم.
شمس تبریزی
***********
ما برای عیبهای دیگران قاضیهای دقیق و برای عیبهای خودمان وکیلمدافعانی چشمپوش هستیم..!
***********
فيلسوفی به رفتگر خيابانی گفت: برای تو نگرانم.
شغل كثيف و مشكلی داری.
رفتگر گفت: متشكرم آقا.
میتوانم شغل شما را بپرسم؟
فيلسوف به او پاسخ داد:
«من افكار مردم را مطالعه میكنم».
تمايلات و اعمالشان را.
سپس رفتگر در حالی كه میرفت تا با جاروی خويش مشغول كار شود لبخندی زد و گفت:
«من هم برای تو نگرانم».
جبران خلیل جبران
***********
در هر خرابشدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کم کم چنان در ابتذال فرو میروی و چنان عادتت میشود که حتی نمیخواهی داد بزنی.
جلال آل احمد / مدیر مدرسه
***********
بسیاری از انسانها افراد دیگری هستند، تفکراتشان نظرات دیگران است، در تقلید زندگی میکنند و احساساتشان را فقط نقل قول میکنند!!
اسکار وایلد
***********
چشم را از تعلقات دنیوی ببند، تعلقاتی كه تو را دائم به خود مشغول میسازد و در طرز اندیشهات تأثیر وارد میكند، از آن فاصله بگیر. اگر میخواهی نور حق را ببینی و به اصل خویش واصل گردی، پس ذهن را از دغدغه و تردید فارغ ساخته و در عالم بیخودی بسوی معشوق بشتاب تا او را دریابی.
مولانا
***********
هر که او را شناخت، سخنش اندک و تفکرش دائم گشت…
تذکرةالاولیاء / عطار نیشابوری
***********
وحدت وجود
در مشاهدات شیخ بایزید بسطامی:
حق را به عین یقین بدیدم، بعد از آنکه مرا از غیب بستد، دلم به نور خود روشن کرد، عجایب ملکوت بنمود، آنگه مرا هویت بنمود، به هویت خود هویت او بدیدم، و نور او به نور خود بدیدم، و عزّ او به عزّ خود بدیدم، قدر او به قدر خود بدیدم، و عظمت او به عظمت خود بدیدم، و رفعت او به رفعت خود بدیدم. آنگه از هویت خود عجب بماندم و در هویت خود شک کردم. چون در شک هویت خود افتادم، به چشم حق، حق را بدیدم، حق را گفتم که این کیست؟ این منم؟ گفت: نه، این منم، به عزت من که جز من نیست! آنگه از هویت من به هویت خویش آورد، و به هویت خویش هویت من فانی کرد، و آنگه هویت خود بنمود یکتا! آنگه به هویت حق در حق نگاه کردم. چون از حق به حق نگاه کردم، حق را به حق بدیدم، با حق، به حق بماندم. زمانی چند با من نفس و زبان و گوش و علم نبود، دیگر حق مرا از علم خود علمی داد و از لطف خود زبانی، و از نور خود چشمی. به نور او، او را بدیدم، دانستم که همه اوست.
شرح شطحیات / شیخ روزبهان بقلی
***********
هر که این سخن را با دل خود و از درون درک کرد، روزگار وصلش نزدیک است:
صُوَر، مختلف است، وگرنه، معانی یکی است (یعنی هر آنچه از اشکال و صورتهایی که میبینید در ظاهر و از نگاه بیرونی مختلف و جدا از همند، اما معنی آنها و باطنشان یکی و واحد است).
از مولانا به یادگار دارم از شانزده سال که میگفت که خلایق همچو اعداد انگورند، عدد از روی صورت است، چون بفشاری در کاسه، آنجا هیچ عدد هست؟ (تمام انسانها را به شکل دانهی انگور ببین که در ظاهر همه از هم جدا هستند. اما وقتی که دانههای انگور را فشردی و ظاهر انگور از میان رفت و درون همه انگورها در ظرف ریخت و یک آب انگور واحد را ساخت، آیا باز هم اختلاف و تفاوت را میبینی یا همه در باطن یکی بودند؟
این سخن هر که را معامله شود، کار او تمام شود!!
فیه مافیه / مولانا