تقليد گردان باشد، ساعتی گرم، ساعتی سرد.
اعتقاد و عشق دلير كند و همهی ترسها ببَرد.
شما را میگويم كه پنبهها از گوش بيرون كنيد تا اسيرِ گفتِ زبان نباشيد و اسيرِ سالوسِ ظاهرنباشيد و به هر نمايش درنيفتيد. چشم و گوش باز كنيد تا بر معاملهی اندرون مطلع باشيد.
شمسالدین محمد تبریزی
***********
فرمود که جانوران صحرایی از هر علفی و گیاهی که میچرند همرنگ آن گیاه میشوند. بعضی کبود و بعضی سیاه و بعضی زرد. همچنان حق را بندگان شایسته هستند که دائماً در صحرای و «اَرضُ اللهِ واسعه» چرا میکنند و از آن چشمهها مینوشند که دل را چشمها میبخشد و از غذای نور چنان پر شدهاند که به کلی نور حق گشتهاند.
مناقبالعارفین
هر که کاه و جو خورد قربان شود هر که نورِ حق خورد قرآن شود
گر خوری یک بار از آن مأکول نور خاک ریزی بر سر نان تنور
مولانا
***********
ذرهای از «چرک اندورن»، آن کند که صدهزار «چرک بیرون» نکند.
آن «چرک اندرون» را، کدام آب، پاک کند؟
آب دیده!
نه هر آب دیده!
الا آب دیدهای که از آن صدق خیزد.
شمس تبریزی
***********
من سالها نماز خواندهام.
بزرگترها میخواندند، من هم میخواندم.
در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند.
روزی درِ مسجد بسته بود.
بقال سر گذر گفت:
نماز را روی بام مسجد بخوانید، تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.
مذهب شوخی سنگینی بود
که محیط با من کرد
و من سالها مذهبی ماندم
بی آنکه خدایی داشته باشم…!
سهراب سپهری / کتاب هنوز در سفرم
***********
در تعریف فقیر گفت:
فقیر آن است که مستغنى است از ماسوىاللّه و ناظر است به اللّه.
حسین بن منصور حلاج
***********
درويشی به دهی رسيد. جمعی كدخدايان را ديد آنجا نشسته، گفت: مرا چيزی بدهيد وگرنه با اين ده همان كنم كه با آن ده ديگر كردم. ايشان بترسيدند؛ گفتند مبادا كه ساحری يا ولیای باشد كه از او خرابی به ده ما رسد. آنچه خواست بدادند… بعد از آن از وی پرسيدند كه با آن ده چه كردی؟ گفت: آنجا سؤال كردم، هیچ به من ندادند، به اينجا آمدم، اگر شما نيز چيزی نمیداديد این ده را رها میکردم و به ده ديگر میرفتم.
عبید زاکانی / کلیات
***********
جنازهای را بر راهی میبردند.
درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند.
پسر از پدر پرسید که: بابا در اینجا چیست؟ گفت: آدمی.
گفت کجایش میبرند؟
گفت: به جایی که نه خوردنی و نه پوشیدنی، نه نان و نه آب، نه هیزم، نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا، نه گلیم.
گفت: بابا! مگر به خانهی ما میبرندش؟
عبید زاکانی / رساله دلگشا